• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • نام استاد آية الله لنكرانى
    تاريخ درس 1371
    موضوع خارج فقه حج
    شماره درس 419
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
    در باب پوشيدن دو لباس احرام، بحثهاى مختلفى وجود دارد، اولين بحث اين است كه اصلاً اين معنا وجوب دارد يا اين كه از مستحبات است و هيچ ضرورتى براى پوشيدن لباسهاى احرام نيست، در اين بحث گفتيم كه استدلال شده، به سيره رسول خدا، و ائمه معصومين عليهم الصلاة و السلام، و سيره عموم مسلمين، من الشيعة و غيرهم، و در اين استدلال اشكالى شده بود، كه به نظر ما آن اشكال، وارد نيست، و عرض كرديم راه دومى كه براى وجوب ذكر شده، رواياتى است كه در اين باب وارد شده، كه اين روايات معمولاً در آنها امر شده است، به پوشيدن لباسهاى احرام، لكن چون در كنار اين امر، يك سرى از مستحبات آن هم به صورت امر ذكر شده، اين سبب شده است كه، مورد مناقشه واقع بشود، بگويند چون اين امر هم، در رديف آن اوامر واقع شده، در حالى كه آن اوامر، قطعاً للاستحباب است، اين وقوع اين هم در سياق آنها دليل بر اين است كه اين امر ظهور در وجوب نمى‏تواند داشته باشد، حالا چند تا روايت هست در اين باب، و بعضى از مؤيدات ديگر اينها را عرض بكنيم ان شاء الله، ببينيم از اينها استفاده وجوب مى‏شود يا نه؟ و روى همان اشكالى كه در مسأله تأسى به فعل رسول خدا و ائمه هدى عليهم السلام شده بود، و اشكال در اين روايات به همين نحوى كه اشاره شد، بعضى از بزرگان فقهاء در اساس مسأله خدشه كرده‏اند، گفته‏اند كه اگر اجماعى وجود داشته باشد، بر وجوب پوشيدن لباسهاى احرام، خوب براى خاطر اجماع اين مسأله را قائل مى‏شويم، اما اگر اجماعى وجود نداشته باشد، از اين راهها نمى‏توانيم، استفاده بكنيم و اصالة العدم هم اقتضاى عدم وجوب مى‏كند، در موارد شك در وجوب، حالا چند تا هستند اين روايات را ملاحظه كنيم، در ابواب احرام، باب هفتم، عرض مى‏شود كه صحيحه باب هفتم، صحيحه معاوية بن وهب روايت سوم است كه اين روايت را شيخ در تهذيب نقل مى‏كند باسناده عن موسى بن القاسم، عن معاوية بن وهب صحيحة است، قال سألت اباعبدالله عليه السلام‏
    عن التهيأ للاحرام، چه مقدماتى براى احرام لازم است، يا مثلاً مستحب است، فقال أتل بالمدينة، در خود مدينة آن موها را از بين ببر، موى زير بغل و موى آنة و امثال ذلك را، فانه طهورٌ، اين سبب مى‏شود كه يك نظافتى پيدا بشود، و تجهز بكل ماتريد، هر چيزهايى كه لازم دارى، اينها را آماده مى‏كنى، براى حركت، و ان شئت استمتعت بقميصك، اگر ميل داشته باشى هنوز وارد مسجد شجرة نشدى از همين لباس معمولى استفاده كن، استمتعت بقميصك حتى تأتى الشجرة، تا وارد مسجد شجرة بشوى، برسى به مسجد شجرة فتفيض عليك من الماء، بعد خودت را شستشو بدهى، يا كنايه از غسل باشد، غسل بكنى، چون مستحب است قبل از احرام غسل كردن، به همان عنوان غسل احرام، فتفيض عليك من الماء، و تلبس، ثوبيك، ان شاء الله، آن دو لباس تو كه براى احرام آماده كرده‏اى، آن دو لباس را بعد از آن شستشو كردن، و غسل دادن، مى‏پوشى، خوب اين تلبس ثوبيك، بناء بر آنچه كه در اصول صحبت شده، جملات خبرية گاهى در مقام انشاء به كار مى‏روند، و به عقيده مرحوم آقاى آخوند، چه بسا دلالتشان بر وجوب آكد از هيئت افعل و صيغه امر باشد، اگر اين تلبس ثوبك، به تنهائى بود، ما هيچ ترديدى نمى‏كرديم در اين كه دلالت بر وجوب مى‏كند، لكن چون قبلش تفيض عليك من الماء وارد شده، يا آن اتل بالمدينة وارد شده، در حالى كه آنها مسلم، امور استحبابية، و مسائل استحبابية هستند، آيا اينها قرينيت پيدا مى‏كنند، بر اين كه تلبس ثوبيك هم ديگر نتواند ظهور در وجوب پيدا بكند، كه كثيرى اين مطلب را معتقد هستند، يا اين كه نه، خوب اينها جملات متعددى هستند، و جملات مستقلى هستند، اگر در يك مورد، در دو مورد ما دليل بر خلاف ظاهر داشته باشيم، اما در مورد سوم دليلى بر خلاف ظاهر وجود نداشته باشد، ما به چه مناسبت آن مورد سوم را از ظاهر خودش منحرف بكنيم، و به عبارت ديگر اين مثل استثناء عقيب جمل متعددة نيست، كه بگوييم اين كلام ديگر ظهورش را از دست داده، نه اين سه جمله مستقلة است، دو جمله‏اش دليل بر خلاف ظاهر من الاجماع او غيره قائم شده، اما جمله و تلبس ثوبيك دليلى بر خلاف ظاهر قائم نشده، آيا در اين قبيل از موارد، ما چه مى‏كنيم، و در مثالهاى معمولى، مثلاً در همين مثال معروف، حتى در آنجايى كه يك قرينه متصلة همراهش باشد، يا از خارج بفهميم، اگر متكلم گفت رأيت، اسداً و رأيت ذئباً، لكن ما از خارج فهميديم كه مقصودش از اسد رجل شجاع است، و اين استعمال، استعمال غير حقيقى است، آيا صرف اين كه رأيت اسداً بواسطه يك قرينه‏اى و لو داخلية هم باشد، اين خلاف ظاهر اراده شده، اما رأيت ذئباً، ديگر هيچ قرينه‏اى بر اين كه مقصودش از ذئب يك انسان درنده‏اى و سبعى باشد، قرينه‏اى بر اين معنا قائم نشده، آيا در اينجا ما رأيت ذئباً را از ظاهر خودش منحرف و منصرف مى‏كنيم،
    به لحاظ اين كه در رأيت اسداً كه قبل از اين جملة يا بعد از اين جملة، واقع شده، يك معناى خلاف ظاهر و خلاف حقيقت از آن اراده شده، وجهى براى اين معنا وجود ندارد، عرض كردم اين مثل استثناء عقيب جمل متعدد نيست، كه اين صلاحيت داشتنش براى اين كه رجوع به همه جملات بكند، اين يك اجمالى براى كلام ايجاد مى‏كند، نمى‏گذارد كلام ظهور پيدا بكند، آيا ما نحن فيه هم از اين قبيل است، ظاهر اين است كه چنين مطلبى را نمى‏تواند انسان ملتزم بشود، اتل بالمدينة مستحبٌ، تفيض عليك من الماء، مستحبٌ، اما تلبس ثوبيك كه دليل بر استحبابش قائم نشده، ظاهر اين است كه بايد بر همان معناى ظاهرى خودش كه وجوب است و وجوبش هم آكد از هيئت افعل و هيئتهاى انشائية است، بايد حمل بر همان معناى ظاهر بشود، يكى هم در باب هشتم، از همين ابواب احرام روايت اول اين باب، كه اين هم روايت صحيحة است، روايت هشام بن سالم، قال باب هشتم روايت اول، قال ارسلنا يا اُرسلنا الى ابى عبدالله عليه السلام، و نحن جماعةٌ و نحن بالمدينة انا نريد ان نؤدئك، أرسلنا بهتر است، مى‏گويد فرستاديم يك كسى را پيش امام صادق صلوات الله عليه
    گفتيم ما مى‏خواهيم با شما وداع بكنيم، اراده حج مثلاً يا عمرة داريم، چه دستوراتى در اين رابطه، براى ما شما داريد، بفرمائيد، فارسل الينا، در جواب ما اينطور ارسال كرد، ارسلنا بمعناى كتبنا هم گاهى به كار مى‏رود، هم مى‏سازد با اين كه رسولى فرستاديم، هم مى‏سازد با اين كه نامه‏اى را فرستاديم، فارسل الينا، ان اغتسلوا بالمدينة، فرمود غسلتان را در همين شهر انجام بدهيد، فانى أخاف ان يعض الماء عليكم بذى الحليفة، من مى‏ترسم وقتى كه به مسجد شجرة برسيد، آنجا آب كم باشد، و نتوانيد، غسل بكنيد، فاغتسلوا بالمدينة، پس غسل را در خود مدينة انجام بدهيد، و البسوا ثيابكم التى تحرمون فيها، و بعد لباسهايى را كه در آن محرم مى‏شويد، بپوشيد آن لباسها را، ثم تعالوا فراداً او مثانى، بعد تك تك يا دو تا دو تا، به صورت جمعيتى حركت نكنيد، چون شما مثلاً مشخصيد كه از پيروان امام صادق هستيد، اين به صورت جمعيتى و گروهى مصلحت اقتضاء مى‏كند كه شما حركت نكنيد، بلكه تك تك يا دو تا دو تا، حركت بكنيد، كه كسى متوجه جريان شما نشود، خوب اين و البسوا ثيابكم التى تحرمون فيها، اين لباسها را بپوشيد، اين البته ظاهرش اين است، يعنى در همان مدينة، و لو اين كه قيد مدينة اينجا ذكر نشده، احتمال هم دارد كه نه مقصود در همان مسجد شجرة باشد، لباسها را بپوشيد، لكن بر فرضى هم كه مقصود اين باشد كه در مدينة لباسهاى احرام را بپوشيد، حالا اين قيد در مدينه‏اش، ضرورتى ندارد، هيچ ضرورتى ندارد كه كسى در خود مدينة، لباس احرام را بپوشد، اما اصل پوشيدن را از اين روايت چون مسبوق به اغتسلوا است، آيا مى‏توانيم خدشه در ظهورش در وجوب، داشته باشيم، به واسطه‏
    مسبوغيت، به اغتسلوا، با توجه به اين كه غسل اصلاً مطلقا، حتى در خود كنار مسجد شجرة هم وجوب ندارد، بلكه يكى از مستحبات احرام عبارت از غسل است، همان حرفها در اينجا جارى مى‏شود، منتها اينجا به صورت امر مطرح است، آنجا به صورت جمله خبرية مطرح بود، يك روايت در باب ششم اين باب است، روايت چهارم، اين روايت، آن هم صحيحة بود، اينها همه صحيحة است تا اينجا، روايت معاوية بن عمار، روايت چهارم باب ششم، عن ابى عبدالله عليه السلام، قال اذا انتهيت الى العقيق من قبل العراق، وقتى كه منتهى به عقيق شديد از ناحيه عراق كه عقيق ميقات اهل عراق بود كه بحث كرديم سابقاً، او الى الوقت من هذه المواقيت، يا به يك ميقات ديگر از اين مواقيت مثل مسجد شجرة و امثال ذلك و انت تريد الاحرام، ان شاء الله، و تو قصد دارى كه محرم بشوى، از يكى از اين مواقيت، فانتفِ اِبتك، يا ابتيك، موهاى زير بغل را نتو بكن، و از بين ببر، و قلِّم اظفارك، ناخنهاى خودت را بچين، و أتل آنتك، موى آنة را هم زائل كن، و خذ من شاربك، از شارب خودت هم يك مقدارى بچين، و لايضرك بأى ذلك بدعت، يعنى اين چند تا دستورى كه من دادم، اين تقدم و تأخر در آنها نيست، حالا اول مى‏خواهى ناخنها را بچين، بعد موهها را ازالة كن، اينها ديگر تقدم و تأخرى در آنها نيست، ثم استكِ بعد مسواك بكن، و اغتسل غسل انجام بده، و البس ثوبيك، بعد آن وقت دو لباس احرام را بپوش، خوب اينجا ديگر پنج شش تا امر قبل از و البس ثوبيك، ذكر شده، كه تمامش مستحب است، تنها اين و البس ثوبيك در دنبال اينها واقع شده، كه باز همان حرف مى‏آيد، كه آيا وقوع اين البس ثوبيك، در سياق آنها، يك قرينيتى پيدا مى‏كند، و يا حداقل يك اجمالى پيدا مى‏كند، يعنى صلاحيت للقرينية در كار است، كه اگر كسى گفت لازم نيست كه بگوييم قرينه مسلمة است، لكن صلاحيت للقرينية دارد، و اين صلاحيت للقرينية نقشش اين است كه براى كلام، ايجاد ابهام و اجمال مى‏كند، يعنى همانطورى كه ظهور در وجوب ندارد، فرض كنيد ظهور در استحباب هم ندارد، يسير الكلام مجملاً، براى اين كه كلام، محفوف بمايصلح للقرينية است، آيا اينطور است مسأله، يا اين كه نه اينها جملات مستقله‏اى هست حتى بعضيها بالاترش را گفتند، گفتند كه اگر يك دانه هيئت افعل استعمال بشود، مثل اغتسل للجمعة و الجنابة، كه يك اغتسل هم بيشتر نيست، گفتند خوب ما دليل داريم كه اين للجمعةاش مستحب است، اما للجنابه‏اش اين مجرد مستحب بودن براى جمعة، اين قرينه نمى‏شود كه اغتسل در رابطه با جنابت هم يا ظهور در وجوب نداشته باشد، ظهور در استحباب داشته باشد، و يا اجمال داشته باشد، نتوانيم حمل بر وجوب بكنيم، با اين كه يك اغتسل هم بيشتر وجود ندارد، اما در ما نحن فيه جملات متعددة است، جملات مستقلة است، حالا شش تا جملة، پنج تا صيغه‏
    امرش دليل بر اراده خلاف ظاهر در او وجود دارد، اما در البِس يا البَس ثوبيك،
    ما دليلى بر خلاف ظاهر پيدا نكرديم، ظاهر اين است كه بايد همان معناى ظهورى هيئت افعل در اينجا پياده بشود، اين هم يك روايت، (سوال... و پاسخ استاد) از جاى ديگر استفاده مى‏شود، خوب باشه، مى‏دانم، بالاخرة از قرينه خارجية استفاده كرديم كه اينها مستحب است، خيلى خوب، شما هم مؤيد هستيد، شما هم مؤيد همين حرف هستيد پس، مطلب تازه‏اى نيست، شما همين حرف را مى‏زنيد، عرض مى‏شود كه اين يك روايت. يك روايت عرض مى‏شود كه در باب پنجاه و دوم، حديث دوم، عرض مى‏شود كه در باب پنجاه و دوم حديث دوم روايتى است مال ابى بصير، اين هم روايت صحيحة است، عن ابى عبدالله عليه السلام شبيه همان روايتى است كه خوانديم، منتها راجع به احرام حج وارد شده اين، احرامى كه در روز تروية، از مكه انجام مى‏گيرد، عن ابى عبدالله عليه السلام، قال اذا اردتَ ان تحرم يوم التروية، فاصنع كما صنعت حين اردتَ ان تحرم، يعنى وقتى كه مثلاً از مسجد شجرة مى‏خواستى محرم بشوى، چه كارهايى را به عنوان مقدمه احرام و آماده شدن براى احرام و در حال شروع احرام انجام مى‏دادى، حالا هم كه مى‏خواهى از مكه براى حج تمتع مثلاً محرم بشوى، همان كارها را انجام بده، آن وقت خودشان بيان مى‏كنند، فاصنع كما صنعت حين اردتَ ان تحرم، و خذ من شاربك و من أظفارك و أتل آنتك ان كان لك شعرٌ، و انتف ابتك، موى زير بغل، و اغتسل و البس ثوبيك، بعد دو لباس احرام را بپوش، ثم اعتل مسجد الحرام، فصل فيه ست ركعاتٍ قبل ان تحرم، حالا خصوصيت اين، اين است كه ديگر در وسط واقع شده، يعنى هم قبلش يك هيئآت افعلى هست كه اريد بها الاستحباب، و هم بعدش يك هيئتهاى افعلى است كه اريد بها الاستحباب، براى اين كه نفس آمدن به مسجد الحرام اين از مستحباب در حج تمتع و احرام حج تمتع، از هر كجاى مكه بخواهد محرم بشود، مانعى ندارد، در بعضى از روايات بود، ان شئتَ من رحلك و ان شئت من الطريق، و ان شئت من المسجد، هر كجا عنوان مكه بر آن صادق باشد، احرام براى حج تمتع از آنجا صحيح است، لذا خود ائت المسجد الحرام، اين به عنوان مستحب مطرح است، باز دستور بعدى هم فصل ست ركعاتٍ مستحب است و تدعوا دعاى بعدى شش ركعت هم استحباب دارد، لذا اين البس ثوبيك، از دو طرف محفوف به يك هيئآت افعلى است كه همه اريد بها الاستحباب، بدون اين كه مسأله واجبى در بين اينها مطرح باشد، لكن در عين حال باز همان بيان در اينجا جارى است، يكى هم در باب چهل و هفت، حديث اول چهل و هفت، اين يك مسأله‏اى بود كه در باب مواقيت مرحوم سيد در كتاب عروة و مثل جواهر و اينها متعرضند، لكن چون در تحرير امام بزرگوار، متعرض نشده بودند، ما هم به آن مناسبت تعرض‏
    نكرديم، و آن اين است كه در رابطه با احرام بچه‏ها كه خوب بچه‏ها معمولاً، بيشتر آسيب‏پذير هستند، از نظر سرما و امثال ذلك، با اين كه احرامشان از همان مسجد شجرة واقع مى‏شود، منتها حالا بين مميز و غير مميز، فرق وجود دارد، ولى اصل احرام از مسجد شجرة، واقع مى‏شود، اما مسأله تجريدشان، يعنى لباسهاى معمولى را از تنشان بيرون آوردن، و به جاى او دو لباس احرام را پوشاندن به آنها، روى ارفاق و تسهيلى كه براى صبيان شده، گفته‏اند كه لازم نيست كه صبيان هم در مسجد شجرة لباسهايشان را در بياورند، و لباس احرام بپوشند، بلكه يك ميقاتى براى آنها بالخصوص در نظر گرفته شده، كه اسمش ميقات فخّ است، و فخّ در يك فرسخى مدينه است، همان جايى است كه در آنجا شهداى فخّ مدفون هستند، آن حادثه فخّ كه شايد بعد از حادثه كربلاء حادثه بسيار عرض مى‏شود ناگوارى بوده و شبيهى مثل آن نبوده، اين در يك فرسخى مكه جائى است به نام فخّ و الان شهداى آن حادثه هم در همان جا مدفون هستند، حالا گفته‏اند كه اين صبيان يجردون عند الفخّ، مسأله تجريدشان، از لباسهاى معمولى و پوشيدن لباس احرام به آنها، از همان يك فرسخى مكه انجام بگيرد، خوب اين اگر مسأله پوشيدن دو لباس احرام يكى از واجبات احرام نبود، چه معنا داشت كه حتى آنجا تجريد بشوند صبيان، اين تجريد براى خاطر پوشيدن لباسهاى احرام است، حالا عبارت روايت اين است، محمد بن على بن الحسين باسناده عن ايوب اخى أديم يا اُديم با همزة، قال سئل ابوعبدالله عليه السلام من أين يجرد الصبيان، صبيانى كه اراده انجام عمرة و حج را دارند، از كجا اينها را از لباسهاى معموليشان مجرد مى‏كنند، فقال امام صادق صلوات الله عليه فرمود: كان أبى يجردهم من فخٍّ، پدر من اينها را از ميقات فخّ تجريد مى‏كرد، لذا مرحوم سيد در عروة شايد ده يازده تا ميقات مى‏شمارد، يكى از مواقيتى كه ذكر مى‏كند، همين ميقات فخّ نامگذارى مى‏كند، مرحوم سيد در كتاب عروة، خوب اين يجردهم اين معنايش چيست؟ يعنى اينها را لخت و عور مى‏كنند يا اين كه اين تجريد براى پوشيدن دو لباس احرام است، خوب اگر پوشيدن دو لباس احرام ضرورت نداشت، اين تجريد چه معنايى مى‏توانست داشته باشد، آخرين روايت يك روايتى است كه ما سابقاً خوانديم اين روايت را، بحث مفصلى هم روى اين روايت داشتيم، اين روايت چون دو تا احتمال سابقاً بحث كرديم درش جريان دارد، لذا روى اين روايت حالا من مى‏خوانم، اما خيلى تكيه نمى‏كنم، اين در جلد هشتم وسائل است، ابواب مواقيت باب دوم، حديث دهم، روايتى است كه طبرسى در احتجاج نقل مى‏كند عن الحميرى، و آنجا بحث كرديم كه از نظر سند هم اين روايت ضعيف است، حميرى انه كتب الى صاحب الزمان عليه السلام، يسأله عن الرجل يكون مع بعض هؤلاء، يك رجلى كه از پيروان شما است، در سفر
    حج با بعضى از اينها و مخالفين همسفر است، يكون متصلاً بهم، با اينها است ديگر، جزء غافلة و كاروان اينهاست، يحجّ و يأخذ من الجادة، اراده حج دارد و در حركت هم با هم حركت را شروع كردند و همراهند، خوب حالا اينها رسيدند به ميقات، آن هم ميقات عراق، مى‏گويد و لايحرم هؤلاء من المسلخ، علت اين كه اين روايت را ما سابقاً خوانديم، اين بود كه ما در ميقات عراق بحث مى‏كرديم، و گفتيم ميقات عراق يك بيابان خيلى طولانى است، اولش به نام مسلخ است، وسطش به نام غمرة است، آخرش به نام ذات عرق، و مجموعش هم به نام عقيق معروف است، حالا اين روايت يك قدرى ازش استفاده مى‏شد كه اين سائل در ذهنش بوده كه حتماً بايد از اول وادى عقيق كه نامش عبارت از مسلخ است، حتماً بايد از اينجا محرم بشود، روى عقيده شيعة، در حالى كه آنها، عملاً از ذات عرق كه نقطه آخر عقيق است محرم مى‏شوند،، لذا اين براى اين يك مشكله‏اى شده، آن وقت سؤالش اين است مى‏گويد و لايحرم هؤلاء من المسلخ، اينها عرض مى‏شود غير ما اينها بنائشان اين نيست كه از اول كه عبارت از مسلخ است محرم بشوند، فهل يجوز لهذا الرجل ان يأخر احرامه، الى ذات عرق، آيا جايز است كه از اينها تبعيت كند، و احرامش را به آخرين نقطه عقيق كه عبارت از ذات عرق است تأخير بيندازد، نتيجتاً فيحرم معهم، از همان جايى كه آنها محرم مى‏شوند، اين هم محرم بشود، لما يخاف الشهرة، براى اين كه مى‏ترسد كه مشهور و شناخته بشود، و انه پيرو مكتب ائمة است، أم لايجوز، الا ان يحرم من المسلخ، يا اين كه نه جايز نيست، الا و لابد از اول عقيق كه عبارت از مسلخ است، محرم بشود، فكتب فى الجواب، صاحب الزمان صلوات الله عليه بنا بر اين روايت در جواب مرقوم فرمودند، يحرم من ميقاته، از همان ميقات خودش كه اول عقيق است محرم بشود، ثم يلبس الثياب، بعد لباسها را بپوشد، آنجا بحث كرديم اين ثياب آيا مقصود ثوبى الاحرام است، يا مقصود نه همين لباسهاى معمولى است، ثم يلبس الثياب و يلبى فى نفسه، تلبية را هم آهسته بگويد، يواش بگويد كه آنها نفهمند، فاذا بلغ الى ميقاتهم اظهره، وقتى كه به ذات عرق كه ميقات آنها است رسيد آن وقت بلند عرض مى‏شود بگويد و آشكار بكند، كه عرض كرديم اين روايت هم سندش خوب نيست، و هم جوابش هم دلالت دارد بر اين كه ذات عرق به حسب نظر ما جزء ميقات نيست، در حالى كه ذات عرق اختياراً هم ما او را ميقات مى‏دانيم، و در يلبس الثياب هم دو تا احتمال داديم، كه حالا آنهائى كه نوشته دارند، مراجعه بكنند، على اى حالٍ اگر مقصود از ثيابش، ثياب احرام باشد، اين ثم يلبس الثياب ظهور در وجوب ثياب احرام دارد، با آن اشكالات ديگر، اجمالا در اصل اين مسأله نمى‏شود ترديد كرد، كه پوشيدن لباسهاى احرام واجب است نه مستحب، تا مسائل بعدى .
    و الحمد لله رب العالمين