دوشنبه 14 خرداد 1403 - 24 ذيقعده 1445 - 3 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
كتاب ديات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 122
متن
درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
" جلسه يكصد و بيست و دوم "
چند مسأله باقى مانده كه مرحوم صاحب جواهر و بسيارى ديگر از بزرگان دارندو در تحرير الوسيلة ذكر نفرمودند. اولين مسأله اين است كه امروز مىخوانم عبارتشرايع چنين است: «اذا مرّ بين الرمات» در ميان تيراندازان حركت كنيد، «فأصابه سهمٌفادّية على عاقلة الرامى و لو سبط انّه قال: حذار، يعنى بپا حواست باشد «ولو سبط انّهقال حذار لم يضمن» اساس مسألهاى كه اين بزرگان فرمودند: اين است كسى از ميانيك جمعيت تيرانداز عبور مىكند. حالا اين تيراندازها هم دارند مسابقه مىدهند، يادارند تمرين مىكنند، يا نه جنگ واقعى ميان اسلام و كفر است. كسى از وسط اينميدان مسابقه يا تمرين مانور يا جنگ واقعى از اينجا عبور مىكند يك تير به اومىخورد. فرمودند: دو حالت دارد: حالت اول اين است كه هشدار به او داده نشد. آمدو بىخبر و بىتوجه كه اينجا منطقه مانور است منطقه جنگى است منطقه تمريناست، منطقه مسابقه است. بىخبر از آنجا عبور كرد و تير به او خورد و او را كشت، ياناقص العضو كرد، بدون اينكه اخطار قبلى هم به او شده باشد. فرمودهاند: اين مصداققتل خطاى محض است، چرا؟ چون «قصد غيره فاصابه». در قتل خطاى محض يكطرف كيست ؟ بر عاقل، اين يك صورت. صورت دوم اين است كه اخطار شده، قبلاًاخطار كردهاند، كسى كه مىخواهد نزديك شود، مىگويند: نزديك نشو، بپا، حواستجمع باشد. عربهاى حجاز مىگويند وقتى مىخواهند يك چيزى را از جادهاى عبوربدهند و ممكن است به اين و آن بخورد، مىخواهند افراد را برحذر بدارند، مىگويند:خشب، خشب. خشب، يعنى چوب. اما چوب هم نيست، اين يك اصطلاح است.معادلش در فارسى مىگوييم: بپا. يا قمى مىگويند: نفتى نشى. اعرابىها مىگويندوالك، والك. والك يعنى بخاطرت باشه حواست را جمع كن. در فارسى هم مإے؛ظظمىگوييم بپا. عربى هم حذار لفظ قلمش هست، حذار يعنى بپا. اگر حذار گفت و اينآمد، خونش به گردن خودش است، هدر است. «ولو قال حذار لم يضمن» حالا اينحذار ممكن است بوسيله صدا و بلندگو و امثال ذلك باشد، يا بوسيله تابلو باشد، كهاينجا منطقه مانور جنگى است نزديك نشويد، تابلو است. يا بوسيله روزنامهها وراديو و تلوزيون باشد كه در فلان روز فلان ساعت، فلان منطقه، منطقه مانور جنگىاست كسى از آنجا عبور نكند. اينها همهاش حذاراند، حذار به لباسهاى مختلف و بهزبانهاى مختلف. اگر هشدار داده شده و از آنجا بگذرد، خونش به گردن خودش وچيزى نمىگيرد. اين عنوان مسأله.
و اما ابوابى در مسأله، خلاصهاش مىكنم. در مفتاح الكرامة از جماعت كثيرى اينفتوى را اجمالاً نقل فرموده، ( مفتاح الكرامة جلد ده ص دويست و هشتاد و دو ) مرحوم صاحبجواهر هم مىگويد: ( جلد چهل و سوم ص شصت و هشت ) «لا اجد فيه خلافاً». فىالجمله در مسأله لا اجد فيه خلافاً مىگويد. مرحوم محقق اردبيلى هم در مجمعالبرهان مىفرمايد: «كأنّه لا خلاف انهم فيه» ايشان هم مىگويد: گويا اختلافى در اينمسأله نيست. ( مجمع البرهان جلد چهارده ص، دويست و چهل و سه ). ما بياييم درعصر و زمانمان اين مسأله را توسعهاش بدهيم، خيلى مصاديق دارد و محل ابتلاء همهست. توسعه بدهيم اين مسأله را به موارد ديگر. از جمله: اول اين است كه به مناطقجنگى كه مشغول مانور هستند در عصر و زمان ما زياد محل ابتلاء واقع مىشود، يامحل مسابقات خطرناكى است، مسابقه مثلاً وزنه پرانى است، وزنه ما نزديكمىشويم مىخورد به سر و كلهمان. يا مسابقات اسب سوراى است خطرناك است،موتور سوارى است خطرناك است، اتومبيل سوارى است. منطقه يك منطقه ممنوعهاست نيايند. اين يكى از مواردى است كه عصر و زمان ما زياد است. ديگر محلانفجارات، خيلى از كوهها را براى كشف معادن يا جدا كردن قطعات سنگ، يا تسطيح،اينها را منفجر مىكنند. گاهى انفجارات زنجيرهاى هم هست، ده تا بيست تا سى تإے؛ظظنقطه را سوراخ مىكنند، داخل آن مواد منفجره مىريزند، با فيتله اينها را به هم متصلمىكنند يكىشان را منفجر كردند، پشت سر هم اينها منفجر مىشوند. حالا در يكچنين منطقهاى يكى رد مىشد، كشته شد، قبلاً اخطار كردهاند؟، يا نكردهاند؟ صورىاين مسأله پيدا مىكند. و همچنين موردى در آنجايى كه امور برقهاى فشار قوىهست، كسى نزديكش هم مىشود، برقهاى فشار قوى لازم نيست آدم دست بهشبزند، تا يكى دو متريش هم كه برسد خودش جاذبه دارد مىكشد، استخوان راخاكسترمىكند. محل عبور برق فشار قوى است. «الاصلاك الكهربائية القوية» رفت ومبتلا شد، حالا هشدار دادند، نوشتهاند، ننوشتهاند، اينهم يكى از موارد.
مورد چهارم اين است كه مشغول تخريب بنايى هستند، و علامت گذارى مىكننداطرافش، تا پنج متر فلان. يك كسى بىهوا آمد، از آن قطعات بهش خورد و مُرد.
مورد پنجم جايى كه مشغول بنا هستند، در بنا هم بوسيله جرثقيل، آجر مىبرند،سيمان مىبرند، مصالح ساختمانى مىبرند، در اطرافش هم سنگچين كردهاند، علامتگذاشتهاند، نشانه گذاشتهاند، كسى اينجا نزديك نشود. كسى اعتنايى نكرد و چيزى ازآن مصالح ساختمانى آجر، سيمان، آهن، شن، ماسه، به سر و كلهاش خورد و مجروحشد، كشته شد. ملاحظه مىكنيد خيلى مصاديق پيدا مىكند، در عصر و زمان ما. فقطاين نيست كه كسى از ميان تيراندازان رد بشود، تير بهش اصابت كند! مصاديق زيادىدارد، و همه روز هم تلفاتى مجروحينى مىدهد و در دادگاهها هم مطرح مىشودچكار بايد كرد؟ مثال ديگر هم كانالهايى كه براى آب و گاز و امثال اينها مىكنند وعلامت گذارى مىكنند و بعضىها هم تويشان مىافتند و ماشينشان مىافتد و گرفتارمىشوند. خلاصه اين جمع بندى كنم هر منطقه خطر كه انسان از آنجا عبور كند، اينداراى دو حالت دارد: يك حالتش اين است كه اين در يك كنارى مشغول بوده، درمعبر عام نبوده، جاده عام نبوده، اماكن عمومى نبوده، در گوشهاى مشغول بوده، اينآمد از يك كنار بىهوا رد شد. او بجاى اين كه بزند به اين طرف، به اين زد. و اين سببمرگ عابر شد. در اينجا مىشود كه خطاى محض ديه بر عاقل است. و اما اگر علامتگذارى شده هشدار دادند، تابلو زدند، در اطرافش يك موانعى گذاشتند، اين اعتنانكرد، به هشدار، حذاره، والك، خشب، بپا، تابلو مىزنند خطر، اعتنا به اين حرفهانكرد و گرفتار شد خونش به گردن خودش خونش هدر است.
و اما بنابراين عنوان مسأله را گفتيم، اشاره به اقوال كرديم، شقوق مسأله را گفتيم،البته قتل عمد و شبه عمد هم اينجا تصور مىشود، كه عمداً از آنجا زد به سرش، ياعمداً يكى زد كه كشنده نيست، حالا كشته هم شد، عمد و شبه عمد هم تصورمىشود، منتهى چون مصداق نادرى دارد، يا داخل است در آنجايى قتل و خطاىمحض است يا آنجايى كه خودش هدر است.
(سؤال ... و پاسخ استاد): اگر در شارع عام باشد همين را دارند اگر در مراكزعمومى شهر باشند حق ندارند، اگر ملك شخصى باشد يا گوشهاى از بيابان باشد، حقدارند. اينها مىخواستند از آنجا عبور نكنند، بهرحال. ببينيم بعد از آنى كه عنوان مسألهروشن شده اشارهاى به اقوال كرديم و بعد مسأله را عموميت داديم و مصاديق زيادىبراى آن تصور كرديم در عصر و زمان ما كه مقدارش مستحدث است و مقدارش غيرمستحدث، برويم سراغ دليل: اول مقتضاى قاعده را حساب مىكنيم
(سؤال ... و پاسخ استاد): مكان عمومى اين هم كه اهل ناس است، نمىتوند ببيند.حالا مكان عمومى را دولت آمد جاده را بست براى منظورى اين يك حساب ديگرىاست
اما دليل: اول بر حسب قاعده آنچه اصحاب بيان فرمودهاند مطابق قاعده هستند،قاعده همين اقتضا مىكند، چرا؟ بعلت اينكه در يك صورت تعريف قتل خطاىمحض درش منطبق است در يك صورت هم هدر است. اما آنجايى كه قتل خطاىمحض است، اراد شياً اصاب غير. اينها داشتند تمرين مىكردند، و يا مانورى داشتند يإے؛ظظمسائلى مشابه اين مسابقه ورزشى بوده، «اراد شياً اصاب غيره» در اينجا مىشود ديه برعاقله، به حسب انطباق تعريف خطاى محض بر بحث ما.
و اما آنجايى كه حذاره به او گفتند، اخطار كردند آمد. اينجا داخل در تحت عنوانچى مىشود؟ چرا هدر است؟ جايى است كه سبب بر مباشر مقدم است، اقوى است،اين سبب مىشود خودش را مىاندازد به وسط. مباشر هم كه تيراندازى مىكند، پسخود اين انسان سبب، آن آقا مباشر، ولى آن عالماً عامداً كه به كله اين چيزى نزد. اينعامداً عالماً آمد به ميدان، هميشه عالم اقوى از جاهل، درست است؟ قواعدى را كهخوانديم در اين تطبيق مىكنيم پياده مىكنيم. اگر دوران امر بين سبب و مباشرىبشود، سبب عالم باشد، مباشر جاهل باشد، مىگويند: سبب اقواست اگر عكس باشدسبب جاهل باشد، مباشر عالم باشد، مىگويند: مباشر اقوىاست. «لانّ العالم اقوى»اقوى به حسب استناد است، نه زور و بازويش بيتشر است. به حسب استناد عرفىاقواى در اسناد است. پس خودش را كشته. كسى كه خودش را بكشد، ديهاى بر كسىندارد. تا به اينجا على القواعد مسأله را جمع و جورش كرديم. داخل عمد يا شبه عمد.فرض ما اين است كه بىتوجه زد. آن دو شق، دو شق غير عادى است، معلوم نيست كهخطاى محض است، يا همين هدر است.
برويم يك روايت ديگرى در اين مسأله داريم. ببينيم آن روايت كه اصحاب بهشاستناد جستند، چه مىگويد؟ مىگويند: اگر سواد نداشت، دو حالت است، يكوقتعرف مردم با سواد هستند، اين سوادى ندارند، اين جريمه بىسواديش را بايد بدهد.يك وقت عرف مردم بىسوادند، يا نصف نصف است، در اينجا با نوشتن كافىنيست، بايد آن علامت هم ديديد يك عكس جمجمهاى، استخوانى و فلانى اينهامىگذارند، علامت خطرى مىگذارند در عكس، كه زبان عامّه مردم باشند كه همهبتوانند بخوانند،
و اما حديث: حديث يك باب 26 از ابواب قصاص نفس، برگشتيم به قصاص. سندحديث را مىخوانم يك حديث هم بيشتر در باب بيست و شش نيست، از ابوابقصاص نفس. محمد يعقوب، يعنى كلينى، عن محمدبن يحيى از اساتيد كلينى وبزرگان، عن احمدبن محمد، ظاهراً احمدبن محمد بن عيسى است از ثقات بزرگان،عن محمد بن اسماعيل بن بزى كه از اصحاب و ياران حضرت رضا(ع) است و ازشخصيتهاى بسيار بالا مقام است، عن محمد بن فضيل، ثقات،... عن ابى عبدالله(ع). بنابراين سندش را ديديد جاى چانه زدن ندارد. حالا چرا صاحب جواهر يكخورده با ترديد مىگويد؟ عرض خواهم كرد. عن ابىالسّباح الكنانى عن ابى عبدالله(ع) قال: «كان صبيانٌ فى زمان على (ع) يلعبون باخطار لهم» اخطار جمع خطر، خطرچيه؟ يكى از معانى خطر، قلاب سنگ است. فلافخن، همان عبارت است از يك تكهچرم پارچه دو تا نخ دو طرفش است يك سنگ است وسطش مىگذارند، دور سرمىگردانند، هنگامى كه نيروى گريز مركز درش شديدد، يكدانه از آن دو تا بند را رهامىكنند و اين سنگ با سرعت زياد حركت مىكند، همان بود كه قتل داوود جالوت.داوود هم با وسيله همين قلوه سنگ، بعضىها مىگويند قلاب سنگ، صحيحش درلغت قلما سنگ كه آن شاعر نامرحوم هم در آن شعر معروف مادر مىگويد: همچوسنگ از دهن قلماسنگ پرتاب شد قلب مادر از دستش همانند سنگى كه از قلابسنگ جدا مىشود. بچّهها با قلاب سنگ داشتند بازى مىكردند. الان بهش خطرمىگوييم. چوبهاى تيرى هم كه باهاش بازى مىكنند و مسابقه مىدهند آنهم مىگويندخطر. گردو هم كه باهاش بازى مىكنند، بهش مىگويند: خطر. اين وسائلى كه بهشبرد و باخت مىكنند، عرب خطر مىگويند، خطر يك معنى خيلى وسيعى دارد،الجوز، او السّهام، يا همين قلما سنگ كه اسم ديگرش فلافخن هست در فارسى.«يلعبون باخطار لهم » حالا از ذيلش هم مىفهميم اين نه جوز بوده ، نه سهم بوده،همان قلاب سنگ بوده، از ذيلش قرينه دارد. «يلعبون باخطار لهم» با اين داشتند بازىمىكردند چيز خيلى خطرناكى هم هست. اين بچه فلسطينىها هم بوسيله آن به جنگاسرائيلىها مىروند. «فرما احدهم بخطره» قلاب سنگش را انداخت و «فدقّ رباعيّةالصاحبة» محكم زد به دندانهاى دوستش، دندانها ريخت تو دهانش، از اينجا معلوممىشود قلاب سنگ بود كه اين طور بود. فدق كوبيد رباعية صاحبه» در واقع همانمصداق بحثى است كه ما داريم ديگر، رماتى باشند يا قلاب سنگ كاريهايى باشند،تيراندازانى باشند، سنگ اندازانى باشند و بالاخره خورد جايى كه نبايد بخورد. «فرفعذلك الى اميرالمؤمنين» اين رابه اميرالمؤمنين على عليه السلام مرافعه را بردند. «فاقامالّرامى البيّنة» آن سنگ انداز، اقام الرامى البيّنة، بيّنه اقامه كرده به چى؟ به انّه قال حذاره،گفت آقا من شاهد دارم، من گفتم بپا، اعلام خطر كردم اين رفت جلو، وقتى من گفتمبپا، شما بايد برويد عقب، اين رفت جلو خورد به دهانش. «فاقام الرامى البينة بانه قالحذاره، فالدّرعه عنه القصاص» خوب دقت كنيد در كلمات اين حديث، صبيان بودموضوع بحث، اينجا هم قصاص هست. «فالدّرعه عنه القصاص»، مهم اين جملهاست ثم قال: «قد اعذر من حذّر» اين يك ضرب المثال عربى هم هست كه در كلام امامامير مؤمنان (ع) آمده «قد اعذر من حذّر» هر كه اخطار مىدهد هشدار مىگويد، بپامىگويد، معذور است. قد اعذر من حذّر، هشدار دهنده محذور است، اين يكحديث. سببش را بررسى كنيم برويم سراغ دلالتش.
(سؤال ... و پاسخ استاد): بله اگر در مسائل رانندگى هم مىگويند مثلاً يكى عقبعقب دارد مىگويد و دارد صدا مىزند مىگويد بپائيد، بپائيد من عقب عقب دارممىآيم. اگر بگويد، هشدار بدهد، همين بحث را دارد. و اما سند حديث. سند حديثرجال حديث هم ثققات هستند. پس چرا صاحب جواهر مىگويد فى الحسنبالسّعيد، فى الحسن على السّعيد، حسنهاى نيست اينجا، بگوييم صاحب جواهررضاى خدا بر او باد، چون مال كلينى است، كلينى هم قالباً عن على ابراهيم عن ابيهاست. و جايى كه سند به على بن ابراهيم عن ابيه مىرسد، بخاطر ابيه ايشان هميشهحسن مىگويد، اشتباه كرده به ان اسناد ديگر، بعيد است صاحب جواهر كه چنيناشتباهى را مرتكب شده باشد!! ولى اين حديث يك سندى ديگرى هم دارد و آن سندصدوق در من لا يحضر، آنهم صحيح است. ولى يك سند سومى هم دارد حديث، درعلل الشرايع صدوق. در آنجا آقايى بنام حسين بن حسن بن عوان، در سند است.حسين بن حسن بن عوان. اين وضعش در رجال خيلى روشن نيست، بعضىهاتوثيقش كردند، اما كم ضعيف. شايد صاحب جواهر نگاهش به اين سند علل بوده،سند علل حسين بن حسن بن عوان درش است. اين هم خيلى توثيقش پررنگنيست، خيلى كم رنگ است. بهرحال سند حديث از نظر ما صحيح است، عده زيادىهم گفتهاند كه صحيح است مرحوم علامه مجلسى در مرعاد. در مرعاد تصريح مىكندبه اينكه صحيح است سند حديث و مشكلى ندارد.
س ...پاسخ ديگر خدا رحمت كند، مرحوم صاحب جواهر را، مردى است بسياردقيق، بسيار عميق، بسيار باهوش و بسيار با سليقه اما بهر حال معصوم هم نيست،
و اما دلالت حديث. حديث صدرش كه مشكلى از ما حل نمىكند، صدرش دارد«درع عنه القصاص» اين كلمه قصاص اينجا چكار مىكند؟ عمداً كه نزده، يعنى اگرشاهدى نمىآورد، بينهاى نمىآورد كه حذاره حذاره گفته، قصاص مىشد؟ يا ديه بايدبدهد؟ حالا ديه خطا يا شبه عمد؟ و على هذا جاى قصاصى نيست، چرا امام (ع)قصاص فرموده؟ اينجا يا هدر است اگر حذاره بگوييم، اگر هم نگويد يا خطا است ياشبه عمد است. اللهم اينكه بگوييم: قصاص در اينجا به معناى جبران خسارت است،نه قصاص معروفه. «درع عنه القصاص» يعنى «درع عنه الضمان»، قصاص بمعنىقصاص است، به قرينه مقام، قبول داريم خلاف ظاهر داريم مىگوييم، مىفهميم، ولىخلاف ظاهر داريم كه به قرينه مقام، مىگوييم: قصاص در اينجا به معنى ضمان است.ظاهرش اين است كه على (ع) فرمود قصاص نيست، راوى بايد بگويد «درع عنهالدية» بايد ديه بدهد، عرب كه بگويد فرقى بين كلمه قصاص و ديه مىگذاشته. بهرحال بايد توجيهش كنيم، خلاف است، بله خلاف ظاهر مىگوييم، خودمان هماعتراف داريم، اما خلاف ظاهر با قرينه اشكالى ندارد، و اينجا قرينه مقام سببمىشود خلاف ظاهر را بگوييم.
و اما مشكل دوم حديث صبيان است، صبيان كه قصاص ندارد! حالا اگر حذارهنگفتيم، قصاص مىكنيم؟ صبيان اگر قصاص را هم بمعناى ضمان بگيريد، مىگوييد:درع عنّه الضمان، يعنى درع الصّبى، صبى اصلاً هيچ وقت ضمان ندارد. عمدش همخطاست. شبه عمدش هم خطا است. اصلاً درع عنه دارد. بنده احتمالى بدهم البته قبلاًخودم بگويم كه اين خلاف ظاهر است، ولى قرينه برايش دارم، صبيان در اينجا بهمعنى بچّه نابالغ نيست. اين معنى نوجوان است. انسان ديديد معمول است كه بهبزرگها هم گاهى وقتها مىگويند بر و بچّهها. در جبهه مىگفتند: بچهها رفتند خطمقدم و يك عده از بچّهها از آن طرف آمدند و يك عده از بچهها هم پشت اسلحهسنگين بودند، يك عده از بچهها هم داشتند پاكسازى مىكردند، بچه كه نيستند، بچهكه نيستند بچهها يعنى همين نوجوانها، دانشجويا هم خيلى وقتها با هم مىگويندبچهها فردا فلان جا برنامه داريم، بچه نيستند اينها. در عرب هم صبيان به نوجوانمىگويند خلاف ظاهر است، ولى مىگويند. شاهدش، حدس مىزنيد شاهد مانكجاست؟ در اين حديث هست ها. شاهدش تو حديث هست، «فاقام الرامى البينة»،اى بچه نابالغه، اقام البينه عقلش كجا به اين حرفها مىرسد!
(سؤال و ...پاسخ استاد) اقام الرامى البينة، يعنى احكام بينه را مىدانست، احكامنمىدانم مسؤوليت كشتار و قتل و را مىدانست، اقام الرامى البينة، رامى بايد رامىباشد كه بالغ باشد، له دراية. من مىگويم به قرينه اقام الرامى البينة، بگوييم صبيان دراينجا به معنى نوجوان هست.
تا اينجا مشكل قصاص را حل كرديم، اجازه بدهيد وقت تمام است من مىخواهماين مسأله را تمام كنم فردا بروم سراغ مسأله ديگر اگر مىخواهيد توى جواهر مطالعهكنيد توى ملحقات اين باب است مسأله پنجم، بهر حال اين مسأله را من تمامش كنم،
مسأله اين شد كه صبيان مشكلش حل شد، قصاص مشكلش حل شد، بنابراين اينمسأله حديث شاهد ما مىشود، و لا سيّما ذيل حديث. ذيل حديث فرمود: «قد اعذرمن حذّر» كسى كه هشدار بدهد ضامن نيست. ضامن كسى است كه هشدار ندهد.بنابراين در مجموع قواعد دلائل دلالت دارد، حديث هم تا حدّ زيادى كار ساز درمسأله ما است. و مىتواند دليل ديگرى بر مسأله باشد. و صلّى اللّه على سيّدنا محمّد وآله الطّاهرين.
پايان
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...