• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • نام استاد آية الله لنكرانى
    تاريخ درس 1371
    موضوع خارج فقه حج
    شماره درس 418
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
    بحث در اين بود كه اگر كسى يقين دارد به اتيان التلبية، و يقين دارد به اين كه يكى از محرمات احرام كه موجب كفارة است، اگر بعد از تلبية واقع بشود، واقع شده، لكن نمى‏داند كه اين محرم قبل التلبية تحقق پيدا كرده، تا اين كه موجب كفارة نباشد، و حرمت هم نداشته باشد، يا اين كه بعد التلبية تحقق پيدا كرده، تا اين كه محرمى باشد، و يترتب عليه الكفارة، كه خوب عرض كرديم سه صورت دارد، يك وقت هر دو مجهول التاريخ هستند، يك وقت تلبية مجهول التاريخ است، و يك وقت اتيان به آن محرم مجهول التاريخ است، اينجا بعض الاعلام قدس سره الشريف، مى‏فرمايند كه اين مسأله تعارض اصلين، چه در مجهولى التاريخ، و چه در آنجايى كه يكى مجهول و ديگرى معلوم باشد، اصلاً موردش آنجايى است كه اين دو تا استصحاب، هر دو اثر برشان مترتب بشود، نسبت به هر دو حالت، هر دو حادثى كه واقع شده، اين استصحابى كه جريان پيدا مى‏كند، مستصحبش موضوع براى اثر شرعى باشد، اينجاست كه پاى تعارض و مسأله تعارض مطرح است، اما اگر ما يك جايى پيدا كرديم، كه استصحاب نسبت به احد حادثين اين منشاء اثر شرعى هست، اما نسبت به حادث ديگر، هيچ موضوعيتى براى اثر شرعى ندارد، اينجا ديگر جاى تعارض نيست، اينجا تنها آن استصحابى كه مستصحبش موضوع براى اثر شرعى است، او جريان پيدا مى‏كند، و معارض هم ندارد، براى اين كه طرف ديگر، خالى از اثر شرعى است، و نمى‏تواند يك استصحابى كه فاقد اثر شرعى است، جريان پيدا بكند، و بعد عدم الجريان ديگر معارضه‏اى مطرح نيست، بعد مى‏فرمايند ما نحن فيه، من هذا القبيل، اين بحثى كه ما در آن وارد هستيم، اين از همين نوع است، كه يك طرف اثر دارد، و يك طرف اثر ندارد، مى‏فرمايند علتش اين است، كه اين محرمات موجبه كفارة، كه عرض كرديم همه محرمات احرام هم نيست، اين محرمات موجبه كفارة، تنها در يك صورت اثر بر ايشان هست، و او زمانى است كه اينها بعد التلبية واقع بشوند،
    بعد التلبية اين محرم موجب كفارة منشاء اثر است و كفارة بر او ترتب پيدا مى‏كند، اما قبل التلبية اثرى بر او بار نيست، موضوع براى اثرى نخواهد بود، آن وقت با توجه به اين حرف، در تقرير استصحاب، اينجورى بيان مى‏كنند، اينجورى استصحاب را بيان مى‏كنند، مى‏فرمايند كه ما استصحاب مى‏كنيم، عدم تحقق اين محرمات را بعد التلبية، و با استصحاب عدم تحقق اين محرمات بعد التلبية، حكم مى‏كنيم به اين كه كفارة ديگر وجود ندارد، و مى‏دانيد كه اگر در يك موردى استصحاب جريان پيدا بكند، مخصوصاً استصحاب موضوعى، ديگر جا براى جريان اصالة البرائة نيست، و لو اين كه اصالة البرائة هم همين نتيجه را مى‏دهد، و همين عدم وجوب كفارة را اصالة البرائة اقتضاء مى‏كند، اما مستند عدم وجوب كفارة اصالة البرائة نيست، استصحاب عدم تحقق اين محرمات بعد التلبية است، و مى‏فرمايند روى همان مبنايى كه عرض كرديم، جا ندارد كه شما بياييد به عنوان معارض استصحاب عدم تحقق قبل التلبية را جارى بكنيد، براى اين كه تحقق قبل التلبية كه لايترتب عليه اثر، تا شما بخواهيد استصحاب عدم تحقق قبل التلبية را جارى بكنيد، پس چه در صورتى كه تاريخ هر دو مجهول باشد، و چه در صورتى كه احد التاريخين مجهول باشد، ما يك دانه استصحاب در اينجا داريم، و به استناد آن استصحاب، حكم به عدم لزوم كفارة مى‏كنيم، و او استصحاب عدم تحقق اين محرم بعد التلبية است، اين بيانى است كه ايشان در اينجا دارند، اين بيان به نظر مى‏رسد كه مورد نظر و مورد اشكال است، اولاً معنى ترتب اثر و عدم ترتب اثر اين نيست كه يك حكم لزومى در كار باشد، اگر اين محرم موجب كفارة شد، اين بگوييم منشاء اثر است، و اثر شرعى بر او مترتب است، اما اگر شارع گفت، اين محرم اذا وقع قبل التلبية، لايجب فيه الكفارة، اين لايجب فيه الكفارة، ليس بأثرٍ شرعى، به نظر شما، اين كه در بعضى از روايات گذشته خوانديم كه از امام عليه السلام سؤال مى‏شد، كه كسى در داخل مسجد شجرة نيت كرده، لكن تلبية نگفته، و قبل از آنى كه تلبية بگويد ديگر بالاترين محرمى را كه اصلاً ارتباط مستقيم با صحت و بطلان حج دارد، از امام سؤال كرد كه بعد النية قبل التلبية آمد و مواقعة كرد، با اهل خودش، تكليف چيست؟ امام فرمود ليس عليه شى‏ء، اين ليس عليه شى‏ءٌ، اين اثر شرعى نيست، اثر شرعى عبارت از يك حكم لزومى تنها يا ليس عليه شى‏ءٌ هم دارد شارع مى‏گويد لاتجب عليه الكفارة، اينطور نيست كه اگر محرمى قبل التلبية واقع شد، و ما حكم كرديم به مقتضاى روايات به اين كه لايجب عليه الكفارة، اين لايجب عليه الكفارة، ليس بأثرٍ شرعى، اثر شرعى همان يجب بعد التلبية است كه اذا تحقق بعد التلبية تجب الكفارة، اين است؟ يا همانطورى كه تجب عليه الكفارة بعد التلبية اثرٌ شرعى و حكمٌ مجعول مرتبط بالشارع، اين ليس عليه شى‏ءنى كه در رابطه با
    مواقعه اهل بعد النية و قبل التلبية، امام مى‏فرمايد ليس عليه شى‏ءٌ، آيا اين يك مسأله انشائية نيست، يك حكم انشائى به نام عدم وجوب كفارة نيست كه ما جعلش را از اين روايت استفاده مى‏كنيم، پس چطور ما بياييم، تفكيك قائل بشويم، بگوييم نه محرم قبل التلبية لايترتب عليه اثرٌ است، اما محرم بعد التلبية يترتب عليه اثر، نه هر دوى آنها اثر دارد، منتها آن اثرش ليس عليه شى‏ءٌ است، اين اثر تجب الكفارة است، لكن اين اشكال را ما خيلى رويش تكيه نمى‏كنيم، اما اشكال مهم در كلام ايشان اين است، يعنى ما فرض مى‏كنيم كه از اين اشكال اول صرفنظر كرديم، گفتيم كه تنها يك چيز اثر دارد و او محرم بعد التلبية است، اما محرم قبل التلبية خالٍ عن الاثر، خوب اگر اين موضوع اثر است، شما چه را استصحاب مى‏كنيد؟ مستصحب شما چيست؟ مى‏فرماييد مستحصب ما عدم تحقق محرم بعد التلبية است، كجاست حالت سابقه‏اش؟ حالت سابقه اين كجاست؟ كى اين محرم بعد التلبية نبوده كه حالا ما استصحاب عدم تحقق اين محرم را بعد التلبية جارى بكنيم. به عبارت روشنتر، آنى كه در دليل شرعى به عنوان موضوع مدخليت دارد براى ترتب كفارة، عبارت از يك موضوع مقيد المحرم الواقع بعد التلبية، المحرم المتقيد بوقوعه بعد التلبية، شما مى‏خواهيد عدم اين را استصحاب بكنيد، بگوييد محرم بعد التلبية اين واقع نشده، حالت سابقه متيقنه‏اش چه موقع است؟ اين در حقيقت مثل همان استصحاب عدم قرشيت مرأة است، كه استصحاب عدم قرشيت مرأة، همانطورى كه ما مكرر عرض كرديم اين استصحاب جريان ندارد، براى خاطر اين كه قضيه متيقنه ما يك قضيه سالبه محصله منتفيه به انتفاع موضوع است، يعنى آن موقعى كه نطفه اين زن اصلاً منعقد نشده بود، مرأةاى نبود تا اين كه اتصاف به قرشيت و عدم قرشيت داشته باشد، مثل ليس زيد بقائم، بمعنى اين كه زيدى نباشد تا اين كه اتصاف به قيام پيدا بكند، اما قضيه مشكوكه شما اين بچه‏اى است كه الان متولد شده، و شما شك مى‏كنيد كه هذه المولودة هل تكون قرشيةً ام لا؟ قضيه مشكوكه شما سالبه به انتفاء محمول است، مع حفظ الموضوع، اما قضيه متيقنه شما سالبه منتفيه به انتفاء موضوع است، و در باب استصحاب اگر بين قضيه مشكوكه و قضيه متيقنة اين نوع تغاير وجود داشته باشد، كه قضيه متيقنة سالبه به انتفاء موضوع اما قضيه مشكوكة سالبه به انتفاء محمول باشد، اين ليست القضيتان بمتحدتين، در حالى كه اتحاد قضيه متيقنة و مشكوكة كه ما از كلمه نقض در لاتنقض اليقين بالشك استفاده مى‏كنيم، اين اتحاد در جريان استصحاب اعتبار دارد، پس چطور شما استصحاب مى‏كنيد، عدم تحقق محرم بعد التلبية را، حالت سابقه متيقنه شم چى است؟ حالت سابقه متيقنه‏تان آن موقعى بوده كه شما در مدينة بوديد، كه نه تلبيه‏اى بوده، نه اتيان به محرمى بوده، مسأله‏اى به نام احرام شروع نشده بود،
    اما الان كه هم تلبية تحقق پيدا كرده، و هم آن محرم موجب كفارة بر فرض تأخرش از تلبية تحقق پيدا كرده، الان شما متحيريد كه هل هذا المحرم وقع بعد التلبية، حتى يجب على الكفارة، ام وقع قبل التلبية، حتى لايجب على الكفارة، شما مى‏گوييد ما استصحاب عدم وقوعش را بعد التلبية جارى مى‏كنيم، اين هيچ گونه حالت سابقه متيقنه‏اى كه مصحح جريان اين استصحاب باشد، در او وجود ندارد، علاوة يك مطلب ديگرى در اينجا وجود دارد و آن اين است كه اين دو تا استصحابى كه در توارد حالتين و تعاقب حادثين مورد بحث است، كه آيا اصلاً جريان پيدا نمى‏كند، يا جريان پيدا مى‏كند، و لاجل التعارض ساقط مى‏شود، اين استصحابها چه جورى است؟ اين كه شما در بحثهاى اصولى ملاحظه كرديد اصلاً كيفيت استصحابش حالا جارى بشود جارى نشود، معارض باشد، يا نباشد، در آنجايى كه شما ببينيد يك وضوئى گرفتيد، يك عرض مى‏شويد حدثى هم تحقق پيدا كرده، قبل از اينها هم نمى‏دانيد كه وضع چه جور بوده، حالت قبل الحالتين هم عرض مى‏شود براى شما روشن نيست، شما اينجا در اين مسأله كه ما بحث مى‏كنيم، مجهولى التاريخ و تاريخ احدهما مجهول و الآخر معلوم، مى‏خواهيم ببينيم اصلاً نحوه استصحابى كه در اين جا مورد بحث است چه جورى استصحاب؟ ما چه جورى استصحاب مى‏كنيم؟ آنى كه استصحاب مى‏كنند اين است، مى‏گويد كه ما استصحاب مى‏كنيم عدم تحقق وضوء را، الى زمان الحدث، اينجورى است مسأله، استصحاب مى‏كنيم عدم تحقق حدث را الى زمان الوضوء، و لذاست كه گفته مى‏شود كه شما با اين استصحابها اگر بخواهيد تأخر را ثابت بكنيد، تأخر يك لازم عقلى است، و اگر اثر شرعى بر آن تأخرى كه لازم عقلى مترتب شده باشد، آن اثر شرعى بار نمى‏شود. پس در حقيقت اين دو تا استصحابى كه رويش بحث است، استصحاب عدم تحقق هر حادثى الى زمان حادث ديگر. اين استصحاب در مسأله مجهولى التاريخ و تاريخ احدهما مجهولاً و الاخر معلوماً مورد بحث است، اما ايشان كه اينجورى استصحاب نكرده. ايشان اگر مى‏خواست استصحاب بكند بايد اينجورى استصحاب بكند، استصحاب عدم تحقق فعل محرم را الى زمان التلبية. اين است استصحابى كه اينجا رويش داد و قال است. دقت مى‏كنيد، استصحاب عدم تحقق محرم را الى زمان التلبية، كه اگر ما فرض مى‏كرديم با اين استصحاب مى‏توانستيم تأخر را ثابت بكنيم، و اصل مثبت را حجت بدانيم، نتيجه اين مى‏شد كه بايد كفارة بدهد، براى اين كه استصحاب عدم تحقق محرم الى زمان التلبية يثبت تأخر المحرم عن التلبية، فيُنتج وجوب الكفارة، آنى كه در باب مجهولى التاريخ رويش بحث است، جريان استصحاب عدم هر حادثى الى زمان حادث ديگر است، اما شما آمديد يك مسير انحرافى را اينجا طى كرديد،
    استصحاب عدم تحقق فعل حرام بعد التلبية، حالا با قطع نظر از اشكال دومى كه عرض كرديم، اين هيچگونه حالت سابقه متيقنه‏اى نمى‏شود برايش درست كرد. با قطع نظر از اين اصلاً نحوه جريان استصحاب در حادثين در صور ثلاثه‏اش به اين كيفيتى نيست كه شما مطرح كرديد، معناى استصحاب، استصحاب عدم است؟ عدم چى؟ عدم تحقق اين حادث الى زمان حادث ديگر، يعنى عدم تحقق فعل محرم، الى زمان التلبية، كه اگر عرض كردم اگر ما با اين استصحاب مى‏توانستيم تأخر را ثابت بكنيم، و اين لازم عقلى بر اين استصحاب مترتب مى‏شد، اينجا بايد با استصحاب حكم بكنيم به اين كه يجب عليه الكفارة، براى اين كه شك داريم كه تا زمان تلبية اين محرم واقع شد يا نه، استصحاب عدم را مى‏كنيم، مى‏آوريم تا زمان تلبية، و با اين ثابت مى‏كنيم تأخر را، و تأخر فعل محرم عن التلبية يوجب الكفارة، در حالى كه ايشان با استصحاب مى‏خواهند عدم وجوب كفارة را ثابت بكنند، و اين بر خلاف مسائلى است كه در رابطه با اصلين در مجهولى التاريخ يا اذا كان تاريخ احدهما مجهولاً و الاخر معلوماً، بر خلاف آن مسأله است، لذا اين بيان ايشان به نظر من، داراى سه اشكال مهم اين بيان، و ما نمى‏توانيم راهى را كه ايشان طى كردند، ادامه بدهيم، بايد از راه همان مسأله معروفة، كه اصلين جريان پيدا نمى‏كند، حتى در آنجايى كه يكى معلوم باشد، مثل تلبية، تاريخ تلبية اگر روشن شد كه اول ظهر است، لكن شك داريد كه محرم قبل از ظهر واقع شده يا بعد از ظهر، استصحاب عدم تحقق محرم را تا ظهر اگر جارى كرديد، باز ما مى‏گوييم فايده ندارد، آنى كه موضوع در دليل شرعى است براى ثبوت كفارة، تأخر فعل المحرم عن التلبية و تأخر موجب الكفارة عن التلبية و شما اين عنوان را بايد ثابت بكنيد، و با استصحاب نمى‏توانيد اين عنوان را ثابت بكنيد، مگر بنا بر قول به اصل مثبت، آن هم نحن لانقول به، لذا ملاك براى عدم وجوب كفارة در همه اين صور ثلاثة، ملاك همان اصالة البرائة است، يك تلبيه‏اى واقع شده، يك موجب كفارة كه هى ما تعبير مى‏كنيم يعنى على تقدير وقوعه بعد التلبية واقع شده، و ما چون شك در تقدم و تأخر داريم، در نتيجه شك مى‏كنيم كه آيا كفارة واجب است يا كفارة واجب نيست، اصالة البرائة حكم مى‏كند به عدم وجوب كفارة، و ديگر يك اصل موضوعى و يك استصحاب موضوعى كه و لو اين كه موافق با اصالة البرائة است، لكن حاكم بر اصالة البرائة باشد، ما چنين اصل موضوعى و استصحاب موضوعى را نمى‏توانيم داشته باشيم، هذا تمام الكلام فى باب التلبية.
    حالا اين بحث بعدى را شروع بكنيم، براى اين كه زمينه مطالعه ان شاء الله بشود، در احرام، اگر نظرتان باشد، در اول فرمودند كه واجبات الاحرام، سه تا مطلب است، اولى عبارت از نيت بود، به همان معنايى كه ذكر شد، دوم عبارت‏
    از تلبية بود، كه با فروعش گذشت، حالا واجب سوم در باب احرام مطرح است، مى‏فرمايد الثالث، من الواجبات، لبس الثوبين بعد التجرد عما يحرم على المحرم لبسه، اين حالا يك تكه از اين مفصل است، مى‏فرمايد كه سومين واجب احرام اين است كه ثوبين احرام را بپوشد، حالا بعد صحبت مى‏شود كه آيا اين در ماهيت احرام دخالت دارد، يا اين كه نه به عنوان يك واجب تكليفى در باب احرام مطرح است، به عبارت ديگر همانطورى كه احرام يك سرى محرمات دارد، كه محرم بايد از آنها اجتناب بكند، من الممكن كه بعضى از تكاليف وجوبى هم داشته باشد، كه يكى از تكاليف وجوبى محرم همين پوشيدن ثوبى الاحرام است،