• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • نام استاد آية الله لنكرانى
    تاريخ درس 1371
    موضوع خارج فقه حج
    شماره درس 422
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
    بحث در اين بود كه آيا پوشيدن لباس مخيط در حال احرام اين ضربه‏اى مى‏زند، به انعقاد احرام، و مانع مى‏شود از انعقاد احرام، يا نه؟ و عرض كرديم كه اين يك مسأله مستقلى است، و ربطى به مسأله لبس ثوبين كه يكى از واجبات احرام است، به آن مسأله ربطى ندارد، و نبايد اين دو تا به هم مخلوط بشود، در رابطه با بحث اول، كه عدم شرطيت پوشيدن لباسهاى احرام براى صحت احرام، اين را عرض كرديم از روايتى استفاده مى‏شود عدم شرطيت، و فتواى اصحاب هم بر همين معنا استقرار پيدا كرده، تنها شايد ابن جنيد با اين معنا مخالف باشد، و اما بحث ما اين قسمت دوم بود، كه آيا پوشيدن لباس مخيط حالا مى‏خواهد خالى از لبس ثوبى الاحرام باشد، يا همراه لبس ثوبى الاحرام باشد، آيا اين مانع از صحت احرام هست يا نه؟ دو تا روايت در اين باب خوانديم، يكى صحيحه اول بود، مال معاوية بن عمار و غير واحدٍ كه از آن روايت استفاده مى‏شد، كه نه مانعيتى از صحت احرام ندارد، بلكه واجب است، اين قميص كه عبارت از لباس مخيط است، اين را به همان صورت معمول يعنى از طريق سر از بدن خودش بيرون بياورد، در روايت بعدى كه خيال مى‏شد آن روايت بعدى مسأله را اختصاص به جاهل داده، كه آن داستان رجلى را نقل مى‏كرد، كه با قميص وارد مسجد الحرام شد در حالى كه تلبية مى‏گفت و كاشف از اين بود كه محرم است، و مى‏خواهد عمل طواف و اينها را انجام بدهد، كه صاحب حدائق، اين روايت را مقيد روايت اولى قرار داده بود، و از اين روايت اختصاص براى صورت جهل را استفاده مى‏كرد، و در حقيقت مى‏خواست بفرمايد اگر كسى عالماً در حال احرام لباس مخيط پوشيده باشد، اين مضر به صحت احرام او است، اما اگر جاهل باشد، نه اين ضربه‏اى به صحت احرام او نمى‏زند، كه جوابى بعض الاعلام داده بودند، و جوابى هم ما عرض كرديم، حالا دو روايت ديگر هم در اين مسأله هست كه يكى‏اش شبيه همين روايت دومى بود كه ملاحظه كرديد، يكى هم يك تفصيل ديگرى را در
    مسأله دلالت مى‏كند، اين دو روايت را هم ملاحظه بكنيد، تا بعد ببينيم كه نتيجتاً ان شاء الله چه بايد گفت در اين مسأله، اما آن روايتى كه شبيه همان داستان اصحاب ابى حنيفة و معامله‏اى كه با آن رجل شد، اين روايت چهارم همين باب چهل و پنجم از ابواب تروك احرام، در حقيقت همه رواياتش در همين باب جمع شده است، اين روايت اين است، محمد بن يعقوب كلينى، عن أبى على الاشعرى، عن محمد بن عبد الجبار، عن صفوان عن خالد بن محمد الأصم، كه اين توثيق نشده، و حتى مدحى هم درباره او نيست، خالد قال دخل رجلٌ المسجد الحرام و هو محرمٌ، كسى وارد مسجد الحرام شد، در حالى محرم بود، فدخل فى الطواف و عليه قميصٌ و كساء، وارد دائره مطاف شد براى طواف، در حالى كه هم پيراهن به تن داشت، و هم عباء به دوش داشت، آن وقت اينجا از كجا شناخته شد كه اين و هو محرمٌ، اين كه مى‏گويد و دخل رجلٌ المسجد الحرام، و هو محرمٌ، اين عرض مى‏شود كه شناسائى احرامش از چه طريق بوده؟ آيا از طريق اين بوده، كه هم لباسهاى احرام را پوشيده بود، و هم عليه قميصٌ و كساءٌ از راه پوشيدن لباسهاى احرام فهميده مى‏شد كه اين محرم است، اين يك احتمال، احتمال ديگرش از راه تلبية شايد به دست مى‏آمد، چون كسى كه مى‏خواهد برود مسجد الحرام، و طواف مستحبى انجام بدهد، خوب معنا ندارد تلبية بگويد، اصولاً تلبية در حال احرام گفته مى‏شود، منتها براى شروع احرام واجب است، بعدش استحباب دارد، در غير حال احرام، مسأله تلبية به هيچ وجه مطرح نيست، پس اين كه مى‏گويد دخل رجلٌ المسجد الحرام و هو محرمٌ، اين محرم بودنش، ممكن است از راه گفتن تلبية استفاده مى‏شده، و الا از نظر لباس همان كان عليه قميصٌ و كساء، و قميص و كساء كه خوب هيچ دلالتى بر محرم بودن كسى نمى‏كند، لذا اين دو تا احتمال در روايت جريان دارد، و اگر ما احتمال بدهيم، كه اين احتمال به نظر من، بعيد نمى‏آيد و آن اين است كه اين همان داستانى كه در آن روايت نقل شده، حالا خالد بن محمد الاصم هم همان داستان را دارد نقل مى‏كند، اگر اين همان داستان باشد، كه به نظر بعيد نمى‏آيد، در داستان قبلى از راه همان و هو يلبى استفاده مى‏شد كه اين محرم است، و الا لباس احرام آن رجل نپوشيده بود، او تنها قميصى بر بدنش بود، بعيد نمى‏آيد كه اين داستان ديگرى و جريان ديگرى نباشد، قال دخل رجلٌ المسجد الحرام و هو محرمٌ، فدخل فى الطواف، و عليه قميصٌ، و كساءٌ، فاقبل الناس عليه، مردم به او متوجه شدند، يشقون قميصه، ريختند و لباسش را پاره كردند، و كان سلباً، كه حالا كان سلباً، يعنى اين لباس ضخيم بود و به زحمت پاره مى‏شد، آيا اين است مقصود؟ يا كان سلبا، يعنى كان الرجل سلباً، يعنى امتناع مى‏كرد از اين معنا، فرآه ابوعبدالله عليه السلام و هم يعالجون قميصه، يشقون، در اين جريان در حالى كه مردم،
    مشغول پاره كردن قميص او بودند، امام صادق صلوات الله عليه برخورد كرد با او، فقال له، امام به او فرمودند، كيف صنعتَ؟ تو چه كار كردى؟ چه جورى محرم شدى؟ فقال احرمتُ هكذا فى قميصى و كسائى، به همين كيفيتى كه مى‏بينيد در پيراهن و عبائم من محرم شدم، فقال امام فرمودند، انزعه من رأسك، چرا اينها پيراهن تو را پاره مى‏كنند، نه همينطور به صورت معمولى از سر خودت بيرون بياور، ليس ينزع هذا من رجليه، اينجا جائى نيست كه پيراهن را پاره كنند و از طريق پا بيرون بياورند، چرا؟ انما جهل، براى خاطر اين كه اين از روى جهالت اين كار را كرده، و چون از روى جهالت بوده، ينزع من رأسه، ديگر لازم نيست كه از رجل او با پاره كردن پيراهن بيرون بيايد، فأتاه غير ذلك، يك كسى ديگرى آمد خدمت امام فسأله فقال ما تقول فى رجلٍ احرم فى قميصه؟ فرمود چه مى‏فرماييد درباره كسى كه رجل باشد البته، آن لباس مخيط تنها براى رجال در احرام حرام است، ما تقول فى رجلٍ احرم فى قميصه؟ قال ينزع من رأسه، از ناحيه سر بيرون مى‏آيد، يعنى به صورت معمولى، همانطورى كه در مواقع عادى ينزع القميص من جانب الرأس، حالا اين روايت اولاً كه سنداً ضعيف است، هر چه هم دلالتى داشته باشد، براى ما قابل اعتماد نيست، و حجيتى ندارد، لكن حالا لو فرض كه سند اين روايت صحيح باشد، اين كه امام مى‏فرمايد انما جهل، آيا ما از اين چى استفاده مى‏كنيم؟ از اين استفاده مى‏كنيم كه اذا لم يكن جاهلاً، اصلاً احرامش باطل است، يا از اين استفاده مى‏كنيم كه اذا لم‏يكن جاهلاً لاينزع من رأسه، بل ينزع من رجليه، به عبارت ديگر هم نزع من الرأس دليل بر صحت احرام است، هم نزع من الرجل دليل بر صحت احرام است، منتها كيفيتشان فرق مى‏كند، نزع من الرأس ديگر خوب لطمه‏اى به پيراهن وارد نمى‏آيد، اين در حقيقت جريمه‏اى در او نيست، اما نزع من الرجل خوب يك جريمه حداقل مالى در او هست، كه پيراهن را پاره كنند و از پا يا از كمر بيرون بياورند، اما هيچ كدامشان كاشف از بطلان احرام نيست، و ما بحثمان در اين جهت است كه آيا در حال احرام اگر اين لابس مخيط باشد، و لو مع العلم و لو مع العمد، هل يكون ذلك مانعاً عن صحة احرامه، آيا نمى‏گذارد كه اين احرام صحيحاً واقع بشود، يا اين كه نه احرام صحيحاً واقع شده، منتها بعدش هم بواسطه ادامه لبس مخيط عمل حرام مرتكب شده، يكى از محرمات احرام را مرتكب شده، نه اين كه اصل احرام و انعقاد احرام دچار اشكال و خدشه باشد، پس از اين روايت هم ما استفاده نمى‏كنيم كه اين اختصاص دارد صحت به صورت جهل، اين فرمايشى كه مرحوم آقاى حكيم منتها در ذيل مسأله بيست و شش كه مرحوم سيد آنجا اين مسأله را متعرض شدند، و امام بزرگوار هم در دو سه مسأله بعدى همين مسأله را اصلاً مطرح كردند، آنجا در ذيل عبارت مرحوم سيد مرحوم آقاى حكيم‏
    مى‏فرمايند كه اين روايت خالد از او اختصاص به جهل استفاده مى‏شود، و اين تقييد مى‏كند، اطلاق روايات ديگر را، چى از كجاى اين استفاده مى‏شود، عبارت اين است انزعه من رأسك، ليس ينزع هذا من رجليه، انما جهل، اين انما جهل، تعليل براى لاينزع من رجليه است، نه تعليل براى صحت احرام، اگر صحت احرام را معلل مى‏كردند به انما جهل، شما استفاده مى‏كرديد كه در صورت علم معنا ندارد احرام صحيح باشد، اما كجاى اين روايت صحت احرام را چنين تعليلى برايش ذكر كرده، مى‏فرمايد علت اين كه ما اين را در مضيقه قرار نمى‏دهيم و اصلاً در اين روايت خالد اگر همان جريان قبلى نباشد، اصلاً صحبتى از بطلان احرام و فساد عمرة و حج نيست، فقط نقطه حساس اين بوده، كه مردم ريختند پيراهن اين را پاره كنند، همين، امام هم فرمود چرا اين كار را مى‏كنيد؟ كسى كه جاهل باشد، اين پيراهن را از ناحيه سر بيرون مى‏آورد، اين معامله‏اى كه شما داريد انجام مى‏دهيد، اين مال آدم غير جاهل است، كه بايد پيراهنش را من رجليه بيرون بياورند، اصلاً در اين روايت هيچ صحبتى از فساد حج فساد احرام اصلاً مطرح نيست، در آن روايت قبلى خوب چرا اصحاب ابى حنيفة آمدند به آن رجل گفتند كه حجت فاسد است، يك شتر بايد بدهى، سال آينده بايد حج بكنى، پيراهنت را بايد پاره بكنى، هزار عذاب بر اين بيچارة ذكر كردند، اما در اين اگر غير از آن قضية باشد، در متن اين روايت اصلاً صحبتى از فساد حج و فساد احرام و حتى ثبوت بدنه و امثال ذلك نيست، فقط مسأله اين است كه مردم ديدند اين با قميص و كساء، دارد طواف مى‏خواهد بكند، و محرماً در حال احرام هم هست، حالا احرامش را از هر راهى، كشف كردند ريختند كه پيراهنش را پاره كنند و از پايين پا بيرون بياورند، مطلب ديگرى غير از اين در اين روايت مطرح نيست، امام صادق صلوات الله عليه هم بر فرض صحت اين روايت فرمودند كه نه بيخود اين اذيت را نسبت به اين مى‏كنيد، اين بايد از ناحيه سر طبق معمول پيراهن را بيرون بياورد، براى اين كه انه كان جاهلاً، از كجا ما استفاده كنيم كه اذا كان عالماً احرامش باطل است، صحبتى از صحت و بطلان احرام در اين روايت نشده اصلاً، آن وقت مخصوصاً نكته مهمتر ذيل روايت است، كه مى‏گويد فأتاه غير ذلك، يك كسى ديگر آمد خدمت امام، فسأله فقال، ما تقول فى رجلٍ احرم فى قميصه؟ امام هيچ از او نپرسيدند كه هل احرم فى قميصه عالماً ام احرم فى قميصه جاهلاً، قال ينزع عرض مى‏شود من رأسه، هيچ اصلاً اشاره‏اى مسأله علم و جهل در اين، ذيل هم نفرمودند، و تازه سؤال هم كاشف از اين است كه اصل صحت احرام مفروغ عنه بوده، منتها نقطه مبهم كيفيت نزع قميص بوده، كه آيا نزع قميص به صورت معمول بايد باشد، يا اين كه نه حتماً بايد لباس را پاره كنند و تقريباً يك چنين خسارت مالى هم بوجود بيايد، اجمالاً اين روايت‏
    بر فرضى هم كه سند حسابى مى‏داشت، نمى‏توانست از نظر صحت و فساد يك تفصيلى در مسأله ايجاد بكند، آخرين روايت كه اين هم روايت صحيحة است، روايت پنجم اين باب است، كه اين را كلينى نقل كرده، عن على بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير، عن معاوية بن عمار، عن ابى عبدالله عليه السلام، قال ان لبست ثوباً فى احرامك لايصلح لك لبسه، اگر در احرامت يك لباسى را بپوشى كه با توجه به احرام جايز نيست براى تو پوشيدن آن لباس، اين البته الان كلى است، لكن به قرينه مقابله با ذيل روايت، قرينه تقابل اقتضاء مى‏كند كه مقصود از اين لباس غير از قميص است، قميص همانطورى كه آن روز هم عرض كردم، قميص خوب با لباسهاى ديگر در يك جهت همه مشترك هستند، و آن اين است كه همه آنها مخيط هستند، قميص و عباء و قباء و ازار و نمى‏دانم همه اينها مخيط هستند، اما خصوصيت قميص كه منحصر به قميص است، اين است كه در حال پوشيدن و در حال بيرون آوردن، مخصوصاً در آن زمانها، و حتى در اين زمان با توجه به اين كه اعراب و عربها خوب لباسهاى قميصشان، تا تقريباً روى پا هست، مثل قميص متعارف بين ما عجمها نيست كه تقريباً نصف بدن را احاطة مى‏كند، نه اين لباسى است كه تا روى پا مى‏آيد، و اين ديگر معمولاً از طريق سر هم پوشيده مى‏شود و هم از طريق سر بيرون آورده مى‏شود، اين قميص اين خصوصيت را دارد، اما ساير لباسها عباء قباء و ساير لباسها مع كونه مخيطاً، نه پوشيدنش ارتباط به ستر الرأس كه يكى از محرمات در حال احرام براى رجال است، نه ارتباطى به ستر الرأس پوشيدنش دارد، و نه بيرون آوردنش، لذا اين روايت يك تفصيلى در لباسهاى مخيط بين قميص و ساير لباسهاى مخيط مى‏دهد، اول كه عنوان مى‏كند، خوب اين عنوان عام است، ان لبستَ فى احرامك لايصلح لك لبسه، حالا مى‏خوانم عبارت را كوتاه هم هست، فلبّ و أعد غسلك، و ان لبست قميصاً فشقه و اخرجه من تحت قدميك، خوب اين قرينه مقابلة اقتضاء مى‏كند كه آن ثوباً فى احرامك لايصلح لك لبسه، با اين كه عنوان اوليش شامل قميص هم مى‏شود، اما خوب قرينه مقابلة اقتضاء مى‏كند كه قميص خارج باشد، و قميص مربوط به جمله بعدى، آن وقت كأن اينطور مى‏فرمايد اگر يك لباس مخيط غير قميص پوشيدى، حالا اينجا دو سه تا نكته بايد به آن توجه كرد، آيا اين ان لبست ثوباً فى احرامك يعنى اول محرم شدى، ثم لبست ثوباً مخيطاً، آيا ظاهر اين عبارت اين است؟ كه در حال احرام در حال انعقاد احرام و شروع احرام اين مسأله مطرح نبوده، اما بعد از آنى كه محرم شده، حالا فرضاً لباسهاى احرام را هم پوشيده، در حال احرام، لكن بعد از احرام عرض مى‏شود كه آمده يك قباء هم پوشيده، يك عبائى هم دوش گرفته، آيا اين عبارت ان لبست ثوباً فى احرامك، يعنى فى حال انعقاد احرامك، فى حال شروع احرامك، يا اين كه ظاهر اين‏
    عبارت اين كه نه، فى احرامك يعنى كنتَ انت محرماً و لبست مخيطاً، يعنى احرام تقدم بر لبس مخيط دارد، به نظر مى‏رسد كه ظاهر عبارت، همين معنا را مى‏خواهد بگويد، ان لبست ثوباً فى احرامك اگر آنجورى مى‏خواست بگويد، بايد تعبير را عكس بكند، بايد بگويد ان احرمت فى الثوب المخيط، اين دو تا عبارت خيلى بينشان فرق است، ان احرمت فى الثوب المخيط، ديديد در ذيل همين روايتى كه الان گذشت، سائل چه جورى سؤال مى‏كرد، مى‏گفت رجلٍ احرم فى قميصه، اين احرم فى قميصه معنايش اين است كه در حال احرام اين لباس مخيط بر تن دارد، اما اين مى‏گويد لبست مخيطاً مثلا فى احرامك، لبست مخيطاً فى احرامك غير از احرمت فى المخيط است، لذا خود اين تعبير فى نفسه دلالت دارد بر اين كه اين لبس مخيط بعد الاحرام واقع شده، نه فى حال الاحرام، اين اولاً ظهور لفظى اين عبارت است، و اين يك مؤيد هم دارد، مؤيدش ذيل روايت ان لبست قميصاً فشقه و اخرجه، خوب آن روايات قبلى كه مسأله پاره كردن پيراهن را مطرح مى‏كرد، كجا مطرح مى‏كرد، پاره كردن پيراهن را، آنجائى كه لبس پيراهن بعد الاحرام باشد، لذاست كه در آن روايت دوم، امام سؤال كردند، كه آيا اين قبل از تلبية اين مخيط را پوشيدى، يا بعد از تلبية اين مخيط را پوشيدى، روايات قبلى مى‏گفت كه اين مسأله پاره كردن پيراهن مربوط به لبس قميص بعد الاحرام است، و الا اگر در حال احرام قميص پوشيده باشد و لو عالماً، گفتيم لازم نيست كه پاره بشود، يك نكته‏اى هم اگر يادتان نرفته باشد، و لو اين كه مرحوم سيد و ديگران همه مى‏گويند اين يك تعبدى است، ما هم سر در نمى‏آوريم از اين تعبد، اما خوب نكته‏اى عرض كرديم به نظر مى‏رسد، و آن اين است كه اگر در حال احرام قميص پوشيده باشد، بعد كه پيراهن را بيرون مى‏آورد، يك مرتبه مسأله ستر الرأس، تحقق پيدا مى‏كند، اما اگر بعد الاحرام قميص را پوشيده باشد، اين در موقع پوشيدن ستر الرأس محقق شده، اگر بخواهند بگويند باز هم به صورت عادى بيرون بياور، دو مرتبة ستر الرأس تحقق پيدا مى‏كند كه يك نكته اينجورى به ذهن مى‏رسيد، على اى حالٍ اين ذيل روايت كه مى‏گويد و ان لبستَ قميصاً فشقه، به ملاحظه آن روايات ديگر، كه شق القميص را، مربوط به لبس قميص بعد الاحرام قرار داده بود، خوب اين اقتضاء مى‏كند كه آن جمله اول هم كه مى‏گويد و ان لبست ثوباً فى احرامك لايصلح لك لبسه، اين هم مربوط به بعد الاحرام است، و اگر اين روايت اخير دو فرضش مربوط به بعد از احرام باشد، ديگر اين روايت به بحث ما هيچگونه ارتباطى نمى‏تواند داشته باشد، براى اين كه بحث ما آنجائى است كه احرامش در مخيط واقع بشود، نه اين كه بعد الاحرام مخيط بپوشد، آن ديگر مربوط به تروك احرام و مسائل مربوط به تروك احرام است، و به نظر مى‏رسد كه روايت يك چنين موردى را مى‏خواهد بيان بكند، اين يك نكته در
    ان لبست ثوباً فى احرامك لايصلح لك لبسه، كه عرض كرديم ظاهرش اين است، خوب يك نكته هم در رابطه با اين فلبّ و اعد غسلك، أعد غسلك كه بلااشكال مستحب است براى اين كه غسل در حال احرام هم خودش واجب نبود، از اول اصلاً غسل واجب نبود، تا چه نوبت برسد به اعاده‏اش، غسل در حال احرام يكى از مستحبات حال احرام است، و هيچگونه ضرورتى غسل ندارد، پس اعد غسلك‏اش بلااشكال اين از مستحبات است، آيا اين فلبّ كسى بيايد اين حرف را بزند، بگويد ما اين لبّ را معنا مى‏كنيم به اين كه يجب التلبية،
    يجب التلبية هم معنايش اين است كه احرامت باطل است، اگر تلبية واجب شد، معنايش اين است كه احرام باطل است، و الا چرا تلبية وجوب پيدا بكند، احرام كه باطل است، اين را دليل قرار بدهيم براى اين كه اين ان لبست ثوباً فى احرامك معنايش اين است كه در حال احرام تو لباس مخيط پوشيدى، چون در حال احرام لباس مخيط پوشيدى، لبّ يجب عليك التلبية، و يجب عليك اعادة الغسل، كه حمل بر استحباب مى‏شود، اين را دليل بگيريم على بطلان الاحرام فى اللبس المخيط، اگر اينجورى گفتيم درست مى‏شود، آيا روايت را مى‏توانيم اينجورى معنا بكنيم، خوب اگر اينجورى كسى خواست معنا بكند، غير از آن خلاف ظاهرى كه در معناى ان لبست ثوباً فى احرامك هست، آن وقت يك سؤالى غير از آن اشكال سؤالى پيش مى‏آيد، و آن سؤال اين است، كه خوب آيا اين بطلان احرام اين لبّ را كه در جمله دوم نگفته، اين لبّ فقط در جمله اول ذكر شده، اگر مسأله پوشيدن مخيط در حال احرام مضر به صحت احرام بود، و اين لبّ معنايش اين بود كه بايد احرامت را اعادة بكنى، خوب چرا در دومى احرام را لازم نيست اعاده بكند؟ شقّه كه معناى صحت احرام است، اگر احرام كسى باطل باشد، ديگر چه معنا دارد كه لباسش را پاره بكند، اين پاره كردن دليل بر صحت احرام است، در عين اين كه چوب و كتك هست، ولى يك چوب و كتكى هست كه كاشف از صحت احرام است، و الا اگر احرام اين آدم باطل است، بگوييم هم احرامت باطل است، و هم بايد پيراهنت را پاره بكنى، اين كه معنا ندارد، پس اين شقّه، اين دليل بر صحت احرام است، اين را هيچ نمى‏شود ترديد كرد، كاشف اللثام هم در آن صحيحه اول كه مناقشه مى‏كرد، در آن تكه‏اش مناقشه مى‏كرد، مى‏گفت اين كه امام مى‏گويد كه اگر در حال احرام مخيط پوشيدى اين را از سرت بيرون بياور، شايد مى‏خواهد بگويد احرام باطل است، و وقتى كه احرام باطل شد، معنا ندارد كه ديگر لباس پاره بشود، اما اين شقّ دوم كه مى‏گويد فشقّ قميصك، ايشان مى‏گفت اين ديگر ترديدى نيست در اين كه دليل بر صحت احرام است، بطلان احرام با شق القميص، اين قابل جمع نيست، آن وقت آيا روايت مى‏خواهد اينجورى تفصيل بدهد، بگويد اگر پيراهن پوشيدى كه پيراهن در حقيقت از همه‏
    لباسهاى مخيط وضعش بدتر است، پيراهن ديگر چون بايد از ناحيه سر معمولاً پوشيده بشود و كندة بشود، اگر پيراهن پوشيدى نه، احرامت درست است، هيچ مانعى ندارد، فشقه و از تحت رجل بيرون بياور، اما اگر نه يك عبا پوشيدى يا قباء پوشيدى كه نه پوشيدنش و نه كندنش، هيچ گونه ملازمه‏اى با ستر الرأس ندارد، احرامت باطل است، اين را مى‏خواهد بگويد روايت، اينجورى است؟ (سوال... و پاسخ استاد) چى؟ حقيقت احرامش؟ حقيقت چه ربطى به اين، شروع احرام بفرماييد، شروع، به حقيقت احرام كار نداشته باشيد، به ماهيت جسارت نكنيد شما، خوب، اين ظهور كه در هر دو هست، آن كه هر دو هست، تعبير در هر دو يكى است، ان لبست ثوباً فى احرامك و ان لبست قميصاً فى احرامك، هر دو يك عبارت است، دو تا ظهور كه ندارد، آنجا يك ظهور داشته باشد، اينجا يك ظهور ديگر، دقت بفرماييد.
    عرض مى‏شود كه اين لبستَ قميصاً دليل بسيار روشنى است بر اين كه مى‏خواهد بگويد احرام صحيح است، و آن قسمت اول هم اين كه مى‏گويد فلبّ، نمى‏خواهد بگويد احرامت باطل است، احرام صحيح است، منتها اين فقط يك جريمه استحبابى دارد، جريمه استحبابيش اين است يك تلبية بگو، همين، دومى چون مخيط است، جريمه‏اش اين است كه بايد پيراهن را پاره كنى، اما اولى جريمه‏اش اين است كه يك تلبية بايد بگوئى، و أعد غسلك، غسلت را هم اعاده كنى مستحباً، و آخرين نكته اين است كه ما نمى‏توانيم اين فلبّ را كاشف از اين بگيريم كه يعنى احرامك باطل، خود روايت اصلاً لبّ را با احرام دو تا عنوان به او داده، براى اين كه اول مى‏گويد، اين نكته‏اى است در روايت، ان لبستَ ثوباً فى احرامك، خوب فلبّ مى‏خواست بگويد، فأعد احرامك، شما كه داريد تعبير به احرام مى‏كنيد، خوب بگو فأعد احرامك، فلتحرم، فلبّ چرا؟ اين كه ما بياييم هى يك راه عرض مى‏شود انحرافى طى بكنيم و لبّ را بگوييم لبّ به معناى احرم است معنايش وجوب تلبية است، وجوب تلبية كاشف از بطلان احرام است، بطلان احرام كاشف از اين است كه اين ثوب مخيط فى حال الاحرام است، اين حرفها چيست كه ما بزنيم كه همه‏اش مخالف با ظاهر روايت است، لذا اين روايت واقعش اين است كه به بحث ما ارتباطى ندارد، حالا نتيجه بحث را فردا ان شاء الله عرض مى‏كنيم .
    و الحمد لله رب العالمين