• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • نام استاد آية الله لنكرانى
    تاريخ درس 1371
    موضوع خارج فقه حج
    شماره درس 420
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
    عرض كرديم كه درباره پوشيدن لباسهاى احرام، بحثهائى هست، بحث اول اين بود كه آيا اصل اين پوشيدن واجب است، يا اين كه وجوب ندارد، بر حسب آنچه كه گذشت، علاوه از فتاوا، از ادله ديگر هم استفاده شد كه پوشيدن، لباسهاى احرام در حال اصل احرام، و بعد از احرام يعنى بعد از شروع احرام، وجوب دارد، بحث دوم در اين رابطه، كه يك بحث نسبتاً مهمى است، و در آن يك مقدار هم خلط واقع شده، و آن اين است كه آيا وجوب پوشيدن اين لباسها، به عنوان يك وجوب تعبدى و نفسى مطرح است، به عنوان يكى از واجبات احرام مطرح است، به همان نحوى كه اشاره كرديم، احرام، خودش موضوع براى احكامى هست، مثل محرمات احرام، كه اين محرمات، هيچ ربطى به مسأله صحت و بطلان احرام ندارد، بلكه يك محرماتى است فى حال الاحرام، المحرم، برايش حرام است، آن محرماتى كه حدود بيست و چهار يا بيست و پنج محرم است، بگوييم مسأله پوشيدن لباسهاى احرام هم به عنوان يك واجب نفسى و واجب تعبدى مطرح است، كه نتيجه اين بشود، كه اگر كسى لباسهاى احرام را نپوشيد، بگوييم اين هيچ ضربه‏اى به اصل احرام او نمى‏زند، فقط يك واجبى را ترك كرده، و مخالفت كرده، آن وقت در اين رابطه ترك اين واجب، سه حالت مى‏تواند داشته باشد، يك وقت كسى به جاى لباسهاى احرام، همين لباسهاى معمولى خودش را بپوشد، هيچ تغيير لباس ندهد اصلاً، فى حال الاحرام، اين يك نوع مخالفت است، مخالفت دوم اين است كه اگر كسى فرض كنيد به يكى از اين دو لباسها اكتفاء بكند، فرضاً يك لنگى ببندد، و بقيه بدن، همينطور عارى باشد، فرض سومش اين است كه عارى محض باشد، اگر عارى محض شد، حالا آن يك اشكال ديگرى از يك جهت ديگر دارد، ممكن او را به وسيله يد و امثال ذلك عورتش را حفظ بكند، لكن خوب لم يلبس ثوبى الاحرام، آيا مسأله به صورت واجب تعبدى و نفسى مطرح است، يا اين كه نه به عنوان شرطيت مطرح است،
    يعنى پوشيدن لباس احرام اين مدخليت دارد، در صحت احرام، كه اين رواياتى كه ديروز خوانديم، كه در آن امر شده بود، به پوشيدن لباسهاى احرام، و ما گفتيم كه ظاهر اين امر وجوب است، و قرينه‏اى هم بر خلافش قائم نشده، بگوييم وجوبى كه از اين روايات، ديروز استفاده مى‏شد، وجوب شرطى است مثل صل مع الطهارة است، مثل طهر عند صلاتك است، همانطورى كه در صل، مع الطهارة، شما علاوه بر لزوم طهارت، لزوم شرطى طهارت را استفاده مى‏كنيد، شرطيت طهارت را براى نماز استفاده مى‏كنيد، لقائلٍ ان يقول كه اين روايات ديروز هم، كه مى‏گفت البس ثوبيك اذا اردت الاحرام، مثلاً ممكن است مقصود اين باشد، كه اين پوشيدن دو لباس، اين شرطيت دارد، براى صحت احرام، اين جا عرض مى‏شود كه در بعضى از كلمات، ظاهراً يك خلطى واقع شده، يعنى مسأله، درست آن طورى كه بايد رويش دقت بشود، نشده، در حالى كه در بعضى از كلمات ديگر، در عنوان محل بحث دقت شده، و لو اين كه در ادله‏اش دقت كافى به عمل نيامده، يك بحث اين بحث است، همين مقدار كه آيا لبس ثوبين، به عنوان يك واجب نفسى مطرح است، يا به عنوان يك واجب شرطى مطرح است، آيا با عدم لبس ثوبين فقط يك مخالفت شرعى تحقق پيدا مى‏كند، يا با عدم لبس ثوبين، اصلاً احرام تحقق پيدا نمى‏كند، احرامى كه اولين عمل در باب حج و در باب عمرة است، اصلاً با عدم لبس ثوبين، تحقق پيدا نمى‏كند، اينجا در اين بحث مسأله به اين صورت بايد طرح بشود، كه اگر ما باشيم و همان روايات ديروز، كه دلالت بر وجوب لبس ثوبين عند ارادة الاحرام مى‏كرد، لقائلٍ ان يقول كه از آن روايات استفاده شرطيت مى‏شود، كما اين كه در نظائرش وقتى كه حكم مى‏كنند، به اين كه عند الصلاة، بايد شما متطهر باشيد، شما استفاده شرطيت مى‏كنيد، و نظائر اينها، لكن ما در اينجا دليلى و روايتى بر خلاف اين معنا داريم، كه آن روايت قرينة مى‏شود، بر اين كه وجوب در روايات ديروز وجوب شرطى نيست، نمى‏خواهد بگويد كه لبس ثوبين اين شرطيت دارد براى صحت احرام، كدام روايت و دليلمان، همان روايتى كه ما سابقاً در مسأله اشعار و تقليد و همينطور در رابطه با اصل تلبية اين روايت را خوانديم، و ما هم يك معنايى غير از آن معناى معروف از آن استفاده كرديم، لكن روايت را چه به آن معنايى كه ما معنا كرديم، و چه به آن معناى معروفش، على كلا التقديرين، اين دلالت مى‏كند بر اين كه پوشيدن لباسهاى احرام، هيچ شرطيتى براى تحقق احرام ندارد، و آن روايت اين بود، در ابواب اقسام حج، جلد هشتم، باب دوازدهم، حديث بيستم كه سابقاً هم خوانديم، صحيحة معاوية بن عمار، عن ابى عبدالله عليه السلام، مى‏فرمايد كه يوجب الاحرام ثلاثة اشياء، سه چيز موجب احرام مى‏شود، التلبية و الاشعار و التقليد، فاذا فعل شيئاً من هذه الثلاثة فقد أحرم، وقتى كه يكى از اين سه چيز
    تحقق پيدا كرد، تلبية يا اشعار يا تقليد، احرام محقق مى‏شود، ديگر هيچ صحبتى از مسأله پوشيدن لباسهاى احرام مطرح نيست، و عرض كرديم در اين جهت هم فرق نمى‏كند، كه شما يوجب را به آن معناى معروف بگيريد، معناى معروف يوجب يعنى يتحقق الاحرام، ينعقد الاحرام بثلاثة اشياء، اصل انعقاد احرام، به سبب يكى از اين امور ثلاثة است، فاذا فعل شيئاً من هذه الثلاثة، فقد احرم، يا اين كه نه يوجب را به آن معنايى كه ما عرض كرديم، كه گفتيم اصل احرام، به واسطه نيت تحقق پيدا مى‏كند، لكن لزوم احرام و وجوب احرام، به معناى فقد وجب البيع، كه ديگر دنبال او، نمى‏شود احرام را به هم زد، و محرمات احرام به دنبال او ترتب پيدا مى‏كند، به اين معنا هم معنا كنيم، باز در اين جهت بحث امروز ما هيچ فرقى نمى‏كند، چه بگوييم ينعقد الاحرام به احد هذه الامور الثلاثة، و چه بگوييم الاحرام المنعقد بالنية يلزم و يجب باحد هذه الامور الثلاثة، على كلا التقديرين، مسأله‏اى به نام پوشيدن لباسهاى احرام و مدخليت اين پوشش در اصل احرام و انعقاد احرام اين روايت نفى مى‏كند اين معنا را، و در حقيقت قرينه مى‏شود بر اين كه اگر كسى از آن روايات ديروز، بخواهد يك استظهارى نسبت به شرطيت داشته باشد، اين روايت قرينه بر عدم شرطيت است، و اين كه آن روايات ديروز يك وجوب تعبدى را دلالت مى‏كند، (سوال... و پاسخ استاد) چرا ينعقد، ديگر آن ينعقد ديگر حالت وجوبى ديگر برايش تصور نمى‏كند، ما كه حالت وجوبى تصور مى‏كنيم، تفكيك مى‏كنيم بين انعقاد و لزوم، اما آنى كه يوجب را به معناى ينعقد معنا مى‏كند، ديگر بين لزوم و انعقاد او تفكيكى قائل نيست، (سوال... و پاسخ استاد) نه تلبية، ببينيد اين، مى‏خواهيد بگوييد بنا بر حرف من قرينيت ندارد، چرا، بنا بر حرف من به نظر من بيشتر قرينيت دارد، براى خاطر اين كه ملزم احرام را عبارت از خود تلبية مى‏داند، نفس التلبية، و احرام عبارت از همان امر اعتبارى حاصل عقيب نيت است، مسأله ديگرى اينجا مطرح نيست، اصل الانعقاد و لزوم الاحرام، منتها ممكن است يك كسى بيايد اينطور بگويد، و اين حرف هم گفتنى نيست، كه ظهور روايات ديروز در شرطيت اين قدر قوى است، كه حتى بر اين روايت هم مى‏تواند حاكم باشد، اين ديگر حرفى است كه ما اصل ظهورش را درش مناقشه داريم، تا چه برسد به اين كه ظهور آن قدر قوت داشته باشد، كه حاكم بر اين روايت باشد، اجمالاً آنى كه اساس بحث ما است، همين مقدار است و اين روايت هم مسأله را تمام مى‏كند، اما در كلام بعض الاعلام ايشان آمدند مى‏فرمايند كه شرطيت دو جور تصور مى‏شود، يك وقت شرطيت به همين معنايى است كه ما مطرح كرديم، كه اصلاً لبس ثوبين هم مثل تلبية خودش دخالت داشته باشد، در تحقق احرام، مى‏فرمايند اگر اينجور باشد، خوب اين روايت جوابش است، و ديگر مشكله‏اى نيست، اما
    يك مطلب ديگرى و احتمال، ديگرى در كار است، و آن اين است كه ما بگوييم لبس ثوبين، در صحت تلبية مدخليت دارد، كه تلبية خودش در صحت احرام نقش دارد، كه بين لبس ثوبين، و مسأله تلبية بگوييم ارتباط شرطيت وجود دارد، و رابطه شرطيت وجود دارد، آن وقت رواياتى را حالا نفياً و اثباتاً اطلاقاً و تقييداً، آنهايش را حالا بحث مى‏كنيم ان شاء الله، رواياتى را در اين رابطه ذكر مى‏كنند، كه مورد اين روايات عبارت از اين است كه اگر كسى در حالت احرام، مخيط پوشيده باشد، خوب اين نكات ريزش را دقت كنيد، كه خيلى فرق مى‏كند مسأله، اگر كسى در حال احرام همين پيراهن معموليش را مثلاً پوشيده، اين وضعش چطورى است؟ بحث اين است كه حالا حكم اين چى؟ كه مى‏خوانيم اين را هم ان شاء الله، اين ربطى به ما نحن فيه ندارد، براى اين كه ما نحن فيه مسأله لبس ثوبين مطرح است، و مقابل لبس ثوبين سه تا فرض وجود دارد، يك فرض اين است كه انسان عرض مى‏شود كه لباس مخيط پوشيده باشد، فقط، يك فرض اين است كه انسان به جاى ثوبين فقط يك لنگى يك حوله‏اى كه حالت ازارى و لنگى دارد فقط به خودش بسته باشد، يك فرض هم اين است كه عارى باشد، اما در اين روايات مسأله پوشيدن پيراهن را در حال احرام مطرح مى‏كند، و من الممكن، دقت كنيد، من الممكن كسى در حال احرام هم پيراهن پوشيده باشد، هم ثوبى الاحرام را تن كرده باشد، آنى كه ما رويش بحث داريم، جنبه اثباتى پوشيدن دو لباس احرام است و الان به جنبه نفيى اين مسأله كارى نداريم، كه ممكن است كسى دو لباس احرام را روى همين لباسهاى معمولى خودش بپوشد، اگر ما گفتيم لبس ثوبى الاحرام شرطيت دارد، و كسى دو لباس احرام را روى لباسهاى معموليش پوشيد، احرام حاصل شده، اما لبس مخيط هم كرده، دو تا مسأله است، يك مسأله احرام است، يك مسأله لبس مخيط است، لبس مخيط يك مسأله ديگرى است، كما اين كه حالا بعداً كه در همين فروع لبس ثوبى الاحرام مى‏رسيم يك بحثى مطرح است كه آيا در مورد زنها پوشيدن اين دو لباس احرام لازم است يا نه، بعضى از فقهاء معتقدند كه زنها با اين كه لباسهاى مخيط مى‏پوشند، ولى در عين حال اين دو لباس احرام را هم بايد بپوشند، بعضى هايشان مى‏گويند و لو آناً ما، پس نبايد حساب اين دو مسأله را با هم خلط كرد، آنى كه ما درش وارد هستيم اين است آيا نفس پوشيدن دو لباس احرام اين مدخليتى در صحت احرام دارد يا ندارد؟ و لو اين كه زيرش هم لباس مخيط پوشيده باشد، اما اذا لبس ثوبى الاحرام، آن بحث اين است، مربوط به ما نحن فيه، بله، اين رواياتى كه اين بعض الاعلام ذكر مى‏فرمايند در اشتراط متصور به نحو دوم، اين يك مسأله ديگرى است، آن وقت اين مسأله اين است كه آيا يكى از شرائط صحت احرام اين هست كه انسان در حال احرام مخيط نپوشيده باشد، اين يك عنوان‏
    ديگرى است، اين به لبس ثوبى الاحرام ارتباط ندارد، اين يك عنوان ديگرى است، هل يشترط فى صحة الاحرام ان لايكون المحرم فى حال الاحرام لابساً للمخيط، اين خصوصيت دارد، اما اگر ما مسأله لبس ثوبين را به عنوان شرطيت مطرح كنيم، حتى آنجايى كه لابس مخيط هم نباشد، عرض كردم فرض كنيد يك لنگ فقط به خودش بسته، اگر لبس ثوبين شرطيت داشته باشد، احرامش باطل است، در حالى لم يكن لابساً للمخيط، اين بجاى ثوبين آمده يك حوله فقط به كمر خودش بسته به عنوان ازار، و حوله ديگر را نه، كنار گذاشته، لم يلبس الثوبين، بل لبس ثوباً واحداً، اگر ما بگوييم اين شرطيت در صحت احرام دارد، بايد حكم بكنيم به اين كه احرامش باطل است، پس در حقيقت رواياتى كه در رابطه با لبس مخيط در حال احرام وارد شده، اين روايات به ما ارتباطى ندارد، اين را ما نبايد ازش استفاده كنيم كه اين روايات مى‏خواهد بگويد كه لبس ثوبين در صحت تلبية دخالت دارد يا ندارد، چون نفى و اثبات در اين روايات، لبس ثوبين اين روايات اصلاً ارتباط ندارد، و علاوه كلمه تلبيه‏اى كه در بعضى از اين روايات به كار برده مى‏شود، مقصود تلبية نيست، مقصود احرام است، از احرام كثيراً ما تعبير به تلبية مى‏شود، خيلى از روايات گذشته هم اصلاً احرام را به تلبية معنا مى‏كرد، پس ببينيد نبايد بين اين دو مسأله خلط بشود، يك مسأله اين است كه هل لبس ثوبى الاحرام شرط فى صحة الاحرام؟ كه اگر شرطيت داشته باشد، اخلال به شرط سه تا صورت دارد، يكى لبس احد الثوبين، يكى كونه عارياً، يكى كونه لابساً للمخيط، و در جهت اثباتى‏اش هم اگر لبس الثوبين شرطيت داشته باشد، منافات ندارد كه ثوبى الاحرام را روى لباسهايش بپوشد، مگر شما نمى‏گوييد لبس ثوبى الاحرام شرطيت دارد، من دو ثوب احرام را پوشيدم، اما روى لباسهايم، اين كه ندارد كه روى لباسهايت نباشد، آن يك بحث ديگرى است كه مسأله لبس مخيط على المحرم حرام است، يا يك بحث ديگرى است كه آيا لبس مخيط با صحت احرام قابل جمع است يا قابل جمع نيست، پس اين را ما بخواهيم بچسبانيمش به مسأله لبس ثوبين و شرطيت لبس ثوبين را برايش دو تا صورت پيدا بكنيم، بگوييم يك صورت اين است كه لبس ثوبين در احرام و به عنوان مكمل و متمم احرام مطرح است، يك صورت اين است كه نه لبس ثوبين در صحت تلبية نقش داشته باشد، آن وقت رواياتى را در اين زمينه مطرح بكنيم، كه هيچ ارتباطى به لبس ثوبين ندارد، بلكه تكيه آن روايات روى لبس مخيط فى حال الاحرام يا بعد الاحرام است، به نظر مى‏رسد كه اينجورى نبايد مسأله را مطرح كرد، دو تا عنوان وجود دارد، آن عنوانى كه به ما فعلاً ارتباط دارد، آن اين است كه آيا وجوب لبس الثوبين هل بنحو النفسية و التعبدية ام بنحو الشرطية و المدخلية، ما از صحيحه معاوية بن عمار و لو اين كه اگر اين صحيحة نبود لعل از روايات‏
    ديروز استفاده شرطيت مى‏كرديم، اما از اين روايت استفاده مى‏كنيم كه نه هيچ شرطيتى متمميتى مكمليتى براى احرام براى لبس ثوبين وجود ندارد، لكن اين بحث را حالا بايد كنار بگذاريم به تناسب اين بحث را مطرح بكنيم، كه آيا اگر كسى در حال احرام لباس مخيط پوشيده باشد، هل يكون لبس المخيط مضرا باحرامه، ام لايكون مضراً باحرامه، هذه مسألة اخرى، اين مسأله هم درش دو سه تا روايت وارد شده، به مناسبت ما اين مسأله را مطرح مى‏كنيم، نه اين مدخليتى در رابطه با اصل بحث ما داشته باشد، حالا چند تا روايت در اين باب وارد شده، و تقريباً اقوال مختلفه‏اى هم درش هست، صاحب حدائق يك نظرى داده، ديگران نظر ديگرى دادند، به مناسبت ما روايات اين مسأله را مطرح مى‏كنيم، رواياتش در همين جلد نهم در ابواب تروك احرام، كه ابواب تروك احرام، غير از ابواب خود احرام است، در باب چهل و پنجم از ابواب تروك احرام، روايت دوم، روايتى است كه شيخ نقل كرده اين روايت را، باسناده عن الحسين بن سعيد عن ابن ابى عمير، عن معاوية بن عمار و غير واحدٍ، راويش هم معاوية بن عمار است، و هم جماعت ديگر، اينها همه نقل كردند، عن ابى عبدالله عليه السلام، فى رجلٍ احرم و عليه قميصه، كسى محرم شده، در حالى كه پيراهنش به تنش بوده، اين به اصطلاح محط نظر سائل، و آن نقطه حساسى كه سائل رويش تكيه دارد، آيا تكيه‏اش روى اين است كه لباسهاى احرام به تنش نبوده، روى آن جنبه نفيى تكيه دارد، يا اين كه نه و عليه قميصه، و قميص هم مخيط است، قميص غير مخيط ما معمولاً نداريم، پيراهن هميشه، مخيط است، و اين هم رجل است، و پوشيدن مخيط براى رجل در حال احرام ليس بجائز، محط سؤال اين است رجلٍ احرم و عليه قميصه، آيا ما از اين روايت، روى جنبه اثباتى پوشيدن قميص مخيط بايد تكيه بكنيم، و استفاده كنيم، يا اين كه نه بگوييم اين لازمه عليه قميصه، نپوشيدن لباسهاى احرام است، تازه كجايش مى‏گويد لباسهاى احرام را نپوشيده، من الممكن همانطورى كه من عرض كردم، لباسهاى احرام را هم روى قميصش پوشيده، يا زير قميصش پوشيده، روى سؤال تكيه ندارد، آنى كه سؤال روى او تكيه دارد، همين كه در حال احرام اين يكون لابساً للمخيط، اين تكليفش چيست؟ فقال امام فرمود، ينزعه و لايشقه، خوب اين معنايش اين است كه اين پوشيدن لباس مخيط در حال احرام، ضربه‏اى به صحت احرامش نمى‏زند، احرامش صحيح است، پس چه كند حالا، مى‏گويد كه اين لباس را به همان صورت معمولى از تن خودش بيرون بياورد، قميص خصوصيتش در بين تمام لباسهايى كه انسان مى‏پوشد، قميص يك خصوصيتى دارد كه انسان از طريق سر معمولاً در آن زمانها، و لو اين كه حالا قميصهائى كه ما معمولاً داريم چه بسا اين قسمت جلو تمامش دكمة دارد و باز است، ولى معمول در قميص ،
    حالا هم در بين عربها، همينطور است، قميص را بايد از سر بيرون بياورند، و اين مستلزم اين است كه در يك لحظه سر يك حالت مستوريتى پيدا بكند، كه اين يكى از محرمات براى رجل در حال احرام است، لكن روايت مى‏گويد كه اگر در حال احرام اين لابس قميص بوده، نه به همين طرز معمولى قميص را از طرف سر بيرون مى‏آورد، و لايشقه ديگر پاره نمى‏كند قميص را، كه از طريق پا يا از طريق كمر قميص را خارج بكند، اما و ان كان لبسه بعد ما أحرم، اما اگر بعد از احرام و مثلاً گذشتن يك زمانى از احرام اين مخيط را پوشيد، اينجا شقه پاره كند اين قميص را، و اخرجه مما يلى رجليه، از پايين پا اين قميص مخيط را از تن خودش خارج بكند، كه و لو يك آن، آن حالت مستوريت رأس كه براى محرم رجل حرام است كه سر خودش را بپوشاند، يك لحظه هم آن حالت تحقق پيدا نكند، حالا اين تفصيل چى است علتش، و منشأش چيست؟ و چه فرق مى‏كند بين اين كه در حال احرام لابس قميص باشد، يا بعد الاحرام لابس قميص شده باشد، از نظر اين كه در يك صورت از طريق سر مى‏تواند قميص را بيرون بياورد، و در يك صورت بايد قميص را پاره كند، و حق ندارد از طريق سر بيرون بياورد، حالا ما علت اين تفصيل را چه بسا نفهميم يك امر تعبدى است كه اين روايت دلالت مى‏كند، اما اين مقدار دلالت دارد كه اگر كسى در حال احرام لابس مخيط باشد، اين لبس مخيط ضربه‏اى به صحت احرامش نمى‏زند، يعنى عدم لبس المخيط لايكون من شرائط صحة الاحرام، اين مقدار را اين روايت دلالت دارد، لكن آيا اين روايت اطلاق دارد؟ عالم و جاهل عامد و غير عامد هر دو را شامل مى‏شود، و بر فرضى كه اطلاق داشت آيا مقيِّدى براى اين روايت وجود دارد، كه صاحب حدائق مدعى هست يا وجود ندارد؟ اين ديگر يكى دو تا روايت ديگرى در اين باب وجود دارد كه او را فردا ان شاء الله عرض مى‏كنم، فقط باز تكرار مى‏كنم كه اين مسأله هذه مسألة أخرى، غير مسأله شرطيت و عدم شرطيت لبس ثوبين است، و الا لبس ثوبين با لبس مخيط هم فى آنٍ واحد قابل اجتماع است، تا بعد ان شاءالله .
    و الحمد لله رب العالمين