• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
    " جلسه يكصد و چهارم "
    راههاى موفقيت در امتحان الهى
    روز شروع درس است و بعد از تعطيلات عاشورا و روز چهارشنبه، حديثى درادامه سخنان امام موسى ابن جعفر (سلام الله عليه) از اصول كافى بخوانم، فشرده ومختصر تا «ان شاء الله» به بحث فقه هم برسيم، حديث همان حديث هشاميه است، «ياهشام ان العاقل الذى لا يشغل الحلال شكره و لا يغلب الحرام صبره»
    خداوند با اسباب مختلفى انسان را آزمايش مى‏كند، مواد آزمون الهى نامحدوداست، آنچه در آيات قرآن وارد شده است «و لنبلونّكم بشى‏ء من الخوف» تا آخر، اين‏چند ماده مهم امتحانى الهى است، و الا امتحان محدود به مواد معينى نيست، تمام‏آنچه مربوط به زندگى بشر است ممكن است ماده امتحان و آزمايش الهى او باشد.
    گاهى وجود يك دوست، يك همسايه، يك شاگرد، يك استاد، يك همنشين سبب‏امتحان انسان است، وسيله امتحان انسان است، در اين قسمت از حديث هشاميه به دوماده امتحانى خداوند اشاره شده است. حلال و حرام. گاهى اقبال حلال به انسان‏آزمايش اوست، درهاى نعمتهاى حلال الهى گشوده مى‏شود و به او اقبال مى‏كند،خداوند با همين
    وسيله مى‏خواهد امتحانش كند، گاهى هم درهاى حرام به روى او گشوده مى‏شود وخدا مى‏خواهد بوسيله حرام اين شخص را آزمايش كند. امام كاظم (سلام الله عليه) به‏قسمت اول اشاره مى‏كند مى‏فرمايد: عاقل و شخص با ايمان كسى است كه حلال او رابه خود مشغول ندارد، و مانع شكر او نشود، ما نبايد فراموش كنيم نعمتهاى خداوندكه در اختيار ما قرار مى‏گيرد همه‏اش مال خود ما نيست، گاهى ما نماينده خدا هستيم‏براى ديگران. فرض كنيد خداوند به يك كسى علم فراوان داده، مگر براى نجات‏خودش چقدر علم لازم است، اى بسا اين سرمايه علمى براى اين است كه در اختيارديگران بگذارد. عقلى داده قوى، قدرتى داده زياد، مالى داده فراوان، نبايد اين گونه‏نعمتهاى حلال او را به خودش مشغول كند و غافل از شكر پروردگار، و شكرش‏همان است كه آن را در محلش مصرف كند.
    نبايد انحصار طلب و بخيل باشد، نبايد در دنيا غرق شود و خدا را فراموش كند.خدا مى‏خواهد ببيند به هنگام نعمت آيا واقعاً خودش را گم مى‏كند؟ يا نه همان بنده‏خاضعى است كه بود، نگاه مى‏كنيم به حالات مولا امير مومنا على (عليه السلام) كه‏واقعاً مكتبش عجيب انسان ساز است، در آن موقعى كه 25 سال گوشه خانه بودمنزوى، و آن موقعى كه بر تخت قدرت نشسته بود و همه در مقابل او خاضع بودندبرنامه‏هايش عوض نشد، آن عبادتهاى شبانه به قوت خود باقى بود. آن سركشى ازخانه‏هاى يتيمان و بيوه زنان و مستضعفان، آن توجه به خدا، آن زندگى ساده، آن زهد،حلال خدا شكر او را از بين نبرد. عكس اين مسأله هم هست، گاهى حرامهاى بسيارجذّاب در مقابل چشم انسان نمايان مى‏شود فرمود: اين امتحان خدايى است، «لايغلب الحرام صبره» نبايد اين حرام استقامت و صبر تو را از بين ببرد، اگر آنجا شكر ودر اينجا صبر بود از عهده امتحان حلال و حرام در آمده‏اى يك بحث طولانى و دامنه‏دار را من اشاره كردم.
    درسهايى از نهضت سالار شهيدان
    اشاره به جمله ديگرى كنم، واقعاً هر سال ايام عاشورا كه مى‏شود، انسان فكرمى‏كند به اهميت اين برنامه بيشتر واقف مى‏شود، من امسال فكر مى‏كردم در اين ايام‏عاشورا، همانطورى كه قرائن نشان مى‏داد و اخبار حكايت مى‏كرد همه گروهها دراين برنامه شركت داشتند، آن جمعيتهايى كه نغمه‏هاى شوم سر داده بودند، همه درايام عاشورا در يك گوشه‏اى خزيده بودند.
    اى بسا يك سال تبليغات شوم دشمن با يك عاشوراى امام حسين خنثى مى‏شود،و واقعاً بايد خيلى اين عاشورا را نگه داريم، هر حسابى كه بكنيم اين عاشورا لازم‏است، براى مسائل اخلاقى، براى مسائل عبادى، براى مسأله ولايت، براى مسائل‏سياسى، براى هم بستگى‏هاى اجتماعى يك وقت با خبر مى‏شويم از لندن گرفته تافرانسه تا كجا تا كجا تا آلمان، مجالس حسينى برقرار شده. همه هم صدا با هم مكتب‏امام حسين را دارند تبليغ مى‏كنند و اين اسوه آزادگى و شجاعت و شهامت و فداكارى‏را همه با زبان واحد دارند تبليغ مى‏كنند.
    خيلى اثر دارد اين عاشورا، خيلى بايد اهميت بدهيم، چقدر مسائل را انسان دراين عاشورا ياد مى‏گيرد، چه افراد بيگانه‏اى از نماز آشنا به نماز مى‏شوند، چه افراد دورافتاده از خدا با خدا آشتى مى‏كنند، و افراد آلوده گناه در مجالس امام حسين توبه‏مى‏كنند، فقط مسأله عزادارى و بكاه و اينها نيست، اينها در واقع شكل ظاهر مسأله‏است. در ما وراء اين ظاهر خيلى از مسائل مهم نهفته است.
    و ما هر قدر هزينه كنيم براى مراسم عاشوراى حسين و هر قدر زحمت بكشيم، وحوزه‏هاى علميه برنامه ريزى كنند و مبلغ به همه جا بفرستند واقعاً ارزش دارد،بعضى از راديوهاى خارجى كه كوچكترين مسائل را مى‏نويسند و بزرگ مى‏كنند وكسى در يك گوشه‏اى يك حرف نامناسب جزئى زده، تفصيلها برايش مى‏كنند، درروز عاشورا يك كلمه نگفتند كه ايرانيها يك چنين مراسمى دارند، و از اين معلوم‏مى‏شود كه اينها خيلى از عاشورا ناراحت هستند كه حتى اسمش را هم نمى‏آورند،حتى مراسم عزادارى را نمى‏گويند، حتى گروههايى كه در خارج مراسم تشكيل دادندنمى‏گويند.
    اين دليل بر اين است كه اينها خيلى از اين مراسم ناراحت هستند، وهابيها چقدرناراحت هستند. در ايّام عزاى امام حسين كه مى‏شود به تعبير معروف تير به آنها بزنيدخون از آنها در نمى‏آيد، و مى‏خواهند به يك وضعى شيعه‏ها را مرعوب كنند، از اين‏كار باز دارند. اوائل انقلاب هم آن گروهكها يك زمزمه‏هايى مى‏كردند كه يواش يواش‏اين مراسم را كنار بگذاريد ديگر قديمى شد. و واقعاً امام با آن هوشيارى عجيبى كه‏داشت، با يك ضربه قاطع همه آن افكار را عقب زد كه نه، عاشورا همان عاشورا است،عزادارى همان عزادارى است، برنامه‏هاى سنتى همان برنامه‏ها است، مأيوس كرد آنهارا.
    آنها اگر برسد دستشان عاشورا را مى‏زنند. چون عاشوار همه چيز ماست، و تمام برضد آنهاست. به هر حال من لازم دانستم آنچه را كه امسال باز در هيأتها و در جمعيتهاو در اخبار مختلف به نظر مى‏رسيد يك تذكرى هم خدمت شما عزيزان كه الحمد الله‏اهل نظر هستيد و اهل مطالعه در اين مسائل عرض كنم، كه بيش از پيش به اين مسائل‏اهميت بدهيم، هر رقم هم زحمت مردم بكشند، خرج كنند، بدانيد براى اين كار كم‏است. حديث را بخوانم و اين بحث تمام را تمام كنم، «يا هشام ان العاقل يا يشغل‏الحلال شكره، من عقيده‏ام اين است كه يك «هو» هم اينجا افتاده، «ان العاقل هو الذى‏لا يشغل الحلال شكره و لا يغلب الحرام صبره.
    عوامل ارعاب، خوف، ترس
    و امّا مسأله‏اى كه امروز داريم مسأله دهم از مسائل مباشرت و تسبيب است. اساس‏مسأله را من عرض كنم، و بعد بخوانيم، مسأله مهمى است، بعد عبارت تحريرالوسيله را مى‏خوانيم، اساس مسأله اين است كه گاهى امورى كه اسباب خوف و ترس‏است، اينها سبب مرگ مى‏شود، مثلاً يك فرياد در مقابل كسى مى‏كشيد، سكته مى‏كند.يا نه سكته نمى‏كند روى بلندى ايستاده، يك فرياد مى‏زنى تعادل خودش را از دست‏مى‏دهد مى‏افتد پائين مى‏ميرد، يا فرياد كشنده اوست، يا فرياد يك عدم تعادلى ايجادمى‏كند كه باعث سقوط و مرگ او مى‏شود. شمشير مى‏كشى در مقابلش، شوخى ياجدى، اسلحه مى‏كشى در مقابلش سكته مى‏كند. با تلفن يك خبر ناگوارى به اومى‏دهى. سكته مى‏كند، او را مى‏برى در مقابل چوبه دار، تهديدش مى‏كنى، دارت‏مى‏زنم، سكته مى‏كند.
    خلاصه اوامر ارعاب يا باعث مرگ مى‏شود يا باعث فعلى مى‏شود مثل سقوط ازبلندى كه آن باعث مرگ است، مى‏خواهيم بگوييم: اين داخل در كداميك از انواع قتل‏است؟ ديه است؟ نيست؟، در مال خودش است، در مال عاقله است، آيا جايى هم‏هست كه جزء قتل عمد باشد؟ و داراى قصاص باشد يا نه؟
    پس عنوان مسأله عوامل ارعاب است، كه يا خود باعث قتل مى‏شود يا سبب‏حركتى مى‏شود، مثل سقوط از بلندى كه آن مايه قتل است، اين داخل در كداميك ازانواع قتل است، و حكم شرعى آن چيست؟ و مى‏دانيد اين مسأله خيلى محل ابتلاءاست، و زياد اتفاق مى‏افتد، عبارت تحرير را مى‏خوانم، در تحرير در اين مسأله سه‏صورت بيان شده. هر صورتى هم سه حالت دارد. اينها را روى عبارت من از هم‏تجزيه مى‏كنم براى بحثهاى آينده‏مان، مى‏فرمايند: «من صاح ببالغ» اين صورت اول‏است، فرياد در مقابل يك بالغ عاقل غير غافل. بچه نيست آدم بزرگ است «غير غافلٍ»يك وقت غافل است يك فرياد مى‏زنى تكان مى‏خورد مى‏افتد، يك وقت نه، غافل‏نيست مى‏بيند اين آقا دارد مى‏آيد و هارت و هورت هم دارد مى‏كند، داد سرش‏مى‏زند، «من صاح ببالغ غير غافل فمات»، مرد، «او سقط فمات» از آن بلندى افتاد مرد،«فلا دية»، صورت اول ديه ندارد، يعنى حالت اول صورت اول.
    از قرينه بعد معلوم مى‏شود كه اين مال جايى است كه نمى‏دانيم موت استناد به‏فرياد دارد، معلوم نيست، يقين نداريم، شايد يك مقارنه اتفاقيه بوده، در اين موقعى كه‏من داد زدم بيمارى قلبى داشت، سكته يكى از عواملش بود، «كان مقارنة اتفاقيه» اينكه‏مى‏گويند: «لا دية» مال آنجايى است كه مقارنه اتفاقى باشد، يا شك داشته باشيم،مشكوك باشد، اين حالت اول صورت اولى، «الا مع العلم» اين قرينه شد، اين حالت‏دوم است. «الا مع العلم باستناد الموت اليه»،
    در اينجا حالت دوم و سوم صورت اول درست مى‏شود، «و حينئذٍ» حالا كه‏مى‏دانيم استناد قتل به داد و فرياد بوده، «فان كان قاصداً لقتله فهو عمدٌ، يقتص منه‏يختص منه» عمداً گفت: چنان فريادى بزنم كه بميرد، سكته كند، با فريادم او را به قتل‏مى‏رسانم خوب اگر نيّتش اين بوده، به اين وسيله هم او را كشته، اين مى‏شود قتل‏عمد، سابقاً گفتيم قتل عمد ممكن است با اسبابى بوده باشد كه غالباً قاتل است، ياسببى كه قاتل نيست اما اين نيتش قتل است. اين هم جزء اسبابى است كه ممكن است‏قاتل نباشد اما اين به نيت قتل انجام داده. اين مى‏شود قتل عمد. حالت اول ديه نبود. درحالت دوم قصاص است،
    (سوال و پاسخ استاد): چون شك داشتيم، توجه نداشتيد، در صورت اول شك‏داريم، احتمال مى‏دهيم پايش لغزيد و از آن بالا افتاد، صداى ما سبب نبود، تعادلش رابه هم زد، هيچ صدا در او اثر نداشت، پايش لغزيد، خوب وقتى من شك دارم استناد به‏صداى من داشته يا نه؟ يا يقين داريم استناد نداشته، «لا دية»، چه استصحابى؟استصحاب نداريم، استصحاب «عدم ديه»، برائت ضمه، «الا مع العلم» حالت دوم‏است ديگر، اگر يقين داشته باشد دو حالت تشكيل مى‏دهد كه مى‏شود حالت دوم وسوم. يك اين است كه قاصد قتل بوده، مى‏شود قتل عمد و حينئذٍ، اگر علم به استنادداريم «فان كان قاصداً لقتله فهو عمدٌ يقتص منه و الا»، و الا يعنى چه؟ قصد قتل ندارد،اما استناد هست، «و الا شبيه عمدٍ»، شبه عمد است، يعنى ديه بر كيست؟ در مال‏خودش.
    خوب اين سه حالت صورت اول است، عاقلِ بالغِ غير غافلى را فرياد زد، اگر علم‏به استناد نباشد «لا ديه»، اگر علم به استناد باشد، اگر قصد قتل داشته باشد، قصاص‏دارد. اگر قصد قتل نداشته باشد اما مستند باشد شبه عمد است و ديه دارد. اين‏صورت اولى و سه حالتش.
    ثبوت ديه در مال صيحه زننده
    صورت ثانيه: «فلو صاح بطفلٍ او مريضٍ او جبان»، جداسازى شقوق مسأله‏مى‏گويند: نصف مسأله است. يك بچه كوچولو را داد سرش مى‏زنى، يا يك آدم‏مريض، اين خودش بيمار قلبى است، يك داد هم سرش زدى، يك آدم ترسو، آدمهاى‏ترسو هستند كه از سايه خودشان مى‏ترسند به اصطلاح، شما هم يك نعره حيدرى‏جانانه داريد، يك فرياد سر اين كشيد بيچاره سكته كرد. يا پشت بام بود، لرزيد و از آن‏بالا افتاد پائين، خوب اين صورت دوم هم سه حالت دارد، بله، صداى ماشين، بوق‏ماشين باشد، گاهى مى‏زنند يك كسى مى‏افتد مى‏رود زير ماشين.
    حالا اين مسأله خيلى مثال دارد، مثال صيحه و فرياد يك مثالش است و الا خيلى‏مثال است. «فلو صاح بطفلٍ او مريضٍ او جبانٍ او غافلٍ» آدم بى خبرى است، تنهانشسته بود، يواش يواش ديد بعضى‏ها شوخى‏هاى غلطى مى‏كنند از پشت سر آمد ويك دادى زد سر اين، اين هم يك تكان خورد و افتاد مرد، «او غافل فمات، فظاهرثبوت الديه» اينجا ظاهر ثبوت الديه شد. آنجا گفتيم: نه شايد مقارنه اتفاقيه است،اينجا ديگر نمى‏توانيم بگوييم: مقارنه اتفاقيه است، ظاهر حال استناد است. آنوقت‏اين ديه در مال خودش است يا در مال عاقله است؟ در مال خودش است. چون استناددارد، شبيه عمد است، اين حالت اول صورت دوم بود.
    حالت دوم صورت دوم: «الا ان يثبت عدم الاستناد» مگر اينكه ثابت شود كه مستندنبود، اگر مستند نبود ديه ندارد، خوب در همان صورت اول كه استناد گفتيم مسلم‏است، آن هم دو حالت مى‏شود، يا قصد داشته يا نداشته. اگر قصد داشته قتل عمداست، اگر نداشته شبه عمد است، «فمع قصد القتل بفعله فهو عمدٌ، و الا فشبيهه» شبه‏عمد است، يك قيدى به آن مى‏زنند اينجا، و آن قيد اين است، اگر فعل از افعالى بوده‏باشد كه غالباً منتهى به مرگ مى‏شود، قصد قتل هم نداشته باشى باز هم قتل عمد است،دقت كنيد، «و الا فشبيهه مع عدم ترتّب نوعاً»، يعنى اگر نوعاً مترتب مى‏شد اين هم‏قتل عمد است، يك بچه كوچولو آن بالا ايستاده، يك داد فرياد با اين بكنيم غالباًمى‏افتد، ولو قصد قتل هم نداشته باشى، باز هم جزء اسباب عاديه است، اين قتل عمدمى‏شود، «او غفلته عنه»، يا اين عامل غالبى است، اما شما غافل هستيد حواست نبوده.
    نتيجه اين شد كه در صورت دوم هم سه حالت است، يك حالت ديه ندارد، يك‏حالت قصاص دارد، يك حالت ديه شبه عمد دارد، صورت دوم هم اين سه حالت راپيدا كرد، قصاص آنجايى است كه قصد داشته يا غالباً سبب بوده، و اين هم توجه‏داشته. يكى قصاص، يكى «شبه العمد» آنجايى كه استناد دارد. يكى هم «عدم ديه»آنجايى كه استناد مى‏دانيد نداشته، علم داشته باشيم.
    اخافه و استناد قتل در هر فعل
    و اما صورت سوم مسأله كه آن هم باز سه حالت دارد، اين است كه اين مسأله راگسترش مى‏دهند، از قبيل ذكر عام بعد از خاص، «و من هذا الباب كل فعلٍ يستند اليه‏القتل» هر فعلى كه باعث اخافه شود و قتل مستند به آن باشد، «كل فعل» را اشاره‏نكردند ولى منظور «كل فعلٍ مُخيف، مرهب»، فعلى كه اخافه در آن باشد، كه «يستنداليه القتل» ففيه التفصيل المتقدم» يعنى حالات سه گانه دارد، جايى قصاص، جايى هم‏ديه، جايى هم هيچكدام. مثال مى‏زنند: «كمن شهر صيفه فى وجه انسانٍ» شمشيركشيد گفت: الان تو را مى‏كشم، آدمى هم كه در عمرش شمشير نديده و ترسو بود،شمشير را كه كشيد افتاد و غش كرد و مرد، «او ارسل اليه كلبه» او آدمى است كه است‏كه از سگ خيلى مى‏ترسيد، و اين گفت: بايست كه سگ را فرستادم، زنجير سگ را بازكرد و سگ رفت به طرف او، سگ آزارى نرساند، اما همان حمله سگ باعث شد كه‏اين يا از آن بالا افتاد پائين، و يا اين كه سكته كرد، «فاخافه» مورد، موردِ «اخافه» است«الى غير ذلك من اسباب الاخافه».
    بنا بر اين صورت سوم مسأله گسترده شد، حال من چند تا مثال ديگر هم براى شمابزنم، جاهايى كه اخافه مى‏كنند، يك مثالش اين است كه بعضى افراد را مى‏برند جلوى‏بعضى‏ها مى‏كشند در زندانهاى طاغوتيان اين شكنجه‏ها هست، مى‏گويند:شكنجه‏هاى روحى، يك اعدامى را مى‏آورد جلوى اين مى‏كشد، قطعه قطعه مى‏كند،اخافه مى‏كند، اين هم منظره اعدام كسى را در مقابلش ديد غش مى‏كند، مى‏افتد، ياچشمانش را مى‏بندد مى‏برد پاى چوبه دار چشمها را باز مى‏كند، مى‏گويد: زود باشيدببريد دار بزنيد، طناب را مى‏اندازند گردنش، اين همه براى ارعاب است، نمى‏خواهدبكشد، وقتى چشمهايش را بستند و پاى چوبه دارد آوردند، و طناب را هم انداختندگردنش، همان جا جان به جان آفرين تسليم كرد.
    يا شكنجه‏هايى كه دژخيمان در عصر ما دارند، اسباب شكنجه را جلوى اومى‏آورند مى‏گويد: ببين با اين ناخنهايت را مى‏كشيم، با اين با موهايت آويزان مى‏كنم،با اين دستهايت را عقب مى‏زنيم استخوان سينه‏ات ترق ترق صدا مى‏كند، اسباب‏شكنجه‏هاى شيطانى و حيوانى را به او نشان بدهد، قبل از آن كه شكنجه كنند بيچاره‏سكته كرد و مرد، و هكذا، اسباب ارعاب و اخافه فراوان است. اين يك باب وسيعى‏است منحصر به اينها نيست كه گفتيم.
    خلط مقام ثبوت و اثبات در مسأله
    من در اينجا يك مطلبى بگويم، و آن مطلب اين است كه در مسأله ما در كلمات‏بزرگان، هم در كلام تحرير و هم در كلمات ديگرى كه بعداً مى‏خوانم مثل كلام شيخ‏طوسى، صاحب مسالك، مفتاح الكرامه، به نظر مى‏رسد بين مقام اثبات و مقام ثبوت‏خلط شده.
    يك وقت مى‏دانيم مقام ثبوت استناد دارد، حالات اين را بگوييم، يك وقت‏نمى‏دانيم استناد است يا استناد نيست، آن را جدا بگوييم، يك وقت شك داريم استناداست يا نه؟ بياييم با قرائنى مانند اينكه اين بچه است و جبان و ترسو هست و مريض‏هست، خوب مريض و ترسو و بچه بودن اينها مال مقام اثبات است، كه ظاهر حال اين‏است كه استناد دارد، يا ظاهر حال اين است كه آدم قوى، عاقل، بالغ غير غافل استنادندارد، اين مال جايى است كه ما شك كنيم استناد دارد يا ندارد.
    شما اول بياييد حالات استناد را بگوييد، استناد كجا قتل عمد است، كجا شبه عمداست، كجا عاقله است، كجا مال خودش است، استناد را بحث كنيد، بعد اگر شك‏كرديد «هل هو مستند او غير مستند» قرائنى كه سبب مى‏شود شك را بر طرف كندچيست؟ بچه بودن؟ مريض بودن؟ ترسو بودن؟ نبايد در يك مسأله بين مقام ثبوت واثبات خلط كنيم، ما بايد بگوييم: خون نجس است، انواع خون هم خون حيوانات‏حرام گوشت، حلال گوشت، خون جهنده اينها مقام ثبوت.
    اما اگر شك كرديم كه اين حيوان خونش جهنده است يا نيست اين براى مقام‏اثبات است، مقام اثبات را جدا كنيم از مقام ثبوت، در اين مسأله اين حالات سه گانه‏اى‏كه گفتيم مقام ثبوت و اثبات با هم يك مقدار مخلوط شده بود، و ما «ان شاء الله» اينهارا از هم تفكيك مى‏كنيم، و روز شنبه در ادامه بحث خواهيم گفت. و صلى الله على‏سيدنا محمد و آله الطاهرين. پايان
    پرسش:
    1- خلاصه‏اى از بحث اخلاقى امتحان را بيان كنيد؟
    2- شقوق مسئله دهم را بنويسيد؟
    3- حكم هر شق را بيان فرماييد؟
    4- فرق مقام ثبوت و اثبات در مسئله چيست، مثال بزنيد؟