• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
    " جلسه يكصد و هفتم "
    در ضمان ارهاب و ارعاب
    كلام در مسأله يازدهم از مسائل موجبات ضمان بود، گفتيم: مسأله يازده در واقع‏ادامه مسأله دهم است، با تفاوت مختصرى. و حاصلش اين بود كه اگر انسان ديگرى‏را ارعاب و ارهاب كند، اخافه كند، و او هم از ترس فرار كند و در اين فرار از بلندى‏سقوط كند، خودش را در چاه بياندازد، از پشت بام اين را پائين بياندازد، و بميرد، آياشخص مُخيف ضامن هست يا نه؟ در اين مسأله سه قول است، اگر توقف را هم قولى‏بدانيم مى‏شود چهار قول.
    قول اول اين است كه چنين شخصى ضامن نيست، و اين قول مختار شيخ الطائفه‏است (رضوان الله تعالى عليه) «و من تبعه فى ذلك» شيخ طوسى رحمت خدا بر اوباد، و جمعى كه در اين مسأله از ايشان تبعيت كردند قائل به عدم ضمان شدند، قول‏دوم قول ضمان است، كه شخص ارهاب كننده ضامن است، اين را مرحوم علامه درتحرير انتخاب كرده و مرحوم آيت الله خوئى در مبانى اين را به ظاهر الاصحاب‏نسبت مى‏دهد، ولى خودشان انتخاب عدم ضمان كردند، با اينكه در مبانى مى‏فرمايد:«ظاهر الاصحاب الضمان»، در عين حال مى‏گويد: حق اين است كه ضامن نيست، ما ازمبانى جلد 2 صفحه 256 نقل مى‏كنيم، مطالبى كه بعداً باز نقل خواهم كرد امروز ازمبانى از همين جلد است.
    و اما قول سوم تفصيلى بود كه در تحرير الوسيله است، فرق بگذاريم بين آنجايى‏كه ارهاب و ارعاب باعث زوال عقل مى‏شود موقتاً، و انسان بى اختيار مى‏شود، دست‏و پاى خودش را گم مى‏كند، نمى‏فهمد دارد كجا مى‏رود، خودش را توى چاه‏مى‏اندازد بدون توجه، سلب اختيار شده است، در چنين جايى قائل به ضمان هستند،كه شخص ارعاب كننده ضامن است، و اما صورت ديگرى كه عقل و هوش وهواسش سر جاست، براى نجات دادن خودش مى‏گويد: على الحساب ما مى‏پريم ازاين پشت بام پائين، بايستيم ممكن است ما را بكشد، مى‏پريم شايد در آن نجات باشد،اين شبيه كارى است كه در آتش سوزى‏ها بعضى مى‏كنند، در ساختمانهاى بلند وچندين طبقه وقتى آتش سوزى واقع مى‏شود، افرادى كه در طبقات بالا هستند،مى‏بينند راه نجاتى نيست: طبقات پائين آتش گرفته و از آنها نمى‏شود رد بشوند، بالاهم بمانند آتش مى‏آيد بالا مى‏سوزند و لذا خودشان را گاهى از آن بالا پرتاب مى‏كنندپائين، اين با ميل اختيار خودشان است دارند اين كار را مى‏كنند.
    اگر كسى هم همين كار را بكند، بواسطه ارعاب و اخافه خودش را از بالاى بلندى‏پائين مى‏اندازد، «فمات»، در اينجا بگوييم چون به اختيار خودش است ضمانى‏متوجه شخص مُخيف و مرعِب و مرهِب نيست، اين سه قولى است كه در مسأله‏است، قائلين به اينها هم اجمالاً روشن شد.
    حكم مسأله از نظر قواعد و از نظر سبب و مباشر
    و اما برويم سراغ حكم مسأله. ظاهر اين است كه نص خاصى در اين مسأله واردنشده، و نديديم از بزرگان هم كسى استناد به روايت خاصه‏اى كرده باشد، همه على‏القواعد مى‏خواهند مسأله را حل و فسخ كنند، پس ما هستيم و قواعد ديات و مسائل‏مربوط به سبب و مباشر، جايى كه سبب اقوا است، نتيجه منتصب به اوست، و جايى‏كه مباشر اقوا است نتيجه متوجه اوست، بايد اينها را برداريم و اين قواعد اطلاقات وعمومات را در اينجا پياده كنيم.
    انصاف اين است كه مسأله داراى صور متعددى است. صورت اولى همان است كه‏در تحرير ذكر فرموده بودند، آنجايى است كه عقل و اختيار از اين شخص گرفته‏مى‏شود، در اينجايى كه زوال عقل و اختيار است، «لا شك» كه ضمان متوجه شخص‏مخيف است، قاعده سبب و مباشر در اينجا حاكم است، آيا سبب اقوا است در اينجا كه‏آن شخص مخيف باشد يا مباشر اين آدمى كه ترسيده و به واسطه اينكه عقل و هوش‏از سرش رفته خودش را از آن بالا انداخت پائين؟ ديوانه وار به قول مردم خودش رااز آن بالا پرتاب كرد پائين، اينجا فعل اسناد داده مى‏شود به سبب. چرا؟ «لانه عاقلٌ» به‏مباشر نسبت نمى‏دهند «لانه غير عاقلٌ فى هذا الحال، غير مختار فى هذا الحال».
    خوب پس دليل بر ضمان در اينجا قوت سبب، ضعف مباشر است و مقتضاى‏قاعده اوليه است، و اين را هم بدانيد، مسأله قوت مباشر و سبب و امثال ذلك اين يك‏قاعده عقلائيه است، اينكه مرحوم آقاى خوئى در همين مبانى گفتند اگر در مسأله‏اجماعى باشد بر ضمان ما قائل مى‏شويم و نباشد نمى‏گوييم، مسأله مسأله اجماعى‏است، مسأله‏اى است كه بنا عقلاء هم در اينجا مثل حكم شرع است، حكم شرع هم ازبناء عقلاء در اينجا جدا نيست، احتياجى به يك اجماعى در اين مسأله نيست.
    و اما صورت دوم: آن است كه عقل و اختيار هست، و ليكن اين شخص در ادامه‏فرار راهى جزء اين نمى‏بيند كه خودش را از آن بالا بياندازد پائين، يعنى راه منحصراست، اين ارعاب و تهديد و تخفيف چنان در او اثر كرده كه مى‏گويد: من بايستم مراخواهد كشت، بنا بر اين خودم را از اين بالا مى‏اندازيم پائين يك شانس نجاتى هست،اگر از اين بالا خودمان پائين نياندازيم حتماً كشته مى‏شويم، از ارعاب يقين به كشتن‏پيدا كرد، مثالش همان مثال آتش سوزيهاست كه عرض كردم، يقين دارد بماند درعمارت مى‏ميرد، آتش مى‏گيرد، مى‏گويد: خودمان را مى‏اندازيم على الحساب پائين‏بالاخره يك شانس نجاتى هست، يك احتمال هم مردن است، اگر ارهاب هم‏همينطور شد. شمشير را برداشته دنبال اين، مى‏گويد: بايست كه كشتم تو را، فعل‏ماضى هم مى‏گويد: كشتن، چون مضارع متحقق الوقوع بمنزله ماضى است.
    خوب اين هم يقين پيدا مى‏كند به اين تهديد، سر راه خودش هم مى‏بيند فقط يك‏پرتگاهى است، بايستد كشته مى‏شود، خودمان را على الحساب تو پرتگاه مى‏اندازيم‏ببينيم چه مى‏شود، انداخت و مرد، انداخت و دست و پايش شكست، آيا در اينجا كه‏راه منحصر است، ضمان متوجه كيست؟ بگوييم: آقا تو خودت به اختيار خودت ازاين بالا خودت را پرتاب كردى، به قول مرحوم آيت الله خوئى، خودش به اختيارخودش انداخت. بله. ولى شما مرا تعقيب كرديد، و من راه فرار جزء اين نداشتم، راه‏منحصر بود، در اينجا عقلاء به كى نسبت مى‏دهند؟ مى‏گويند: اين آدم خودش به‏اختيار خودش خودش را كشته؟ يا آن آقاست كه آتش از قبر آن شخص مكره داردبلند مى‏شود او سبب شد؟ اگر تو من را تعقيب نكرده بودى، من نترسيده بودم، من‏خودم را از اين بالا نمى‏انداختم پائين، در اينجا عقلاء به كى نسبت مى‏دهند؟ به ارهاب‏كننده يا به اين شخص فرارى؟
    اجبار به فرار نه اجبار القاء
    ما معتقديم اينجا هم به ارهاب كننده نسبت مى‏دهند، چون راه منحصر است هيچ‏راهى ندارد، و اما اينكه بگوييم: او به ميل خودش خودش را از اين بالا پائين انداخته‏اين درست نيست، اين همان تعبيرى است كه در كلام مرحوم آيت الله خوئى وديگران است، كسانى كه طرفدار عدم ضمان هستند «ان قلت»: «انما الجأه الى الهرب،لا الى الالقاء»، اين آن را ملجأ كرد به فرار، من نگفتم خودت را بيانداز پائين، من تو رامجبور به فرار كردم نه مجبور به القاء، بنا بر اين چون مجبور به فرار كرده نه مجبور به‏القاء. فعلى هذا بگوييم: شخص مخيف ضامن نيست، كار بدى كرده، ولى ضامن خون‏اين نيست، چرا چون آن را اجبار به القاء نكرده، بلكه اجبار به فرار كرده.
    در جواب «ان قلت» دو نكته عرض مى‏كنيم: اولاً مجبور به فرار هم نكرده،مى‏گويد: بايست تا بكشمت، نمى‏گويد: برو، شما خودتان فرار مى‏كنيد، شمامى‏گوييد: «انما الجأه الى الهرب»، نه مجبورش به فرار نكرده، از ترس جان خودش رااز آن بالا انداخت پائين، پس فرار هم الجاء او نيست، نتيجه اخافه است، نكته همين‏است كه اين فرار به امر او نيست نمى‏گويد: فرار كن اگر ايستادى مى‏كشمت، مى‏گويد:بايست مى‏كشمت، فرار نكن، پس فرار نتيجه اخافه است، پرتاب كردن خودش هم ازبالا نتيجه اخافه است چون راهى نداشت، راه منحصر بوده. «فعلى هذا، الجائى به فرارو القاء هيچكدامش نيست، ولى هر دو نتيجه اخافه است، هذا اولاًٌ.
    و اما ثانياً ما نحن فيه از قبيل موارد اكراه است، نوعى اكراه است، و اين اكراه باعث‏ضعف مباشر مى‏شود، براى اينكه شما تهديدش مى‏كنيد به كشتن و اين به ناچارخودش را از آن بالا انداخته پائين بر اساس تهديد شما، انصاف اين است كه در اينجاوقتى مى‏آيند مأخذه مى‏كنند او را مأخذه مى‏كنند، آيا به اين انسان مى‏گويند: چراخودت را از آن بالا انداختى پائين؟ مى‏گويد: چه كنم يك آدم ديوانه شمشير كشيده ومن را مى‏خواهد دو نصف كند، چاره‏اى نداشتم، هيچ كسى ملامتى نمى‏كند، اين چراخودش را انداخت پائين، ملامت را متوجه آن شخص مى‏كنند، فعلى هذا ملامت، سرزنش، اسناد همه‏اش مربوط به آن شخص است، نه مربوط به اين شخصى كه ترسيده.بنا بر اين در اينجا هم «لو قلنا بالضمان» بُعدى ندارد.
    صورت سوم، پس اين دو صورت اول و دوم ضمان بود، اولى زوال عقل شده بود،دومى زوال عقل نشده بود، ولى راه منحصر به فرد بود، و اما صورت سوم اين است كه‏اين را اخافه كرد، رسيد سر دو راهى، يك راه صاف است مى‏تواند ادامه بدهد، يك راه‏اينكه خودش را پرت كند پائين. مجبور به القاء نفس نبود، راه فرار هم داشت، اين آمدبه ميل خودش القاء را انتخاب كرد. گفت: القاء مى‏كنم بپرم، خيال مى‏كرد بهتر است، والا راه فرار ديگر هم داشت، اميد نجات در آن هم بود اميد نجات در اين هم بود، آيا دراينجا ما مى‏توانيم بگوييم: مخيف ضامن است؟ نه، نمى‏تواند بگويد: تو من راترساندى من خودم را پرت كردم، مى‏گويد: دو راه داشتى، مى‏خواستى از آن راه صاف‏بروى، چرا اين راه را انتخاب كردى؟ من سبب نشدم، انتخاب خودت سبب شد. دراينجا «لو قلنا بعدم ضمان كان وجيها».
    به هر حال فرض مسأله اين است كه راه منحصر به القاء نبوده، و خودش انتخاب‏كرده، در اينجا ضمانى على الظاهر نيست. «و من هنا يظهر» شق رابعى در مسأله، كه‏اگر شخص مُخاف اَعْمى باشد، يا بيناست اما شب تاريكى است، فرار مى‏كند از آن بالاافتاد پائين، فرار مى‏كند افتاد تو چاه، نابيناست، مى‏گويد: مى‏خواهم تو را بكشم، نابينابلند مى‏شود فرار مى‏كند، مى‏افتد تو چا، يا بيناست و شب تاريك است، روز روشن‏است جاده را نمى‏بيند كه تو راه يك چاهى هست، مى‏دود مى‏افتد تو چاه، اينجا هم‏على القاعده بايد ضامن باشد، چرا؟ به علت اينكه نابينا جاهل است، جاهل و لو مباشرباشد مى‏گويند: جاهل ضعيف است، جهل سبب مى‏شود كه اسناد فعل داده نشود دراينگونه موارد. توى عالم، آگاه اين را تهديد كردى، و اين هم بلند شد در جاده‏اى فراركرد افتاد در چاه، شما سبب بودى، يا آدم بينايى در شب تاريك كه شما سبب شدى.
    عدم ضمان مخيف در صور سه گانه
    و من العجب، مرحوم آيت الله خوئى مى‏گويد: هيچ كدام از اينها ضامن نيست،حتى نابينا، حتى بصير جاهل، در هيچكدام اينها آن شخص مخيف ضامن نيست، فقطخود اين شخص سبب شده. انصاف اين است كه ما وقتى رجوع كنيم به سيره عقلاء،مسائلِ سبب و مباشر يك مبناى عقلائى دارد، تعبد هم نيست، به هر عاقلى شما اين رابگوييد، حالا چطور ايشان اينجا برائت جارى كرده است و اينجا اسناد فعل ندادند ماعقلمان نمى‏رسد.
    ولى مسلم است كه در اينجا عقلاء اسناد مى‏دهند به اين. پس در اين صورت رابع‏هم مسلّم ضامن است، هر دادگاهى برود مى‏گويد: آقا تو اين را دنبال كردى، نابينا پريدافتاد از اينجا پائين، خوب تو دنبال كردى، تو سبب مرگ او شدى، تو سبب دست و پاشكستن او شدى، نه، من سبب نشدم خودش خودش را انداخت، خودش كجاخودش را انداخت؟، نابينا بود.
    (پاسخ استاد به شاگرد)مسأله روزه حكم وضعى است، شما اگر مجبور هم بشويد،روزه را بخوريد، حكم وضعيش اين است كه بايد قضا كنيد، خواب بمانيد يك روز وروزه را نگيريد بايد بگيريد، اما اينجا مسأله مسئوليت جبران خسارت است، بايدببينيم كى خسارت ايجاد كرده، خسارت را اين نابينا به خودش ايجاد كرده، ياخسارت را آن آقايى كه اين آقا را ترساند و شمشير رو سرش كشيد و فرار كرد، قضاى‏روزه حكم وضعى است، خسار نيست، حكم وضعى است، زن حائض هم بايدقضاى روزه كند، اين چه خسارتى است؟ حائض مگر اختيار دارد؟ بى اختيار است،براى اين است كه آن يك امرى است كه بى اختيارش اثر وضعى دارد، مثل اينكه دست‏انسان به نجاست بخورد نجس مى‏شود، مختار باشد، مضطر باشد، مجهول باشد،خواب باشد، بيدار باشد، حكم وضعى است، خسارت نيست روزه، تكليف است،خسارت اين را نمى‏گويند، اين را مى‏گويند: تكليف، حكم وضعى است، مقايسه‏حكم وضعى را با احكام تكليفيه نمى‏توان كرد، در اينجا اين شخص مكلف است به‏اينكه اين كارى را كه كرده، و مسند به او بوده تدارك كنيم. «فبناء على ذلك لا شك» كه‏سه صورت از چهار صورت ضمان است، صورت اول كه «زال عقله»، صورت دوم كه‏راه منحصر بود، صورت چهارم كه طرف نابينا بود يا جاهل بود، در هر سه صورت‏ضمان هست. فقط يك صورت ضمان نيست و آن اين است كه سر دو راهى بوده‏خودش به سوء اختيارش آن راهى را انتخاب كرده است كه منتهى به نابودى او شد، وباعث تلف يا خسارتى بر او شد. «هذا كله» بحسب مقام ثبوت.
    (پاسخ استاد به شاگرد) ايشان مى‏گويند: اسناد به مخيف داده نمى‏شود، اسناد داده‏مى‏شود به خود اين نابينا، شخص مخيف نگفت: برو خودت را تو چاه بيانداز، اين‏خودش فرار كرد، خودش خودش را انداخت، اين مثل اين است كه يك آدمى در شب‏تاريك بدون اينكه كسى مجبورش كرده باشد، يا اعمى بدون اينكه كسى مجبورش‏كرده باشد بلند مى‏شود يك جاده‏اى را طى مى‏كند و تو چاه مى‏افتد، اين ارعاب هم‏مى‏گويند: تأثيرى ندارد، ايشان مى‏گويند، دليلش همين است كه مى‏گويند: اسناد فعل‏به مرهِب داده نمى‏شود. و ما مى‏گوييم قطعاً اسناد داده مى‏شود و بناء عقلاء در اينگونه‏موارد ضمان است.
    حكم مسئله ضمان در مقام اثبات
    فعلى هذا مسأله در چهار صورتش حكمش معلوم شد، حالا «اذا شككنا فى مقام‏الاثبات»، كه زال عقله ام لم يزل»، ببينيد جدا كرديم، حالا مى‏رويم سراغش، آيا شق‏اول است يا دوم است يا سوم است يا چهارم است؟ نابينا بود يا نبود؟ شب تاريك بوديا نبود؟، جاهل بود يا عالم؟ مى‏دانست در اين جاده چنين چيزى هست يا نه؟ سر دوراهى بود يا يك راهى بود؟ شك كرديم. اگر شك كرديم در مسأله زوال عقل، بعيدنيست استصحاب جارى شود، استصحاب مى‏گويد: زوال عقل نشد، عقلش زائل‏نشد، احتمال مى‏دهيد؟ نمى‏دانيد؟، اصل اين است كه عقلش زائل نشد.
    «اللهم الا ان يقال»: اين اصل مثبت است، از قبيل اصول مثبته است، چرا؟ براى‏اينكه مى‏گويد: عقلش زايل نشد، بعد لازمه عقلى مستصحب را مى‏گيريم، نه لازمه‏شرعى، قاعده اصل مثبت اين است. اگر اصول عمليه استصحاب يا غير استصحاب‏لوازم شرعيه‏اش را بگيريم، اين مجاز است، اصل مثبت اين است، اما اگر لوازم عقليه‏را بگيريد و آثار شرعيه لوازم عقليه را بار كنيد، اين مى‏شود اصل مثبت كه مى‏گويند:حجت نيست، شما هم در اينجا احتمال بدهيد اصل مثبت است چرا؟ براى اينكه‏اصل اين است كه عقلش زايل نشده، پس فعل مستند به خودش بود، پس ضمان‏نيست.
    (سؤال ... و پاسخ استاد): ابدا، هيچكدام از استصحابهايى كه در روايت استصحاب‏وارد شده نيست، مثال، روايات استصحاب سه تا صحيحه زراره است، شخصى كه‏شك كرده بود وضويش باطل شد يا نشد، بايد بگويد استصحاب مى‏كنم وضو هست،پس نماز صحيح است. وضو اثر شرعيش صحت نماز است، اثر عقلى نيست، اثرشرعى است، وضو هست، پس دست رو قرآن مى‏توانم بگذارم، يكى از آثار وضوجواز مس كتابت قرآن است، جواز صلاة است، جواز طواف است، اين اثر شرعى‏وضو است، اما بقاء عقل اثر شرعى ندارد، اثرش اسناد است، اثر اسناد عدم ضمان‏است، پس يك واسطه عقلى مى‏خورد، يادتان باشد، هميشه اصل مثبتها آنهايى هستندكه يك واسطه دو واسطه سه واسطه عقلى مى‏خورد. اگر هيچ واسطه عقلى نخورد،اصل مثبت نيست و حجت است مثل وضو.
    غذايى هست شك داريم نجس شده، استصحاب مى‏كنيم طهارت را، پس مى‏تواندبخورد، اين اثر شرعى جواز است، اكل غذاى پاك اثر شرعى آن است. يا مثلاً اين‏زوجه نمى‏دانيم مطلقه شده يا نه، استصحاب مى‏كنيم بقاء زوجيت را، از آثارشرعيه‏اش اين است كه مى‏تواند نگاهش كند، اين آثار شرعيه است. اما اگر نه، شماگفتيد: در اين حوض نصف كر آب بود، من نصف كر ديگر هم ريخته‏ام، شك دارم‏نصف كر اوّلى از بين رفته يا نه، مى‏گوييم: استصحاب مى‏كنيم نصف كر اول هست،پس نصف كر دوم هم ريخته، لازمه عقليش يك كر كامل است، لازمه شريعيش اين‏است كه پاك مى‏شود، اگر چيزى با آن بشويند.
    شما اول آمديد نصف كر را باضافه نصف كر كرديد، عقل حاكم شد يك كر تمام را.اينكه شرعى نيست، نصف باضافه نصف مساوى با تمام. اين حكم عقل است، اين‏حكم شرع نيست، بعد كه كر شد آنوقت شما مى‏خواهيد آثار شرعيه را بار كنيد.
    تقدم اصل موضوعى بر اصل حكمى
    من ياد آورى مى‏كنم مسائل را تا آنچه در اصول خوانديد يادتان نرود، حالا در مانحن فيه هم همين است، بگوييم: آقا اين عقلش بوده، الان هم زايل نشده، خوب زايل‏نشده اين چه اثر شرعى دارد؟ هيچ، اثر شرعيش اين است كه اسناد فعل داده مى‏شود،اثر شرعى اسناد فعل اين است كه ضمان متوجه خودش است، ضمان متوجه آن آقانيست، خودش مسئول كار خويش است، اگر اين را گفتيم ديگر استصحاب جارى‏نمى‏شود. استصحاب كه جارى نمى‏شود بايد برويم سراغ يك اصل ديگر، و اصل‏ديگر در اينجا چيست؟ برائت، شك داريم عقل اين زايل شده بوده يا زايل نشده بود،استصحاب كه نتوانست كارى بكند، معنيش اين است شك داريم كه آيا ذمه اين به ديه‏مشغول شد يا نه؟ اصل برائت است. خوب دقت كنيد اول اصل موضوعى جارى‏كرديم، بقاء عقل موضوع است. اين مثبت شد، بعد رها كرديم اصل موضوعى رارفتيم سراغ اصل حكمى، در اصول خوانده‏ايم اول اصول موضوعيه را بايد جارى‏كرد، اصل موضوعى حاكم بر اصل حكمى است، اگر استصحاب جارى مى‏شد ومثبت نبود مقدّم بود بر برائت، اما اصل موضوعى ما مثبت شد، از حجيت افتاد، ناچارشديم برويم سراغ اصل حكمى، آيا ذمه مشغول شده يا نه اصل برائت مى‏شود، و هركجا ما شك كرديم كه آيا قسم اول يا دوم است، سوم است يا چهارم است جايى است‏كه ضامن است يا ضامن نيست، اعمى بوده يا نبوده، شب تاريك بوده يا نبوده، شك‏كرديم. هر كجا شك كرديم بايد اصل برائت در اينجاها جارى بكنيم.
    (سوال ... و پاسخ استاد): بله، در باره مخيف اصل برائت جارى مى‏كنيم. درست‏است ولى مخاف موضوع كار مخيف است، عقل مخاف موضوع حكم مخيف است،نابينا و بينا بودن مخاف موضوع حكم مخيف است.
    «و من هنا يظهر» اگر كسى دنبال بكند شخصى را و بترساند و برود در چنگال‏حيوان درنده گرفتار شود، كه امام (قدس سره) در ذيل مسأله گفتند، در آنجا هم همين‏شقوق و صور مى‏آيد، اگر راه منحصر بود از اين جنگل، و اين جنگل هم حيوان درنده‏دارد، چه كند اينحا؟ راه منحصر بوده، يا ناآگاه بود كه اين جنگل حيوان درنده دارد، يانابينا بود آمد حيوان درنده را نديد، همان شقوقى كه گفتيم در آنجا مى‏آيد اينجا هم‏مى‏آيد، بله آنجايى كه راه منحصر نبوده، تو خود جنگل را انتخاب كردى، مى‏خواستى‏اين جاده را انتخاب كنى، جنگل را انتخاب كردى گرفتار چنگال درنده شدى، خودت‏كردى، عين آن صورى كه در آنجا گفتيم در اينجا هم جارى مى‏شود، «الصور هى‏الصور السابقه و الحكم هو الحكم السابق. و صلى الله على سيدنا محمدٍ و آله‏الطاهرين».
    پرسش:
    1- چهار قول در مسأله ضمان ارعاب و ارهاب را بيان كنيد؟
    2- كدام قول درست است چرا؟
    3- نظر آقاى خوئى در مسأله ارهاب و ارعاب را بيان كنيد؟
    4- در صورت شك در مقام اثبات در مسأله وظيفه چيست؟
    5- علت تقدم اصل موضوعى بر اصل حكمى را در مسأله بيان كنيد؟