• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
    " جلسه يكصد و نهم "
    و اما حديث اخلاقى امروز دنباله حديث شاميه است از امام كاظم(ع): يا هشام «من‏سلّت ثلاثاً على ثلاث فكانّما اعان على هدم عقله» مى‏دانيد اين احاديث هشام درقسمتهاى نخستينش همه‏اش به سراغ اهميت عقل و نقش عقل در زندگى انسان‏مى‏رود. در اين قسمت هم مى‏فرمايد: اى هشام كسى كه سه چيز را بر سه چيز مسلطكند، كمك به نابودى عقل خود كرده است. و اما اين سه چيز: «من اظلم نور تفكره‏بطول عمله» كسى كه تفكر را با طول عمل تاريك كند. امام در اينجا عقل و تفكر راتشبيه فرموده است به يك چراغ نورانى، يك چراغ نورافكن، به يك ستاره درخشان،آفتاب عالم تاب، يك مبداء نورانى. ولى مى‏فرمايد يك حجاب ظلمانى هست مى‏آيدجلوى نور تفكر انسان را مى‏گيرد و آن حجاب ظلمانى، همان طول عمل است. طول‏عمل، آرزوهاى دور و دراز واقعاً نيروى فكر انسان را از كار مى‏اندازد. با چشم‏خودش مى‏بيند برادرش، رفيقش، دوستش، هم سن و سالش، در يك حادثه ناگهانى،يا به يك بيمارى جسمانى از دنيا رفت. تفاوتى با من ندارد در مراسم تشيع هم شركت‏كردم، در شب هفت و چهلمش هم رفتم، و ديدم. ولى انگار نه انگار كه اين حادثه‏مخصوص او بوده است و جرأت نمى‏كند به سراغ من بيايد. آرزوهاى دور و درازمانع مى‏شود انسان از اين نور فكر و انديشه استفاده كند. بنابراين يكى از موانع وحجابها، يكى از دشمنان نور عقل و فكر انسان، آرزوى دور و دراز است و اين‏مخصوص به عوام الناس نيست. خواص هم هر كدام گرفتار به طول عمل بشوند.منتها عوام نمى‏توانند توجيه كنند، خواص گاهى مى‏آيند ضعفهايشان را توجيه‏مى‏كنند و در لباس عبادت و اطاعت و فضيلت،... تفاوتش همين است. مرد بزرگ‏مى‏فرمود: من از غيبت عوام مى‏گذرم، از غيبت خواص نمى‏گذرم. عوام مى‏دانندغيبت كرده‏اند و اى بسا پشيمان مى‏شوند، ولى خواص مى‏آيند عناوينى بر من منطبق‏مى‏كنند، متجاهل به فسخ است، واجب الغيبة است، يك توجيهاتى مى‏كنند و گناه‏خود را به نوعى عبادت معرفى مى‏كنند. گاهى اين طول عملها را هم انسان در لباس‏عبادتى، اطاعتى، انجام وظيفه‏اى. همه ممكن است كه گرفتار طول عمل بشوند واستثناء نداريم، امكان براى همه هست. و اين طول عمل حجابى مى‏شود در مقابل نورعقل انسان، آفتى از آفات معرفت است. و اما دومى فرمود: «و محى طرائف حكمته به‏فضول كلامه» آدم دانشمندى است، حكيمى است طرائف هم جمع طريف است، وطريف هم به معنى بديع و نوع آورى است. يعنى آدم حكيم و فهميده‏اى است، نوع‏آوريهايى هم در مسائل حكمت آميز دارد. اما با فضول كلام، حرفهاى اضافى وبى‏معنى، سخنانى كه نه به درد دين مى‏خورد و نه به درد دنيا، مى‏آيد آن كلمات‏حكمت آميز بديع و نوع آوريش را با فضول كلام محو مى‏كند، و از بين مى‏رود. اگر آن‏كلام حكمت آميز را مى‏گفت و بسنده مى‏كرد، مردم از او درس مى‏گرفتند و استفاده‏مى‏كردند، هدايت مى‏يافتند. اما وقتى مى‏آيد يك شوخى‏هاى ركيك، يك حرفهاى‏بى‏معنى، يك سخنانى كه به او مربوط نيست، اينها را به ميدان مى‏كشد، و آن طرائف‏حكمت را به وسيله او محو مى‏كند از بين مى‏برد،
    (س... پاسخ استاد:) طرائف جمع طريف است و طريف يعنى بديع، يعنى كل‏شى‏ء جديد.
    و سومى اين است كه: «و اطفاء نور عبرته لشهواته نفسه» عبرت نور است، حوادث‏عبرت آميز، چه آنهايى كه انسان با چشم خودش مى‏بيند، در گوشه و كنار مسائل‏عبرت آميز زيادى است كه ما با چشم مى‏بينيم، چه آنهايى كه به گوشش مى‏شنود،دوستان برايش نقل مى‏كنند، و چه آنهايى كه در صفحه تاريخ مى‏خوانيد، كه تاريخ هرورقش عبرتى است. عبرت نورانيت دارد، انسان را بيدار مى‏كند، حتى سنگدل‏ترين‏افراد، گاهى در مقابل حوادث عبرت‏انگيز كه واقع مى‏شود، چند لحظه‏اى بيدارمى‏شود. كسى نقل مى‏كرد در بيمارستان در سى‏سى‏يو بود و دوران نقاهتى رامى‏گذراند و دورانى را مى‏گذراند و بعد يك نفر آورده بودند آنجا و آن شخص ديدتند و تند مشغول نوشتن يك چيزهايى هست، حالش هم حال مساعدى نبود و بعدبهتر شد، بعد كه با او تماس گرفت گفت: واقعاً من تا نيامده بودم در اين سى‏سى‏يو،خيال مى‏كردم كه انسان يك موجود شكست ناپذير است، فهميدم كه ما چقدر غافل‏هستيم از زندگى، ميان مرگ و زندگى فاصله زيادى نيست، خوشحال هستم كه اين‏بيمارى به من دست داد، و الان نشسته‏ام دارم گذشته‏ام را حساب مى‏كنم، كارهاى‏نادرستى را كه داشتم درست مى‏كنم، وجوه شرعيه ندادم در فكر هستم، مطابقات‏مردم را نداده‏ام در فكر هستم، تصفيه حسابهايم را بكنم، و اين فضاى سى‏سى‏يو بارى‏من يك وادى عبرت شد. گاهى انسان از آنجا كه بيرون مى‏رود، همان غلبه شهوات(همان شهوات نفسى كه امام در اينجا اشاره فرموده است) غلبه شهوات باعث‏مى‏شود كه باز آن عبرت را فراموش كند. تفكر نور است، حكمت نور است، عبرت‏نور است، ولى اين نور گاهى حجابهاى ظلمانى جلويش را مى‏گيرد، ابرهاى سياه وظلمانى، شهوات، طول عمل، فضول الكلام، شوخى‏هاى ركيك، حرفهاى ناموزون،آلودگيهاى ديگر زبان، سبب مى‏شود جلوى اينها را بگيرد. بعد مى‏خواهم خلاصه‏كنم، در ذيل فرمود: «و من هدم عقل، افسد عليه دينه و دنيا» كسى كه اين كارها را بكند«فكانّما اعان هواه على هدم عقله» هوا را آمده ويرانگر عقل قرار داده است. «و من‏هدم عقله، افسد عليه دينه و دنيا» كسى كه عقل خود را ويران كند، دين و دنياى خود رااز دست مى‏دهد. ما نگاه مى‏كنيم در دور و برمان يك مسائلى را امروز مى‏بينيم، مثلاًفرض كنيد در افغانستان؛ ما كه اينجا نشسته‏ايم تصورمان اين است كه يك عده غيرعاقل به جان هم افتاده‏اند، كدام عقل اجازه مى‏دهد يك كشورى را دشمن، نصفش راويران كند و دوستان هم نصف دومش را ويران كنند، بلكه ويران‏تر از اولش كنند.بيست سال با هم بجنگند، خون بى‏گناهان را بريزند، مملكت را ويران كنند، در دنيإے؛ضضظظبدنام بشوند، اسلام را بدنام كنند، خودشان را بيچاره كنند، عقل اجازه مى‏دهد چنين‏كارى را بكنيم؟ انسان يك مختصر عقل داشته باشد، آخه اين چيست؟ بر سر كدام‏ويرانه داريد مى‏جنگيد؟ اين طرفش را هم انسان نگاه مى‏كند، خود ما هم مملكتى‏خوب الحمدالله آباد، نسبت به خيلى از كشورها آزاد، يك نظام اسلامى حاكم بر آن‏است باز هم به مختصر بهانه‏اى مى‏بينيم جمعتيها به هم مى‏افتند. فلان كس فلان جمله‏گفته است، اين بر ضد او، او بر ضد اين، اين بر ضد او. يك كسى گوشه‏اى بنشيندتماشا كند آنوقت ممكن است در عقل بنده شك بكند، اين آدم عاقل اين همه دشمن‏در اطراف گوشه و كنار داريد، در بيرون شما دشمن، در درون دشمنان پنهانى درگرداگرد كشورتان اين همه دشمنان، پايگاه اسرائيل دارد از فلسطين به تركيه منتقل‏مى‏شود، بنشينيد فكر اينها را كنيد، جاى اين است كه باز من مقام داشته باشم تو مقام‏داشته باشى، من اسم داشته باشم تو اسم داشته باشى، بر سر يك مسائلى، آيا اينها طول‏عمل نيست؟ آيا اينها غلبه شهوات نيست خدايى نكرده؟ من به هيچ كس جسارتى‏نمى‏كنم، والاّ بعضى وقتها يك دعواهايى را گوشه و كنار مى‏بينم، تصور من اين است‏كه حركات بچه‏گانه است. آدم عاقل نبايد بنشيند!! بر سر يك سرى جزئياتى‏بهانه‏جويى كنند، ايراد كنند و مشكلات اصلى را فراموش كنند، دنبال يك مسائل اين‏چنينى بيافتند. «من هدم عقله، افسد عليه دينه و دنيا» آدم اگر معيارهاى عقل را رهاكند، هم دينش خراب مى‏شود و هم دنيا. منتها افسوس!! كى نور عقل است، گاهى باحجابهاى ظلمانى پوشيده مى‏شود، گاهى حجابها اجازه نمى‏دهد. از خدا بخواهيم كه‏عقل ما را از اين آفات بزرگ، آفت شهوت، آفت طول عمل، آفت حبّ و بغض، آفت‏تعصّبها، آفت لجاجت، هر كدام از اينها يك آفت بزرگى است. خدا عقل ما را از اين‏آفتها حفظ كند. اگر اين عقل از اين آفتها حفظ بشود، هم دين مردم درست مى‏شود وهم دنيا. هم به آخرت مى‏رسيم هم به اينجا. اميدوارم ان شاءالله هو الرحمن همه سعى‏كنيم خودسازى كنيم، مهمترين خودسازى از بين بردن آفات معرفت است، آفات‏شناخت است، بلكه در پرتو اين نور عقل، اين پيغمبر درون، اين حجت الهيه باطنيه‏كه در اخبار به آن اشاره شده است، بتوانيم ان شاءالله راه صحيح دين را پيدا كنيم، ازاينكه خودمان يا ديگران را به پرتگاه بكشانيم، ان شاءالله در امن و امان باشيم.
    روز جمعه را هم كه مى‏دانيد روز شهادت امام چهارم امام سجاد مطابق روايت‏است. در برنامه‏هايتان به فكر اين امام بزرگوار باشيد، متوسل به اين بزرگوار باشيد وان شاءالله به ذيل عنايت آنها بوده باشيم در همه حال. ما هم پنجشنبه و جمعه ان‏شاءالله دو ساعت به ظهر شرعى اين برنامه‏هاى توسل را داريم.
    و امّا مسأله سيزده. مسأله سيزده باز شباهتى با مسأله دوازده و يازده دارد. در اينجاسخن از دفع است، در فارسى مى‏گوييم هل دادن، كسى را هل بدهند به زمين بيافتد،ناقص بشود، بميرد. يا صورت ديگر اينكه هل بدهند روى ديگرى بيافتد آن دومى‏مسدوم بشود، يا مقتول بشود. كى ضامن است؟ هر دو صورت را امام در اين مسأله‏مطرح نموده‏اند طبعاً للفقهاء، خيلى‏ها متعرض شده‏اند كه عرض مى‏كنيم كسانى كه‏متعرض مسأله شده‏اند اشاره مى‏كنيم.
    (س... پاسخ استاد:) ما لا يقتل به، نه من هم لا يتقل به، عادتاً مفهومش را يقتل به‏گفته‏اند، اگر هم سبق لسان شده ما لا يقتل، عادتنشان بعدش دارد شبيه العمد است. اگريتقل عادتاً باشد كه شبيه العمد، نيست عمد است. عرض كردم يكى از صورى كه درپنج صورتى كه من شمرده‏ام، صور مفهوم كلام امام را گرفتيم، امام مى‏گويد ما لا يتقل،فهو شبيه عمد، مفهومش اين است كه اگر ما يتقل باشد، فهو عمد فيه قصاص. مفهوم‏آن را گرفتيم، والا عبارت لا يتقل است، بعدش هم شبيه العمد است. مفهومش اين‏است كه اگر ما يتقل عادتاًباشد، عمد است فيه القصاص است، كه ما در اقسام پنجگانه‏اين را مستردش كرديم.
    و اما مسأله سيزده عبارت مى‏خوانم: لو دفعه دافع،
    (س... پاسخ استاد:) نگفتم ديروز؟ باشد من شنبه عرض مى‏كنم، ان شاءالله
    «لو دفعه دافع»، اگر شخص هل دهنده‏اى كسى را هل بدهد، «فمات» ضمير مات به‏كى برمى‏گردد؟ «مات متفوع»، شخص متفوع، «فالقود فى فرض العمد، و دية فى شبيه‏على الدافع» خلاصه كردند بحث را، اگر متعمد باشد، قصد كشتن داشته باشد، قود بردافع است، قصاص بر دافع است. اگر نه، پيش آمده يك چنين حادثه‏اى، شبيه العمداست، ديه بر دافع است.
    (س... پاسخ استاد:) اگر غالب باشد، باز هم داخل در قتل عمد مى‏باشد «فالقود فى‏فرض العمد و الدية فى شبيه على الدافع» و اما صورت دوم كسى را هل داده و روى‏ديگرى انداخته است، و اين هم مسأله‏اى است خيلى محل ابتلا، در شروع و جنجال وگاهى در رمى جمرات و گاهى در جاهاى ديگر،طواف و زيارتهاو گاهى در مجالس ونماز جمعه‏ها و تظاهرات، اينها واقع مى‏شود. «ولو دفعه» اگر كس ديگرى را هل بدهدو «فوقع على غيره»، افتاد روى ديگرى، اين تعبير وقع در بحثهاى روز گذشته هم بود،در بحثهاى قبل هم بود. وقع غير از وصل است. وصل يعنى بپريد، اختيارى است،وقع در فارسى ترجمه‏اش اين است كه بيافتد. چون حديث را ما حمل كرديم بر غيراختيارى، تعبير وقع داشت، آن دو سه تعبير همه‏اش وقع داشت، افتاد غير از پريدن‏است. ظاهرش بى‏اختيار است. اين تعبير به بى‏اختيار بودن، كه بعضى از آقايان تذكردادند مناسب‏تر است، وقع افتاد. «ولو دفعه فوقع على غيره» روى ديگرى بيافتد،«فمات» دومى بميرد، «فالقود اوالدية على الدافع ايضاً» اينجا هم همينطور. اگر متعمدبوده است، دومى كشته شده، دافع قصاص مى‏شود، اگر هم نه متعمد نبوده است، شبيه‏العمد بوده، ديه بر اولى است، دافع است. اما در اينجا يك روايت صحيحه معتبره به‏حسب سند داريم كه مى‏گويد كه ديه را بايد مدفوع بدهد، و بعد برود از دافع بگيرد.يعنى نفر اول درست است كه ضامن است، نفر دوم هم ضامن است. شخص متقول‏اوليائش ديه را از مدفوع مى‏گيرند، مدفوع هم مى‏گويد تو من را هل دادى از دافع‏مى‏گيرد، يك روايت اين چنينى داريم بزرگان در توجيه اين روايت مانده‏اند، اين‏خلاف قاعده است اين روايت، چه بايد كرد؟ «و فى رواية صحيحة انّها» يعنى آن ديه وقود، «انّها على الذى وقع على الرجل» ضميرش به ديه بايد برگردد اينجا. «على الذى‏وقع على الرجل، فقتل لاولياء المقتول»، يعنى ديه را به نفع اولياء مقتول شخص‏مدفوع بدهد، «و يرجع المدفوع بالديه على الذى دفعه» مدفوع هم رجوع مى‏كند ديه‏را از دافع مى‏گيرد. اين بر خلاف قواعد است، حالا مى‏رسيم روايت را درست بحثش‏را مى‏كنيم، اين سند دارد. و امام قدس السره طبعاً به بعضى ديگر از بزرگان فقها كه‏اشاره به كلامشان ان شاءالله مى‏آيد، اين را حمل كردند بر صورت اضطرار، يعنى چه‏اضطرار؟ يعنى اين را هل داد، اين از يك پرتگاه دارد مى‏افتد پائين، خودش راانداخت روى آن آدم، به اختيار خودش را انداخت روى آن آدم. منتهى اگر اين راهلش نداده بود، لب پرتگاه نرفته بود خودش را روى آن آدم نمى‏انداخت، اما در حال‏اضطرار ديد در پرتگاه سقوط مى‏كند، اين راه را انتخاب كرد، خودش را به روى آن‏آدم انداخت، حمل بر اضطرار كردند، نه بى‏اختيار. چون اگر بى‏اختيار باشد، وجهى‏ندارد «و يمكن حملها على انّ الدفع اضطره، على الوقوع بحيث كان الفعل منصوباً اليه‏بوجه» يعنى آن مقدار از اختيار را داشته است كه فعل منصوب به اين مدفوع است «وحيث كان الفعل منصوب اليه» به مدفوع بوجه. از يك طرف فعل دافع و از يك طرف‏فعل مدفوع است.
    برويم سراغ شرح اين مسأله، اين مسأله از جهاتى مانند مسأله سابق است، همان‏شقوقى كه در مسأله سابق گفتيم، به راحتى مى‏شود در اينجا بياوريم. اول آنجايى كه‏خود مدفوع از بين رفت، تا بعد برسيم به آنجايى كه شخص ثالثى از بين رفت. همان‏حالات است، يك وقت قصد قتل داشته است دافع، «فهو قاتل عمد».
    صورت دوم اين است كه قصد قتل نداشته است، اما «ممّا يقتل عادتاً» بوده است،يك چنين آدمى را در يك چنين سنگلاخى هلش بدهى توى اين دره بياندازى خوب‏پيدا است ديگر، غالباً مى‏ميرد يا دست و پايش شكسته مى‏شود، اين هم داخل عمداست.
    سوم «لا يتقل عادتاً» ولى هل داد در اينجا شبيه عمد است، و هكذا آن شقوقى را كه‏در آنجا گفتم، حالا همه‏اش را نگوييم، اغلب در اينجا مى‏شود، الكلام هو الكلام. وبحثى از اين نظر نيست. روايتى هم بر خلاف اين نداريم نسبت به مدفوع بحثى‏نداريم در دروايت. بنابراين شق اول مسأله، مطابق قواعد است، و همان شقوق در آن‏جارى است، و مخالفى هم ندارد و صاحب جواهر هم ادعاى اجماع مى‏كند، مى‏گويد:لا اجماع، لا كلام و لا خلاف يك چنين تعبيرى، اين قسمت كه بحث ندارد. اما آنجايى‏كه هل بدهد روى شخص ثالث بيافتد، و آن شخص ثالث كشته شود، مجروح ومصدوم شود. اينجا فيه قولان: در اينجا دو قول داريم. يك قولى كه مشهور و معروف‏است، اين است كه ضمان بر دافع، دافع ضامن است. شما هل داديد شخصى را افتادروى شخص سومى، هر بلايى بر سر اين شخص سوم هم بيايد، شما ضامن هستيد.اگر شخص سوم زير دست و پا بماند، شما هل داديد، شما ضامن هستيد، كشته شودشما ضامن هستيد، ناقص مى‏شود، شما ضامن هستيد. اين «هذا هو المشهور شهرةعظيمه» بلكه ادعاى اجمال كرده‏اند كه حالا اشاره مى‏كنم به بعضى از كلمات.
    اما قول دوم قول شيخ طوسى است كه در چندتا از كلماتش گفته است، نه ضامن‏مدفوع است، اولا و بالذات مدفوع ضامن است در مقابل شخص ثالث. منتهى‏مى‏تواند از دافع خسارتش را بگيرد. در واقع همان مضمون روايت را شيخ طوسى دربعضى از كتابهايش چندتا از كتابهايش، فتوا داده و يك شاذى هم تبعيت از شيخ‏طوسى كرده است.
    اين دو قول را از كسانى كه نقل كرده‏اند، ( صاحب رياض است در جلد دوم، ص535، - كشف اللسان است در جلد دوم، ص 483، مفتاح الكرامة است در جلد دهم،ص 269، صاحب جواهر هم هست در جلد 43، ص 73، ( و ديگران و ديگران اينهإے؛ططظظهم كه نقل كرده‏اند، غالباً يا همه‏شان اشاره كرده‏اند كه قول اول مشهور و معروف‏است، و قول دوم قول شيخ طوسى، يا افراد شاذ ديگرى هست.
    (س... پاسخ استاد:) آنجا را متعرض نشده‏اند، شيخ طوسى صورتى را كه عمداً هل‏داده باشد، فرض اين كرده‏اند كه عمداً هل نداده است، آنجا را متعرض شده‏اند والاّاگر عمداً هل بدهد، بعيد است كه شيخ طوسى چيزى غير از قصاص دافع بگويد.چون روايت بحث ديه كرده است، و كلمه ديه هم دليل بر اين است كه روايت ناظر به‏عمد نيست، وقتى كه ناظر به عمد نشد، اين شبيهش را در جاى ديگرى دارد بدون‏اينكه نقل از ايشان كند.
    صاحب مفتاح الكرامة در همين مدركى كه عرض كردم، مى‏گوييد: «الرواية متروكةالظاهر بالاجمال» ما هنوز روايت را نخوانده‏ايم، ولى كلمه اجمال مى‏خواهم در مقام‏نقل اقوال توجه كنيد. «الرواية متروكة الظاهر بالاجمال» كانّ مخالفت شيخ طوسى راايشان مضر به اجمال نداست. و من العجب اينكه سيد من الاستاذ(ره) مرحوم آية الله‏خويى، ايشان در مبانى مى‏آيد قول شيخ طوسى را تأييد مى‏كند، مى‏گوييد: بايد عمل به‏روايت كنيم، با اينكه در بين متأخرين، تقريباً احدى موافقت با شيخ طوسى نكرده‏است. متأخرين همه تحقيقاً يا تقريباً پذيرفته‏اند كلام مشهور را، ولى ايشان مى‏آيدمى‏گويد: روايت روايت معتبرى است و ظهور هم دارد، توجيهش هم نبايد كرد، بايدعمل كنيم. حالا اين مدفوع بى‏اختيار بوده است، و مقصر نبوده است، گناهى نداشته‏است، آن آقا هلش داده، بلكه از همين، تعبداً بايد بگوييم از اين مدفوع بايد ديه رابگيرند.
    (س.... پاسخ استاد:) ايشان مبنايشان اين است خيلى به شهرت و حتى گاهى‏اينگونه اجماعات مثل اين را اعتنايى نمى‏كند، و همين بى‏اعتنايى به شهرت،مشكالات زيادى در فتاواى اين بزرگوار ايجاد كرده است. درست ما شهرت فتوايى‏را حجت نمى‏دانيم، شهرت فتوايى را ساده هم از كنارش رد نمى‏شويم، يك دليل‏خيلى محكمى مى‏خواهد مخالفت. يك روايت متروك ظاهر عمل است، صحيح همه‏هم ديده‏اند، اعتنايى هم نكرده‏اند، يك عيب و علتى هم دارد، به عيب و علتش هم‏مى‏رسيم به اين سادگى شهرت را عقب زدند، به خبر واحد چسبيدند اين با مذاق‏فقهى، لااقل از مذهب ما از نظر بسيارى از بزرگان نمى‏سازد.
    لازم اين است كه ما اول رجوع به قواعد كنيم، بعد مى‏رويم سراغ روايتى كه‏بى‏تابش برايش مى‏كنند، ببينيم روايت را بايد چه كار كنيم؟ و اما مقتضاى روايت. دراينجا مى‏شود دو حالت فرض كرد از نظر قاعده. حالت اول اين است كه چنان اين‏شخص را دفع كنند و هُل بدهند كه هيچ اراده و اختيارى نداشته باشد. پرتاب بشودروى ديگرى، به قول بعضى مانند افتادن يك ديوار، چطور هل مى‏دهد يك ديوارمى‏افتد روى يك كسى مى‏كشد، اين شخص هم چنان پرتاب كرد كه هيچ اختيارى ازخودش ندارد مثل يك ديوار.
    (س.... پاسخ استاد:) بسيارى از فرضها همين است هيچ اختيارى ندارد، يك حمله‏شديدى مى‏كند و اين هم يك آدم بى‏جانى است مثل توپ پرتش مى‏كند توى سر آن‏بچه مى‏كشد. زياد است شما معلوم مى‏شود به حج مشرف نشده‏ايد؟ در حج چنان‏افراد قوى هيكلى توى اين طواف، توى اين سعى، توى اين رجمات انسان را هل‏مى‏دهند كه اصلا مثل يك توپ در مقابل فشار و هل دادن آنها قرار مى‏گيرد. مگر يك‏آدمهاى قوى هيكلى باشند خودشان بتوانند مقاومت كنند، والا افراد عادى پرت‏مى‏شوند خيلى ساده،
    (س ... پاسخ استاد:) در حاليكه قوى هستيد حج مى‏رويد، ولى هر چى يك فوت‏و فنى دارد كه اگر افراد ضعيف هم فوت و فنش را از افراد وارد بپرسند، دچار حادثه ومشكلات عمد نمى‏شوند، راحت مى‏روند و راحت مى‏آيند. حالا وقتى خواستيدبرويد خبر كنيد به شما مى‏گويم، به هر حال. اگر اين باشد اين مثل هل دادن يك ديوارو افتادن ،مثل انداختن يك خشبه است يك درخت است، اينها پيدا است كى ضامن‏است ؟؟ هل دهنده ضامن است اين كه ديگر جاى چانه زدن ندارد. و اما اگر نه اين راهل مى‏دهد، ولى طورى هل مى‏دهد كه هنوز انتخاب مى‏تواند اين طرف و آن طرف‏كند. هل داده بايد برود جلو نمى‏تواند نرود فشار توى سرازيرى، يا فشار قوى پشت‏سرش بالاخره به يك طرف پرتاب مى‏شود، منتهاء آمد سر جاده دو راهى داره، يك‏راه به پرتگاه بياندازد يك راه مى‏تواند خودش را بياندازد ميان اين آدمها. قدرت‏تصميم‏گيرى داشت، راه پرتگاه را بر حفظ نفس خودش نپذيرفت، راهى را كه مى‏افتدتوى انسانها پذيرفت. وقتى پذيرفت، آنجا يك نفر را صدمه زد كشت. اينجا چه‏مى‏گوييد؟ اينجا لايبعد بگوييم شبيه عمد است، بالاخره شما اين راه را انتخاب‏كرده‏ايد ولو براى حفظ جان خودتان، اين راه را انتخاب كرده‏ايد، عمد كه نيست، شبه‏عمد است، ديه را بايد بدهى. بعد هم يقه دافع را بگير، تو سبب شدى من توى‏خسارت بيافتم، اگر هل نداده بودى مرا، من سر دو راهى كه واقع نمى‏شدم، آن طرف‏مى‏رفتم نابود مى‏شدم، اينطرف هم آمدم ديه بايد بدهم، تو سبب خسارت من شدى،بيا خسارت من را بده. به حسب قاعده اين دو صورت صحيح است. صورت اول‏اصلا جاى چانه زدن ندارد كه ديه على الدافع است، صورت دوم جايى دارد كه ما على‏القواعد هم بگوييم: ديه على الدافع است. و مى‏ماند روايت از نظر سند و محتواى واينها بررسى كنيم ان شاءالله روز شنبه و آن تتمه‏اى هم كه از مسأله سابق ماند و من‏فراموش كردم، ان شاءالله خدمتتان عرض كنم.
    «و صلى الله على محمد واله»
    پايان