• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
    " جلسه يكصد و بيستم "
    بحث در آخرين مسأله، مسأله هيجدهم از ابواب موجبات ضِمان بود، و اين يك‏مسأله استثنايى است، و حاصل مسأله اين است كسى كه: ديگرى را صدا بزند و شب‏هنگام از خانه‏اش دعوتش كند به جاى نا معلومى ببرد، و بعد آن شخص به خانه‏اش‏باز نگردد، شخص دعوت كننده ضامن است. بعد شش صورت براى اين ذكر كرده‏بودند.
    يكى اين است كه: اين شخص مفقود الاثر بشود. فرموده بودند بايد ديه‏اش راشخص دعوت كننده بدهد.
    دوم اين بود كه: كشته او پيدا بشود. اگر اقامه بينه، بر اينكه قاتل ديگرى است بكند،در اينجا چيزى بر او نيست. و اگر اقامه بينه نكند، ديه بايد بدهد و قصاص نيست.
    همچنين اگر كشته او پيدا بشود، نه اقرار به قتلش كند، نه به گردن ديگرى بيندازد.بگويد: من نمى‏دانم در اينجا هم بايد ديه را بدهد. اين چهار صورت بود تا اينجا. سه‏صورت ديه بايد بدهد، و يك صورت برائت است.
    و اگر آن را كشته نبينيم، مرده ببينيم. اين هم از دو حالت خارج نيست. يا اين است‏كه آثار مرگ طبيعى در او نمايان است، يا به وسيله مار و عقرب، حيوان گزنده‏اى ازدنيا رفته است. در اينجا هم برائت ذمه است.
    اما اگر آثارش مشكوك باشد، معلوم نيست كشته‏اند او را! يا به مرگ خدايى مرده‏است! اينجا هم ديه بايد داد.
    (س...پاسخ استاد) اگر صغير را ببرند ديوانه را ببرند، بله مى‏شود بگوييم قوت‏سبب، اما آدم عاقل و بالغ را دعوت كنند، كه مشكل به گردن دعوت كنند نمى‏افتد.چرا؟ چون عاقل است، بالغ است، كامل بوده، به هر حال. اين شش صورت بود كه‏چهار صورت ديه، و دو صورت برائت،
    (س.... پاسخ استاد) دو صورت برائت است، يكى آنجايى كه به مرگ طبيعى مرده،دوم آنجايى كه كشتنش و اقامه بينه بر غير بشود. اين دو صورت يكى به مرگ طبيعى،يكى هم كشته شده اما قاتل معلوم است. اين دو صورت دعوت كننده برائت ذمه دارد.اما چهار صورت ديگر كه همه‏اش مشكوك است، تمام آنها ديه دارد. در اينجا اقلال رايك مقدار نقل كرديم، كلامى كه از صاحب رياض بود و نشان مى‏داد مسأله اجماعى‏است. و كلامى هم كه از حلى در سرائر نقل كرديم.
    برويم سراغ كلامى از مرحوم شهيد ثانى در شرح لمعه، عبارتشان اين است: «والاجود فى هذه المسألة، بالضمان على موضع الوفاق، الاقتصار بضمانه على موضوع‏الوفاق» مى‏گويد ما بايد در اين مسأله قدر متيقن بگيريم. آنجا كه اجماعى است. از اين‏كلام شهيد ثانى ما مى‏خواهيم اين استفاده كنيم معلوم مى‏شود مسأله اجماعى است،قدر متيقن مسأله اجماعى است كه ايشان مى‏گويد بر موضع اجماع قناعت كنيد. شاخ‏و برگهايى كه ان شاءالله در ذيل مسأله مى‏آيد، آنها را هر كجا مشكوك است قائل به‏ضمان نباشيد، اين هم شاهد ديگرى براى اينكه اين مسأله، اجماعى است.
    و اما، صاحب جواهر هم جمله‏اى دارد، كه شاهد بر بحث ماست. كلام شهيد ثانى‏را از جلد دهم شرح لمعه نقل مى‏كنيم صفحه 125، و اما كلام جواهر را از جلد چهل وسوم نقل مى‏كنيم، صفحه 78، عبارت را دقت كنيد: ايشان مى‏فرمايد: «من دعا غيره‏فاخرجه من منزله ليلاً» شب دعوت كرده بود و او از منزل بيرون آورد. «فهو له ضامن،حتى يرجع اليه»، ضامن است تا اينكه برگردد به منزلش، «اليه» به منزلش. «وفاقاًللمشهور، بل عن ظاهر غير واحدٍ الاجماع عليه بل فى الغنية و نكةِ النهاية و غايةالمراد الاجماع عليه»، اينها اجماعات منقوله‏اى است كه صاحب جواهر نقل كرده‏است، بعد خودش مى‏گويد: «و لعله كذلك»، شايد اجماعى باشد يعنى اجماع محصل‏باشد. در عباراتى كه بعداً هم دارد يك خورده از اين هم ظاهراً بالاتر مى‏رود مسأله رامسلم اجماعى مى‏گيرد.
    بنابر اين مسأله «على اجماله اجماعى»، ولى از مرحوم محقق اردبيلى نقل كردند كه‏ايشان كمى در مسأله متزلزل بود، كلام صاحب جواهر را مى‏خوانم اسم اردبيلى رانمى‏برد. اما اشاره‏اى روى ايشان دارد بعد ما نقل مى‏كنيم كلام اردبيلى را، مى‏فرمايد:«نعم قد تجشم بعض الناس»، اين بعض الناس اشاره به مرحوم محقق اردبيلى است.«فادعى الخلاف فى بعض العبارات،» محقق اردبيلى بعضى از عبارات فقها را طورى‏تقسير كرد كه مخالف باشند. كه نيستند، ولى ايشان تجشم كرده است.
    (س ... پاسخ استاد) يعنى تكلّف، يعنى به زور و زحمت چيزى را ثابت كردن،(س ... پاسخ استاد) اينجا اين طورى است. حالا من مى‏خوانم مى‏بينيد. «فادعى‏الخلاف، فى بعض العبارات بعد ما وسوس فى الحكم» در اصل حكم وسوسه كرد.بعد هم كلمات بعضى از فقها را تكلّفاً حمل بر مقصود خودش كرد. و على كل حال‏اين آخرين جمله جواهر «رضوان الله تعالى عليه» است «و على كل حال فلا ريب فى‏فساده» شك نيست كه كلام اردبيلى فاسد است.
    مرحوم صاحب جواهر مثل اين است آنجاهايى كه بعضى‏ها يك كلماتى گفتند كه‏خيلى مطابق ميلش نيست. در آنجا خيلى زياد هم با اهميت از آن شخص نام نمى‏برد.مبادا نام بردن با اهميت سبب شود كه ضرباتى كه وارد مى‏كند بر كلامش كم اثر شود.
    و اما كلام اردبيلى: در مجمع الفائده، جلد چهاردهم، صفحه 252، ايشان تعبيرى‏دارد. ايشان در اصل مسأله مخالف مى‏كند. من تلخيص كردم. مى‏گويد علتش هم اين‏است كه دليل مسأله دو تا روايت است. كه سندش درست نيست، و صراحت هم‏ندارد. «نظراً الى انّ الدليل المسأله روايتان، غير صحيحتين،» دو روايت است، صحيح‏هم نيست. «بل و لاصريحتين،» صريح هم نيست. «فى جميع هذه الاحكام، مع‏مخالفتها للاصل» اينها مخالف اصل است. به هر حال مثل اينكه محقق اردبيلى بدش‏نمى‏آيد در اصل مسأله وسوسه كند. اين عبارتى كه خوانديم ضمير كلام صاحب‏جواهر را روشن مى‏كند كه حتماً اردبيلى است.
    خوب، اقوال مسأله معلوم شد. معلوم شد كه مسأله بايد بگوييم: اجماعى است.اگر هم مخالف داشته باشد مثل محقق اردبيلى «رضوان الله تعالى عليه» «شاذٌ لايضروا بالاجماع».
    و امّا اصل در مسأله، قبلاً اشاره كرديم باز هم تكرار مى‏كنيم كه اصل در مسأله‏مسلماً برائت است.
    هيچ كس مسئول خون ديگرى نيست. مگر اينكه ثابت شود، نه ديه واجب است نه‏قصاص، «الا ان يثبت بالدليل»، اين يك قاعده بسيار محكمى در ابواب ديات وقصاص است. همه بى‏گناهند. مگر اينكه گناهكارى آنها ثابت شود. همه برى‏ء ذمه‏اندمگر اينكه اشتغال ذمه آنها ثابت شود. هيچ كس مسئول خون هيچ كس، مسئول جان‏هيچ كس نيست مگر اينكه ثابت شود. اين قاعده خيلى محكم است.
    (س پاسخ استاد) دعا چه ربطى دارد خوب دعوت كرده مگر هر كس دعوت كرداز ديگرى قاتل است؟
    (س پاسخ استاد) دعوت كردند بيا برويم كار با تو داريم. بيا برويم يك دعوايى‏است حلش كن، بيا برويم مشورتى داريم، بيا برويم ناهار، مجلس روضه است.توسل است، دعا است.
    (س ... پاسخ استاد) دعوت دخالتى ندارد.
    (س ... پاسخ استاد) مى‏دانم روايت موضوعش اين است اما برائت مى‏گويدهيچ كدام نيست. حالا ببينيم روايت چقدر ثابت مى‏كند. فراموش نكنيد قواعدمحكمه ابواب فقه را نمى‏شود به چيز جزئى شكست، ولى اينجا چيز جزئى نيست.دو تا روايت است، همه هم پشت سر اين دو روايت ايستاده‏اند، اينجا جزئى نيست.
    بحث در اين است كه اين قاعده مسلّم كلى را به آسانى نمى‏توان شكست. اما دراينجا وسيله شكستن قاعده يك وسيله محكمى است. دو روايت است ولوسندهايش زير سؤال است. اما همه عمل كردند، همه فتوى دادند. خود اجماعش رابعضى‏ها كافى مى‏دانند. حالا بگوييد: اجماع مدركى است كافى ندانيد بالاخره اجماع‏به ضميمه اين روايات يك دليل كافى مى‏شود. اگر حالا روايات و دلالتى ثابت شد ومسلم شد. پس اين مقتضايى است. گاهى هم از اين اصل در كلمات، بزرگان و فقهاتعبير شده، «اصالة عدم ضمان الحر» يعنى چه؟ يعنى انسان ضامن مال است، ضامن‏صغير است، ضامن حيوان است، اما ضامن حر نيست، عاقل و بالغ است، من ضامنش‏نيستم. او هم مثل من، من هم مثل او، «اصالة عدم ضمان الحر»، يعنى اين غير باب‏اموال است. من اگر يك مالى از شما بگيرم ضامن هستم. اما يك آدم حر همراه من‏بيايد هم سفر بشود، ضامن آدم عاقل و بالغ كه كسى نمى‏شود. پس «اصالة عدم ضمان‏الحر» مطلب را ثابت مى‏كند.
    و اما در مقابل اين اصل چه داريم؟ يك جايى ديگر هم اين اصل در فقه شكسته‏شده است، كجاست؟ يادتان مى‏آيد؟ كه بدون بينه و اقرار يقه افراد را مى‏گيرند. باب‏قسامه است، باب لوث است؟ قرائنى بر اين بود كه زيد قاتل است و اين هم آمد وپنجاه نفر را آورد قسم خوردند و با قسم ثابت مى‏شود.
    و اما دليلى كه آورده‏اند در اينجا دو روايت است، يكى از اين دو روايت عبارت‏است از «روايت عبدالله بن ميمون عن ابى عبدالله»، اين دو روايت از باب هيجده ازابواب قصاص نفس است. اين حديث دوم است، بعداً حديث اول را مى‏خوانيم. اول‏حديث دوم را مى‏خوانيم. چون فشرده‏تر است. «باسناده يعنى مرحوم شيخ طوسى‏عن جعفر ابن محمد عن عبدالله ابن ميمون عن ابى عبدالله عليه السلام: قال: «اذا دعى‏الرجل اخاه بليلٍ فهو له ضامن، حتى يرجع الى بيته».
    اول سند را بررسى كنيم بعد دلالت را. عبدالله بن ميمون از ثقات است، بحثى درباره او نيست. و اما جعفر ابن محمد چه كسى است؟ جعفر ابن محمد در كتب رجال‏زياد داريم، شايد دهها نفر هستند، اگر رجال ممقانى را ببينيد شايد بيست نفر باشند به‏نام جعفر ابن محمد، بايد پيدا كنيم ببينيم اين جعفر بن محمد چه كسى است؟ از قرينه‏راوى و مروى عنه اينها را مى‏شناسند. ما مى‏بينيم اين جعفر ابن محمد، از عبدالله ابن‏ميمون قداح نقل كرده است: در كتب رجال حالات عبدالله ابن ميمون را نگاه مى‏كنيم،مى‏بينيم عبدالله ابن ميمون يك كتابى دارد كه بيش از همه جعفر ابن محمد بن‏عبيدالله از او نقل مى‏كند. اين غالباً از همين آقا نقل مى‏كند. مرحوم ممقانى در رجالش‏شخصى را به نام جعفر ابن محمد ابن الاشعرى هم نقل مى‏كند. كه جعفر ابن محمدالاشعرى همان جعفر بن محمد بن عبيدالله است. پس جعفر ابن محمد ابن عبيدالله‏همان جعفر ابن محمد ابن الاشعرى، و همان رواى از عبدالله ابن ميمون است.
    خوب حالا كه او را پيدا كرديم. از بين ده بيست نفر شناختيم كه اين جعفر ابن‏محمدى كه در اينجاست جعفر ابن محمد ابن عبيدالله است. و اين جعفر ابن محمدابن عبيدالله همان جعفر ابن محمد الاشعرى است. خوب ببينيم چه طور آدمى است؟در باره جعفر ابن محمد ابن عبيدالله چيزى در رجال نگفت. مجهول است.
    ولى ممقانى «رضوان الله تعالى عليه»، در اين كتاب رجال عظيمش، ايشان درجعفر ابن محمد ابن الاشعرى كه متحد است با جناب جعفر بن محمد بن عبيدالله،مى‏گويد: يك تعبيراتى ديده مى‏شود كه «يشعر بوثاقته»، تعبيرى كه صريحاً بگويدوثاقت دارد نيست. عباراتى كه اشعار به وساقط او هست. بنابر اين ما جعفر ابن محمدرا كه راوى اين حديث بود نتوانستيم اثبات وثاقتش كنيم، و به همين دليل حديث ازدرجه اعتبار مى‏افتد، ولو طريق شيخ طوسى به اين شخص صحيح باشد. ولى چه‏فايده دارد؟ خود اين شخص زير سؤال است. «فعلى هذا» اينكه فرمودند حديثين غيرصحيحين، اين روايت عبدالله ابن ميمون ثابت شد كه صحيح نيست. به خاطر جعفرابن محمدى كه ولو از مشتركات نجاتش داديم. اما باز هم «موثوقٌ به فى الرجال»است. فقط مى‏گويند: عباراتى كه اشعار دارد به وساقتش ديده مى‏شود در كتب رجال،اما اين مقدار اشعار مشكلى را براى ما حل نمى‏كند. خوب سند حديث درست نيست.اما چون معمول بهاى اصحاب است، همه به آن عمل كردند، قوت و قدرت و حجيت‏و صحت پيدا مى‏كند.
    و اما دلالت: دلالت قدر مسلمش آنجايى است كه كس ديگرى را دعوت كند، وبعداً مشكوك از آب در بيايد. اما اگر آدمى است ثقه، عدل، درست و حسابى، شكى به‏او نداريم، اين را هم شامل مى‏شود؟ دو نفر طلبه همراه هم اين آمد در حجره رفيقش‏صدايش زد كه بيا آقا شب چهار شنبه است برويم جمكران، هر دو آدم صالح، صادق،درست، شكى به آنها نمى‏بريم. رفتند و رفيق برگشت آن دومى برنگشت، چه شد؟
    (س ... پاسخ استاد) درست است قدر متيقن را نمى‏خواهيم بگيريم، اصلاًمسأله مسأله مقام اثباتى است مسأله مسألة مقام ثبوتى نيست. اصلاً طبيعت مسأله مقام‏اثبات است، هيچ مقام ثبوت ندارد مسأله، مقام ثبوت اين است كه يقين آن قاتل است،آن كه بحث ندارد. مسأله اين است مشكوك است. چه كارش كنيم؟ (س ... پاسخ‏استاد) بله اخاها دليل بر اين است كه برادر دينى است. اما اينكه حضرت مى‏فرمايد:«فهو ضامن حتى يرجع» يعنى ولو يقين دارد اين آدم قاتل نيست، اين را هم مى‏گيرد؟اطلاق دارد ولو يقين داريم قاتل ديگرى است؟ هيچ وقت چنين اطلاقى ندارد.
    ما يك ضمان باب اموال داريم يك ضمان باب نفوس داريم، در باب اموال اگرمالى را از ديگرى شما برداشتيد، برديد، چه خودت تلف كنى چه به متلِف سماوى ازبين برود ضامن است، اين طور نيست؟ كسى كه «غصب مال غيره»، غصب كند، مال‏ديگرى را ببرد، چه متلِف سماوى باشد، چه اتلاف كرده باشد، «على كل حالٍ، على‏اليد ما اخذت حتى تأديه»، اما در باب نفوس، حر، عاقل، بالغ، اين نيست. اگر اتلاف‏كرده باشى ضامن هستى، اگر رفيق من همراه من آمد جمكران يك ماشين زد به اوكشتش، من ضامن هستم، مگر يك ساك است، مگر اتومبيل است كه، برداشته باشم.اين شخص است، مال نيست. متلِف سماوى هرگز در باب نفوس سبب ضمان‏نمى‏شود، اگر قاتل باشى، اگر سبب باشى.
    (س ... پاسخ استاد) بله روايت منصرف است به جاى مشكوك، اگر مشكوك‏نباشد كه نمى‏گيرد. مگر مال است؟ يقين هم داريم به تصادف مرده، يقين هم داريم‏قاتل شخص ثالث است، باز هم تو ضامن هستى؟ مگر صغير بوده است، مگر ديوانه‏بوده است، مگر مال بود، مگر مركب بود، مگر اسب بوده، ماشين بوده، نه
    (س ... پاسخ استاد) احسن، در آمديم، از آنجايى كه يقين داريم به اينكه قال‏غير است يا مار زده، يا عقرب زده، يا متلِف سماوى است، او خارج است، ما همين رامى‏خواهيم بگوييم. چون بعضى‏ها اينجا اشتباه مى‏كنند، خيال مى‏كنند مثل يك مالى‏است كه تو ضامن آن هستى، بردى بياور تحويل بده، نه، «فرقٌ بين ابواب نفوس، وابواب الاموال»، در اموال متلف سماوى، و اتلاف شخصى هر دو يك اثر دارد، اگرامين نباشد. و اما اينجا در باب نفوس نه، پس قدر متيقن اين است كه شب باشد،مشكوك باشد، اگر اينها نباشد، حالا رجل نباشد مرأه باشد.
    (س ... پاسخ استاد) صغير نيست، قدر متيقن كبير است. مشكوك است، ليل‏است، زن باشد يا مرد باشد فرق نمى‏كند. يك نفر باشند يا سه نفر بيايند همراهش‏ببرند كه مى‏رسيم بعداً مى‏گوييم، فرق نمى‏كند.
    (س ... پاسخ استاد) بله، اگر مالى باشد كه شما، امين بوده باشيد، آنجا متلف‏سماوى باعث ضمان نيست.
    و اما حديث دوم، كه حديث يك باب هيجده است، روايت عمرو ابن ابى‏المقدام‏است، محمد ابن يعقوب، مرحوم كلينى عن محمد ابن يحيى، از ثقات، عن‏احمد ابن محمد ابن عيسى من شيوخ قم و من الاعاظم و الثقات، شخصيت ايشان‏خيلى بالا است، عن بعض اصحابه، بعض اصحاب آمد مرسل شد، عن محمد ابن‏الفضيل، از ثقات، عن عمرو ابن ابى المقدام كه در حالاتش بحث خواهيم كرد، بهتراين است كه من بحث عمرو ابن ابى المقدام كنم، متن حديثشان مفصل هست بگذارم‏براى فردا، و اما اين جناب عمرو ابن ابى المقدام كه گاهى هم، بى‏چاره‏اش كردند عمرابن ابى المقدام خوانده‏اند، اين از نظر سند چگونه است؟ صاحب جواهر، مى‏گويد:«الحسن او القوى»، از روايت، تعبير مى‏كند «بالحسن، او القوى»، و لكن عمرو ابن ابى‏المقدام در كتب رجاليه ما توثيق نشده است، حالا چرا صاحب جواهر مى‏گويد:صحيح، چرا؟ تنها چيزى كه در باره او نقل كردند تصور مى‏كنم مرحوم ممقانى نقل‏مى‏كند يا جامع الرواة، كسى مى‏گويد كه من در خدمت امام صادق «عليه السلام» درحج بوديم، يك نفر گفت: آقا امسال حاجيها خيلى زياد هستند. «ما اكثر الحاج»، خيلى‏زياد هستند، امام نگاهى كرد و فرمود: نه، «ما اقل الحاج»، حاجى واقعى خيلى كم‏است.
    غالباً هم همين است، نفرات زياد، كميت بالا، كيفيت پايين، داستانش را براى شمانقل نكردم، در ايّامى كه مشرف بوديم حج، يك حاجى بود همه‏اش دنبال بازار بود، ويك وقتى ديديم يك چيز حجيم ثقيلى برداشته آورده كاروان، خيلى بزرگ است وسنگين، اين بچه‏هاى بسيجى و غير بسيجى رفتند با خط خوانا نوشتند مقصود من ازكعبه و بت‏خانه تويى تو، بعد اين حاجى اين را ديدند آمد وارونه‏اش كرد آن طرفش راكرد به ديوار اين طرفش را آورد كه چيزى روى آن ننوشته باشد. آمدند اين طرف آن‏نوشتند مقصود تويى كعبه و بت‏خانه بهانه است، حالا بعضى‏ها مقصود من از كعبه وبت‏خانه تويى تو، مقصود تويى كعبه و بت‏خانه بهانه، دنبال اينها هستند. «ما اقل‏الحاج»، بعد عمرو ابن ابى المقدام آمد رد شد، امام صادق(ع) فرمود: «هذا من الحاج»اين حاجى واقعى است.
    در يك روايت داريم فرمود: «هذا امير الحاج»، بَهْ اين رئيس حاجى‏ها است. خوب‏كسى كه امام صادق(ع) بگويد: «ما اقل الحاج»، بعد بگويد: «هذا من الحاج، يا هذا اميرالحاج»، پيداست يك آدم خيلى با تقوايى است. از اين خواستند بعضى‏ها وثاقت‏عمرو ابن ابى المقدام را ثابت كنند، خوب عمرو ابن ابى المقدام را درستش كرديم،ارسال «عن بعض اصحابهً» را چه كارش مى‏كنيم؟ اين هم يك راه حلى دارد كه فردا«ان شاءالله» عرض مى‏كنم متن حديث را هم مى‏خوانيم.
    و صل الله على سيدنا محمد و آل الطاهرين.