• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • نام استاد آية الله لنكرانى
    تاريخ درس 1371
    موضوع خارج فقه حج
    شماره درس 417
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
    راجع به مسأله ديروز، كه در تكرار تلبية، حتى گفتن، يك لبيك به تنهائى كافى است، آن صحيحه معاوية بن عمار، كه در باب چهلم از ابواب احرام، حديث دوم، كه ما خوانديم اين روايت را، و دو مسأله هم خوانديم، يكى راجع به اصل صورت تلبيه واجبة بود، كه در آن تعبير شده بود، كه اين تلبيات اربع، اينها فريضه هستند، ابتدائاً در آن روايت، يك صورت مفصله‏اى از تلبية را ذكر مى‏كند، كه شايد ده پانزده تا تلبية، در آن وجود داشته باشد، بعد مى‏فرمايد كه اين تلبية را در مواقع مختلف آنجاهايى كه استحباب مؤكد دارد، عقيب كل صلاةٍ، عند علو ارتفاعٍ، هبوط وادٍ، و امثال ذلك، بعد هم مى‏فرمايد و اكثر ما استطعت، بعد يك جمله‏اى آنجا دارد، مى‏فرمايد كه اگر بعضى از اين صورتى را كه ذكر شد، ترك بكنى، مانعى ندارد، لكن اين صورت به نحو كامل افضل است، و الا تركش مانعى ندارد، و واجبش همان چهارتاى اول است، خوب اين ديگر يك روايت روشنى هست، ترك كردن بعضى از اين صورتى كه ذكر شد، اين اطلاق دارد، يك جمله‏اش را ترك بكنى، پنج تا جمله‏اش را ترك بكنى، لكن حدش اين است كه از عنوان تلبية خارج نشود، و عنوان تلبية هم به همان كلمه لبيك به تنهائى تحقق پيدا مى‏كند، لذا اين روايت با اين خصوصياتى كه در او هست، كه عرض كرديم اين روايت را به دو مناسبت ما خوانديم، اين هم مناسبت سومى است كه از اين روايت استفاده مى‏شود، كه مى‏تواند اين صورت را ترك بكند، بعضش را حالا هر مقدارش را، لكن به اندازه‏اى كه از صدق تلبية خارج نشود، لذا اطلاق اين جمله در اين روايت كاملاً تطبيق مى‏كند بر مسأله سيزده ديروز، و اما مسأله چهارده، مى‏فرمايد كه لو شكّ بعد التلبية، انه أتى بها صحيحةً أم لا، بنى على الصحة، و لو أتى بالنية، و لبس الثوبين، يا لبِسَ الثوبين، و شكّ فى اتيان التلبية، بنَى على العدم، مادام فى الميقات، و اما بعد الخروج فالظاهر هو البناء على الاتيان، خصوصاً اذا تلبَّس، ببعض الاعمال المتأخرة، در اين مسأله چهاردة، تقريباً دو تا فرع ذكر مى‏شود،
    يك فرعش اين است كه چون مباحث ما در رابطه با تلبية است، يك فرع اين است كه اگر كسى اصل اتيان تلبية براى او مسلم است، مى‏داند كه در مسجد شجرة، بعد از نيت تلبية گفته است، لكن شك دارد كه آيا تلبية را صحيحاً اداء كرده، يا غير صحيحٍ، اداء كرده، اينجا روى قاعده اصالة الصحة يا به يك تعبير ديگر قاعده فراق كه در همه عبادات و اعمال عبادات جريان پيدا مى‏كند، بايد بناء بگذارد بر اين كه اين تلبية، صحيحاً واقع شده، و آثار صحت را بر اين تلبية مترتب بكند، رواياتى هم مستند اين اصالة الصحة هست، اختصاصى هم بموردٍ دون مورد، ندارد، پس اگر اصل اتيان تلبية مسلم است، لكن شك در وصف تلبية است، قاعده اصالة الصحة حكم مى‏كند بالبناء على الصحة،(سوال... و پاسخ استاد) خوب بله، بله، پس كجا جارى مى‏شود؟ چرا؟ اگر كسى شك كرد در اين كه حالا فرض كنيد الان سورة را تمام كرده، شك كرد كه فاتحة الكتاب را صحيحاً خوانده يا نه، اينجا حكمش چيست؟ نفرماييد اين حرف را، شك در وجود است آنى كه شما مى‏گوييد، آنى كه در ذهن شما است شك در اصل اتيان است، اصالة الصحة يك اصلى است كه حاكم بر استصحاب است، يعنى در جميع موارد اصالة الصحة استصحاب بر خلاف اصالة الصحة است، لكن شارع اصالة الصحة را در مواردش بعنوان يك اصل حاكم مقدم بر استصحاب قرار داده، مثل شك بعد الوقت مى‏ماند، شما بعد الوقت اگر شك كنيد كه نماز خوانديد يا نه؟ استصحاب مى‏گويد نخوانديد شما، اما قاعده شك بعد الوقت را شارع به عنوان حاكم بر استصحاب يا بفرماييد مخصص دليل لاتنقض اليقين بالشك قرار داده، جميع موارد اصالة الصحة استصحاب بر خلاف اصالة الصحة است، لكن اصالة الصحة، يك چيزى است كه شارع جعل كرده، تأسيسى هم نيست، بناء عقلاء هم بر اصالة الصحة هست، و شارع تأييد كرده، اين بناء عقلاء را، حالا يا به عنوان حكومت بر دليل استصحاب، يا به عنوان مخصص دليل استصحاب، و الا در جميع موارد اصالة الصحة، استصحاب بر خلاف اصالة الصحة خواهد بود، عرض مى‏شود كه اين يك فرع، فرع دوم اين است كه اگر كسى شك بكند، در اصل اتيان به تلبية، كه اصلاً تلبية گفته يا نگفته، اينجا امام بزرگوار تفصيل مى‏دهند در مسأله، و لو اين كه كلام سيد ظهور در تفصيل ندارد، لكن ايشان به صراحت تفصيل مى‏دهند، مى‏فرمايند اين شك يك وقت در حالى است كه اين انسان از ميقات خارج نشده، مثل اين كه در مسجد شجرة نشسته، مى‏داند كه نيت كرده، لباس احرام را هم پوشيده، لكن شك مى‏كند كه تلبية را گفته يا نگفته، الان هم در خود مسجد شجرة است، اينجا هيچ قاعده‏اى نيست كه بگويد ابن على التلبية، مقتضاى استصحاب عدم اتيان به تلبية، اين است كه انه لم يأت بالتلبية، و بايد اتيان بكند، لكن به مناسبت آن بحثى كه گذشت، يك توضيح و تتميمى اينجا لازم‏
    است، ذكر بشود، و آن اين است كه، اگر ما بگوييم كه حتماً بايد تلبية در خود مسجد شجرة گفته بشود، اين تا مادامى كه در مسجد شجرة هست، و هنوز خارج نشده، اگر شك كرد، خوب بلااشكال استصحاب عدم اتيان به تلبية حكم مى‏كند به اين كه تلبية واقع نشده، اما روى آن رواياتى كه ما خوانديم و در توجيه آن روايات هم خيلى داد و قال بود، و او اين بود كه تلبية را الى البيداء تأخير بيندازد، حالا بفرماييد واجب هم نباشد، تأخير الى البيداء، اما جايز كه هست، تأخير التلبية الى البيداء كه عبارت از يك كيلومترى يك ميلى يعنى دو كيلو متر تا مسجد شجرة است، خوب اينجا اگر كسى هنوز از بيداء خارج نشده، و لو اين كه از مسجد شجرة بيرون آمده، و لو اين كه يك مقدار راه را هم طى كرده، اما هنوز به جائى نرسيده، كه تأخير تلبية از آنجا جايز نباشد، نه هنوز جائى است كه مى‏تواند تلبية بگويد، اينجا را هم ما بايد ملحق بكنيم، يعنى اين كه ايشان مى‏فرمايند تا زمانى كه در ميقات هست، اگر شك در اتيان تلبية كرد، بناء را بر عدم بگذارد، بايد اينجورى تعبيرى بكنيم، يعنى تا آنجائى كه تلبية جايز است تأخير بيفتد، حالا مى‏خواهد در مسجد شجرة باشد، در راه مسجد شجرة به بيداء باشد، اول بيداء باشد، كه تأخير تلبية تا بيداء به مقتضاى آن روايات ليس، يعنى ليس بممنوعٍ، خوب حالا اگر نرسيده به بيداء يك كيلومتر از مسجد شجرة دور شده، شك كرد كه تلبية گفته يا نگفته، اينجا هم روى قاعده استصحاب عدم اتيان به تلبية، بايد تلبية بگويد، و مانعى هم براى گفتن تلبية نيست، لذا نبايد مقيد كرد به خصوص ميقات، يا مثلاً در ميقات عراق، بر حسب رواياتش اين نبود كه يك مقدار كه از ميقات دور شدى، يك مقدار كه راه رفتى، تلبية بگو، معنايش اين است كه تأخير تلبية، تا آن يك مقدار فاصله از ميقات مانعى ندارد، حالا اگر در همين مقدار كسى شك كرد كه آيا تلبية گفته يا نگفته، با اين كه در ميقات هم نيست، و از ميقات خارج شده، مقتضاى استصحاب عدم اتيان به تلبية اين است كه بايد تلبية را بگويد، اين تا زمانى كه در ميقات يا ما بحكم الميقات است، اما اگر كسى از همه اينها عبور كرد، عرض مى‏شود بفرماييد وارد مكه شد، حالا كه وارد مكه شده، شك مى‏كندكه اين اصلاً تلبية گفته، يا تلبية نگفته، اينجا تكليف چيست؟ اينجا مى‏فرمايند نبايد اعتناء به اين شك بكند، در حقيقت همان قاعده تجاوزى كه در همه عبادات غير از مسأله وضوء جريان پيدا مى‏كند، آن قاعدة در اينجا هم هست، خوب محل تلبية، ميقات و ما بالحكم الميقات است، اين حالا هشتاد فرسخ از محل تلبية، گذشته، و شك مى‏كند در اين كه تلبية را انجام داده يا نداده، حتى اگر وارد در عمل بعدى كه عبارت از طواف است، در عمره تمتع بعد الاحرام مسأله طواف مطرح است، حتى اگر وارد طواف هم هنوز نشده، به مجردى كه پايش را گذاشت در مسجد الحرام، هنوز شروع به طواف عمره‏
    تمتع يا مثلاً عمره مفردة نكرده، شك كرد كه آيا در مسجد شجرة و ما بحكمه، تلبية از اين تحقق پيدا كرد يا نه؟ اين همان قاعده تجاوزى كه در همه موارد جريان پيدا مى‏كند، آن قاعده تجاوز اينجا هم جارى است، و اينجا ديگر جاى آن احتمال هم نيست، يعنى خيلى بعيد است، چون در باب نماز، يك حرفى هست كه آيا جريان قاعده تجاوز مجرايش همين مقدار است كه از محل اين شى‏ء مشكوك التحقق عبور كرده باشد، و تجاوز كرده باشد، يا اين كه دخول در غير هم لازم است، در باب نماز ممكن است كسى اينطور بگويد كه اصلاً تجاوز از محل بدون دخول در غير امكان ندارد، به چه معنا؟ شما وقتى شك مى‏كنيد كه فاتحة الكتاب را خواندى يا نه، تا زمانى كه به ركوع نرفتى، لايصدق التجاوز عن المحل، وقتى كه به ركوع رفتيد عنوان تجاوز از محل صدق مى‏كند، روى اتصالى كه بين اجزاء نماز وجود دارد، آنجا مسأله تجاوز بدون دخول در غير محقق نمى‏شود، منتها يك بحثى هست كه آيا دخول در غير بايد غير هم از اجزاء نماز باشد، يا اگر از مقدمات اجزاء هم شد، اين هم عنوان غير تحقق پيدا مى‏كند، در باب نماز اينطورى است، اما در اينجا فرض كنيد همان مثالى كه عرض كرديم اين وارد مسجد الحرام شده، طواف هم نكرده، آيا چون داخل در طواف نشده، صدق نمى‏كند كه تجاوزَ عن محل التلبية، يا اين كه آدمى كه هشتاد فرسخ ميقات را پشت سر گذاشته، خوب اين تجاوز عن محل التلبية، خصوصيت نماز در اينجا نيست، اينجا بين شروع احرام و تلبية و بين طواف مى‏بينيد يك وقت يك شبانه روز فاصله مى‏شود، مثل نماز نيست كه بلافاصلة بعد از قرائت حمد و سورة بايد به ركوع برود، لذا تحقق تجاوز در اينجا، مبتنى بر دخول در آن عمل بعدى نيست، كه اگر اين طواف را شروع كرده باشد، صدق مى‏كند كه تجاوز عن محل التلبية، اما اگر هنوز طواف را شروع نكرده، و لو اين كه دو روز هم گذشته، هشتاد فرسخ هم راه طى كرده، ديگر ميقاتى هم فعلاً وجود ندارد، بگوييم نه، اين لم يتجاوز عن محل التلبية، آيا مسأله اينطور است، يا اين كه اين يك معناى عرفى روشنى است، كسى كه ميقات را پشت سر گذاشت، و لو پنج فرسخ هم از ميقات بگذرد، مى‏گوييم تجاوز عن محل التلبية، و لو اين كه هنوز هيچ كارى هم انجام نداده، كار بعدى طواف است، كه طواف هم بايد بعد از ورود به مكه در مسجد الحرام انجام بگيرد، لذاست كه ايشان مى‏فرمايند به مجردى كه از ميقات و با تتميم من و ما بحكم الميقات كه عبارت از بيداء است، در رابطه با مسجد شجرة، وقتى كه خارج شد و چند فرسخ رفت، اگر شك بكند، در اين كه آيا تلبية گفته يا نگفته، اينجا روى قاعده تجاوز، بناء مى‏گذارد بر اين كه تلبية در جاى خودش واقع شده، و به اين شك در اتيان تلبية اعتناء نمى‏كند، و اگر اين شكش فرض كنيد بعد از ورود در طواف پيدا بشود، آن ديگر به طريق اولى، آن قدر متيقن است، براى اين كه‏
    علاوه بر تجاوز از محل، دخول در غير يعنى در عمل بعدى، كه مترتب بر عمل قبلى هست، دخول در آن هم حاصل شده، لكن در ما نحن فيه گفتيم ضرورت ندارد، براى اين كه هيچ ملازمه‏اى بين تجاوز از محل، و دخول در غير در ما نحن فيه وجود ندارد، اين هم مسأله چهاردهم .
    و اما مسأله پانزدهم، كه آخرين مسأله است در باب تلبية، اذا أتى بمايوجب الكفارة، و شكّ فى انه كان بعد التلبية، حتى تجب عليه أو قبلها، لم تجب عليه من غير فرقٍ، بين مجهولى التاريخ، او كون تاريخ احدهما مجهولاً، اين آخرين فرع در باب تلبية است، آن اين است كه ما گفتيم در باب احرام بعد از آنى كه نيت تحقق پيدا مى‏كند، تا زمانى كه تلبية واقع نشده باشد، محرمات احرام حرام نيست، و هيچ كفاره‏اى هم مطرح نيست، محرمات احرام بعد التلبية و لزوم احرام آن محرمات در كار است، و مسأله كفارة مطرح است، حالا اگر كسى يقين دارد به اين كه تلبية گفته، و يقين هم دارد به اين كه يكى از محرمات احرامى را كه موجب كفارة است، چون همه محرمات احرام كه موجب كفارة نيست كه ان شاء الله تفصيلش را بعد عرض مى‏كنيم، يكى از محرمات احرام را كه موجب كفارة است، اين هم انجام داده، لكن شكش در اين است كه آيا اين محرم احرام موجب كفارة را، قبل التلبية انجام داده، تا اين كه كفاره‏اى بر او واجب نباشد، براى اين كه قبل از تلبية نه محرمات احرام حرام است، و نه موجب كفارة است، يا اين كه نه بعد التلبية انجام داده، تا اين كه كفارة بر او واجب باشد، پس در حقيقت اين همان مسأله توارد حالتين و تعاقبين حادثين است، همان مسأله‏اى است كه در اصول هم بحثش را مفصل ملاحظه فرموديد، كه دو حادث قطعاً تحقق پيدا كرده، احدهما التلبية و ثانيهما آن محرم احرامى كه على فرض وقوعش بعد التلبية موجب كفارة است، لكن اصل فعل ذات محرم، مسلم است، انما الكلام فى التقدم و التأخر، اگر فعل ذات محرم بعد التلبية باشد، يكون محرماً و يترتب عليه الكفارة، اما اگر قبل از تلبية باشد، لايكون محرّماً و لايترتب عليه الكفارة، اينجا تكليف چيست؟ خوب اين بحث اصوليش يك بحث دامنة دارى است و مخصوصاً مرحوم آقاى آخوند در كفاية اين بحث را به طرزى مطرح كرده، كه بسيار دقيق و مشكل و جدّاً از جاهاى بسيار مشكل كفاية همين بحث تعاقب حادثينى است كه مرحوم آقاى آخوند مطرح كردند، آنجا دو تا نظريه وجود دارد، يعنى اولاً يك وقت اين است كه اين حادثين هر دوى آنها تاريخشان مجهول است، اصل حدوثشان مسلم است، اما تاريخ هر دو مجهول است، يك وقت اين است كه نه، تاريخ يكى معلوم است، ديگرى مجهول است، مى‏داند اول ظهر تلبية گفته، اما نمى‏داند كه آن محرم قبل از ظهر واقع شد، يا بعد از ظهر واقع شد، يك وقت هم عكس اين صورت است، مى‏داند كه اين محرم اول زوال تحقق پيدا كرد،
    نمى‏داند كه تلبية قبل از زوال واقع شد، يا اين كه تلبية بعد از زوال تحقق پيدا كرد، لذا به يك تقسيم دو صورت است، كه يك وقت تاريخ كليهما مجهول، يك وقت تاريخ احدهما مجهول، و ديگرى معلوم است، آن وقت در مجهولى التاريخ آنجا گفته‏اند كه استصحاب جريان پيدا نمى‏كند، و در علت عدم جريان استصحاب، دو تا راه ذكر شده، يك راه مسأله تعارض است، گفتند استصحاب عدم تحقق اين تا زمان حدوث ديگرى معارض با استصحاب عدم حدوث ديگرى است تا زمان حدوث اولى، و روى تعارض استصحابين در مجهولى التاريخ، اصل جريان پيدا نمى‏كند، يك مبنا هم اين است كه اصلاً اينجا يك خصوصيتى دارد كه ادله استصحاب اصلاً شامل نمى‏شود مجهولى التاريخ را، كه از كلام مرحوم آقاى آخوند، ظاهراً همين معنا استفاده مى‏شود، كه ادله لاتنقض قصور دارد از اين كه در مجهولى التاريخ، پياده بشود، با يك بيان خاصى كه ايشان در اين رابطه دارند، ولى اين دو مبنا متفقند، بر اين كه در مجهولى التاريخ، بالاخرة اصل جارى نمى‏شود، به نام استصحاب، حالا علتش يا تعارض است يا عدم شمول ادله استصحاب است، استصحاب مى‏رود كنار، اين شخص مى‏ماند اينجا، كه خوب چه بكند الان، يك تلبيه‏اى بوده، يك محرم موجب كفاره‏اى كه على فرض وقوعش بعد التلبية كفارة دارد اين هم بوده، نمى‏داند كدام تقدم دارند و تأخر دارند، اينجا بالاخرة اصالة البرائة حكم مى‏كند به اين معنا، الان شك دارد در اين كه هل تجب عليه الكفارة، ام لاتجب عليه الكفارة، روى يك فرض واجب است، روى يك فرض غير واجب و هو شاكٌ فى وجوب الكفارة و عدم وجوبها، مقتضاى اصالة البرائة عدم وجوب كفارة است، و اگر تاريخ يكى مجهول باشد، دون ديگرى، يك وقت اين است كه تاريخ آن محرم معلوم است، لكن تاريخ تلبية مشكوك است، مى‏داند اول ظهر اين ذات آن محرم و فعل آن محرم تحقق پيدا كرده، لكن نمى‏داند كه تلبية قبل بوده يا بعد بوده، اگر تلبية قبل بوده، كفارة واجب است، اگر بعد بوده، كفاره‏اى در كار نيست، اينجا هم لازم نيست كه ما مسأله استصحاب عدم تحقق تلبية را تا ظهر جارى بكنيم، ضرورتى ندارد اين استصحاب، و لو اين كه حالا فردا شايد عرض بكنيم كه بعضيها يك فرمايش ديگرى در اين رابطه دارند، همين مقدار كه شك دارد در اين كه تلبية بر او واجب است يا نه، اصالة البرائة اقتضاء مى‏كند عدم وجوب يعنى همين كه شك دارد كه كفارة بر او واجب است يا نه، اصالة البرائة اقتضاء مى‏كند عدم وجوب كفارة را، عكسش هم همينطور است، اگر تاريخ تلبية مى‏داند كه اول ظهر است، لكن نمى‏داند كه اين محرم احرام كى تحقق پيدا كرده، اينجا جاى اين معنا نيست كه كسى بيايد استصحاب عدم تحقق اين محرم احرام را تا زمان ظهرى كه عبارت از زمان تلبية است جارى بكند، براى اين كه مى‏گوييم از اين استصحاب چه نتيجه‏اى‏
    مى‏خواهى بگيرى، آنى كه موضوع براى كفارة است، او فعل المحرم بعد التلبية است، و با استصحاب عدم تحقق فعل حرام تا زمان ظهر اين بعديت ثابت نمى‏شود، مگر اين كه ما قائل به اصل مثبت بشويم، و اين همان چيزى است كه در كلمات هم مطرح است، كه در مسأله اصالت تأخر حادث، اگر ما روى نفس عنوان تأخر يك اثر شرعى بار شده باشد، ما نمى‏توانيم اين تأخر را ثابت بكنيم، براى اين كه خود اين تأخر كه حالت سابقه وجودية نداشته، يعنى اينطور نيست كه كان الحادث متأخراً و بالاستصحاب بخواهيم تأخر اين حادث را ابقاء بكنيم، آنى كه هست اين است كه اين حادث يك زمانى نبوده، قبل از ظهر يعنى اول صبح، اين محرم احرام نبوده، شما شك مى‏كنيد كه اين محرم احرام آيا يك ساعت به ظهر واقع شد، به استصحاب بگوييد نه، يك ساعت به ظهر واقع نشد، بياييد تا اول ظهر باز هم به استصحاب بگوييد نه، اما اين نه، لازمه عقلى‏اش اين است كه پس بعد از ظهر واقع شد، و آنى كه موضوع براى اثر شرعى است، اين وقوع المحرم متأخراً عن التلبية است، اين عنوان را شما بايد ثابت بكنيد، نه عدم وقوع المحرم فى حال التلبية، عدم وقوع المحرم فى حال التلبية اين اثرى بر او مترتب نشده، آنى كه برش اثر مترتب شده، وقوع المحرم است بعد التلبية، بماذا يثبت هذا العنوان، اين عنوان را ما چه جورى ثابتش بكنيم، استصحاب عدم هر چه هم شما اين عدم را كش بدهيد، و اين عدم را ادامه بدهيد، ولى همين امر عدمى، عدم تحقق المحرم الى زمان التلبية، البته لازمه عقلى عدم تحقق محرم الى زمان التلبية، اين است كه پس وقع المحرم بعد التلبية، اما حاكم به اين وقع المحرم بعد التلبية اين عبارت از عقل است، و اصول عمليه تعبدية و منها الاستصحاب، نمى‏تواند نه خود لوازم عقلية را ثابت بكند، و نه آثار شرعيه‏اى كه مترتب بر اين لوازم عقلية است، پس شما بايد عنوان وقوع المحرم بعد التلبية را ثابت بكنيد، تا بتوانيد حكم به ثبوت كفارة بشود، و حيث اين كه اين عنوان ثابت نمى‏شود، و استصحاب براى اين عنوان اگر بخواهد نقش داشته باشد، به عنوان يك اصل مثبت مطرح است، و اصول مثبته على خلاف التحقيق است، لذا همين جا هم دست ما از استصحاب كوتاه مى‏شود، نوبت مى‏رسد به همان اصالة البرائة، شك مى‏كند كه هل يجب عليه الكفارة ام لايجب؟ مقتضاى اصالة البرائة در شبهات وجوبية، اين است كه حكم بكند به عدم وجوب آن شى‏ء مشكوك الوجوب، تا بعد.
    و الحمد لله رب العالمين