• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
    " جلسه يكصد و چهاردهم "
    نموّ و پاكيزگى عمل
    حديث اخلاقى امروز دنباله حديث هشاميّه است، امام هفتم موسى بن جعفر(سلام الله عليه) به هشام فرمود: «يا هشام كيف يزكوا عند الله عملك، و انت قدشغلت قلبك عن امر ربّك، و أطعت هواك على غلبة عقلك»، در اين جمله كوتاه و پرمعنى امام كاظم «سلام الله عليه» در واقع راه پاكيزه شدن اعمال را نشان مى‏دهد.چگونه عملت پاكيزه مى‏شود؟ در صورتى كه قلبت را مشغول به غير خدا كنى، واجازه بدهى كه هواى نفس بر عقل چيره شود. «يزكوا» از ماده زكات است. مى‏دانيم‏زكات دو معنى دارد. يكى به معنى نمو است، و ديگرى به معنى پاكيزگى. چگونه‏عملت نمو مى‏كند، و چگونه عملت پاكيزه مى‏شود، در حاليكه قلبت مشغول به‏ديگرى است، و هواى نفس بر عقل تو غالب است.
    مفهوم اين سخن اين است كه اگر مى‏خواهيد اعمالتان پاكيزه شود، بايد حاكميت‏عقل را در خودتان بپذيريد. بايد هواى نفس در عبادات و اطاعات و درس خواندن ودرس دادن و منبر رفتن، هواى نفس نبايد در اينها نفوذ كند. اگر هواى نفس در اينهانفوذ كند و بر قلب چيره شود، عمل پاك و پاكيزه نمى‏شود. ما در تاريخ اسلام گروهى‏را به نام خوارج مى‏بينيم. در حديث داريم كه پيغمبر اكرم فرمود: اينها كسانى هستندكه شما اعمالتان در مقابل اعمال آنها كه مى‏بينيد ناچيز است. انسانهايى بودند كه به‏ظواهر عبادات خيلى اهميت مى‏دادند. واجبات و مستحبات، عبادات و قرآن خواندن‏و نماز شب، اما عمل پاكيزه نبود، هواى نفس غالب بود.
    خوارج
    در ذيل آيه «و منهم من يلمزك فى الصدقات» در سوره توبه، آية 57 آمده است كه‏پيغمبر اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم مشغول تقسيم غنائم جنگ حنين بود. يك نفربه نام حرقوس آمد و گفت يا رسول الله عدالت را ملاحظه كن. اين عدالت نيست كه‏مى كنى. پيغمبر ناراحت شد و فرمود: واى بر تو. اگر من عدالت نكنم چه كسى عدالت‏خواهد كرد؟ بعضى از اصحاب فوراً آمدند و شمشير كشيدند و گفتند: يا رسول الله‏اجازه بده ما اين را بكشيم. فرمود: نه رهايش كنيد. اين يك نفر نيست. اينها گروهى‏هستند كه عباداتتان را در مقابل عبادات آنها ناچيز مى‏بينند. اما از دين خدا «يمرقون‏كما يمرق السهم» آنگونه كه تير از كمان مى‏پرد، اينها هم از دين مى‏پرند. به ظاهرعبادات دل خوش كردند، كه مى‏گويند رئيس خوارج همين بود. خوارج يك جريان‏بودند. نه يك شخص و گروه. الآن هم هستند، اشخاصى كه ظاهر عبادات را خيلى‏پابندند، وليكن هواى نفس آنها بر عقل آنها غلبه دارد. عملشان پاك نيست. عمل آلوده‏است. يك مقدار عبادت كرده و به خودش مغرور شده، به خودش اجازه مى‏دهد به‏پيغمبر اسلامم هم ايراد كند، به على (عليه السلام) هم ايراد كند. مگر همينها نبودند كه‏اطراف امام على عليه السلام را گرفتند. گفتند: تا توبه نكنى، بايد بگويى من كافرشده‏ام، و بعد هم توبه كنى. چه انسانهاى كثيف و لجوج و متعصب و خودبزرگ بين،جاهل و احمق. عباداتشان هم غوغا مى‏كرد. عبادت وقتى پاك مى‏شود كه عقل برهواى نفس غالب شود.
    قرآن در همين آيه مى‏گويد: «و منهم من يلمزك فى الصدقات فأن اعطو منها رضواو ان لم يعطوا منها أذا هم يسخطون» آيه تحقيقاً يا تقريباً چنين است. كسانى هستند كه‏وقتى تقسيم غنائم مى‏كنى، مى‏آيند و ايراد مى‏گيرند. اگر يك سهم حسابى به آنهابدهى، مى‏گويند: تو واقعاً عادلى. اگر سهم عادلانه به آنها بدهى مى‏گويند: تو ظالمى.عصبانى مى‏شوند. عبادت وقتى پاك و پاكيزه مى‏شود كه حاكميت عقل باشد. يك دنيإے؛ه‏ه‏ظظعبادت كرده، شب هزار ركعت نماز خوانده، ضربه‏اى زده است كه «افضل من عبادةالثقلين» است. باز مى‏گويد: «آه من قلة الزاد»، حاكميت عقل است. همه اين چيزها راناچيز مى‏داند در جنب نعمتهاى خدا و عظمت خدا.
    تأثير حاكميت عقل در عمل
    ما هم بخواهيم اعمالمان پاك و پاكيزه شود، بايد حاكميت عقل را بپذيريم، اما اگرعمل با هوى توأم شود خراب مى‏شود. درس خواندن باشد، درس دادن باشد، تبليغ‏باشد، حج باشد، نماز شب باشد، عزادارى سيد الشهداء باشد، اينها از اعمال بسياربرجسته است. اما اگر هواى نفس با اينها تركيب شود «لا تزكوا» پاك و پاكيزه نخواهدشد، رشد و نموّ نخواهد كرد. «يا هشام كيف يزكوا عند الله عملك و انت قد شغلت‏قلبك عن امر ربك و اطعت هواك على غلبة عقلك»، چگونه ممكن است كه اعمال توپاكيزه شود و رشد كند نزد خدا در حاليكه قلبت متوجه ديگرى است، و هواى نفس‏بر تو چيره شده است.
    مسائل روز: حفظ حريمها، آرامش
    چند جمله هم در باره مسائل روز عرض كنم. اول مى‏خواهم از تمام شما عزيزان‏و از همه كسانى كه ديروز برنامه‏هايى براى تعظيم شعاعر داشتند تشكر كنم، به چنددليل.
    اول اينكه آرامش را واقعاً حفظ كرديد، و نشان داديد كه روى حساب كار مى‏كنيد، وبراى خدا گام بر مى‏داريد. دوم اينكه حريمها را رعايت كرديد، و اسائه ادب درشعارها نبود. سوم اينكه چيزى كه بوى تفرقه افكنى بدهد، مشاهده نمى‏شد. جريانى‏بود كه از شوراى عالى مديريت هم اجازه نگرفته بودند، خود جوش بود. اما باآبرومندى و بدون ضايعات و به نحو خوبى برگزار شد. من به سهم خودم من از همه‏شما تشكر مى‏كنم. و اما نكته دوم اينكه رئيس جمهور محترم از ماست. اساتيددانشگاه و دانشجويان از ما هستند. ما از آنها جدا نيستيم، آنها هم از ما جدا نيستند. دراين ميان يك گروهى هستند كه مى‏خواهند از آب گل آلود ماهى بگيرند. گاهى‏محركهايى از درون دارند و گاهى محركهايى از بيرون دارند. بايد مراقب اينها باشيم،و توجه داشته باشيم، و بدانند كه ارزشهاى اسلامى چيزى نيستند كه ما بر سر ارزشها باكسى معامله كنيم و بحث كنيم و ناديده بگيريم و صرف نظر كنيم.
    آزادى خوب است، اما در چهار چوب ارزشهاى اسلامى. خيال نكنند معناى‏آزادى مطبوعات و آزادى بيان و آزادى احزاب اين است كه ارزشهايى كه بخاطر آن‏خون شهيدان ريخته شده است، بايد از آنها صرف نظر شود. اين هم يك نكته‏اى است‏كه بايد در طرحها و شعارها و برنامه‏ها فراموش نشود. حسابها را از هم جدا كنيم. و اماسومين نكته اين است كه ما در شرايطى قرار داريم كه از هر زمانى بيشتر به وحدت وهمبستگى احتياج داريم. ما هم مشكلات اقتصادى فوق العاده‏اى داريم، بن بست‏نيست اشتباه نشود راه حل دارد كه جز با اتحاد و وحدت كلمه حل نمى‏شود. و هم‏دشمنانى در اطراف كشورمان كمين كرده‏اند و در نقاط دور و نزديك هستند كه جز باوحدت كلمه نمى‏توانيم با آنها مقابله كنيم.
    روزى است كه بايد سعى كنيم در اتحاد و وحدت كلمه، مسائلى است بين دوستان‏انقلاب كه با مذاكره بايد حل شود. ما هم در اين ميان بيكار نيستيم، فرستاديم دنبال‏نمايندگان بعضى از مسئولين محترم. بنا است به زودى بيايند و صحبت كنيم. دوستان‏بايستى با مذاكره بنشينند و مسائل را حل كنند و اختلاف سليقه‏ها را حل كنند، و اجازه‏ندهند دشمنانى كه در گوشه و كنار هستند، سوء استفاده كنند و در حاليكه ما نياز به‏وحدت كلمه داريم، وحدت كلمه ما را بشكنند. اين چند جمله بود كه لازم بود عرض‏كنم.
    در تصادف دو عالم عامد
    برگرديم به مسئله پانزدهم كه يك مقدار ناقص مانده بود. بحث در اين بود كه اگردو نفر عالماً عامداً يا دو وسيله نقليّه عالماً و عامداً تصادف كنند. اگر قصد قتل بوده‏گفتيم قتل عمد است. اما اگر قصد قتل نبوده و مرگى يا تلفى حاصل بشود قتل شبيه‏عمد است. دلايل و بحثهايش گذشت، رسيديم به اينجا، كه آيا اين تصادف دو نفر و يادو وسيله، يا يك انسان و يك وسيله، تفاوتى مى‏كند كه يكى قوى باشد و ديگرى‏ضعيف باشد، يكى سريع باشد و يكى بطيع‏باشد، يكى عظيم باشد و يكى صغير باشد.ديروز عرض كرديم ظاهراً فرق نمى‏كند. بايد نسبت سنجى شود. اگر گفتند: هشتاددرصد خسارت از ناحيه اين است و بيست درصد از ناحيه آن است، چرا ما بياييم‏مساوى بدانيم. همين حكمى كه در كلمات فقهاى ماست كه مى‏گويند: هميشه‏حسابش را بايد پنجاه پنجاه كرد. در حاليكه شرايط و اشخاص و سرعتها و وسائل‏فرق مى‏كند.
    و لكن يك نكته‏اى امروز دارند و اگر دقت كنيم با توجه به اين نكته شايد حرف فقهادرست شود كه دائماً پنجاه پنجاه است. و آن اين است كه تصادف فرضمان اين است‏عمدى است. متعمّداً. اگر متعمداً تصادف مى‏كنند حالا يا به قصد قتل يا بدون قصدقتل، ولى على اى حال در مسئله پانزده فرض مسئله تصادف عمدى است. مسئله‏شانزده است كه اتفاقى است. در اين مسئله وقتى تصادف عمدى است، شخصى كه‏ضعيف است، خودش را مى‏زند به يك انسان قوى، به همان اندازه مسئوليت دارد كه‏قوى خودش را به ضعيف مى‏زند. تو مى‏بينى او قوى تر است، مى‏بينى كه متلاشى‏مى‏شوى. تو سوار يك ماشين مقوايى شده‏اى، او سوار يك تريلى هيجده چرخ عظيم‏عمداً خودت را به او مى‏زنى. خوب خودت در متلاشى شدن خودت سهيم هستى. به‏همان اندازه تو مسئول هستى كه او مسئول است.
    تصادف ضعيف با قوى با علم و آگاهى
    تكرار مى‏كنم. عالماً عامداً خودش را به قوى مى‏زند. خودش را به سريع السيرمى‏زند، و مى‏داند به قوى زدن خطرش بيش از آن است كه خودش را به ضعيف بزند.با سريع السيرى كه با سرعت بسيار بالا از مقابل مى‏آيد خودت را به او مى‏زنى، خوب‏مى‏دانى كه خطرش بيش از آن است كه به شخصى كه با سرعت كمترى مى‏آيد خودت‏را بزنى. حتى آن صورتى هم كه در تحرير استثناء كرده‏اند، مى‏خواهم بگويم: كه آن راهم استثناء نكنيد. با سرعت بسيار كم مى‏آيد. مثل يك انسان كه آهسته راه مى‏رود. اماعمداً خودش را مى‏زند به يك اتومبيل كه با سرعت سرسام آور مى‏آيد. به همان اندازه‏تو مسئولى كه او مسئول است. نمى‏شود گفت: چون تو آهسته مى‏آمدى تو مسئوليتت‏ده درصد است، و او كه سريع مى‏آمد مسئوليتش نود درصد است. تو هم كه آهسته‏مى‏آمدى عالماً خودت را به او مى‏زنى كه سريع مى‏آيد. نتيجه اين مى‏شود كه دائماًعمل اين دو تا بطور مساوى عمل مى‏كند. مثال: يك وقت كسى خودش را مى‏زند به‏اين ستون. يك وقت يك نيزه‏اى يا خنجرى روى اين ستون نصب شده خودش رامى‏زند به خنجر. عمداً. نمى‏فهمد آنوقتى كه خودش را به خنجر مى‏زند خطرش‏بيشتر است، از وقتى كه خودش را به اين ستون مدوّر مى‏زند. خوب مى‏فهمد ديگر.
    (پاسخ استاد به شاگرد): خودت به استقبال خطر شديد مى‏روى. پس به همان‏اندازه تو مسئولى كه او مسئول است. او مى‏داند ضعيف را از بين مى‏برد، و ضعيف هم‏مى‏داند خودش را به قوى مى‏زند و از بين مى‏رود. هر دو نفر مى‏فهمند. هم او عمداًخودش را به ضعيف مى‏زند عمداً و هم او خودش را به قوى مى‏زند و از بين مى‏رود.هر دو مسئوليتشان به يك مقدار است. سرعت هم بطيع باشد. حتى ايستاده باشى.متوقف باشى. من وسط راه او مى‏ايستم كه او بيايد و به او بزنم و او را از بين ببرم. اگرايستاده باشى به قصد تصادف با او، به همان اندازه مسئول هستى كه او با سرعت بالامى‏آيد. مى‏دانى او با آن سرعت دارد مى‏آيد و تو ايستاده‏اى مقابلش. احتمال هم‏مى‏دهى كه از بين بروى.
    پس عالماً و عامداً سهيم شده‏اى در اين كار. سهم تو هم پنجاه درصد است، سهم‏او هم پنجاه درصد است. پس اينكه بزرگان فقها گفته‏اند كه دائماً مساوى است ولويكى قوى باشد و يكى ضعيف. يكى شديد باشد و يكى خفيف باشد و يك كبير باشدو يكى صغير باشد، و يك بطيع باشد و يكى سريع باشد، فرق نگذاشته‏اند من احتمال‏مى‏دهم كه آنها به اين نكته لطيف توجه داشته‏اند، كه فرض مسئله فرضى است كه اينهاعامداً و عالماً اين كار را مى‏كنند. بنابراين با پذيرش مسئوليت در برابر اين سريع وقوى و عظيم ايستاده است. نمى‏شود مسئوليت اين را كمتر از مسئوليت او بدانيم.
    اگر اين باشد، استثنايى هم كه در تحرير فرموده‏اند اين استثناء را هم ما قايل‏نمى‏شويم. واقف هم باشد استثناء نمى‏كنيم. چون عالم عامد است. خوب اين نكته‏اى‏بود كه معماى كلمات فقها را در اينجا براى ما حل كرد.
    و اما باقى مانده يك نكته ذيل اين مسئله.
    در تفاوت تقاص با تهاتر
    مى‏گويند: تقاص مى‏شود. اگر اين بايد نصف ديه او را بدهد، او هم نصف ديه اين‏را بدهد «يقع التقاص». تعبير تقاص شايد در اينجا خيلى دقيق نباشد. تقاص جايى‏معمولاً مى‏گويند، كه كسى چيزى را از من برده و من مى‏خواهم عوض بگيرم. تقاص‏معمولاً اين را مى‏گويد.
    اما من از شما طلبكار و شما از من طلبكار، حالا طلبمان مساوى يا متفاوت. اين رامى‏گويند تهاتر. معنايش اين است كه طلب من در مقابل طلب شما هيچ مى‏شود. تهاترهم يك امر عقلائى است. شما از من صد هزار تومان طلبكارى، و من از شما صد هزارتومان طلبكارم. عقلاء نمى‏گويند: شما صد هزار تومان به او بده و او هم صد هزارتومان به تو بدهد. مى‏گويند: لغو است. مى‏گويند اين بدهى با آن بدهى مى‏رود.
    و اما اگر بدهى‏ها به يك اندازه نبود. اينهايى كه تصادف كرده‏اند يكى زن است وديگرى مرد است. ديه او با ديه اين فرق دارد. اين صد هزار تومان طلبكار شد و اوپنجاه هزار تومان. عقلا مى‏گويند: پنجاه هزار تومان به پنجاه هزار تومان مى‏رود، فقطپنجاه هزار تومان ديگر باقى مى‏ماند. الزام نمى‏كنند يك كار لغوى را كه شما صد هزارتومان به من بدهيد و من پنجاه هزار تومان به شما برگردانم. اين يك كار لغو است.اينها را در فقه مى‏گويند: تهاتر. يعنى دو تا بدهى در مقابل هم قرار مى‏گيرد، و هر دوسقوط مى‏كند.
    (سؤال... و جواب استاد): از دست گردان مى‏پرسند، خمس تعلق به عين مى‏گيرد.من حاكم شرع يك ميليون تومان در مال شما طلبكار هستم. من مى‏خواهم از اين عين‏در بياورم كه آزاد در تصرف باشى و ببرم در ذمه. راه اين كه عين در ذمه برود چيست؟تنها راهش اين است كه شما صد هزار تومان پول بيشتر ندارى و به من بدهى مى‏گويم‏از باب وجوه قبول كردم. يعنى عين صد هزار تومان كم شد و پرداخت شد به حاكم‏شرع. بعد من مى‏گويم: كه اين را وام يا قرض الحسنه مى‏دهم به شما. من حاكم شرع‏صد هزار تومان در ذمه شما طلبكار هستم. مى‏دهم. حالا كه داده‏ام شما مالك صدهزارتومان شده‏ايد. دقت كنيد، كه معنى دست گردان را بدانيد و بيهوده با مردم دست‏گردان نكنيد. من صدهزار تومان به شما وام مى‏دهم. بسيار خوب، صد هزار تومان‏ملك شما شد. من از شما صد هزار تومان در ذمه‏ات طلبكار هستم. شما بار دوم اين‏ملكتان را هم مى‏گوييد اين را براى خمس مالم مى‏دهم. بسيار خوب، صد هزار تومان‏ديگر خمس دادى شد دويست هزار تومان پرداخت. من سومين بار اين را وام وقرض الحسنه به شما مى‏دهم. من حاكم مى‏خواهم از طرف بيت المال يك وام قرض‏الحسنه به شما بدهم و هيچ اشكالى هم كه ندارد. ده بار كه تكرار شد تمام خمس ازعين در آمد. به حاكم شرع داده شد و حاكم شرع هم اين خمس را وام داد به اين‏شخص و تدريجاً از او ماه به ماه مى‏گيرد. صدهزار تومانش را حالا مى‏دهد و بقيه‏اش‏را هم ماه به ماه مى‏دهد.
    يعنى عين تبديل شد به دين. راهى ندارد كه عين تبديل به دين شود. من نمى‏توانم‏بگويم عين در ذمه شماست. اين عين است چطور ببرم در ذمه شما. راه اينكه عين‏تبديل به دين شود همين است، و الا راه ديگرى ندارد. اين غير آن است كه من و شمابه مقدار مساوى پول از هم طلبكاريم، كه بگوييم: شما بدهيت را بياور و من هم‏مى‏آورم. اين لغو است. دين مال دو نفر است، و اين براى يك نفر است.
    پس تقاص در اينجا كه مى‏گويند، منظور تهاتر است كه يك امر عقلائى است.مى‏خواستم اين تهاتر روشن شود براى شما. وقتى كسى طلبكار است و در عين حال‏بدهكار هم هست، مى‏گويند: اين بابت آن، اين تهاتر است. و اگر تفاوت و تفاضلى درميان باشد، آن تفاوت را در نظر مى‏گيرند.
    در تصادف دو غير عالم، عامد
    مسئله شانزدهم: همان صورت چهارم مسئله پانزده است. سه صورت اين بود كه‏عمداً به هم زده‏اند. يا به قصد قتل، يا غالباً قتل، يا نه به قصد قتل ولى عمداً به هم‏زده‏اند. صوردت چهارم اين است كه عمدى نبوده. اينجا حكمش چيست؟. عبارت‏تحرير اين است: «لو لم يتعمدا الاستدام» اگر اينها متعمد در استدام نباشند...
    «به علت نقص نوار و نامفهوم بودن صدا مقدارى از درس قابل ارائه نبود»
    روزنامه آموزشى پژوهشى فيضيه