• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • نام استاد آية الله لنكرانى
    تاريخ درس 1371
    موضوع خارج فقه حج
    شماره درس 423
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
    اين مسأله‏اى كه بحث ما منتهى به آن شد، و آن اين بود كه آيا، لبس مخيط در حال احرام، يعنى در حال شروع احرام، و عقد احرام، آيا مانع از صحت احرام است، يا مانع از صحت احرام نيست، بر حسب آنچه كه از مجموعه رواياتى كه در اين باب، وارد شده بود، كه روايت اخيرش، گفتيم به مسأله ما ارتباطى ندارد، اما آن سه روايت ديگر، كه دو تاى از آنها، روايت صحيحه بودند، آنها كاملاً در ما نحن فيه وارد شده بودند، و عرض كرديم كه از آن روايات استفاده مى‏شود، كه در حال عقد احرام، پوشيدن لباس مخيط چه همراه با ثوبى الاحرام باشد، و چه همراه با ثوبى الاحرام نباشد، اين ضررى به صحت احرام نمى‏زند، و عرض كرديم كه در اين جهت هيچ فرقى بين جاهل، و عالم و ناسى نمى‏كند، اطلاق روايت اولى، همه اين موارد را، شامل مى‏شود، بر خلاف آنچه كه صاحب حدائق معتقد بود، كه روايت دوم، تقييد مى‏كند، اطلاق روايت اول را، و روى تقييد روايت اول نمى‏تواند شامل عالم بشود، اختصاص به جاهل دارد، حالا ما اينجا يك بحثى داريم، چون مرحوم سيد، در كتاب عروة در مسأله بيست و شش همين بحث، اين بحث را عنوان كرده، و از كلام مرحوم سيد دو نكته استفاده مى‏شود، دو مطلب استفاده مى‏شود، كه ما در رابطه با هر دو مطلب، بايد كلام ايشان را ان شاء الله بررسى بكنيم، يك مطلب تقريباً همين معنا است، كه ايشان مى‏فرمايند كه اگر كسى عالماً عامداً احرام در لباس مخيط عقد كند، و شروع كند، شروع احرامش در لباس مخيط باشد، اين يكون احرامه باطلاً، نه براى خاطر اين كه ثوبى الاحرام را، نپوشيده، نه، حتى اگر ثوبى الاحرام را هم زير لباس مخيط يا روى لباس مخيط پوشيده باشد، باز هم احرامش باطل است، كه مسأله ارتباطى به عدم لبس ثوبى الاحرام ندارد، بلكه مسأله مربوط به پوشيدن مخيط در حال شروع احرام عالماً عامداً، مى‏فرمايد اين احرامش باطل است و منعقد نمى‏شود، اين فرمايش ايشان خوب اولاً مبتنى بر اين است كه اين رواياتى كه ما خوانديم، مخصوصاً روايت اول بايد
    ايشان هم مثل صاحب حدائق اطلاق اين روايات را قبول نداشته باشد، و روايت دوم را، مقيد روايت اول قرار بدهد، و الا اگر روايتى اطلاق داشت، و در مقابل، دليل مقيدى وجود نداشته باشد، و لو اين كه اين روايت بر خلاف قاعدة هم باشد، اصلاً ارزش روايت در رابطه با احكام خلاف قاعدة است، و الا احكامى كه موافق با قاعدة است، خود همان قاعدة پشتوانه آن احكام هست، اهميت و ارزش روايت فرضاً آنجايى است كه بگويد فلان شى‏ء واجبٌ، فلان شى‏ء حرامٌ، و الا اگر روايتى گفت ليس بواجبٍ، خوب ليس بواجبٍ، كه خود قاعدة هم اقتضاى عدم وجوب مى‏كند، اگر گفت ليس بحرامٍ، ليس بحرام كه اهميتى ندارد، خود قاعدة هم اقتضاء مى‏كند عدم حرمت را، اصولاً ارزش اعتبار روايات در رابطه با مسائلى است كه قاعدة آن مسائل را اقتضاء نمى‏كند، و در حقيقت بر خلاف قاعدة است، پس اگر ما در اين روايات اطلاق را پذيرفتيم، كه ما قبول كرديم اطلاق روايت را، و گفتيم روايت دوم هم، تقييدى براى روايت اول نيست، خوب اگر اطلاق روايت شامل عالم عامد هم مى‏شود، و مى‏گويد عالم عامد، اذا احرم فى قميصه، يجب عليه نزعه، معنايش اين است كه احرامش صحيح است، و لازم نيست كه تجديد احرام بكند، و از نو محرم بشود، پس اين فرمايش مرحوم سيد در حقيقت مبتنى بر اين مقدمه است، كه ايشان اطلاق روايت را نپذيرفته، و الا اگر اطلاق روايت شامل عالم عامد بشود، ديگر در مقابل روايت كه حكم به صحت احرام مى‏كند، جا براى اين فرمايش باقى نمى‏ماند، اين يك جهت در كلام مرحوم سيد، حالا جهت دوم كه عمدة فعلاً اين جهت است، اگر فرض كنيم كه اطلاق روايت، شامل عالم عامد نمى‏شود، اما معناى شامل نشدن، اين نيست كه روايت مى‏گويد احرامش باطل است، نه روايت در مورد جاهل حكم به صحت مى‏كند، اما در مورد عالم روايت متعرض نيست، بايد رجوع به قاعدة كرد، آيا ببينيم قاعدة يعنى اگر ما باشيم و اين رواياتى كه در اين مسأله خوانديم، اين روايات وجود نداشت، ما بوديم و ماهيت احرام حقيقت احرام از يك طرف، و حرمت لبس مخيط فى حال الاحرام من طرفٍ آخر، و محرم هم متوجه اين معنا هست، كه لبس المخيط فى حال الاحرام، حرامٌ، اگر ما بوديم و همين مقدار، آيا روى اين مقدار مى‏بايست حكم بكنيم به اين كه اگر در حال شروع احرام كان لابساً للمخيط، احرامه باطلٌ، يا اين كه نه اين مثل همان لبس مخيط پنج روز بعد از احرام مى‏ماند، كه اگر كسى بعد از احرام بعد از دو روز از احرام لبس مخيط كرد، كسى نيامده بگويد كه اين احرامش باطل است، اين از محرمات احرام است، و احياناً كفارة بر او مترتب است، اما لبس بعدى هيچ نقشى در بطلان احرام ندارد، پس ببينيد چند جهت را در نظر بگيريم، اين رواياتى كه خوانديم، فرضا اينها يا وجوب نداشت، يا اطلاقش شامل عالم عامد نمى‏شد،
    اما روايات كه اطلاقش شامل نشود، نه به معناى اين است كه روايات مى‏گويد عالم عامد باطل است، متعرض عالم عامد نيست، در مورد جاهل حكم به صحت مى‏كند، در مورد عالم عامد لايكون متعرضاً للنفى و الاثبات، اين يك طرف، طرف ديگر لبس المخيط فى حال الاحرام، حرامٌ، لبس المخيط بعد از عقد احرام يك ساعت بعد يك روز بعد، حرامٌ لكنه، لايضر بصحة الاحرام، و سبب نمى‏شود كه احرام اين باطل بشود، به طورى كه بگوييم برگردد به ميقات، و مجدداً از نو محرم بشو، نه اين مسأله نيست، حالا يك كسى با توجه و التفات به همه اين مسائل، در حال عقد احرام لباس مخيط در تن او هست، حالا مى‏خواهد ثوبى الاحرام هم پوشيده باشد، يا نپوشيده باشد، آن دخالتى در مسأله ندارد، آيا اين على القاعدة احرامش باطل است يا صحيح است؟ مرحوم سيد مى‏خواهد بفرمايد كه روى يك مبنا درباره احرام و ماهيت احرام، اين احرامش صحيح است، لكن روى يك مبناى ديگر كه خودشان اختيار كردند، اين احرامش باطل است، البته با يك شبه تهافتى كه در صدر و ذيل كلام مرحوم سيد وجود دارد، در صدر كلامش اينطور مى‏فرمايد، مى‏فرمايد كسى كه در حال شروع احرام لباس مخيط پوشيده، اين منافات دارد با نيت، طرف منافات را و مضاف اليه منافات را عبارت از نيت مى‏گيرد، مى‏فرمايد چطور جمع مى‏شود، كه يكى كسى نيت و عزم بر ترك محرمات داشته باشد، و مع ذلك همين حالائى كه عزم دارد، لباس مخيط پوشيده، بين اين دو تا جمع نمى‏شود، اما در ذيل كلامش، به جاى كلمه نيت ماهيت احرام را مطرح مى‏كند، ايشان مى‏فرمايد كه اگر ما ماهيت احرام را عبارت از اين معنا قرار بدهيم، عزم بر ترك محرمات احرام، عنوان را خوب دقت بفرماييد، اگر ماهيت احرام، عزم و تصميم بر ترك محرمات احرام باشد، اين جمع نمى‏شود با اين كه، در همين حال عزم، خودش لبس مخيط كرده، كه يكى از محرمات مهمه باب احرام عبارت از لبس مخيط است، اما اگر ما بگوييم نه، ماهيت احرام اين نيست، بلكه ماهيت احرام اين است، كه اين آدم، بر خودش تحريم مى‏كند، محرمات احرام را، نه عازم بر ترك محرمات است، بلكه در مقام تحريم محرمات احرام بر خودش هست، و اين را ما عبارت از ماهيت احرام بگيريم، اگر اينطور شد، نه اين منافاتى با صحت احرام ندارد، براى اين كه ممكن است كسى در مقام تحريم، لبس مخيط است، لكن عملاً هم خودش دارد اين حرام را مرتكب مى‏شود، با اين كه در مقام، تحريم اين معنا است، جمع بين اين دو تا، با هم سازگار است، كه در مقام تحريم محرمات احرام، بر خودش باشد، مع ذلك خارجاً هم اين عمل محرم را خودش مرتكب بشود، بين اين دو تا منافاتى وجود ندارد، پس در حقيقت مرحوم سيد اينطور مى‏فرمايد، مى‏فرمايد اگر ما ماهيت احرام را عبارت از عزم بر ترك محرمات احرام بدانيم، اين عزم بر
    ترك، با اين كه فعل الان به قامت اين وجود دارد، و متوجه هم هست، اينها با هم جمع نمى‏شوند، و خود ايشان همين معنا را، اختيار مى‏كنند، كه ماهيت احرام چنين چيزى است، و لذا اذا احرم فى لباس المخيط عالماً عامداً، لاينعقد احرامه، و احرامش هم باطل است، اما اگر كسى آمد اين مبنا را نپذيرفت، آن وقت بله مانعى ندارد، جمع بين تحقق احرام به اين معنا، كه اين تحريم كرده، محرمات احرام را، بر خودش، ولى تحريم كردن، منافات ندارد با اين كه همين چيزى را كه انسان بر خودش دارد تحريم مى‏كند، عملاً هم مخالفت بكند، و عملاً هم مرتكب بشود، اين دو تا قابل سازش است، و امكان جمع بين اين دو تا وجود دارد، پس در حقيقت مرحوم سيد مى‏خواهد بفرمايد اگر كأن روايات ما، شامل عالم عامد، نشود، و ما مجبور باشيم، رجوع به قاعدة كنيم، قاعدة اقتضاء مى‏كند بطلان احرام را، به اين بيانى كه شما ملاحظه فرموديد، (سوال... و پاسخ استاد) داريم، داريم، حالا حرف ايشان را زديم، خوب حالا جواب نداديم ما، حرف ايشان را؟ نه مثل باب نذر، چطور شما به واسطه نذر يك چيزى را به گردن خودتان مى‏گذاريد، اما شما مى‏گذاريد، شما اين كار را مى‏كنيد، بواسطه احرام تحريم مى‏كنيد، محرمات احرام را، بر خودتان، اين هم يك عمل اختيارى است، اگر محرم نمى‏شديد، چنين چيزى به وجود نمى‏آمد، مثل اين كه اگر كسى، نذر نمى‏كرد، مثلاً ترك شرب تتن را، خودش را در اين وادى لزوم ترك شرب تتن قرار نمى‏داد، اما بواسطه نذر اين حلقه الزامية را به گردن خودش انداخته، حالا اشاره مى‏كنم باز من به اين حرف، هنوز بحث ما، هنوز حرف ايشان را زديم ما، عرض مى‏شود كه با مرحوم سيد اگر ما آن حرف اول را ازش صرفنظر بكنيم، بگوييم روايات شامل عالم عامد نمى‏شود، كه هيچگاه ما از او صرفنظر نمى‏كنيم، و اطلاق را ما در روايت اطلاق قوى مى‏بينيم، و شامل عالم عامد هم مى‏شود، لكن فرضنا، كه اصلاً روايتى وجود نداشت، يا اطلاقى در روايت نبود، نوبت به قاعدة مى‏رسيد، اگر نوبت به قاعدة برسد، اينجا دو تا بحث با مرحوم سيد ما داريم، يك بحث اين است كه اصلاً احرام ماهيتش آنطورى كه ما سابقاً ذكر كرديم، نه اين فرمايش اول شما است، نه اين فرمايش دوم شما، نه اصلاً احرام يك چيز ديگرى است، ما گفتيم احرام عبارت از يك امر اعتبارى است، كه شارع اين امر اعتبارى را اعتبار مى‏كند، به دنبال نية الحج او العمرة، او بضميمة التلبية، بنا بر اين كه تلبية هم در خود احرام نقش داشته باشد، نه در لزوم احرام و وجوبش كه سابقاً بحث كرديم، وقتى كه كسى در مسجد شجرة قرار گرفت، نيت كرد عمره مثلاً تمتع را، يا فى زماننا هذا، نيت كرد، عمره مفردة را، و تلبية هم گفت، اين نيت و تلبية مثل يك ايجاب و قبول در باب نكاح است، در دنبال ايجاب و قبول در باب نكاح، كه به قصد انشاء صادر مى‏شود من الموجب و القابل، يك زوجيت اعتبار مى‏شود،
    منتها در باب نكاح، عقلاء هم اعتبار مى‏كنند، چون مسأله زوجيت يك مسأله‏اى نيست كه اختصاص به متشرعة داشته باشد، عقلاء هم بينشان زوجيت دائر است، اما به دنبال ايجاب و قبول، يعتبر العقلاء و الشارع الزوجية، زوجيت حالا پيدا شد، صار هذا الرجل زوجاً و هذه المرأة زوجة، اين موضوع مى‏شود براى احكامى، كه آن احكام در رتبه سومى واقع شده، اول ايجاب و قبول، به دنبال او زوجيت، به دنبال او احكام زوجيت، يجب على الزوج انفاق الزوجة، يجب على الزوج كه سكنى براى زوجة تهيه كند، يجب على الزوجة تمكين الزوج، يجب على الزوجة كذا على الزوج كذا، اينها مراحل دارد، اول ايجاب و قبول، بعد اعتبار زوجيت، بعد هم آثار زوجيت، در باب بيع هم همينطور است، ايجاب و قبول بعد ملكيت، ملكيت مشترى كه نسبت به مبيع درست شد، مى‏گويند خوب حالا كه جنابعالى مالك اين خانه شديد، يجوز لك التصرف فى هذه الدار، يجوز لك السكونة فى هذه الدار، يجوز لك همه آثار و احكامى كه مترتب بر ملكيت است، عين اين مسأله در باب احرام مطرح است، منتها خصوصيت احرام اين است كه يك اعتبار شرعى فقط دارد، يعنى عقلاء احرام سرشان نمى‏شود، اين باى كسى متشرع باشد، تا سر از احرام در بياورد، حالا شارع مى‏گويد كه كسى كه در مسجد شجرة قرار گرفت، نيت كرد مثلاً عمره مفردة يا عمره تمتع را، و به دنبال او تلبية گفت، يك حالتى براى او اعتبار مى‏شود، حالت محرميت، حالت احرام، اين حالت موضوع مى‏شود براى احكام بعدى، يحرم، على المحرم لبس المخيط، كه توضيحش را در حقيقت احرام من بيشتر دادم، كه اول بايد عنوان محرم درست بشود، بعد بگوييم يحرم على المحرم لبس المخيط، اين على المحرم، عنوان موضوعيت دارد، تقدم بر حكمش دارد، كه عبارت از لبس المخيط است، حرمة لبس المخيط است، پس نيت و تلبية در مرحله اولى، اعتبار احرام در مرحله ثانية، ترتب محرمات احرام و آثار احرام در مرحله ثالثة، وقتى كه مسأله احرام به اين كيفيت شد، آن وقت چطور لبس مخيط در حال احرام با اين اعتبار احرام منافات دارد؟ چه منافاتى دارد، چه منافاتى با اين معنا دارد؟ آيا اگر كسى در حال احرام لباس مخيط پوشيده باشد، به چى ضربه مى‏خورد، نيت و تلبية تحقق پيدا نكرده، اعتبار احرام بعد از نيت و تلبية يك شرط ديگرى هم در او وجود دارد، يا ما چيز ديگرى نداريم غير از اين كه لبس المخيط على المحرم حرامٌ، اينى كه در حال احرام لباس مخيط تنش است، تا زمانى كه عنوان محرميت پيدا نكرده، كه اين يحرم على المحرم شاملش نمى‏شود، وقتى بايد يحرم شاملش بشود، كه محرم باشد، اول محرميت را درست بكنيد، بايد محرم بشود، بعد كه صار محرماً، حالا ديگر يحرم عليه لبس المخيط، بايد لباسش را دربياورد، اما اين كه در حال عقد احرام اين يكون لابساً للمخيط، اين چه‏
    ارتباطى دارد به اين كه، ما بگوييم احرامش نمى‏تواند صحيحاً واقع بشود، چه منافاتى با ماهيت احرام دارد اين معنا؟ اين تا قبل از اين كه محرم بشود، يحرم‏اى در كار نيست، اول بايد عنوان محرميت درست بشود، تا يحرم گريبان اين را بگيرد، خوب حالا كه مى‏خواهد محرم بشود، الان كه لبس مخيط ليس بحرامٍ، الان ليس بمحرمٍ حتى يكون حراماً، الان ينوى و يلبى و يصير محرماً، حالا كه محرم شد، يحرم عليه لبس المخيط، اينجا از دو حال بيرون نيست، يا لباسش را بيرون مى‏آورد، يا نه، اگر لباسش را بيرون آورد فبها، و نعم المطلوب، اگر بيرون نياورد مثل كسى مى‏ماند كه دو ساعت بعد لباس مخيط به تنش بكند، يكون محرماً يترتب عليه الكفارة، هيچ ضربه‏اى به ماهيت احرام و حقيقت احرام نمى‏زند، و اصلاً نه ضربه نمى‏زند، ارتباط اصلاً ندارد، و جاى توهم اين معنا نيست، روى اين مبنايى كه ما درباره احرام و ماهيت احرام ذكر كرديم، ربطى به هم ندارد، احرام يك امر ديگرى است، يتحقق عقيب النية و التلبية، تا زمانى كه او تحقق پيدا نكرده، لبس مخيط حرام نيست، بعد از آنى هم كه او تحقق پيدا كرد، آن وقت يحرم پياده مى‏شود، اين يك وقت گوش مى‏دهد، لباس را از تنش بيرون مى‏آورد، يك وقت گوش نمى‏دهد، عمل حرامى مرتكب شده، يترتب عليه الكفارة، (سوال... و پاسخ استاد) حين النية نيست باز حرام، نيست نه، چى؟ نه بعد از آنى كه نيت و تلبية گفت، بلافاصلة يك وقت در مى‏آورد لباسش را، تمام شد مسأله، هيچ حرمتى مرتكب نشده، يك وقت اين است كه نه، و لو يك دقيقه ادامه مى‏دهد، اين عمل حرام مرتكب شده، او حرام نيست، براى اين كه محرم نيست، اگر نه، همين هست، غير از اين نيست، براى اين كه آنى كه حرام است، بر چه كسى حرام است؟ اين مثل اين مى‏ماند كه شما بگوييد زن و شوهر حالا از باب مثال مى‏گويم، در همين حال عقد، مشغول وطى بشوند، بابا اين جايز نيست، بايد عقد تمام بشود، تا جواز وطى بيايد، خوب اين هم بايد محرم بشود، تا يحرم على المحرم بيايد، خوب محرم نشده كه يحرم على المحرم معنا ندارد، هنوز قبول نكردى، با روايت حالا كار نداريم اينجا، اينجا داريم با قاعدة كار داريم، شما فرض كن روايت نيست اصلاً، آن روايات را بگذار كنار، بحث اينجا، الان متمحضٌ فى القاعدة، اصلاً روايتى ما نداريم در اين باب، كدام،... خوانديم، همين دو سه روايتى كه خوانديم،ها، آن روايت، آن مى‏گويد يحرم على المحرم، نه، يحرم على المحرم، اول محرم درست كنيد، بعد بگوييد يحرم عليه لبس المخيط، پس عمدة جواب از مرحوم سيد اين است، كه اصلاً ماهيت احرام، نه آن فرمايش اول شما است، نه فرمايش دوم شما است، ماهيت احرام يك معناى لطيفتر، و ظريفتر، و دقيقتر از اين حرفها است، و لبس مخيط فى حال الاحرام، هيچ گونه ضربه‏اى به ماهيت و حقيقت احرام نمى‏زند، و نمى‏تواند هم با اين مبنا بزند،
    اين مطلب اساسى با مرحوم سيد، اما يك مطلبى هم با ايشان داريم روى فرمايش خودشان، اين هم عرض كنيم كه تمام مى‏شود اين جهت، و آن اين است كه ايشان مى‏فرمايد اگر ما احرام را عزم بر ترك محرمات بگيريم، اين جمع نمى‏شود با لبس مخيط فى حال الاحرام، چرا جمع نمى‏شود؟ از ايشان سؤال مى‏كنيم، كه اگر كسى در حال احرام، در همان حال احرام، تصميم داشت كه فرداى بعد از احرام، لبس مخيط بكند، نه اين كه بعداً برايش اين رأى پيدا شد، نه در همان حال احرام، گفت من از مسجد شجرة كه رفتم بيرون، چون به بيابان مى‏رسم، هوا هم، فرضاً يك قدرى چيز است، من قبايم را تن مى‏كنم، در حالى كه ضرورت هم نداشت لبس مخيط بكند، از همين حال تصميم دارد، آيا اين احرامش منعقد مى‏شود يا نه؟ از مرحوم سيد مى‏پرسيم، كه اگر كسى در حال احرام عازم بود كه فرداى احرام در حالى كه هنوز محرم لبس مخيط بكند، شما مى‏گوييد احرامه ينعقد، يا مى‏گوييد احرامه لاينعقد، نمى‏توانيد بگوييد احرام لاينعقد، قطعاً احرامش منعقد مى‏شود، خوب اگر اين حرف را شما درباره او مى‏زنيد، اين آدمى كه در همين حال احرام هم لباس احرام تنش هست، و لو اين كه شما احرام را عبارت از عزم بر ترك محرمات مى‏دانيد، مانعى ندارد، جمع بين اين دو تا مى‏شود، امكان دارد هم بالفعل لباس مخيط تنش باشد، و هم تصميم بر ترك محرم گرفته باشد، لذا روى مبناى خود ايشان هم جور در نمى‏آيد، بله، در بين اقوالى كه در رابطه با ماهيت احرام مى‏خوانديم، يك قول اينجورى بود، كه مى‏گفت احرام عبارت از نفس ترك محرمات است، نفس ترك، نه عزم بر ترك، كما اين كه مثلاً در باب صوم مسأله اينطور است، كه صوم عبارت از امساك فى مجموع النهار است، به طورى كه اگر كسى يك دقيقه به مغرب شرعى هم يك قطره آب بخورد، كأن لم‏يتحقق منه الصوم أصلاً، كسى كه در باب احرام يك چنين نظريه‏اى داشته باشد، و احرام را به معناى نفس ترك محرمات احرام بداند، نه صرف عزم بر ترك محرمات احرام، اين جمع نمى‏شود با اين كه انسان از يك طرف محرم بشود، احرامش به معناى ترك محرمات باشد، و از طرف ديگر در حال احرام هم لابس مخيط باشد، اين قابل جمع نيست، اما خوب اين مبنا غير صحيح است، براى اين كه لازمه اين مبنا اين است كه اگر بعداً هم يكى از محرمات احرام را اتيان كرد، نظير صوم بگوييم احرامش باطل است، عرض كرديم اگر كسى يك دقيقه به مغرب شرعى هم يك قطره آب عمداً خورد صومش فى مجموع النهار باطل است، اما در باب احرام كسى نمى‏تواند ملتزم به اين معنا بشود، لذاست كه امام بزرگوار حالا يا با توجه به روايت يا با توجه به قاعدة، در يكى دو مسأله بعد كه عرض كردم، اين مسأله را عنوان مى‏فرمايد، مى‏فرمايند اگر عالماً عامداً هم در حال احرام لابس مخيط باشد، احرامش صحيح است، و ان‏
    كان الاحوط الاعادة به صورت احتياط مستحبى، تا بعد.
    و الحمد لله رب العالمين