شنبه 19 خرداد 1403 - 29 ذيقعده 1445 - 8 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
كتاب ديات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 105
متن
درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
" جلسه يكصد و پنجم "
ديه قتل كسى كه بر اثر صيحه ديگرى مرده
و بحث بر مىگردد به آنجايى كه سببى براى ايجاد ترس حاصل شود، و اين سببباعث مرگ كسى شود، يا به واسطه آن ايجاد ترس سكته كند، بميرد، و يا اين است كهاين ترس سبب شود كه او از يك بلندى بيفتد، پشت بام بوده، روى ديوار بوده، بالاىنرده بان بوده، بالاى كوهى بوده، فرياد بزنند و بترسد و بيفتد بر اثر سقوط از بين برود،يا دست و پايش بشكند.
صحبت اين است كسى كه فرياد مىزند يا ايجاد ترس و وحشت مىكند ضامناست يا ضامن نيست؟ و حكم مسأله چيست؟ امام (قدس سره الشريف) در مسأله دهسه صورت ذكر كرده بودند، و هر صورت هم سه حالت داشت. و عصارهاش اين بود،گاهى به شخص غافل و ضعيف و ترسو فرياد مىزنند، كه غالباً سبب وحشتخطرناكى است، و گاهى هم آدم هوشيار، نترس، سالم كه غالباً سبب وحشتخطرناكى نيست، گاهى هم اسباب ديگرى، شمشير مىكشد، سگ درندهاى را رهامىكند، و ايجاد ترس و وحشت مىكند، و ضايعاتى ايجاد مىشود، آمده بودند براىاينها حالاتى ذكر كرده بودند، گاهى قتل عمد، گاهى قتل شبيه عمد، و گاهى هم «لاديه»، نه قتل عمد است و نه شبيه عمد نه ديه. كه اينها را روز چهار شنبه شرح داديم،عصارهاش را هم ذكر كردم براى كسانى كه نبودند، كه موضوع مسأله را توجه كنند.
اقوال در مسئله
فعلاً يك مقدار از اقوال را عرض مىكنم بعد مىرويم سراغ دلائل مسأله و صورمختلفى كه در مسأله است، عدهاى از بزرگان متعرض اين مسأله شدند، از جمله شيخطوسى در كتاب مبسوط، در جلد هفتم، صفحه 158 به سراغ اين مسأله رفته، و بحثىدارد كه خلاصهاش اين است كه عرض مىكنم. مىفرمايد: اگر انسانى لب چاه ايستادهباشد، يا كنار يك نهر ايستاده باشد، يا لب بام يا قله كوه باشد، و كسى فرياد شديدىبلند كند، كه از آن بالا در چاه، يا در نهر، يا از بام به پائين، يا از قله كوه به پائين بيفتد وبميرد، ايشان مىفرمايند: در اين مسأله تفصيل است، اگر صيحه زده، فرياد زده، و آدمبزرگ عاقلى بوده «لا شىء عليه» چيزى نيست.
و اما اگر صبى بوده، بچه ضعيف و ترسو، يا آدم «ناقص العقل» و امثال اينها، آدمترسوى شديد، فرمود: ديه دارد و ديه هم بر عاقله است، اين نكته را به خاطرتانبسپاريد كه ايشان ديه را به عاقله مىدهد، اصل ديه يك مطلب است، بر كيست؟مطلبى ديگر. هم ديه را ايشان قائل شده به عنوان موجبات ضمان، و هم ديه را بر عاقلهدانسته است.
مرحوم صاحب مفتاح الكرامه، بعد از ذكر اين كلام شيخ طوسى مىفرمايد: از كلامشيخ «رحمة الله» استفاده مىشود كه مسأله اجماعى است، چرا؟ ادعاى اجماعىايشان نكرد. مىگويد: به خاطر اينكه ذكر مخالفى نفرمود، و عادت ايشان اين است كهاگر مخالفى باشد، ذكر مىكند، و اينكه ذكر نكرد، يعنى مخالف نيست، پس «يستشمّمن كلام الشيخ انّ الديه اجماعىٌ»، اين را صاحب مفتاح الكرامه در جلد دهم، درصفحه 279 ذكر مىكند.
مرحوم شهيد ثانى هم در مسالك متعرض مسأله مىشود و مىگويد: ديه ديه دارد.و مىفرمايد: «على القاعده» هم هست، اين هم در ذهنتان باشد كه مىگويند: علىالقاعده است. يعنى قواعد دليل بر وجود ديه در مسأله اخافه است. بعد مىفرمايد:اينكه شيخ طوسى فرموده ديه بر عاقله است درست نيست، ديه بر خود اوست، چرا؟براى اينكه ديه بر عاقله در مورد خطاى محض است، خطاى محض آنجايى است كهقصد فعل ندارد. در حاليكه اينجا قصد فعل دارد، فرياد مىكشد بر سر اين شخص.فرياد زده، فعل فرياد است. و همين فعل سبب سقوط شده، و همين سبب مرگ شده،پس «قصد فعل»، منتهى «لم يقصد القتل». البته اين را جايى مىگويند كه مثلاً برشخص ترسو يا بيمار يا بچه ضعيف فرياد زده باشد، اينجا را مىگويند ديه دارد،ديهاش هم بر خودش است، «لانه قصد الفعل و هو الصيحه و لم يقصد المسبب و هوالقتل» اين هم كلام مسالك است در جلد دوم، صفحه 490، اين يك گوشهاى بود ازكلمات اصحاب. مرحوم صاحب جواهر هم متعرض اين مسأله شده، استدلال هم بهقواعد و روايات مىكند. ما هم اشاره به كلام ايشان «ان شاء الله» خواهيمكرد. ديگران هم متعرض شدند، عمده هم اين است كه چون مسأله حد اقل يكى دوتا روايت دارد، مسائلى كه روايت دارد در همه كتب فقهيه تقريباً متعرضش مىشوند،بعضى مسائل كه حديث ندارد و تنها از عمومات و اطلاقات استفاده مىشود، همهمتعرضش نمىشوند.
جدا سازى مقام ثبوت و اثبات در مسئله
به هر حال در اينجا چند نكته داريم، نكته اوّل چيزى است كه روز چهارشنبه اشارهكردم در پايان بحث. اجازه بدهيد فشرده تكرارش كنم تا بحث كامل شود. عرضكردم در اين مسأله مقام اثبات و مقام ثبوت را جمعى از بزرگان با هم مخلوط كردند،در حاليكه قاعده بحث اين است كه مقام اثبات از مقام ثبوت جدا باشد چطور؟ ما اولبايد بحث كنيم، اگر كسى چنين كارى را انجام دهد، آيا قصاص دارد يا ديه؟ و ديه همبر كيست؟ اين مقام ثبوت مىشود.
بعد بحث كنيم اگر شك كردم اين سقوط از بلندى يا اين سكته مستند به صيحه واخافه بود، يا مقارنه اتفاقيه، در مقام اثبات چه بگوييم؟ آيا استناد بوده، نبوده؟ شكداريم ظاهر حال آدم ترسو دخالت دارد؟ ندارد؟، اين آقايان آمدهاند مسأله آدم ترسو وبيمار را مخلوط كردند با اصل مسأله و اينها جزء شقوق مسأله قرار دادند. با اينكه مقامثبوت مسأله را جدا بايد بخوانيم، بگوييم در واقع استناد مسلّم و قطعى. در متن واقعاستناد هست. صيحه سبب شد براى سكته يا سقوط. حالا حكمش چيست؟ كجا قتلعمد است؟ كجا شبه عمد است؟ كجا هيچكدام؟.
بعد از آن كه اين ثابت شد، بگوييم اگر شك كرديم كه آيا مقارنه اتفاقيه بوده يااستناد بوده؟ آيا به ظاهر حال مىشود قناعت كرد كه اين آدم ترسو بوده؟ ظاهر حالاين است كه بر اثر سكته اين حالت واقع شده. بر اثر صيحه اين حالت واقع شده، يانمىشود قناعت كرد، آن يك بحث جدايى است. بنا بر اين ما بحث را مىبريم در دومقام. اول مقام اثبات، بعد مقام ثبوت، اين يك نكته.
و اما نكته برويم در مقام اثبات، شك كرديم كه آيا اين سقوط يا اين سكته مستند بهاخافه بود يا نه؟ اگر شك كنيم قاعده اولى، اصل اولى چيست؟ در اينجا؟ برائت است،شك داريم كه آيا واقعاً اين يك بيمارى قلبى داشته يا نه يك آجرى، ريگى زير پايشدر رفته است از آن بالا افتاده، يا فرياد بلند اين آقا سبب شد؟ شك داريم. اصل برائتاست. آيا به ظاهر حال مىشود قناعت كرد؟ همين تفصيلى كه آقايان آمدهاند مخلوطكردند به وضع، بچهاى در بام بود فرياد زدم نيا جلو، افتاد، يا بالاى شاخه درخت بود،فرياد زدم آنجا چه مىكنى؟ ترسيد و لرزيد و افتاد، شك دارم، آدم ترسويى است،بچهاى است، بيمارى هست، آيا ظاهر حال كافى است؟ كه ما اين را بگوييم استناددارد يا نه؟.
تفصيل در ظهور
جواب: اين است از ظاهر حال دو صورت دارد. يك وقت «ظهورٌ قعطىٌ» واقعاًقطع داريم، گاهى «ظهور ظنى»، ظهور قطعى مثل اين است كه صيحه كه زديم شروعكرد به لرزيدن و گفت: واى اين چه فريادى بود كشيدى؟ و افتاد پائين، خوب وقتىلزريد و گفت: اين چه فريادى بود كشيدى، از آن بالا افتاد معلوم است اين ديگر براىصيحه بوده، ظاهر حاليست كه يقينى است، و انسان مىداند، علم قاضى است، يا علمشهود عينى است، كه شهادت دادند بعد از اين فرياد اين حالات پيدا شد كه يقينداريم استناد داشته. اگر اين باشد لا كلام، ظهور حال قطعى، خواه براى قاضى باشد يابراى شهود، اين بحث ندارد.
و اما اگر ظهور حال ظنى باشد كه در ابواب فقه خيلى جاها معتبر است، مثلاً درباب فقر و غناء، شخصى مىآيد تقاضاى زكاة مىكند. سيّد محترمى است تقاضاىخمس مىكند. ظاهر حال هم اين است كه مستحق است، ظهور هم ظنى است نهقطعى، ما قطع نداريم همه اينها كه به ما مراجعه مىكنند مستحق هستند يا نه. اماظاهرش نشان مىدهد كه آنها مستحقند. در باب زكاة و خمس مىگويند: ظهور حالحجت است، «ولو كان ظهوراً ظنيا»، يا مثلاً در باب عدالت در امام جماعت، مىگويند:ظهور حال حجت است، شخص ظاهر الصلاحى است، مدتى است با او معاشرهستيم، و آدمى است كه توجه به اوامر الهيه دارد، نواحى الهيه دارد، ظهور ظنى ما پيدامىكنيم به اينكه ملكه عدالت در باطن او است.
يا تازه وارد شهرى شديم و آمديم مسجد جامع و امام محترمى ايستاده و عدهاى ازمردم به او اقتداء كردند كه پيداست مردم بى سر و پايى نيستند كه پشت سر هر كسىنماز بخوانند، ظاهر حال اين است كه آقا، آقاى معتبرى است، مورد احترام اهل شهراست. لابد عادل است، اينجاها ما ظهور حال را حجت مىبينيم، خيلى جاها در فقهاست، در باب فقر و غناء، در باب عدالت و در ابواب زياد ديگر كه شاهد حال و ظهورحال مىگويند: حجت است.
عدم حجيت ظهور ظنى در باب ديات
آيا ما مىتوانيم در باب ديات و كشتن مردم ظهور ظنى را حجت بدانيم و عملكنيم؟ جواب اين است كه نه، «ان كان ظاهر الحال ظهوراً ظنيا، يشكل الاعتماد عليه،لعدم الدليل على حجيته و لعدم استقرار بناء العقلاء عليه فى هذا الباب». ما بياييم باظهور حال اين را بگيريم و ظهور حال هم اين است كه عمدى بوده و اين را اعدامشكنيم يا ديه كامله هفت ميليون، هشت ميليون، ده ميليون از او بگيريم با ظهور ظنى، درحالى كه ممكن است اين با يك علت ديگر سقوط كرده باشد، چيزى از زير پايش دررفته است كه از بالا افتاده پائين. عقلاء در بعضى ابواب ظهور حال را حجت مىدانند،اما در باب نفوس و ديات به ظهور حال قناعت نمىكنند. لا اقل مشكوك است كه بناءعقلاء بر اين باشد. اگر بناء مسلمى از عقلاء در ابواب ديات و قصاص و اينها باشد كهظاهر حال را معتبر بدانند و به آن اعتماد كنند و اعدام كنند و ديه كامله بگيرند، ما هممىگوييم: بناء عقلاء است و شارع مقدس امضاء كرده، اما انصاف اين است كه در اينابواب براى ما ثابت نيست، در باب فقر و غنا ثابت است، در باب عدالت ثابت است.در خيلى ديگر از ابواب فقه ثابت است، اما در اينجا «لم يثبت». شك هم كنيم بايدبگوييم اصل عدم حجيت است، فراموش كه نكرديد، در اول بحث ظن، تأسيس اصلمىفرمودند، مىگفتند: كه اصل عدم حجيت ظن است، «الا ما خرج بالدليل».
اين هم براى ما ثابت نيست، «فعلى هذا» در مسأله ظهور حال تفصيل بايد قائلشويم. «ان كان ظهورٌ قطعيا يعتبر، ان كان ظهور ظنيا لا يعتبر».
«و من هنا يظهر» تعبيراتى كه بزرگان دارند احتياج به قيد و شرط دارد، «ان كانجباناً، ان كان صغيراً، ان كان مريضاً» هر كسى مريض است دليل نيست كه به وسيلهصيحه من از آن بالا افتاده پائين. شايد چيزى زير پايش در رفته، هر بچهاى چناننيست كه صداى من باعث سقوط او شود، هر دبيمارى چنين نيست، موارد مختلفاست اشخاص مختلف هستند.
يحهها مختلف است، حالات مختلف است.
بنا بر اين شما بخواهيد اينها را تبديل به يك قاعده كلى كنيد «كما يظهر من عبارتبعض الفقهاء رضوان الله تعالى عليهم» مشكل است، چون ظهور ظنى را ما در اينباب حجت نمىدانيم، احتياج به ظهور قطعى داريم، يا بفرماييد: احتياج به يقينداريم. موارد هم مختلف است، گاه يقين حاصل مىشود، گاه نمىشود، اين هم نكتهدوم كه در مقام اثبات اصل برائت است «الا ان يحصل اليقين».
(پاسخ استاد به شاگرد) مىگويند: حفظ دما واجب است، اما واجب است در صورتىكه اين آقا مرتكب شده باشد، شما مىخواهيد با يك حادثه مشكوك خون شخصى كهقطعى الاحترام است بريزيد، با حادثه مشكوك نمىشود، هر كسى كه از آن بالا افتادپائين كه خونش به گردن من نيست، با يك حادثه مشكوك و ظهور حالى كه «لم يثبتحجيته» جنابعالى مىخواهيد خون قطعى الاحترام را بريزيد، نمىشود، يا مالىبگيريد، آلاف و الوف، ميليونها، كه قطعى الاحترام است اين مال، «لم يثبت» به اينكهشما بگيريد، اين نكته دوم.
و اما برويم سراغ نكته سوم كه مقام ثبوت مسأله است، در مقام ثبوت هم تارتاً ازقواعد بحث مىكنيم و اخرى از احاديث خاصه،
و اما قواعد: از نظر قواعد مسأله چهار حالت دارد، منظورم از قواعد عمومات واطلاقاتى است كه در باب قصاص، در باب ديات، در ابواب ضمانات داشتيم.
حكم مسئله از نظر عمومات و اطلاقات در باب ديات
حالت اولى اين است كه مىدانيم اين شخص به قصد كشتن اين كار را كرد گفت:حالا مىروم يك فرياد مىزنم كه از آن بالا بيفتد پائين مغزش داغون شود، قاصداً داردمىرود، آمد و فريادى زد و از آن بالا هم افتاد پائين مغزش هم متلاشى شد. خوب اينداخل در قتل عمد است مطابق تعريفهايى كه براى قتل عدم داشتيم يكى از موارد قتلعمد اين است كه انسان
قصد قتل داشته باشد ولو اسباب هم اسباب عادى نباشد، «قصد القتل بسببٍ ولو غيرعادى، ثمّ حصل القتل»، خوب اين داخل در قصاص است. گفت: مىروم فريادىمىزنم، اين هم آدم ترسويى است، از آن بالا بيتفد پائين مغزش متلاشى شود، رفت وانجام داد و آن هم كشته شد، خوب اين قتل عمد است، اين قصاص دارد. اين صورتاولى است، كه على القواعد مشمول تعريف قتل عمد است.
و اما صورت ثانى آن است كه قصد قتل عمد نداشته، گفت: مىخواهم شوخى كنم،يا مىخواهم گوشمالى به او بدهم، اما نه راضى به كشتن او هستم و نه راضى بهمجروح شدن، يك مقدار بترسانمش آدم بشود، ولى سبب سببى است كه عادتاً باعثمرگ است، يعنى مثل همان است كه در باب قتل عمد داشتيم، آلت قتّاله است، آلتقتاله گاهى خنجر است مىزند، شمشير و نيزه است. گلوله تفنگ است، نارنجكاست، گاهى آلت قتاله فرياد است. يعنى فريادى است كه عادتاً به هر كسى بزنند اينسقوط مىكند، اگر كه سقوط نكند خلاف عادت است.
(پاسخ استاد به شاگرد): چرا؟ فرض كنيد كسى را ببندند به چوبه تير، اسلحه همبگيرند در مقابلش و گلوله هم بزنند ولو پلاستيكى باشد اين بعيد نيست جزء آلاتقتاله
باشد ولو مىخواهد نكشد و قتل هم عملاً هم يعنى چيزى است كه ممكن است باعثقتل نشود، ولى غالباً اين چنين ايجاد رعب و وحشت كشنده است، يا يك آدم در حالخواب، بروند بالاى سرش، بيدارش كنند در حاليكه خنجر را بگذارند زير گلويش،خوب يك چنين حالاتى بعيد نيست على العاده اين باعث مرگش باشد.
اين هم بعيد نيست جزء مصاديق قتل عمد باشد. چرا؟ براى اينكه گفتيم: اگر باآلت قتاله به كسى حمله كنند، ولو قصد قتل ندارد، قصد شوخى دارد، اما اين ازجاهايى است كه قصدش مىگويند با خودش است. آلت قتاله برداشتى حمله كردى،التزام بشىء التزام بلوازمش است، اگر اين كشته شود، قتل عمد است، تو هم آمدىاخافهاى را ترتيب دادى كه اين اخافه در باره هر كس بشود عادتاً موجب قتل است،ولو تو مىگويى من قصدم قتل نبوده شوخى بوده. همه چيز كه شوخى بردار نيست،خوب در يك چنين جايى اين هم مصداق قتل عمد مىشود و قصاص دارد.
(پاسخ استاد به شاگرد): سوال مىگويند: آنجا خنجر است. من مىگويم: آيا معياردر آنجا وجود يك اسباب عينيه حديديه است يا نه سببى كه عادتاً منجر به قتلمىشود ولو صدا باشد؟ ولو موج باشد، ما مىگوييم: ظاهر ادله اين نيست تعبد باشد.ظاهر رواياتى كه مىگويد: آلت قتاله تعبد كه نيست، يعنى يك سببى است كه عادتاًمىكشد، آهن بودن كه دخالت ندارد، اصلاً در مسائل حدود و ديات يك سلسلهمسائلى است كه در عرف عقلاء هم غالبش هست. تعبد خشك نيست، مثل بابعبادات، شارع مقدس مىگويد: آلت قتاله سبب عادى است، سبب عادى هم باعثمىشود به اينكه قتل عمد باشد، حالا اگر يك صيحهاى پيدا كرديم عادتاً اينطور شد،شمشير كشيدند عادتاً اينطور شد.
(پاسخ استاد به شاگرد): من مىگويم: اگر شد. كلاغ اگر در آب افتاد چقدر بايد آببكشيم؟ مىگويد: كلاغ چطور تو چاه مىافتد؟، نديديم بيفتد، فرض كنيد يكصيحهاى پيدا شد كه عادتاً براى بچهها باعث است، يا براى آدم خواب يا براىآدمهايى كه تو «سى. سى. يو» خوابيدهاند، رفت آنجا يك فرياد زد، تو سى سى يو اصلاًنبايد حرف زد، رفته آنجا يك جيق كشيد، چهار نفر پنج نفر از اينها مردند، شمامىگوييد نه منظور من چيز ديگرى بوده، اينها را از شما نمىپذيرند، اين حالت قتالهاست.
اگر صيحهاى از قبيل آلت قتاله شد، يعنى كارش كار آلت قتاله شد، كه به دست هرعرفى بدهيد، مىگويند: اين در اينجا كشنده است، به حسب نوع، اينجا هم بعيدنيست قتل عمد باشد چه قصد كرده باشى چه نكرده باشى اين صورت دوم.اينهاهمهاش بر تعاريفى كه قتل عمد داشته تطبيق مىكند.
و اما صورت سوم، نه قصد قتل دارد و نه صيحه صيحهاى است كه عادتاً كشندهاست، يا اخافه اخافهاى نيست كه عادتاً كشنده باشد، يا قتل عمد يا اخافه اخافه كشندهاست، اگر چنين باشد، ديه دارد، مىدانيم به سبب اين صيحه اين كشته شد، در مقامثبوت شك نيست، يقين داريم، به خاطر اين پائين افتاد، به خاطر اينكه سكته كرد يقينداريم، اما آدم آدم ترسويى نبود، آدمى كه به حسب العاده غالباً باعث مرگ و مير باشدنبود، قصد اين هم قصد كشتن نبود، پس «لا قصد القتل و لا كون السبب سبباً قتالاً، هذإے؛ججظظداخل فى شبيه العمد و دية فى ماله».
عدم ثبوت ديه بر عاقله
و اما كلام شيخ طوسى رضوان و رحمت خدا بر او باد كه مىفرمود: ديه بر عاقلهاست، اين را ما قبول نمىكنيم، چرا؟ براى اينكه ديه بر عاقله مال آنجايى است كه قصدچيزى كرده، چيز ديگرى واقع شده، اينجا قصد كرد فرياد بزند. بر سر چه كسى؟ بهسر همين آدم. منتهى قصد
كشتن نكرد، فرياد بكشد به همين آدم هم فرياد بكشد. و همين هم كشته شد، مستنداًبه فرياد. شمشير بكشد در صورت همين آدم نه ديگرى. يا مثلاً ببريد پاى چوبه دارطناب دار را هم به گردن اين بياندازد، سكته كرد، اينجا قصد فعل دارد، در باب قتلخطاى محض قصد فعل ندارد، مثل صورت چهارمى كه الان عرض مىكنم، «فهذاشبيه عمد، و دية فى ماله».
و اما صورت چهارم:(پاسخ استاد به شاگرد) قصد كشتن ندارد، اصلاً شبيه عمدهمين است كه قصد كشتن نباشد ولى قصد سببى كه منتهى به كشتن مىشود باشد،قصد سببى كرده كه اتفاقاً منتهى به كشتن شده، نه قصد كشتن كرده و نه قصد سببعادى. سبب اتفاقى، شبيه عمد همين است، مگر كسى كه سوار اتومبيل مىشود كسىرا زير مىگيرد، اين قصد كشتن داشته، قصد رانندگى داشته زده به كسى اتلاف كرده كهظاهراً متعرض شديم، در آينده هم بحث مفصلى در باره حوادث رانندگى «ان شاءالله» خواهيم داشت در تحرير الوسيله هم متعرض مىشويم.
صورت قتل خطاى محض
و اما صورت چهارم: آن است كه قصد كرد صيحهاى به حيوانى بزند، غافل از اينكهاينجا يك آدمى هست خوابيده، نمىدانست. صيحه به گوش او خورد و مرد ،بلند شدو جيقى كشيد و مرد، و استناد مرگ او هم به اين بود، يا نه مىخواست براى استخراجمعادن انفجاراتى ايجاد كند. رفت در بيابان انفجاراتى ايجاد كرد بى خبر از اينكه درپشت تپه آدمى است، آن آدم هم صداى انفجار را كه شنيد تكان خورد و از آن بالا افتادپائين و مرد، اينجا «قصد شيئاً اصاب آخر» قصد بهينه كرد، قصد انفجارات معدن كرد،اما «اصاب غيره»، يك آدمى آنجا بود، اگر مىدانست آدمى آنجا است اين كار رانمىكرد، و صيحه به او اصابت كرد، مثل گلوله، زده اين طرف براى پرنده كمانه كردخورد آن طرف به يك آدم. ده دوازده تا روايت داشتيم شايد كه مىگفت: «لو قصد شيئاًاصاب غيره» اين قتل خطاى محض است. «و الدية على عاقلته» ديه بر عاقله اوست.
بنا بر اين ملاحظه كرديد ما اينطورى كه بحث كنيم شسته رفته مىشود، اول بياييمتمام اثباتش را بگوييم، ظاهر حال حجت است يا نيست، بعد هم برويم مقام ثبوت وعلى القواعد بحث كنيم، و چهار صورت هم صورى كه تصور مىشود همان صورهارا بگوييم و ذكر كنيم و برويم، در مقام اثبات هم شك داشتيم، آنجا هم مىگفتيمبرائت، كه آن يك صورت پنجمى مىشود كه با اينها قاطى نمىكنيم، هذا كله علىالقواعد.
بررسى روايات در مسأله قتل با صيحه
و اما آيا در روايات باب هم چيزى داريم، يك روايت هست، روايت 2 باب 15 ازابواب موجبات ضمان در جلد 19 وسائل، حديث معتبر است، صحيحه حلبى است.صاحب جواهر يك جا مىگويد: صحيحه يا معتبره. يك جا مىگويد: حسنه، با فاصلهيك صفحه، علتش هم اين است كه صاحب جواهر در باره ابراهيم ابن هاشم كه دراسناد كافى زياد هست، على ابن ابراهيم عن ابيهم على ابن ابراهيم عن ابيه، ابيه ابراهيمابن هاشم است، در باره ابراهيم ابن هاشم سخنى است كه آيا ثقه است يا ثقه نيست؟ بهواسطه همين است كه كلام صاحب جواهر گاهى نوسان دارد، احاديثى كه به ابراهيمابن هاشم مىرسد.
ولى خوب ما مىدانيم ابراهيم ابن هاشم مردى جليل القدر و ثقه است، بلكهمىگويند بالاتر از وثاقت هم هست، منتهى در كتب رجال كلمه ثقة را ننوشتهاند، اماحالاتى ذكر كردند كه بالاتر از ثقة است، بنابر اين لازم نيست كلمه ثقة هم بنويسند،اين روايت سندش معتبر است.
و اما عبارت اين است، «صحيحة حلبى عن ابى عبدالله عليه السلام قال: ايّما رجلٍفزع رجل من الجدار» گوشهاى از بحث ماست نه تمامش، «فزع» يعنى ترساند، «منالجدار يعنى چه؟ يعنى بالاى بام بود نه پشت ديوار بود، ظاهرش اين است «منالجدار» يعنى بالاى ديوار بود ترساندش، «او نفر به ان دابته» يعنى دابهاش را رم داد،هيجان ايجاد كرد در مركب سواريش، «فخرّ» از آن بالا افتاد پائين، «خرّ» يعنى سقط.اين هم شاهد بر اين است كه بالاى ديوار بوده ترساندش افتاد پايين، «فمات فهوضامن لديته» يعنى ديهاش بر كيست؟ بر عاقله است يا بر خودش؟ بر خودش است.بعد هم در ذيلش مىفرمايد: اگر مجروح شود ضامن مجروحى شده، «و ان انكسر فهوضامنٌ لدية ما ينكسر منه، ضامن لدية ما ينكثر منه» ، اين با صراحت دارد مىگويد،منتهى يك مورد خاصى را متعرض شده، كسى بالاى ديوار بوده يا سوار مركب بوده،آيا از اين الغاء خصوصيت نمىكنيم براى جاهاى ديگر؟ الغاء خصوصيت مىكنيم، ويك صورت از چهار صورت مسأله از اين حديث حل مىشود، كه شبيه عمد از آناستفاده شده و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين.
پايان
پرسش:
1- تفصيلى را كه مرحوم شيخ طوسى در مسأله ديه مقتول به صيحه قائل شده است بيانكنيد؟
2- حكم ديه مقتول با فرياد را از نظر عمومات و اطلاقات بيان كنيد؟
3- چرا ظهور ظنى در باب ديات حجت نيست؟
4- ظهور ظنى و قطعى را تعريف كنيد؟
5- اقوال در مسأله ديه مقتول با صيحه را بيان كنيد؟
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...