• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
    " جلسه يكصد و بيست و دوم "
    چند مسأله باقى مانده كه مرحوم صاحب جواهر و بسيارى ديگر از بزرگان دارندو در تحرير الوسيلة ذكر نفرمودند. اولين مسأله اين است كه امروز مى‏خوانم عبارت‏شرايع چنين است: «اذا مرّ بين الرمات» در ميان تيراندازان حركت كنيد، «فأصابه سهمٌ‏فادّية على عاقلة الرامى و لو سبط انّه قال: حذار، يعنى بپا حواست باشد «ولو سبط انّه‏قال حذار لم يضمن» اساس مسأله‏اى كه اين بزرگان فرمودند: اين است كسى از ميان‏يك جمعيت تيرانداز عبور مى‏كند. حالا اين تيراندازها هم دارند مسابقه مى‏دهند، يادارند تمرين مى‏كنند، يا نه جنگ واقعى ميان اسلام و كفر است. كسى از وسط اين‏ميدان مسابقه يا تمرين مانور يا جنگ واقعى از اينجا عبور مى‏كند يك تير به اومى‏خورد. فرمودند: دو حالت دارد: حالت اول اين است كه هشدار به او داده نشد. آمدو بى‏خبر و بى‏توجه كه اينجا منطقه مانور است منطقه جنگى است منطقه تمرين‏است، منطقه مسابقه است. بى‏خبر از آنجا عبور كرد و تير به او خورد و او را كشت، ياناقص العضو كرد، بدون اينكه اخطار قبلى هم به او شده باشد. فرموده‏اند: اين مصداق‏قتل خطاى محض است، چرا؟ چون «قصد غيره فاصابه». در قتل خطاى محض يك‏طرف كيست ؟ بر عاقل، اين يك صورت. صورت دوم اين است كه اخطار شده، قبلاًاخطار كرده‏اند، كسى كه مى‏خواهد نزديك شود، مى‏گويند: نزديك نشو، بپا، حواست‏جمع باشد. عربهاى حجاز مى‏گويند وقتى مى‏خواهند يك چيزى را از جاده‏اى عبوربدهند و ممكن است به اين و آن بخورد، مى‏خواهند افراد را برحذر بدارند، مى‏گويند:خشب، خشب. خشب، يعنى چوب. اما چوب هم نيست، اين يك اصطلاح است.معادلش در فارسى مى‏گوييم: بپا. يا قمى مى‏گويند: نفتى نشى. اعرابى‏ها مى‏گويندوالك، والك. والك يعنى بخاطرت باشه حواست را جمع كن. در فارسى هم مإے؛ظظمى‏گوييم بپا. عربى هم حذار لفظ قلمش هست، حذار يعنى بپا. اگر حذار گفت و اين‏آمد، خونش به گردن خودش است، هدر است. «ولو قال حذار لم يضمن» حالا اين‏حذار ممكن است بوسيله صدا و بلندگو و امثال ذلك باشد، يا بوسيله تابلو باشد، كه‏اينجا منطقه مانور جنگى است نزديك نشويد، تابلو است. يا بوسيله روزنامه‏ها وراديو و تلوزيون باشد كه در فلان روز فلان ساعت، فلان منطقه، منطقه مانور جنگى‏است كسى از آنجا عبور نكند. اينها همه‏اش حذاراند، حذار به لباسهاى مختلف و به‏زبانهاى مختلف. اگر هشدار داده شده و از آنجا بگذرد، خونش به گردن خودش وچيزى نمى‏گيرد. اين عنوان مسأله.
    و اما ابوابى در مسأله، خلاصه‏اش مى‏كنم. در مفتاح الكرامة از جماعت كثيرى اين‏فتوى را اجمالاً نقل فرموده، ( مفتاح الكرامة جلد ده ص دويست و هشتاد و دو ) مرحوم صاحب‏جواهر هم مى‏گويد: ( جلد چهل و سوم ص شصت و هشت ) «لا اجد فيه خلافاً». فى‏الجمله در مسأله لا اجد فيه خلافاً مى‏گويد. مرحوم محقق اردبيلى هم در مجمع‏البرهان مى‏فرمايد: «كأنّه لا خلاف انهم فيه» ايشان هم مى‏گويد: گويا اختلافى در اين‏مسأله نيست. ( مجمع البرهان جلد چهارده ص، دويست و چهل و سه ). ما بياييم درعصر و زمانمان اين مسأله را توسعه‏اش بدهيم، خيلى مصاديق دارد و محل ابتلاء هم‏هست. توسعه بدهيم اين مسأله را به موارد ديگر. از جمله: اول اين است كه به مناطق‏جنگى كه مشغول مانور هستند در عصر و زمان ما زياد محل ابتلاء واقع مى‏شود، يامحل مسابقات خطرناكى است، مسابقه مثلاً وزنه پرانى است، وزنه ما نزديك‏مى‏شويم مى‏خورد به سر و كله‏مان. يا مسابقات اسب سوراى است خطرناك است،موتور سوارى است خطرناك است، اتومبيل سوارى است. منطقه يك منطقه ممنوعه‏است نيايند. اين يكى از مواردى است كه عصر و زمان ما زياد است. ديگر محل‏انفجارات، خيلى از كوه‏ها را براى كشف معادن يا جدا كردن قطعات سنگ، يا تسطيح،اينها را منفجر مى‏كنند. گاهى انفجارات زنجيره‏اى هم هست، ده تا بيست تا سى تإے؛ظظنقطه را سوراخ مى‏كنند، داخل آن مواد منفجره مى‏ريزند، با فيتله اينها را به هم متصل‏مى‏كنند يكى‏شان را منفجر كردند، پشت سر هم اينها منفجر مى‏شوند. حالا در يك‏چنين منطقه‏اى يكى رد مى‏شد، كشته شد، قبلاً اخطار كرده‏اند؟، يا نكرده‏اند؟ صورى‏اين مسأله پيدا مى‏كند. و همچنين موردى در آنجايى كه امور برقهاى فشار قوى‏هست، كسى نزديكش هم مى‏شود، برق‏هاى فشار قوى لازم نيست آدم دست بهش‏بزند، تا يكى دو متريش هم كه برسد خودش جاذبه دارد مى‏كشد، استخوان راخاكسترمى‏كند. محل عبور برق فشار قوى است. «الاصلاك الكهربائية القوية» رفت ومبتلا شد، حالا هشدار دادند، نوشته‏اند، ننوشته‏اند، اينهم يكى از موارد.
    مورد چهارم اين است كه مشغول تخريب بنايى هستند، و علامت گذارى مى‏كننداطرافش، تا پنج متر فلان. يك كسى بى‏هوا آمد، از آن قطعات بهش خورد و مُرد.
    مورد پنجم جايى كه مشغول بنا هستند، در بنا هم بوسيله جرثقيل، آجر مى‏برند،سيمان مى‏برند، مصالح ساختمانى مى‏برند، در اطرافش هم سنگچين كرده‏اند، علامت‏گذاشته‏اند، نشانه گذاشته‏اند، كسى اينجا نزديك نشود. كسى اعتنايى نكرد و چيزى ازآن مصالح ساختمانى آجر، سيمان، آهن، شن، ماسه، به سر و كله‏اش خورد و مجروح‏شد، كشته شد. ملاحظه مى‏كنيد خيلى مصاديق پيدا مى‏كند، در عصر و زمان ما. فقطاين نيست كه كسى از ميان تيراندازان رد بشود، تير بهش اصابت كند! مصاديق زيادى‏دارد، و همه روز هم تلفاتى مجروحينى مى‏دهد و در دادگاه‏ها هم مطرح مى‏شودچكار بايد كرد؟ مثال ديگر هم كانالهايى كه براى آب و گاز و امثال اينها مى‏كنند وعلامت گذارى مى‏كنند و بعضى‏ها هم تويشان مى‏افتند و ماشينشان مى‏افتد و گرفتارمى‏شوند. خلاصه اين جمع بندى كنم هر منطقه خطر كه انسان از آنجا عبور كند، اين‏داراى دو حالت دارد: يك حالتش اين است كه اين در يك كنارى مشغول بوده، درمعبر عام نبوده، جاده عام نبوده، اماكن عمومى نبوده، در گوشه‏اى مشغول بوده، اين‏آمد از يك كنار بى‏هوا رد شد. او بجاى اين كه بزند به اين طرف، به اين زد. و اين سبب‏مرگ عابر شد. در اينجا مى‏شود كه خطاى محض ديه بر عاقل است. و اما اگر علامت‏گذارى شده هشدار دادند، تابلو زدند، در اطرافش يك موانعى گذاشتند، اين اعتنانكرد، به هشدار، حذاره، والك، خشب، بپا، تابلو مى‏زنند خطر، اعتنا به اين حرفهانكرد و گرفتار شد خونش به گردن خودش خونش هدر است.
    و اما بنابراين عنوان مسأله را گفتيم، اشاره به اقوال كرديم، شقوق مسأله را گفتيم،البته قتل عمد و شبه عمد هم اينجا تصور مى‏شود، كه عمداً از آنجا زد به سرش، ياعمداً يكى زد كه كشنده نيست، حالا كشته هم شد، عمد و شبه عمد هم تصورمى‏شود، منتهى چون مصداق نادرى دارد، يا داخل است در آنجايى قتل و خطاى‏محض است يا آنجايى كه خودش هدر است.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): اگر در شارع عام باشد همين را دارند اگر در مراكزعمومى شهر باشند حق ندارند، اگر ملك شخصى باشد يا گوشه‏اى از بيابان باشد، حق‏دارند. اينها مى‏خواستند از آنجا عبور نكنند، بهرحال. ببينيم بعد از آنى كه عنوان مسأله‏روشن شده اشاره‏اى به اقوال كرديم و بعد مسأله را عموميت داديم و مصاديق زيادى‏براى آن تصور كرديم در عصر و زمان ما كه مقدارش مستحدث است و مقدارش غيرمستحدث، برويم سراغ دليل: اول مقتضاى قاعده را حساب مى‏كنيم
    (سؤال ... و پاسخ استاد): مكان عمومى اين هم كه اهل ناس است، نمى‏توند ببيند.حالا مكان عمومى را دولت آمد جاده را بست براى منظورى اين يك حساب ديگرى‏است
    اما دليل: اول بر حسب قاعده آنچه اصحاب بيان فرموده‏اند مطابق قاعده هستند،قاعده همين اقتضا مى‏كند، چرا؟ بعلت اينكه در يك صورت تعريف قتل خطاى‏محض درش منطبق است در يك صورت هم هدر است. اما آنجايى كه قتل خطاى‏محض است، اراد شياً اصاب غير. اينها داشتند تمرين مى‏كردند، و يا مانورى داشتند يإے؛ظظمسائلى مشابه اين مسابقه ورزشى بوده، «اراد شياً اصاب غيره» در اينجا مى‏شود ديه برعاقله، به حسب انطباق تعريف خطاى محض بر بحث ما.
    و اما آنجايى كه حذاره به او گفتند، اخطار كردند آمد. اينجا داخل در تحت عنوان‏چى مى‏شود؟ چرا هدر است؟ جايى است كه سبب بر مباشر مقدم است، اقوى است،اين سبب مى‏شود خودش را مى‏اندازد به وسط. مباشر هم كه تيراندازى مى‏كند، پس‏خود اين انسان سبب، آن آقا مباشر، ولى آن عالماً عامداً كه به كله اين چيزى نزد. اين‏عامداً عالماً آمد به ميدان، هميشه عالم اقوى از جاهل، درست است؟ قواعدى را كه‏خوانديم در اين تطبيق مى‏كنيم پياده مى‏كنيم. اگر دوران امر بين سبب و مباشرى‏بشود، سبب عالم باشد، مباشر جاهل باشد، مى‏گويند: سبب اقواست اگر عكس باشدسبب جاهل باشد، مباشر عالم باشد، مى‏گويند: مباشر اقوىاست. «لانّ العالم اقوى»اقوى به حسب استناد است، نه زور و بازويش بيتشر است. به حسب استناد عرفى‏اقواى در اسناد است. پس خودش را كشته. كسى كه خودش را بكشد، ديه‏اى بر كسى‏ندارد. تا به اينجا على القواعد مسأله را جمع و جورش كرديم. داخل عمد يا شبه عمد.فرض ما اين است كه بى‏توجه زد. آن دو شق، دو شق غير عادى است، معلوم نيست كه‏خطاى محض است، يا همين هدر است.
    برويم يك روايت ديگرى در اين مسأله داريم. ببينيم آن روايت كه اصحاب بهش‏استناد جستند، چه مى‏گويد؟ مى‏گويند: اگر سواد نداشت، دو حالت است، يكوقت‏عرف مردم با سواد هستند، اين سوادى ندارند، اين جريمه بى‏سواديش را بايد بدهد.يك وقت عرف مردم بى‏سوادند، يا نصف نصف است، در اينجا با نوشتن كافى‏نيست، بايد آن علامت هم ديديد يك عكس جمجمه‏اى، استخوانى و فلانى اينهامى‏گذارند، علامت خطرى مى‏گذارند در عكس، كه زبان عامّه مردم باشند كه همه‏بتوانند بخوانند،
    و اما حديث: حديث يك باب 26 از ابواب قصاص نفس، برگشتيم به قصاص. سندحديث را مى‏خوانم يك حديث هم بيشتر در باب بيست و شش نيست، از ابواب‏قصاص نفس. محمد يعقوب، يعنى كلينى، عن محمدبن يحيى از اساتيد كلينى وبزرگان، عن احمدبن محمد، ظاهراً احمدبن محمد بن عيسى است از ثقات بزرگان،عن محمد بن اسماعيل بن بزى كه از اصحاب و ياران حضرت رضا(ع) است و ازشخصيت‏هاى بسيار بالا مقام است، عن محمد بن فضيل، ثقات،... عن ابى عبدالله(ع). بنابراين سندش را ديديد جاى چانه زدن ندارد. حالا چرا صاحب جواهر يك‏خورده با ترديد مى‏گويد؟ عرض خواهم كرد. عن ابى‏السّباح الكنانى عن ابى عبدالله(ع) قال: «كان صبيانٌ فى زمان على (ع) يلعبون باخطار لهم» اخطار جمع خطر، خطرچيه؟ يكى از معانى خطر، قلاب سنگ است. فلافخن، همان عبارت است از يك تكه‏چرم پارچه دو تا نخ دو طرفش است يك سنگ است وسطش مى‏گذارند، دور سرمى‏گردانند، هنگامى كه نيروى گريز مركز درش شديدد، يكدانه از آن دو تا بند را رهامى‏كنند و اين سنگ با سرعت زياد حركت مى‏كند، همان بود كه قتل داوود جالوت.داوود هم با وسيله همين قلوه سنگ، بعضى‏ها مى‏گويند قلاب سنگ، صحيحش درلغت قلما سنگ كه آن شاعر نامرحوم هم در آن شعر معروف مادر مى‏گويد: همچوسنگ از دهن قلماسنگ پرتاب شد قلب مادر از دستش همانند سنگى كه از قلاب‏سنگ جدا مى‏شود. بچّه‏ها با قلاب سنگ داشتند بازى مى‏كردند. الان بهش خطرمى‏گوييم. چوبهاى تيرى هم كه باهاش بازى مى‏كنند و مسابقه مى‏دهند آنهم مى‏گويندخطر. گردو هم كه باهاش بازى مى‏كنند، بهش مى‏گويند: خطر. اين وسائلى كه بهش‏برد و باخت مى‏كنند، عرب خطر مى‏گويند، خطر يك معنى خيلى وسيعى دارد،الجوز، او السّهام، يا همين قلما سنگ كه اسم ديگرش فلافخن هست در فارسى.«يلعبون باخطار لهم » حالا از ذيلش هم مى‏فهميم اين نه جوز بوده ، نه سهم بوده،همان قلاب سنگ بوده، از ذيلش قرينه دارد. «يلعبون باخطار لهم» با اين داشتند بازى‏مى‏كردند چيز خيلى خطرناكى هم هست. اين بچه فلسطينى‏ها هم بوسيله آن به جنگ‏اسرائيلى‏ها مى‏روند. «فرما احدهم بخطره» قلاب سنگش را انداخت و «فدقّ رباعيّةالصاحبة» محكم زد به دندانهاى دوستش، دندان‏ها ريخت تو دهانش، از اينجا معلوم‏مى‏شود قلاب سنگ بود كه اين طور بود. فدق كوبيد رباعية صاحبه» در واقع همان‏مصداق بحثى است كه ما داريم ديگر، رماتى باشند يا قلاب سنگ كاريهايى باشند،تيراندازانى باشند، سنگ اندازانى باشند و بالاخره خورد جايى كه نبايد بخورد. «فرفع‏ذلك الى اميرالمؤمنين» اين رابه اميرالمؤمنين على عليه السلام مرافعه را بردند. «فاقام‏الّرامى البيّنة» آن سنگ انداز، اقام الرامى البيّنة، بيّنه اقامه كرده به چى؟ به انّه قال حذاره،گفت آقا من شاهد دارم، من گفتم بپا، اعلام خطر كردم اين رفت جلو، وقتى من گفتم‏بپا، شما بايد برويد عقب، اين رفت جلو خورد به دهانش. «فاقام الرامى البينة بانه قال‏حذاره، فالدّرعه عنه القصاص» خوب دقت كنيد در كلمات اين حديث، صبيان بودموضوع بحث، اينجا هم قصاص هست. «فالدّرعه عنه القصاص»، مهم اين جمله‏است ثم قال: «قد اعذر من حذّر» اين يك ضرب المثال عربى هم هست كه در كلام امام‏امير مؤمنان (ع) آمده «قد اعذر من حذّر» هر كه اخطار مى‏دهد هشدار مى‏گويد، بپامى‏گويد، معذور است. قد اعذر من حذّر، هشدار دهنده محذور است، اين يك‏حديث. سببش را بررسى كنيم برويم سراغ دلالتش.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): بله اگر در مسائل رانندگى هم مى‏گويند مثلاً يكى عقب‏عقب دارد مى‏گويد و دارد صدا مى‏زند مى‏گويد بپائيد، بپائيد من عقب عقب دارم‏مى‏آيم. اگر بگويد، هشدار بدهد، همين بحث را دارد. و اما سند حديث. سند حديث‏رجال حديث هم ثققات هستند. پس چرا صاحب جواهر مى‏گويد فى الحسن‏بالسّعيد، فى الحسن على السّعيد، حسنه‏اى نيست اينجا، بگوييم صاحب جواهررضاى خدا بر او باد، چون مال كلينى است، كلينى هم قالب‏اً عن على ابراهيم عن ابيه‏است. و جايى كه سند به على بن ابراهيم عن ابيه مى‏رسد، بخاطر ابيه ايشان هميشه‏حسن مى‏گويد، اشتباه كرده به ان اسناد ديگر، بعيد است صاحب جواهر كه چنين‏اشتباهى را مرتكب شده باشد!! ولى اين حديث يك سندى ديگرى هم دارد و آن سندصدوق در من لا يحضر، آنهم صحيح است. ولى يك سند سومى هم دارد حديث، درعلل الشرايع صدوق. در آنجا آقايى بنام حسين بن حسن بن عوان، در سند است.حسين بن حسن بن عوان. اين وضعش در رجال خيلى روشن نيست، بعضى‏هاتوثيقش كردند، اما كم ضعيف. شايد صاحب جواهر نگاهش به اين سند علل بوده،سند علل حسين بن حسن بن عوان درش است. اين هم خيلى توثيقش پررنگ‏نيست، خيلى كم رنگ است. بهرحال سند حديث از نظر ما صحيح است، عده زيادى‏هم گفته‏اند كه صحيح است مرحوم علامه مجلسى در مرعاد. در مرعاد تصريح مى‏كندبه اينكه صحيح است سند حديث و مشكلى ندارد.
    س ...پاسخ ديگر خدا رحمت كند، مرحوم صاحب جواهر را، مردى است بسياردقيق، بسيار عميق، بسيار باهوش و بسيار با سليقه اما بهر حال معصوم هم نيست،
    و اما دلالت حديث. حديث صدرش كه مشكلى از ما حل نمى‏كند، صدرش دارد«درع عنه القصاص» اين كلمه قصاص اينجا چكار مى‏كند؟ عمداً كه نزده، يعنى اگرشاهدى نمى‏آورد، بينه‏اى نمى‏آورد كه حذاره حذاره گفته، قصاص مى‏شد؟ يا ديه بايدبدهد؟ حالا ديه خطا يا شبه عمد؟ و على هذا جاى قصاصى نيست، چرا امام (ع)قصاص فرموده؟ اينجا يا هدر است اگر حذاره بگوييم، اگر هم نگويد يا خطا است ياشبه عمد است. اللهم اينكه بگوييم: قصاص در اينجا به معناى جبران خسارت است،نه قصاص معروفه. «درع عنه القصاص» يعنى «درع عنه الضمان»، قصاص بمعنى‏قصاص است، به قرينه مقام، قبول داريم خلاف ظاهر داريم مى‏گوييم، مى‏فهميم، ولى‏خلاف ظاهر داريم كه به قرينه مقام، مى‏گوييم: قصاص در اينجا به معنى ضمان است.ظاهرش اين است كه على (ع) فرمود قصاص نيست، راوى بايد بگويد «درع عنه‏الدية» بايد ديه بدهد، عرب كه بگويد فرقى بين كلمه قصاص و ديه مى‏گذاشته. بهرحال بايد توجيهش كنيم، خلاف است، بله خلاف ظاهر مى‏گوييم، خودمان هم‏اعتراف داريم، اما خلاف ظاهر با قرينه اشكالى ندارد، و اينجا قرينه مقام سبب‏مى‏شود خلاف ظاهر را بگوييم.
    و اما مشكل دوم حديث صبيان است، صبيان كه قصاص ندارد! حالا اگر حذاره‏نگفتيم، قصاص مى‏كنيم؟ صبيان اگر قصاص را هم بمعناى ضمان بگيريد، مى‏گوييد:درع عنّه الضمان، يعنى درع الصّبى، صبى اصلاً هيچ وقت ضمان ندارد. عمدش هم‏خطاست. شبه عمدش هم خطا است. اصلاً درع عنه دارد. بنده احتمالى بدهم البته قبلاًخودم بگويم كه اين خلاف ظاهر است، ولى قرينه برايش دارم، صبيان در اينجا به‏معنى بچّه نابالغ نيست. اين معنى نوجوان است. انسان ديديد معمول است كه به‏بزرگ‏ها هم گاهى وقت‏ها مى‏گويند بر و بچّه‏ها. در جبهه مى‏گفتند: بچه‏ها رفتند خطمقدم و يك عده از بچّه‏ها از آن طرف آمدند و يك عده از بچه‏ها هم پشت اسلحه‏سنگين بودند، يك عده از بچه‏ها هم داشتند پاكسازى مى‏كردند، بچه كه نيستند، بچه‏كه نيستند بچه‏ها يعنى همين نوجوانها، دانشجويا هم خيلى وقت‏ها با هم مى‏گويندبچه‏ها فردا فلان جا برنامه داريم، بچه نيستند اينها. در عرب هم صبيان به نوجوان‏مى‏گويند خلاف ظاهر است، ولى مى‏گويند. شاهدش، حدس مى‏زنيد شاهد مان‏كجاست؟ در اين حديث هست ها. شاهدش تو حديث هست، «فاقام الرامى البينة»،اى بچه نابالغه، اقام البينه عقلش كجا به اين حرفها مى‏رسد!
    (سؤال و ...پاسخ استاد) اقام الرامى البينة، يعنى احكام بينه را مى‏دانست، احكام‏نمى‏دانم مسؤوليت كشتار و قتل و را مى‏دانست، اقام الرامى البينة، رامى بايد رامى‏باشد كه بالغ باشد، له دراية. من مى‏گويم به قرينه اقام الرامى البينة، بگوييم صبيان دراينجا به معنى نوجوان هست.
    تا اينجا مشكل قصاص را حل كرديم، اجازه بدهيد وقت تمام است من مى‏خواهم‏اين مسأله را تمام كنم فردا بروم سراغ مسأله ديگر اگر مى‏خواهيد توى جواهر مطالعه‏كنيد توى ملحقات اين باب است مسأله پنجم، بهر حال اين مسأله را من تمامش كنم،
    مسأله اين شد كه صبيان مشكلش حل شد، قصاص مشكلش حل شد، بنابراين اين‏مسأله حديث شاهد ما مى‏شود، و لا سيّما ذيل حديث. ذيل حديث فرمود: «قد اعذرمن حذّر» كسى كه هشدار بدهد ضامن نيست. ضامن كسى است كه هشدار ندهد.بنابراين در مجموع قواعد دلائل دلالت دارد، حديث هم تا حدّ زيادى كار ساز درمسأله ما است. و مى‏تواند دليل ديگرى بر مسأله باشد. و صلّى اللّه على سيّدنا محمّد وآله الطّاهرين.
    پايان