شنبه 12 خرداد 1403 - 22 ذيقعده 1445 - 1 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
كتاب ديات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 107
متن
درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
" جلسه يكصد و هفتم "
در ضمان ارهاب و ارعاب
كلام در مسأله يازدهم از مسائل موجبات ضمان بود، گفتيم: مسأله يازده در واقعادامه مسأله دهم است، با تفاوت مختصرى. و حاصلش اين بود كه اگر انسان ديگرىرا ارعاب و ارهاب كند، اخافه كند، و او هم از ترس فرار كند و در اين فرار از بلندىسقوط كند، خودش را در چاه بياندازد، از پشت بام اين را پائين بياندازد، و بميرد، آياشخص مُخيف ضامن هست يا نه؟ در اين مسأله سه قول است، اگر توقف را هم قولىبدانيم مىشود چهار قول.
قول اول اين است كه چنين شخصى ضامن نيست، و اين قول مختار شيخ الطائفهاست (رضوان الله تعالى عليه) «و من تبعه فى ذلك» شيخ طوسى رحمت خدا بر اوباد، و جمعى كه در اين مسأله از ايشان تبعيت كردند قائل به عدم ضمان شدند، قولدوم قول ضمان است، كه شخص ارهاب كننده ضامن است، اين را مرحوم علامه درتحرير انتخاب كرده و مرحوم آيت الله خوئى در مبانى اين را به ظاهر الاصحابنسبت مىدهد، ولى خودشان انتخاب عدم ضمان كردند، با اينكه در مبانى مىفرمايد:«ظاهر الاصحاب الضمان»، در عين حال مىگويد: حق اين است كه ضامن نيست، ما ازمبانى جلد 2 صفحه 256 نقل مىكنيم، مطالبى كه بعداً باز نقل خواهم كرد امروز ازمبانى از همين جلد است.
و اما قول سوم تفصيلى بود كه در تحرير الوسيله است، فرق بگذاريم بين آنجايىكه ارهاب و ارعاب باعث زوال عقل مىشود موقتاً، و انسان بى اختيار مىشود، دستو پاى خودش را گم مىكند، نمىفهمد دارد كجا مىرود، خودش را توى چاهمىاندازد بدون توجه، سلب اختيار شده است، در چنين جايى قائل به ضمان هستند،كه شخص ارعاب كننده ضامن است، و اما صورت ديگرى كه عقل و هوش وهواسش سر جاست، براى نجات دادن خودش مىگويد: على الحساب ما مىپريم ازاين پشت بام پائين، بايستيم ممكن است ما را بكشد، مىپريم شايد در آن نجات باشد،اين شبيه كارى است كه در آتش سوزىها بعضى مىكنند، در ساختمانهاى بلند وچندين طبقه وقتى آتش سوزى واقع مىشود، افرادى كه در طبقات بالا هستند،مىبينند راه نجاتى نيست: طبقات پائين آتش گرفته و از آنها نمىشود رد بشوند، بالاهم بمانند آتش مىآيد بالا مىسوزند و لذا خودشان را گاهى از آن بالا پرتاب مىكنندپائين، اين با ميل اختيار خودشان است دارند اين كار را مىكنند.
اگر كسى هم همين كار را بكند، بواسطه ارعاب و اخافه خودش را از بالاى بلندىپائين مىاندازد، «فمات»، در اينجا بگوييم چون به اختيار خودش است ضمانىمتوجه شخص مُخيف و مرعِب و مرهِب نيست، اين سه قولى است كه در مسألهاست، قائلين به اينها هم اجمالاً روشن شد.
حكم مسأله از نظر قواعد و از نظر سبب و مباشر
و اما برويم سراغ حكم مسأله. ظاهر اين است كه نص خاصى در اين مسأله واردنشده، و نديديم از بزرگان هم كسى استناد به روايت خاصهاى كرده باشد، همه علىالقواعد مىخواهند مسأله را حل و فسخ كنند، پس ما هستيم و قواعد ديات و مسائلمربوط به سبب و مباشر، جايى كه سبب اقوا است، نتيجه منتصب به اوست، و جايىكه مباشر اقوا است نتيجه متوجه اوست، بايد اينها را برداريم و اين قواعد اطلاقات وعمومات را در اينجا پياده كنيم.
انصاف اين است كه مسأله داراى صور متعددى است. صورت اولى همان است كهدر تحرير ذكر فرموده بودند، آنجايى است كه عقل و اختيار از اين شخص گرفتهمىشود، در اينجايى كه زوال عقل و اختيار است، «لا شك» كه ضمان متوجه شخصمخيف است، قاعده سبب و مباشر در اينجا حاكم است، آيا سبب اقوا است در اينجا كهآن شخص مخيف باشد يا مباشر اين آدمى كه ترسيده و به واسطه اينكه عقل و هوشاز سرش رفته خودش را از آن بالا انداخت پائين؟ ديوانه وار به قول مردم خودش رااز آن بالا پرتاب كرد پائين، اينجا فعل اسناد داده مىشود به سبب. چرا؟ «لانه عاقلٌ» بهمباشر نسبت نمىدهند «لانه غير عاقلٌ فى هذا الحال، غير مختار فى هذا الحال».
خوب پس دليل بر ضمان در اينجا قوت سبب، ضعف مباشر است و مقتضاىقاعده اوليه است، و اين را هم بدانيد، مسأله قوت مباشر و سبب و امثال ذلك اين يكقاعده عقلائيه است، اينكه مرحوم آقاى خوئى در همين مبانى گفتند اگر در مسألهاجماعى باشد بر ضمان ما قائل مىشويم و نباشد نمىگوييم، مسأله مسأله اجماعىاست، مسألهاى است كه بنا عقلاء هم در اينجا مثل حكم شرع است، حكم شرع هم ازبناء عقلاء در اينجا جدا نيست، احتياجى به يك اجماعى در اين مسأله نيست.
و اما صورت دوم: آن است كه عقل و اختيار هست، و ليكن اين شخص در ادامهفرار راهى جزء اين نمىبيند كه خودش را از آن بالا بياندازد پائين، يعنى راه منحصراست، اين ارعاب و تهديد و تخفيف چنان در او اثر كرده كه مىگويد: من بايستم مراخواهد كشت، بنا بر اين خودم را از اين بالا مىاندازيم پائين يك شانس نجاتى هست،اگر از اين بالا خودمان پائين نياندازيم حتماً كشته مىشويم، از ارعاب يقين به كشتنپيدا كرد، مثالش همان مثال آتش سوزيهاست كه عرض كردم، يقين دارد بماند درعمارت مىميرد، آتش مىگيرد، مىگويد: خودمان را مىاندازيم على الحساب پائينبالاخره يك شانس نجاتى هست، يك احتمال هم مردن است، اگر ارهاب همهمينطور شد. شمشير را برداشته دنبال اين، مىگويد: بايست كه كشتم تو را، فعلماضى هم مىگويد: كشتن، چون مضارع متحقق الوقوع بمنزله ماضى است.
خوب اين هم يقين پيدا مىكند به اين تهديد، سر راه خودش هم مىبيند فقط يكپرتگاهى است، بايستد كشته مىشود، خودمان را على الحساب تو پرتگاه مىاندازيمببينيم چه مىشود، انداخت و مرد، انداخت و دست و پايش شكست، آيا در اينجا كهراه منحصر است، ضمان متوجه كيست؟ بگوييم: آقا تو خودت به اختيار خودت ازاين بالا خودت را پرتاب كردى، به قول مرحوم آيت الله خوئى، خودش به اختيارخودش انداخت. بله. ولى شما مرا تعقيب كرديد، و من راه فرار جزء اين نداشتم، راهمنحصر بود، در اينجا عقلاء به كى نسبت مىدهند؟ مىگويند: اين آدم خودش بهاختيار خودش خودش را كشته؟ يا آن آقاست كه آتش از قبر آن شخص مكره داردبلند مىشود او سبب شد؟ اگر تو من را تعقيب نكرده بودى، من نترسيده بودم، منخودم را از اين بالا نمىانداختم پائين، در اينجا عقلاء به كى نسبت مىدهند؟ به ارهابكننده يا به اين شخص فرارى؟
اجبار به فرار نه اجبار القاء
ما معتقديم اينجا هم به ارهاب كننده نسبت مىدهند، چون راه منحصر است هيچراهى ندارد، و اما اينكه بگوييم: او به ميل خودش خودش را از اين بالا پائين انداختهاين درست نيست، اين همان تعبيرى است كه در كلام مرحوم آيت الله خوئى وديگران است، كسانى كه طرفدار عدم ضمان هستند «ان قلت»: «انما الجأه الى الهرب،لا الى الالقاء»، اين آن را ملجأ كرد به فرار، من نگفتم خودت را بيانداز پائين، من تو رامجبور به فرار كردم نه مجبور به القاء، بنا بر اين چون مجبور به فرار كرده نه مجبور بهالقاء. فعلى هذا بگوييم: شخص مخيف ضامن نيست، كار بدى كرده، ولى ضامن خوناين نيست، چرا چون آن را اجبار به القاء نكرده، بلكه اجبار به فرار كرده.
در جواب «ان قلت» دو نكته عرض مىكنيم: اولاً مجبور به فرار هم نكرده،مىگويد: بايست تا بكشمت، نمىگويد: برو، شما خودتان فرار مىكنيد، شمامىگوييد: «انما الجأه الى الهرب»، نه مجبورش به فرار نكرده، از ترس جان خودش رااز آن بالا انداخت پائين، پس فرار هم الجاء او نيست، نتيجه اخافه است، نكته هميناست كه اين فرار به امر او نيست نمىگويد: فرار كن اگر ايستادى مىكشمت، مىگويد:بايست مىكشمت، فرار نكن، پس فرار نتيجه اخافه است، پرتاب كردن خودش هم ازبالا نتيجه اخافه است چون راهى نداشت، راه منحصر بوده. «فعلى هذا، الجائى به فرارو القاء هيچكدامش نيست، ولى هر دو نتيجه اخافه است، هذا اولاًٌ.
و اما ثانياً ما نحن فيه از قبيل موارد اكراه است، نوعى اكراه است، و اين اكراه باعثضعف مباشر مىشود، براى اينكه شما تهديدش مىكنيد به كشتن و اين به ناچارخودش را از آن بالا انداخته پائين بر اساس تهديد شما، انصاف اين است كه در اينجاوقتى مىآيند مأخذه مىكنند او را مأخذه مىكنند، آيا به اين انسان مىگويند: چراخودت را از آن بالا انداختى پائين؟ مىگويد: چه كنم يك آدم ديوانه شمشير كشيده ومن را مىخواهد دو نصف كند، چارهاى نداشتم، هيچ كسى ملامتى نمىكند، اين چراخودش را انداخت پائين، ملامت را متوجه آن شخص مىكنند، فعلى هذا ملامت، سرزنش، اسناد همهاش مربوط به آن شخص است، نه مربوط به اين شخصى كه ترسيده.بنا بر اين در اينجا هم «لو قلنا بالضمان» بُعدى ندارد.
صورت سوم، پس اين دو صورت اول و دوم ضمان بود، اولى زوال عقل شده بود،دومى زوال عقل نشده بود، ولى راه منحصر به فرد بود، و اما صورت سوم اين است كهاين را اخافه كرد، رسيد سر دو راهى، يك راه صاف است مىتواند ادامه بدهد، يك راهاينكه خودش را پرت كند پائين. مجبور به القاء نفس نبود، راه فرار هم داشت، اين آمدبه ميل خودش القاء را انتخاب كرد. گفت: القاء مىكنم بپرم، خيال مىكرد بهتر است، والا راه فرار ديگر هم داشت، اميد نجات در آن هم بود اميد نجات در اين هم بود، آيا دراينجا ما مىتوانيم بگوييم: مخيف ضامن است؟ نه، نمىتواند بگويد: تو من راترساندى من خودم را پرت كردم، مىگويد: دو راه داشتى، مىخواستى از آن راه صافبروى، چرا اين راه را انتخاب كردى؟ من سبب نشدم، انتخاب خودت سبب شد. دراينجا «لو قلنا بعدم ضمان كان وجيها».
به هر حال فرض مسأله اين است كه راه منحصر به القاء نبوده، و خودش انتخابكرده، در اينجا ضمانى على الظاهر نيست. «و من هنا يظهر» شق رابعى در مسأله، كهاگر شخص مُخاف اَعْمى باشد، يا بيناست اما شب تاريكى است، فرار مىكند از آن بالاافتاد پائين، فرار مىكند افتاد تو چاه، نابيناست، مىگويد: مىخواهم تو را بكشم، نابينابلند مىشود فرار مىكند، مىافتد تو چا، يا بيناست و شب تاريك است، روز روشناست جاده را نمىبيند كه تو راه يك چاهى هست، مىدود مىافتد تو چاه، اينجا همعلى القاعده بايد ضامن باشد، چرا؟ به علت اينكه نابينا جاهل است، جاهل و لو مباشرباشد مىگويند: جاهل ضعيف است، جهل سبب مىشود كه اسناد فعل داده نشود دراينگونه موارد. توى عالم، آگاه اين را تهديد كردى، و اين هم بلند شد در جادهاى فراركرد افتاد در چاه، شما سبب بودى، يا آدم بينايى در شب تاريك كه شما سبب شدى.
عدم ضمان مخيف در صور سه گانه
و من العجب، مرحوم آيت الله خوئى مىگويد: هيچ كدام از اينها ضامن نيست،حتى نابينا، حتى بصير جاهل، در هيچكدام اينها آن شخص مخيف ضامن نيست، فقطخود اين شخص سبب شده. انصاف اين است كه ما وقتى رجوع كنيم به سيره عقلاء،مسائلِ سبب و مباشر يك مبناى عقلائى دارد، تعبد هم نيست، به هر عاقلى شما اين رابگوييد، حالا چطور ايشان اينجا برائت جارى كرده است و اينجا اسناد فعل ندادند ماعقلمان نمىرسد.
ولى مسلم است كه در اينجا عقلاء اسناد مىدهند به اين. پس در اين صورت رابعهم مسلّم ضامن است، هر دادگاهى برود مىگويد: آقا تو اين را دنبال كردى، نابينا پريدافتاد از اينجا پائين، خوب تو دنبال كردى، تو سبب مرگ او شدى، تو سبب دست و پاشكستن او شدى، نه، من سبب نشدم خودش خودش را انداخت، خودش كجاخودش را انداخت؟، نابينا بود.
(پاسخ استاد به شاگرد)مسأله روزه حكم وضعى است، شما اگر مجبور هم بشويد،روزه را بخوريد، حكم وضعيش اين است كه بايد قضا كنيد، خواب بمانيد يك روز وروزه را نگيريد بايد بگيريد، اما اينجا مسأله مسئوليت جبران خسارت است، بايدببينيم كى خسارت ايجاد كرده، خسارت را اين نابينا به خودش ايجاد كرده، ياخسارت را آن آقايى كه اين آقا را ترساند و شمشير رو سرش كشيد و فرار كرد، قضاىروزه حكم وضعى است، خسار نيست، حكم وضعى است، زن حائض هم بايدقضاى روزه كند، اين چه خسارتى است؟ حائض مگر اختيار دارد؟ بى اختيار است،براى اين است كه آن يك امرى است كه بى اختيارش اثر وضعى دارد، مثل اينكه دستانسان به نجاست بخورد نجس مىشود، مختار باشد، مضطر باشد، مجهول باشد،خواب باشد، بيدار باشد، حكم وضعى است، خسارت نيست روزه، تكليف است،خسارت اين را نمىگويند، اين را مىگويند: تكليف، حكم وضعى است، مقايسهحكم وضعى را با احكام تكليفيه نمىتوان كرد، در اينجا اين شخص مكلف است بهاينكه اين كارى را كه كرده، و مسند به او بوده تدارك كنيم. «فبناء على ذلك لا شك» كهسه صورت از چهار صورت ضمان است، صورت اول كه «زال عقله»، صورت دوم كهراه منحصر بود، صورت چهارم كه طرف نابينا بود يا جاهل بود، در هر سه صورتضمان هست. فقط يك صورت ضمان نيست و آن اين است كه سر دو راهى بودهخودش به سوء اختيارش آن راهى را انتخاب كرده است كه منتهى به نابودى او شد، وباعث تلف يا خسارتى بر او شد. «هذا كله» بحسب مقام ثبوت.
(پاسخ استاد به شاگرد) ايشان مىگويند: اسناد به مخيف داده نمىشود، اسناد دادهمىشود به خود اين نابينا، شخص مخيف نگفت: برو خودت را تو چاه بيانداز، اينخودش فرار كرد، خودش خودش را انداخت، اين مثل اين است كه يك آدمى در شبتاريك بدون اينكه كسى مجبورش كرده باشد، يا اعمى بدون اينكه كسى مجبورشكرده باشد بلند مىشود يك جادهاى را طى مىكند و تو چاه مىافتد، اين ارعاب هممىگويند: تأثيرى ندارد، ايشان مىگويند، دليلش همين است كه مىگويند: اسناد فعلبه مرهِب داده نمىشود. و ما مىگوييم قطعاً اسناد داده مىشود و بناء عقلاء در اينگونهموارد ضمان است.
حكم مسئله ضمان در مقام اثبات
فعلى هذا مسأله در چهار صورتش حكمش معلوم شد، حالا «اذا شككنا فى مقامالاثبات»، كه زال عقله ام لم يزل»، ببينيد جدا كرديم، حالا مىرويم سراغش، آيا شقاول است يا دوم است يا سوم است يا چهارم است؟ نابينا بود يا نبود؟ شب تاريك بوديا نبود؟، جاهل بود يا عالم؟ مىدانست در اين جاده چنين چيزى هست يا نه؟ سر دوراهى بود يا يك راهى بود؟ شك كرديم. اگر شك كرديم در مسأله زوال عقل، بعيدنيست استصحاب جارى شود، استصحاب مىگويد: زوال عقل نشد، عقلش زائلنشد، احتمال مىدهيد؟ نمىدانيد؟، اصل اين است كه عقلش زائل نشد.
«اللهم الا ان يقال»: اين اصل مثبت است، از قبيل اصول مثبته است، چرا؟ براىاينكه مىگويد: عقلش زايل نشد، بعد لازمه عقلى مستصحب را مىگيريم، نه لازمهشرعى، قاعده اصل مثبت اين است. اگر اصول عمليه استصحاب يا غير استصحابلوازم شرعيهاش را بگيريم، اين مجاز است، اصل مثبت اين است، اما اگر لوازم عقليهرا بگيريد و آثار شرعيه لوازم عقليه را بار كنيد، اين مىشود اصل مثبت كه مىگويند:حجت نيست، شما هم در اينجا احتمال بدهيد اصل مثبت است چرا؟ براى اينكهاصل اين است كه عقلش زايل نشده، پس فعل مستند به خودش بود، پس ضماننيست.
(سؤال ... و پاسخ استاد): ابدا، هيچكدام از استصحابهايى كه در روايت استصحابوارد شده نيست، مثال، روايات استصحاب سه تا صحيحه زراره است، شخصى كهشك كرده بود وضويش باطل شد يا نشد، بايد بگويد استصحاب مىكنم وضو هست،پس نماز صحيح است. وضو اثر شرعيش صحت نماز است، اثر عقلى نيست، اثرشرعى است، وضو هست، پس دست رو قرآن مىتوانم بگذارم، يكى از آثار وضوجواز مس كتابت قرآن است، جواز صلاة است، جواز طواف است، اين اثر شرعىوضو است، اما بقاء عقل اثر شرعى ندارد، اثرش اسناد است، اثر اسناد عدم ضماناست، پس يك واسطه عقلى مىخورد، يادتان باشد، هميشه اصل مثبتها آنهايى هستندكه يك واسطه دو واسطه سه واسطه عقلى مىخورد. اگر هيچ واسطه عقلى نخورد،اصل مثبت نيست و حجت است مثل وضو.
غذايى هست شك داريم نجس شده، استصحاب مىكنيم طهارت را، پس مىتواندبخورد، اين اثر شرعى جواز است، اكل غذاى پاك اثر شرعى آن است. يا مثلاً اينزوجه نمىدانيم مطلقه شده يا نه، استصحاب مىكنيم بقاء زوجيت را، از آثارشرعيهاش اين است كه مىتواند نگاهش كند، اين آثار شرعيه است. اما اگر نه، شماگفتيد: در اين حوض نصف كر آب بود، من نصف كر ديگر هم ريختهام، شك دارمنصف كر اوّلى از بين رفته يا نه، مىگوييم: استصحاب مىكنيم نصف كر اول هست،پس نصف كر دوم هم ريخته، لازمه عقليش يك كر كامل است، لازمه شريعيش ايناست كه پاك مىشود، اگر چيزى با آن بشويند.
شما اول آمديد نصف كر را باضافه نصف كر كرديد، عقل حاكم شد يك كر تمام را.اينكه شرعى نيست، نصف باضافه نصف مساوى با تمام. اين حكم عقل است، اينحكم شرع نيست، بعد كه كر شد آنوقت شما مىخواهيد آثار شرعيه را بار كنيد.
تقدم اصل موضوعى بر اصل حكمى
من ياد آورى مىكنم مسائل را تا آنچه در اصول خوانديد يادتان نرود، حالا در مانحن فيه هم همين است، بگوييم: آقا اين عقلش بوده، الان هم زايل نشده، خوب زايلنشده اين چه اثر شرعى دارد؟ هيچ، اثر شرعيش اين است كه اسناد فعل داده مىشود،اثر شرعى اسناد فعل اين است كه ضمان متوجه خودش است، ضمان متوجه آن آقانيست، خودش مسئول كار خويش است، اگر اين را گفتيم ديگر استصحاب جارىنمىشود. استصحاب كه جارى نمىشود بايد برويم سراغ يك اصل ديگر، و اصلديگر در اينجا چيست؟ برائت، شك داريم عقل اين زايل شده بوده يا زايل نشده بود،استصحاب كه نتوانست كارى بكند، معنيش اين است شك داريم كه آيا ذمه اين به ديهمشغول شد يا نه؟ اصل برائت است. خوب دقت كنيد اول اصل موضوعى جارىكرديم، بقاء عقل موضوع است. اين مثبت شد، بعد رها كرديم اصل موضوعى رارفتيم سراغ اصل حكمى، در اصول خواندهايم اول اصول موضوعيه را بايد جارىكرد، اصل موضوعى حاكم بر اصل حكمى است، اگر استصحاب جارى مىشد ومثبت نبود مقدّم بود بر برائت، اما اصل موضوعى ما مثبت شد، از حجيت افتاد، ناچارشديم برويم سراغ اصل حكمى، آيا ذمه مشغول شده يا نه اصل برائت مىشود، و هركجا ما شك كرديم كه آيا قسم اول يا دوم است، سوم است يا چهارم است جايى استكه ضامن است يا ضامن نيست، اعمى بوده يا نبوده، شب تاريك بوده يا نبوده، شككرديم. هر كجا شك كرديم بايد اصل برائت در اينجاها جارى بكنيم.
(سوال ... و پاسخ استاد): بله، در باره مخيف اصل برائت جارى مىكنيم. درستاست ولى مخاف موضوع كار مخيف است، عقل مخاف موضوع حكم مخيف است،نابينا و بينا بودن مخاف موضوع حكم مخيف است.
«و من هنا يظهر» اگر كسى دنبال بكند شخصى را و بترساند و برود در چنگالحيوان درنده گرفتار شود، كه امام (قدس سره) در ذيل مسأله گفتند، در آنجا هم همينشقوق و صور مىآيد، اگر راه منحصر بود از اين جنگل، و اين جنگل هم حيوان درندهدارد، چه كند اينحا؟ راه منحصر بوده، يا ناآگاه بود كه اين جنگل حيوان درنده دارد، يانابينا بود آمد حيوان درنده را نديد، همان شقوقى كه گفتيم در آنجا مىآيد اينجا هممىآيد، بله آنجايى كه راه منحصر نبوده، تو خود جنگل را انتخاب كردى، مىخواستىاين جاده را انتخاب كنى، جنگل را انتخاب كردى گرفتار چنگال درنده شدى، خودتكردى، عين آن صورى كه در آنجا گفتيم در اينجا هم جارى مىشود، «الصور هىالصور السابقه و الحكم هو الحكم السابق. و صلى الله على سيدنا محمدٍ و آلهالطاهرين».
پرسش:
1- چهار قول در مسأله ضمان ارعاب و ارهاب را بيان كنيد؟
2- كدام قول درست است چرا؟
3- نظر آقاى خوئى در مسأله ارهاب و ارعاب را بيان كنيد؟
4- در صورت شك در مقام اثبات در مسأله وظيفه چيست؟
5- علت تقدم اصل موضوعى بر اصل حكمى را در مسأله بيان كنيد؟
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...