• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • نام استاد آية الله لنكرانى
    تاريخ درس 1371
    موضوع خارج فقه حج
    شماره درس 421
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
    عرض كرديم كه اينجا، دو مطلب و دو امر وجود دارد، و... التفاتى نيست، بلكه دو مطلب مستقل هستند، يكى اين كه آيا پوشيدن لباس احرام، شرطيت دارد براى صحت احرام، يا اين كه تنها به عنوان يك واجب نفسى و واجب تعبدى مطرح است، اين خودش يك بحث مستقلى است، كه گذشت.
    بحث دوم اين است كه آيا پوشيدن لباس مخيط در حال احرام اين مضر به صحت احرام است يا مضر به صحت احرام نيست، و اين مسأله خودش عنوان دارد، و موضوعيت دارد، يعنى پوشيدن لباس مخيط نه به عنوان لازمش، كه عبارت از عدم لبس ثوبين احرام باشد، مطرح است، براى اين كه اولا ملازمه‏اى در كار نيست، ممكن است كسى لباس مخيط پوشيده باشد،... ثوبى الاحرام را هم پوشيده باشد، و ثانياً بر فرضى كه ملازمه‏اى در كار باشد، توجه و دقت در روايات اقتضاء مى‏كند كه در اين امر دوم آن محط نظر و آن نقطه مركزى و مهم، عدم لبس ثوبى الاحرام نيست، بلكه پوشيدن مخيط است فى حال الاحرام، لذا خود اين يك بحث مستقلى دارد، و رواياتى درش وارد شده، كه روايتش را ديروز ما خوانديم، لكن بعضى از نكات در رابطه با همان روايت فى نفسه مطرح است، و بعد هم جمع بين رواياتش چه اقتضاء مى‏كند، او مبتنى است بر اين كه روايات ديگر هم در همين باب ملاحظه بشود، ان شاء الله، روايت ديروز كه همه اين روايات در باب چهل و پنجم از ابواب تروك احرام ذكر شده، روايت ديروز كه روايت دوم اين باب بود، روايت صحيحه معاوية بن عمار، و چند نفر ديگر، اينها نقل كرده بودند، عن ابى عبدالله عليه السلام، فى رجلٍ أحرم و عليه قميصه، فقال ينزعه و لايشقه، و ان كان لبسه، بعد ما احرم، شقّه و اخرجه مما يلى رجليه، خوب آن نكته‏اى كه عرض كردم، وقتى كه انسان سؤال را ملاحظه مى‏كند رجلٍ احرم و عليه قميصه، معلوم مى‏شود كه آن مشكله‏اى كه براى سائل ايجاد اشكال كرده، اين است كه در اين حال احرام اين لابس مخيط بوده، و چون محرم هم رجل است، و رجل نمى‏بايست در
    حال احرام و بعد الاحرام، لابس مخيط باشد، لذا براى اين ايجاد شبهه و اشكال كرده، كه حالا تكليف چيست؟ اين رجل محرم شده، در حالى كه عليه قميصه و قميص هم قاعدتاً مخيط است، و نمى‏تواند خالى از خياطت باشد، پس خود سؤال ما را ارشاد به اين معنا مى‏كند، و از اين سؤال ما نمى‏توانيم استفاده بكنيم كه اين ثوبى الاحرام را نپوشيده بوده، اين عدم لبس ثوبى الاحرام، ديگر در اين سؤال مطرح نيست، و عجيب اين است كه بعض الاعلام با اين كه در يك روايتى بعضاً مى‏خوانيم كه تقريباً آن روايت هم از نظر تعبيرات شبيه اين روايت است، آنجا مى‏فرمايند كه معناى وجود قميص و لبس قميص عدم لبس ثوبى الاحرام نيست، ممكن است قميص پوشيده باشد، و ثوبى الاحرام هم پوشيده باشد، ولى در عين حال، اين روايت را به عنوان اولين روايت دليل بر اين مدعا قرار مى‏دهند، كه لبس ثوبى الاحرام مدخليتى در صحت تلبية ندارد، خوب كجاى اين روايت بنا بر فرمايش خودتان در مشابه اين روايت كجاى اين روايت دارد كه اين لابس ثوبى الاحرام نبوده، كه شما اين روايت را دليل بر چنين مدعائى قرار مى‏دهيد، مدعا اين است، عدم مدخلية لبس ثوبى الاحرام، فى التلبية، دليل اين اولين دليل و مهمترين دليل اين روايت است، كجاى اين روايت دارد كه هو لم يكن لابساً لثوبى الاحرام، حالا بالاخرة آنى كه نقطه مشكل است براى سائل، بر حسب دقت در مورد سؤالش، اين وجود قميص بر او در حال احرام است، نه عدم لبس ثوبى الاحرام، اين يك جهت، جهت ديگر اين است كه آيا اين سؤال اطلاق دارد، رجلً احرم، و عليه قميصه، جاهل و عالم را هر دو را شامل مى‏شود، يا اين كه لقائل ان يقول، كه اين اختصاص به جاهل دارد، براى اين كه آدم عالم متوجه و ملتفت، اين داعى ندارد كه در حال احرام لبس مخيط بكند، آيا اين قرينة مى‏شود بر اين كه ما مورد سؤال را اختصاص به جاهل بدهيم، يا اين كه نه ظاهر عبارت سؤال اطلاق دارد، و امام هم در جواب ترك استفصال كردند، هيچ نفرمودند كه اين كسى كه احرم و عليه قميصه هل كان جاهلاً بالحكم ام كان عالماً بالحكم، آيا نفس اين سؤال به لحاظ اين كه آدم عالم متوجه داعى ندارد به اين كه در حال احرام لبس مخيط بكند، مع كونه رجلاً، يك ظهورى براى سؤال نسبت به خصوص جاهل به وجود مى‏آورد، يا اين كه ظاهر اين است كه اين مورد سؤال اطلاق دارد، هم عالم را شامل مى‏شود و هم جاهل را، به نظر همين معناى دوم مى‏رسد، و لذاست كه حالا بعد مى‏خوانيم كه مثل صاحب حدائق مى‏خواهد اطلاق اين روايت را به وسيله روايت بعدى تقييد بكند، پس در حقيقت اطلاق را براى اين روايت كأن يك امر مسلمى گرفته ايشان، لكن خوب آن مقدارها مسلم نيست، اما در عين حال ظهور دارد سؤال سائل در اطلاق، كه هم جاهل را شامل بشود، و هم عالم را، اين هم يك جهتى است در رابطه با روايت، و اما در
    رابطه با جواب فقال ينزعه و لايشقه، ما از اين عبارت اينجورى استفاده كرديم، كه امام مى‏خواهند بفرمايند احرامش صحيح است، لازم هم نيست كه پيراهنش را پاره كند، و از كمر يا از پايين پا پيراهن را خارج بكند، نه به همان طرز معمول كه معمولاً پيراهن از طريق رأس هم پوشيده مى‏شود و هم بيرون آورده مى‏شود، و عرض كرديم اين تنها خصوصيتى است كه در قميص وجود دارد، و در لباسهاى معمولى ديگر مثل ازار مثل قباء، عباء، لبادة و امثال ذلك اين معنا ديگر وجود ندارد، آيا اين ينزعه و لايشقه را ما مى‏توانيم آن احتمالى يك احتمالى مرحوم فاضل هندى صاحب كشف اللثام، در رابطه با فتاواى اصحاب كه فتاواى اصحاب هم عين همين مفاد روايت است، و حتى عين همين عبارت در فتاوا ذكر شده، صاحب كشف اللثام، احتمال مى‏دهند كه اين ينزعه و لايشقه، شايد معنايش اين باشد، كه اين آدمى كه در قميص محرم شده، اين احرامش باطل است، احرامش كه باطل شد، ديگر داعى ندارد لباسش را پاره بكند، و از پايين پا بيرون بياورد، خوب همان به طرز معمولى بيرون مى‏آورد، آيا اين احتمال در اين روايت جريان دارد؟ خوب اگر احرام باطل است، چرا حكم مى‏كند به اين كه يجب نزع القميص، علاوه خود ظاهر سياق روايت اين است كه مى‏خواهد بگويد احرام هيچ مشكله‏اى ندارد، به عبارت روشنتر آنى كه مورد نظر سائل است، همين است كه احرامش درست است يا نه، خوب در جواب امام بايد بفرمايد كه احرامش باطل است، ينزعه و لايشقه ديگر چه معنا دارد، بفرمايد احرامش باطل است، احرام كه باطل بود تبعاً معنايش اين است كه حالا كه مى‏خواهد محرم بشود، بايد پيراهنش را بيرون بياورد، به هر كيفيتى هم دلش مى‏خواهد بيرون بياورد، اگر احرام باطل شد، ديگر نحوه (سوال... و پاسخ استاد) براى اين كه مجدداً مى‏خواهد محرم بشود، براى مجدد محرم شدنش است.
    ديگر اگر احرام باطل شد، ديگر كيفيت بيرون آوردن پيراهن، اين يك مطلبى نيست كه به امام ارتباط داشته باشد، دلش خواست پيراهنش را پاره كند، دلش بخواهد آتش بزند، بخواهد از سرش بيرون بياورد، اين ينزعه و لايشقه، پيداست كه ناظر به اين معنا است، كه اين ضربه‏اى به احرامش نمى‏زند، و در عين حال در اين فرض يك ارفاقى هم به او شده، و آن ارفاق اين است كه مى‏تواند به طور معمول پيراهن را از سرش بيرون بياورد، در حالى كه اين مستلزم اين است كه و لو در يك لحظه، ستر الرأس كه آن هم يكى از محرمات احرام در خصوص رجال هست، و لو تحقق پيدا بكند، بالاخرة آيا اين عبارت ينزعه و لايشقه، اين احتمال فاضل هندى مى‏شود درش جريان پيدا بكند، كه مى‏خواهد بگويد احرام باطل است، احرام كه باطل شد، خوب پيراهن را به طور معمول از طريق رأس انسان بيرون مى‏كند، از بدن خودش، ظاهر بلكه‏
    بالاتر از ظاهر است، تقريباً روشن است كه روايت مى‏خواهد حكم به صحت احرام بكند، على كلا التقديرين، چه در حال احرام، كان عليه قميصه، و چه بعد از احرام قميص بپوشد، منتها در حال احرام، اگر كان عليه قميصه، اين حالا ارفاقاً ينزعه من طريق رأسه، اما اگر بعد از احرام قميص را پوشيد، او مى‏بايست پاره كند قميص را، يك فرقى هم عرض مى‏شود در اين دو تا هست، نكته‏اش را دقت بفرماييد كه ديدم در ذهن بعضى از دوستانمان هم بود، و آن اين است كه آدمى كه در حال احرام قميص برش هست، اين پوشيدن قميص ديگر قبل از احرام بوده، يعنى آن ستر الرأسى كه با پوشيدن قميص تحقق پيدا مى‏كند، اين خارج از دائره احرام بوده، فقط در حال بيرون آوردن يك ستر الرأسى تحقق پيدا مى‏كند، اما آن كسى كه بعد الاحرام قميص مى‏پوشد، اين خود پوشيدنش مستلزم ستر رأس است، آن وقت اگر كندنش هم به طريق معمولى بخواهد انجام بشود، دو مرتبه ستر رأس تحقق پيدا كرده، و لعل فارق هم همين معنا باشد، كه آنجائى كه فى حال الاحرام يكون عليه قميصه، فقط يك مرتبه ستر الرأس در مقام نزع حاصل مى‏شود، اما اگر بعد الاحرام آمد قميص را پوشيد، اين دو مرتبه اگر بخواهد در موقع نزع، هم به طريق متعارف نزع بكند، دو مرتبه ستر رأس تحقق پيدا مى‏كند، لذا اينجا گفتند نه، اينجا يشق پيراهن خودش را پاره كند، و از پاى خودش يا مثلاً كمر پيراهن را بيرون بياورد، پس اجمالاً اين احتمال صاحب كاشف اللثام، اين احتمال انصافاً خيلى خلاف ظاهر است، و ظاهر روايت اين است كه لبس المخيط سواءٌ كان فى حال الاحرام ام كان بعد الاحرام، ضربه‏اى به صحت احرام نمى‏زند، صحت احرام را به اصطلاح زير سؤال نمى‏برد، اما حالا كفارة دارد در عالم در جاهل ندارد، آن يك بحث ديگرى است، بحث اين است كه احرام هل يكون صحيحاً ام باطلا، اگر ما باشيم و اين روايت به تنهائى فرقى بين عالم و جاهل هم قائل نمى‏شويم، و حكم مى‏كنيم به اين كه لبس المخيط لايكون قادحاً فى صحة الاحرام، لا عند الاحرام و لا بعد تحقق الاحرام، لكن خوب روايات ديگرى هم هست، كه بايد ملاحظه بشود، از جمله روايت سوم، روايت بعدى اين روايت، كه اين را صاحب حدائق مقيد روايت معاوية بن عمار قرار داده، اين روايت سوم، اين هم روايت صحيحه‏اى است كه شيخ نقل كرده، به اسناده عن موسى بن القاسم عن عبد الصمد بن بشير روايت صحيحة است، فى حديث عن ابى عبدالله عليه السلام فى حديثٍ منتها صدرش را صاحب وسائل اينجا نقل نكرده، لكن محشى صدر اين روايت هم كه يك داستان تقريباً جالبى است نقل كرده، و آن اين است، اين مال ذيل است كه دارم مى‏خوانم كه يعنى صدر حديث است كه در حاشيه نقل كرده، خود صاحب وسائل هم در يك جاى ديگر، اين صدر حديث را نقل كرده، منتها چون ايشان‏
    بناى بر تقطيع روايات داشته، و به نظر من اين تقطيع خيلى آثار سوئى برش مترتب هست، لذا حالا تفكيك كرده و تقطيع كرده، روايت اين است، قال جاء رجلٌ يلبى حتى دخل المسجد، و هو يلبى و عليه قميصه، ظاهر اين است كه اين عرض مى‏شود كه عمرة انجام مى‏داده، آن هم عمره تمتع، كه خوب اين كشف مى‏كند كه اين از پيروان اهل بيت عليهم السلام بوده، جاء رجلٌ يلبى حتى دخل المسجد و هو يلبى و عليه قميصه، وارد مسجد الحرام شده بود، همينطور تلبية گويان، در حالى هم كه عرض مى‏شود، قميص و پيراهن مخيطش به تنش بود، فوثب اليه ناسٌ يا أناسٌ من اصحاب ابى حنيفة، به طرف اين مرد، فقالوا به او گفتند كه، شقّ قميصك، پيراهنت را پاره كن، و اخرجه من رجليك، و از طرف پا اين پيراهن را بيرون بياور، فان عليك بدنةً، و عليك الحج من قابل و حجك فاسد، بدان كه هم كفاره‏اى به عنوان يك شتر به عهده او شد، هم حجت فاسد است، و هم سال آينده، بايد بيايى جبران بكنى، اين حج را، آن وقت فطلع ابوعبدالله عليه السلام، امام صادق در اين شرائط، طلع على باب المسجد، ايشان ظاهر شدند و وارد شدند، بر در مسجد الحرام، پيراهنت را پاره كن، و اخرجه من رجليك، و از طرف پا اين پيراهن را بيرون بياور، فان عليك بدنةً و عليك الحج من قابل، و حجك فاسد، بدان كه هم كفاره‏اى به عنوان يك شتر به عهده او شد، هم حجت فاسد است، و هم سال آينده بايد بيايى جبران بكنى اين حج را، آن وقت فطلع ابوعبدالله عليه السلام، امام صادق در اين شرائط طلع على باب المسجد، ايشان ظاهر شدند و وارد شدند بر در مسجد الحرام، فكبر و استقبل القبلة، تكبير گفتند و توجه به خانه كعبه پيدا كردند، فدنا الرجل من أبى عبدالله عليه السلام، اين رجل كذائى نزديك شد به امام صادق و هو ينتف شعره و يغرب وجهه، در حالى كه صورتش را سيلى مى‏زد و موهاى ريش و سر را مى‏كند، كه چه مشكله‏اى بر او پيدا شده، فقال له ابوعبدالله عليه السلام اسكن يا عبدالله، آرام باش اى بنده خدا، فلما كلمه، وقتى كه امام با او صحبت كردند، و كان الرجل أعجمياً، و اين رجل هم أعجمى بود، حالا يا به معناى اين كه عجم بود و غير عرب، يا اين كه نه عربى صحيح نمى‏توانست صحبت بكند، فقال ابوعبدالله عليه السلام ما تقول، فرمودند حرفت چيست؟ قال كنت رجلاً اعمل، ديگر از اينجا صاحب وسائل دارد انى كنت رجلاً اعمل بيدى، من يك كارگرى هستم، كه با دست خودم كار مى‏كنم، و اجتمعت لى نفقة، يك مقدارى پول براى من جمع شد، به فكر مكه افتادم، فحيث أحجّ، وقتى كه حج را شروع كردم، لم أسئل احداً عن شىٍ، از هيچ كسى سؤال نكردم، كه چه جورى بايد آدم محرم بشود، به چه كيفيتى، خلاصه جاهلانه وارد مسأله شدم، و أفتونى هؤلاء، اما اين جماعتى كه در خانه كعبه اصحاب ابى حنيفة هستند، به من فتوا دادند عن أشق قميصى، و أنزعه من قبل‏
    رجلى، و ان حجى فاسد، و ان علىّ بدنة، اينها يك چنين دستور سنگينى را درباره من صادر كردند، فقال له، امام صادق به او فرمودند كه متى لبستَ قميصك، كى اين پيراهن را تو پوشيدى؟ أ بعد ما لبيتَ، ام قبل؟ آيا بعد از تلبية اين پيراهن را پوشيدى يا قبل از تلبية اين پيراهن را پوشيدى؟ قال قبل أن ألبى، قبل از آنى كه تلبية بگويم من پيراهن را پوشيدم، قال امام صادق فرمودند، بر طبق اين روايت فأخرجه من رأسك، چون قبل از تلبية و قبل از احرام پوشيدى، همان ينزعه و لايشقه، از همان جانب سر اين پيراهن را بيرون بياور، و ديگر ضرورتى ندارد كه پيراهن را پاره كنى، و از طرف پا پيراهن را بيرون بياورى، فاخرجه من رأسك فانه ليس عليك بدنة، كفاره‏اى بر تو نيست، و ليس عليك الحج من قابل، در سال آينده هم لازم نيست كه حج را تكرار بكنى،
    بعد يك ضابطه كلية امام صادق صلوات الله عليه فرمودند، فرمودند اى رجلٍ ركب أمراً بجهالةٍ فلاشى‏ء عليه، اگر نظرتان باشد، همين يك تكه، در ذهن من هست كه مرحوم شيخ در رسائل هم به همين يك جمله، در باب شبهات حكمية مرحوم شيخ تمسك مى‏كند، اى رجلً ركب أمراً بجهالةٍ فلاشى‏ء عليه، اگر كسى كارى را از روى جهل و عدم علم انجام بدهد، چيزى بر او نيست، حالا باز برمى‏گرديم به اين تعليل امام، بعد فرمودند طف بالبيت سبعاً، برو به بيت طواف بكن هفت شوط، و صل ركعتين عند مقام ابراهيم عليه السلام، و اسع بين الصفى و المروة و قصّر من شعرك، كه عمره تمتع است، فاذا كان يوم التروية فاغتسل، و أهلّ باهاى هوز، بالحجّ و اصنع كما يصنع الناس، نه برو همينطور عمره‏ات را تمام بكن، بعد هم محلّ مى‏شوى، بعد هم روز تروية محرم مى‏شوى به احرام حج، و همان كارهايى كه ديگران در رابطه با حج انجام مى‏دهند تو هم انجام مى‏دهى، خوب صاحب حدائق فرموده است كه اين روايت مى‏گويد كه اين أى رجلٍ ركب أمراً بجهالة فلاشى‏ء عليه، اين تقييد مى‏كند اطلاق روايت گذشته را، روايت گذشته بين عالم و جاهل فرقى قائل نبود، اما اين روايت اختصاص به جاهل مى‏دهد، مى‏گويد اى رجلٍ ركب امراً بجهالةٍ فلاشى‏ء عليه، پس معلوم مى‏شود كه آن روايت قبلى و لو اين كه مورد سؤالش اطلاق داشت، و لو اين كه در جواب ترك استفصال شده بود، اما خوب در مقابل مطلق دليل مقيدى كه وجود داشته باشد، ما مجبوريم آن مطلق را مقيد بكنيم، اشكالى كه بعض الاعلام به صاحب حدائق مى‏فرمايند اين است، كه اين روايت اى رجلٍ ركب أمراً بجهالةٍ فلاشى‏ء عليه، اين در رابطه با كفارة است، در كفارة بين عالم و جاهل بايد فرق گذاشته بشود، عالم كفارة بايد بدهد، اما جاهل لاشى‏ء عليه، اما بحث ما در اينجا بحث در كفارة نيست، بحث ما در اينجا بحث در اين است، حالا با آن تعبير، صحيحى كه من مى‏كنم، كه آيا لبس مخيط اين قادح در صحت احرام است، يا قادح در صحت احرام نيست، ما
    روى اين مسأله بحث داريم، روايت گذشته مطلقا مى‏گفت قادحيت در صحت احرام ندارد، اين روايت هم از نظر كفارة بين عالم و جاهل تفصيل قائل شده، در حقيقت روايت قبلى يك مطلبى را دلالت داشت، اين روايت مطلب ديگر را دلالت دارد، روايت قبلى صحت را دلالت مى‏كرد، مطلقا، اين روايت هم صحت را دلالت مى‏كند اما نظر اصلى روى وجود كفارة و عدم وجود كفارة است، آيا اينطور است، مسأله، كه بعض الاعلام مى‏فرمايند، يا اين كه نه، ما وقتى كه تعليل را ملاحظه مى‏كنيم، تعليل تعليل براى دو مطلب است، فانه ليس عليك بدنة اين كفارة، و ليس عليك الحج من قابل، اين ليس عليك الحج من قابل اين عبارةٌ اخراى از صحت اين حج امسال نيست، خوب اگر حج امسال باطل باشد، و لو اين كه اتمامش لازم است، لكن يجب عليه ان يحج فى العام القابل، پس اين كه مى‏فرمايد ليس عليك الحج من قابل، معنايش اين است كه حجك صحيحٌ، و اين تعليل، تعليل براى هر دو مطلب است، به دنبال هر دو مى‏فرمايد اى رجلٍ ركب امراً بجهالةٍ فلاشى عليه، لاشى‏ء عليك يعنى لايجب عليه الكفارة، و لايجب عليه الحج من قابل، يعنى حجه صحيحٌ، پس اين تعليل نه تعليل براى نفى خصوص كفارة باشد، تصادفاً آن ليس عليك الحج من قابل، بعد از ليس عليك بدنةٌ ذكر شده، اگر قبل ذكر شده بود، شايد در ذهن انسان مى‏آمد كه تعليل مربوط به آن جزء اخير و جمله اخيرة است، اما اين بعد ذكر شده، اول ليس عليك بدنة است، بعد ليس عليك الحج من قابل، آن وقت تعليل مى‏كند و اى رجلٍ ركب امراً بجهالة فلاشى‏ء عليك، لذا اين جوابى كه بعض الاعلام از عرض مى‏شود صاحب حدائق ذكر مى‏فرمايند به نظر اين جواب ناتمام است، لكن در عين حال، فرمايش صاحب حدائق هم درست نيست، يعنى اين روايت نمى‏تواند تقييد بكند روايت معاوية بن عمار را، خوب نكته‏اش را دقت بفرماييد، روايت معاوية بن عمار كه روايت قبلى بود، هيچ ترديدى نيست، كه او كارى به كفارة اثباتاً و نفياً نداشت، او فقط در مقام اين بود كه احرام صحيح است، و فرق مى‏گذاشت بين لبس مخيط حال الاحرام و لبس مخيط بعد الاحرام، مى‏گفت اگر قبل الاحرام لبس مخيط كرده، ينزعه يعنى من رأسه، و لايشقه، اما اگر من بعد الاحرام لبس قميص كرده يشقه من قبل رجليه، پس آن روايت اصلاً مسوق براى بيان حكم كفارة اصلاً نبود، اطلاقش هم بين عالم و جاهل هيچ فرق نمى‏كند، و اما اين روايت كه مى‏گويد اى رجلٍ ركب امراً بجهالة فلاشى‏ء عليه، و لو اين كه شما برايش مفهوم هم قائل بشويد، معنايش اين است كه اگر با جهالت نباشد، عليه شى‏ءٌ، و عليه شى‏ءٌ يعنى كفارة، نه عليه شى‏ء يعنى عليه كفارة، و عليه الحج من قابل، لاشى‏ء عليه علتش وجود الجهالة است، معنايش اين است كه اگر جهالت نباشد، البته هم مى‏سازد با اين كه كفارة باشد، هم حجش باطل باشد، هم مى‏سازد با اين كه‏
    كفارة باشد، لكن حجش هم صحيح باشد، اطلاق روايت معاوية بن عمار مى‏گويد حجش صحيح است، دليل وجوب كفارة هم در لبس مخيط براى عالم حكم مى‏كند به اين كه كفارة هم بايد بدهد، پس اگر ما نفى دو حكم را معلل كرديم به جهالت، و گفتيم اى رجلٍ ركب امراً بجهالة فلاشى‏ء عليه، اين معنايش اين نيست كه اذا لم تكن جهالةٌ همه مصائب سرش هست، نه اذا لم تكن جهالة اين لاشى‏ء عليه نيست، حالا لاشى‏ء عليه نبودن هم مى‏سازد با اين كه هم كفارة ثابت باشد، هم عليه الحج من قابل باشد، و هم مى‏سازد با اين كه حجش صحيح باشد، لكن فقط كفاره‏اى به عهده او باشد، و صحيحه معاوية بن عمار روايت اول كه بين عالم و جاهل فرق نمى‏گذاشت و هيچ در رابطه با كفارة بحثى نداشت، مى‏گفت عمل صحيح است، عمل صحيح يجب عليه الكفارة، پس روايت را نياييم بد جور معنا بكنيم، روايت را درست معنا مى‏كنيم، همان معناى دقيق عرفيش و در عين حال اين تقييدى كه صاحب حدائق نسبت به آن روايت مى‏خواهد انجام بدهد، اين صلاحيت مقيِّديت ندارد، (سوال... و پاسخ استاد) باشد، باشد، در لاشى‏ء عليه‏اش اينطور است، لاشى‏ء عليه، بفرماييد جاهل مقصر به حكم عالم است، خوب باشد، اى فى وجود الكفارة، وجوب الكفارة، اما در صحت احرام همه آنها مثل هم هستند، عالمش هم همينطور است.
    و الحمد لله رب العالمين