• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • نام استاد آية الله لنكرانى
    تاريخ درس 1371
    موضوع خارج فقه حج
    شماره درس 416
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
    در ذيل مسأله دوازده، مى‏فرمايند و الحاج بأى نوعٍ من الحجّ يقطعها، عند زوال يوم عرفة، و الاحوط ان القطع على سبيل الوجوب.
    عرض كرديم كه در رابطه با قطع تلبية يك بحث راجع به عمره تمتع بود، كه نتيجه آن اين شد كه، در عمره تمتع، عند مشاهدة بيوت مكة، تلبية را قطع مى‏كند، يك بحث راجع به عمره مفردة بود، كه تقريباً به اين نتيجه رسيديم، كه اگر احرام عمره مفردة، از ادنى الحل باشد، يعنى از مثل تنعيم، اين قطع تلبية، عند مشاهدة الكعبة، تحقق پيدا مى‏كند، اما اگر كسى از غير مواضع ادنى الحل، محرم شده باشد، به احرام عمره مفردة، بلكه از مواقيت معروفة محرم شده باشد، اين يقطعها، عند دخول الحرم، به مجردى كه وارد حرم شد، با اختلافى كه دارد جوانب مكة از جهت قرب و بعد حرم، به مجردى كه وارد حرم شد، قطع مى‏كند تلبية را، حالا بحث سوم اين است كه اگر كسى محرم بشود، به احرام حج، حالا حج تمتع باشد، يا حج قران‏باشد، يا حج افراد باشد، كه همه اينها مشتركند، در اين كه بعد از احرام، اولين عملى كه بايد واقع بشود، وقوف به عرفات است، از ظهر روز نهم، حالا مى‏فرمايد حاجى به مجردى كه زوال شمس روز نهم تحقق پيدا كرد، كه اولين آنِ وقوف به عرفات است، آنجا جايى است كه بايد، تلبية را قطع بكند، و ديگر حد تلبية و غايت تلبية است، در اين مسأله ديگر خلاف و اختلافى وجود ندارد، چند تا روايت هم در اين مسأله وارد شده، كه كاملاً اين معنا را دلالت مى‏كند، منتها بعدش يك جهتى در مسأله هست، كه نديدم كسى متعرض بشود، و ثمره‏اى هم برش ترتب پيدا مى‏كند، او را عرض مى‏كنيم ان شاء الله، حالا رواياتى كه اصل اين مطلب را دلالت مى‏كند كه حاج، به‏اى نوع من انواع الحج، يقطع التلبية عند زوال الشمس، يوم عرفة، كه اولين آن وقوف به عرفات است، اين روايات در باب چهل و چهارم از ابواب احرام ذكر شده، در باب چهل و چهارم روايت اول كه روايت صحيحه محمد بن مسلم است، عن ابى جعفر عليه السلام، انه قال الحاجّ اطلاق دارد، حج تمتع‏
    قران‏افراد همه را شامل مى‏شود، الحاجّ يقطع التلبية، يوم عرفة، زوال الشمس، در زوال شمس روز عرفة قطع مى‏كند تلبية را، اين يك روايت، روايت دوم اين باب هم، روايت معاوية بن عمار است، كه خوب آنهايى كه در ابراهيم بن هاشم مناقشه‏اى دارند، اين را تعبير به صحيحه نمى‏كنند، اما خوب صحيحه است، صحيحه معاوية بن عمار، عن ابى عبدالله عليه السلام، دو مطلب را يعنى از دو نفر امام صادق صلوات الله عليه نقل مى‏فرمايند، قال قطع رسول الله صلى الله عليه و آله، التلبية، حين ضاقت الشمس، يوم عرفة، رسول خدا تلبية را هنگام زوال شمس در روز عرفة قطع كرد، ولى خوب اين مثل آن روايت اطلاق ندارد، به لحاظ اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله، همانطورى كه قبلا هم بحث كرديم، حج تمتع اصلاً انجام ندادند، براى اين كه مشروعيت حج تمتع در حجة الوداع آمد، آن هم براى آنهائى كه سوق هدى نكرده بودند، و چون رسول خدا صلوات الله عليه سوق هدى كرده بودند، لذا به حج قران‏خودشان ادامه دادند، حالا اين هم كه نقل مى‏كند امام صادق صلوات الله عليه عمل رسول خدا را، به لحاظ اين كه ما خارجاً مى‏دانيم كه رسول خدا حج تمتع را انجام ندادند، اين حكايتى نيست كه دلالت بر اطلاق داشته باشد، اما آن حكايت بعدى و كان على بن الحسين عليهما السلام، امام صادق نقل مى‏فرمايد كه و كان على بن الحسين عليهما السلام يقطع التلبية اذا ضاقت الشمس يوم عرفة، اين را ما مى‏توانيم به اطلاقش تمسك بكنيم، يقطع التلبية، آيا در حج تمتع حج قران‏حج افراد چون تقييدى در اين رابطه وجود ندارد، به اطلاق اين حكايت چون در مقام بيان حكم است، به همان كيفيتى كه سابقاً اشارة كرديم، مى‏شود تمسك به اطلاق اين نوع حكايتها بشود، بعد هم ذيل روايت دارد، قال ابوعبدالله عليه السلام فاذا قطعت التلبية، فعليك بالتحليل و التحميد و التمجيد و الثناء على الله عزو جل، روايت عرض مى‏شود پنجمى در اين باب وجود دارد، اين روايت پنجم هم و لو اين كه راويش معاوية بن عمار است، اما اين حكايت عمل كسى نيست، اين يك بيانى است از خود امام صادق صلوات الله عليه، لذا اينجا شبهه اين كه اين دو تا روايت يك روايت باشد، اين شبهه اينجا وجود ندارد، براى اين كه مفاد روايتين كاملاً مختلف است، آنجا حكايت عمل رسول خدا و عمل على بن الحسين بود، اينجا يك بيانى است از خود امام صادق صلوات الله عليه، روايت پنجم اين باب است، معاوية بن عمار عن ابى عبدالله عليه السلام، قال اذا زالت الشمس، يوم عرفة فاقطع التلبية عند زوال الشمس، كه تأكيد دارند كه عند الزوال، اين تلبية، قطع بشود، خوب مسأله به همين مقدارى كه عرض كرديم در كلمات مطرح است، و به صورت يك مسأله مسلمى كه هم از نظر فتاوا مسلم است، هم از نظر روايات خوب دلالتش دلالت خوبى هست، لكن‏
    يك چيزى اينجا به ذهن مى‏رسد، و اين ثمره‏اى هم برش مترتب است، و آن اين است كه اين كه مى‏فرمايد الحاجّ يقطع التلبية يوم عرفة اذا زالت الشمس، آيا اين اختصاص دارد به آن حاجى كه عند زوال شمس، در عرفات هم باشد، يا اين كه نه ممكن است ما يك حاجى پيدا بكنيم كه زوال شمس يوم عرفة بر او پيش بيايد، و مع ذلك لم يكن فى عرفات، در عرفات نيست، حاجى هم هست، زوال شمس يوم عرفة هم برايش پيش آمده، او عبارت از چه كسى است؟ اگر ما در آن مسأله‏اى قبلا مفصل بحث كرديم، اگر كسى عرض مى‏شود كه فرض كنيد اول ظهر روز عرفة با احرام عمره تمتع وارد مكه شد، و ما هم گفتيم كه اين اگر بتواند، عرض مى‏شود وقوف ركنى عرفات را درك بكند، بايد حتماً درك بكند، حالا اين اول ظهر يا يك ساعت به ظهر وارد مكه شده، حساب مى‏كند، اينجورى فرضش هست، حساب مى‏كند كه اگر بخواهد عمره‏اش را تمام بكند، و بعد برود به جانب عرفات، حتى وقوف ركنى عرفات را درك نمى‏كند، اين الان حجش يتبدل الى الافراط، يعنى عمره‏اش يتبدل الى حج الافراد، الان عنوان حاج بر او منطبق است، بايد حركت كند، بيايد عرفات، وقوف ركنى عرفات را درك مى‏كند، بعد هم ساير مناسك حج را انجام مى‏دهد، اين يكون حاجّاً و زالت عليه الشمس، مع انه لم يكن بعرفات، آن وقت اين سؤال پيش مى‏آيد، كه آيا اين رواياتى كه ملاك را زوال شمس يوم عرفة قرار داده، از آن استفاده مى‏شود لمن كان بعرفات، يا اين كه نه اطلاق دارد، الحاج يقطع التلبية، عند زوال الشمس يوم عرفة، اين هم يك ساعت به ظهر وارد مكه شده، با عمره تمتع، و مى‏بيند كه اگر عمره تمتعش را بخواهد ادامه بدهد، حتى وقوف ركنى عرفات را نمى‏تواند درك بكند، و ما در آن مسأله ملاك را همان جزء ركنى از وقوف به عرفات قرار بدهيم، كما اين كه همين معنا را در بحث اختيار كرديم، خوب اين الان حاجٌ براى اين كه تبدلت عمرة تمتعه الى حج الافراد، فيكون حاجاً، زالت عليه الشمس يوم عرفة هم هست، و لايكون بعرفات، آيا اين روايات از آنها استفاده مى‏شود كه زوال شمس يوم عرفة لم كان بعرفات بايد قطع تلبية بشود، يا اين كه نه، و لو اين كه لم يكن بعرفات، باز هم بايد قطع تلبية بشود، اين يك مطلب مهمى است در رابطه با اين روايات، حالا اين كتابهايى را كه من ملاحظه كردم نديدم كسى اصلاً تعرضى نسبت به اين معنا داشته باشد، اما اگر كسى بخواهد روى ظاهر لفظ تقريباً جمود بكند، هيچ يك از اين رواياتى كه خوانديم كلمه لمن كان بعرفات در آن مطرح نبود، ملاك حاج بودن يوم عرفة بودن زوال شمس يوم عرفة، اما يك عنوان چهارمى هم كونه بعرفات، اين هم دخالت در مسأله دارد، در روايات كه يك چنين چيزى نبود، مگر اين كه كسى مدعى بشود، كه عرف يك چنين چيزى از روايات استفاده مى‏كند، آن هم محل تأمل است، كه ما بخواهيم احراز بكنيم كه عرف يك چنين‏
    استفاده‏اى را از تعبير در اين روايات دارد، بالاخرة اين يك ثمره مهمه‏اى است كه بر اين بحث مترتب مى‏شود، (سوال... و پاسخ استاد) كدام قرينه؟ لفظية يا غير لفظية؟ كدام قرينه؟ اطلاق دارد يا تقييد؟ نفهميديم شما چه مى‏گوييد، قرينه بر اين كه اختصاص دارد، لمن كان بعرفات، از كجا؟ در هيچ يك از اين روايات كلمه لمن كان بعرفات ذكر نشده بود، عرض كردم حالا ممكن است كسى بگويد فهم عرفى يك چنين اقتضائى دارد، اما در عين حال نمى‏تواند انسان اعتماد به اين معنا داشته باشد، آنى كه در روايت است سه تا عنوان است، الحاج، الحاج اطلاق دارد، سواء كان شروع عمرته بعنوان الحج، يا اين كه نه، كان شروع عمرته شروع احرامه بعنوان العمرة، لكن ضيق الوقت صار موجباً لتبدل عمرته الى حج الافراد، الان حاجّ است وقتى تبدل پيدا شد، عنوانش عنوان حاجّ است، زوال شمس هم هست، يوم عرفة هم هست، لكنه لايكون بعرفات، بل يكون بمكة، يا از مكه حركت كرده، به عرفات نرسيده، در بين راه است، آيا او را شامل مى‏شود، يا نه؟ به نظر من ظاهر اطلاق روايت اين است كه شامل مى‏شود، (سوال... و پاسخ استاد) بله، آن تلبيه‏اش را به عنوان عمرة قطع كرده بود، الان ديگر معتمر نيست، مى‏دانم الان حاج است، حاج هم همانطورى كه يستحب للمعتمر، اكثار التلبية، اين هم يستحب له اكثار التلبية، اين هم مثل ديگران مى‏ماند، آن موقع به عنوان عمره تمتع عند مشاهدة بيوت مكة، قطع التلبية، خيلى خوب، اما الان كه لايكون معتمراً، الان صار حاجّاً، مثل آن كسى كه از خود مكه محرم شد به احرام حج تمتع، الان شد مثل او، خوب مثل او كه شد، اين هم يستحب عليه اكثار التلبية، حالا كى تلبيه‏اش را قطع بكند، ظاهر اطلاق اين، اين است كه زوال شمس يوم عرفة، و لو لم‏يكن بعرفات، اين را هم ظاهر اين است كه مى‏گيرد، حالا شما يك تتبع بيشترى بكنيد، ببينيد اصلاً كسى اين نكته را در اين رابطه، مورد تعرض قرار داده، يا نه؟ اين مقدارى كه من ديدم نديدم كسى تعرض كرده باشد، بحث ندارد اين خيلى مهم نيست، آخرين مطلبى كه در اين مسأله دوازده مطرح است، كه همان روز اول هم يك مقدارى به آن اشاره كرديم، اما يكى دو تا نكته باقى مانده كه لازم است، بحث بشود، آن اين است كه آيا اين قطع تلبية كه روايات خيلى‏هايش هم به صورت، امر ذكر كرده بود، فاقطع التلبية، آيا اين دلالت بر وجوب قطع تلبية مى‏كند؟ قطع التلبية واجب است، يا اين كه نه، اين فاقطع التلبية، مى‏خواهد بگويد استحباب ديگر ندارد، تا حالا استحباب داشت، حالا ديگر عند مثلاً مشاهدة بيوت مكة، استحبابى براى تلبية وجود ندارد، ظاهر كلمات، دو مطلب است، يكى اين كه قطع التلبية، واجب است، كه از بعضى از كتابها صاحب جواهر حكايت مى‏كند كه اينها تصريح به كلمه وجوب كردند، خيلى از كلمات هم ظاهرشان وجوب قطع تلبية است، يك مطلب وجوب‏
    است، يك مطلب ديگر اين كه، اين وجوب به عنوان يك وجوب تكليفى مطرح است، يك واجب تكليفى است كه عند مشاهدة بيوت مكه يكى از واجبات شرعية، قطع التلبية است، در مقابل بعضيها هم قائل شدند، به اين كه نه قطع التلبية، استحباب دارد، اگر نخواست هم تلبية را قطع بكند، مثلاً مانعى ندارد، استحباب قطع تلبية را بعضيها قائل شدند، ما آن روز يك حرفى زديم، و آن اين است كه گفتيم كه درست است كه اين حكم به وجوب قطع تلبية، عقيب استحباب واقع شده، و ممكن است كسى شبيه آن امر در مقام توهم حظر يا عقيب حظر، بخواهد بگويد آن امر دلالت بر وجوب نمى‏كند، بلكه فقط دلالت بر مجرد رخصت و جواز دارد، شبيه اين را كسى در ما نحن فيه بگويد، بگويد بعد از آنى كه گفتند، يستحب اكثار التلبية، حالا كه مى‏گويند اذا شاهد بيوت مكة، اينجا قطع بكند، تلبية را، اين چه بسا مثلاً عرف استفاده مى‏كند، كه ديگر استحباب ندارد، حد استحباب تا اينجا بوده، اما وجوبى ديگر در كار نباشد، گفتيم ممكن است كسى اين معنا در ذهنش بيايد، لكن ما آن وقت در اول بحث جواب داديم، گفتيم چه مانعى دارد كه يك چيزى در عين اين كه عبادت است، اين عبادت براى يك افرادى مأمور به باشد، و براى يك افرادى منهى عنه، گفتيم مثل صلاة، نسبت به توده مردم، واجب است، لكن نسبت به زن حائض صلاة محرم است، بنابراين كه حرمت صلاة بر حائض يك حرمت ذاتية باشد، مثل همين حرمت ساير محرمات، نه حرمت تشريعية، لكن در عين حال ممكن است ما در ما نحن فيه اينجورى بياييم بگوييم، بگوييم كه آنهائى كه مى‏گويند يجب قطع التلبية و آنهائى كه مى‏گويند يستحب قطع التلبية، اينها در باطن با هم اختلافى ندارند، هر دوى آنها مى‏خواهند اين حرف را بزنند، بگويند عند مشاهدة بيوت مكة، ديگر استحباب براى تلبية وجود ندارد، تلبية لاتكون مستحبة، خوب حالا كه مستحب نشد، چون عبادت اگر استحباب نداشته باشد، وجوب نداشته باشد، كسى بخواهد او را به عنوان عباديت و مقربيت اتيان بكند، اين يكون تشريعاً، چيزى كه لاتكون راجحة لاواجبةً، و لامستحبةً، كسى اين را بخواهد به عنوان عباديت اتيان بكند، مستنداً الى الشارع، اين يكون تشريعاً، آن وقت بياييم اينطورى بگوييم، بگوييم آنهائى كه قائل به وجوب هستند، نمى‏خواهند يك وجوب تكليفى كه در مقابلش يك حرمت ذاتيه‏اى، تحقق داشته باشد، قائل بشوند، اينها مى‏خواهند بگويند تلبية تا اينجا مستحب بود، از اينجا ليست بمستحبة، و لاواجبة، خوب شما كه مى‏خواهيد تلبية بگوييد، به عنوان عبادت مى‏خواهيد اين تلبية را انجام بدهيد، عبادت درست است كه يك حرفى مرحوم آقاى آخوند در مسأله امر به شى‏ء مقتضى نهى از ضد زدند، و آن اين است كه عبادت نياز به امر ندارد، همان وجود ملاك و وجود مناط كفايت مى‏كند در صحت صلاة، اين حرف درست‏
    است، اما در جايى كه ما مناط را احراز بكنيم، خوب حالائى كه اين مشاهدة كرد بيوت مكة را، ما از چه راهى به دست بياوريم، كه اين تلبية واجد ملاك است، واجد مناط است، اين به خلاف صلاة مزاحم با ازالة است، صلاة مزاحم با ازالة، ما مى‏دانيم كه اين مزاحمت سبب شده، كه وجوب از صلاة برداشته بشود، و الا ملاك و مناط در همان صلاة مزاحم با ازالة هم وجود دارد، اما در تلبية بعد مشاهدة مثلاً بيوت مكة، ما از كجا احراز كنيم كه اين ملاك عباديت و مناط عباديت در او وجود دارد، نه تا اينجا كان عبادةً، از حالا به بعد ديگر عباديت ندارد، نه استحباب دارد، نه وجوب دارد، هيچ كدام، وقتى نه استحباب داشت، و نه وجوب، اتيانش به عنوان عبادت اين يك حرمت تشريعية پيدا مى‏كند، آن وقت نتيجه اين مى‏شود كه بين قول به وجوب قطع تلبية و بين قول به استحباب قطع تلبية، يك اختلاف معنوى وجود ندارد، هر دوى آنها مى‏گويند به اينجا كه رسيد استحبابى وجود ندارد، عبادتى هم اگر خالى از استحباب شد، ملاك هم درش احراز نشد، اتيانش به عنوان عباديت اين مستلزم لغويت است، لذا بعيد نيست كه به اين صورت هم مسأله مطرح باشد، چون خيلى به نظر انسان بعيد مى‏آيد كه اين تلبيه‏اى كه يستحب اكثارها، حالا عند مشاهدة بيوت مكة، يك حكم تكليفى اينجا سبز شده باشد، و به وجود آمده باشد، اين به نظر انسان بعيد مى‏آيد، غايت اين است كه تا اينجا تلبية مستحب بوده، از اينجا به بعد تبديل مى‏شود، به مسأله تحليل و تحميد و تمجيد و امثال ذلك، و آن استحباب خودش را ديگر تلبية از دست مى‏دهد، وقتى استحبابش را از دست داد، ديگر يكون عبادةً غير مشروعة، و الاتيان بها محرَّم بالحرمة التشريعية، لذا بهتر اين است كه، حالا اين تعبيرى كه امام بزرگوار مى‏فرمايند كه و الاحوط ان القطع على سبيل الوجوب ظاهر اين همان وجوب تكليفى است، اين كه مى‏فرمايند احتياط اين است كه ما اين قطع را به عنوان يك حكم وجوبى پياده بكنيم، يعنى حتماً قطع بكنيم اين تلبية را، ظاهر اين، اين است كه به عنوان يك حكم تكليفى ايشان مى‏خواهند مطرح بكنند، منتها چون دليل قرصى به نظرشان بر وجوب نيامده، با اين كه رواياتش خيلى به هيئت افعل و به صيغه امر أى اقطع التلبية، تقطع التلبية و يقطع التلبية، از اين قبيل تعبيرات درش شده بود، مع ذلك خوب ايشان اطمينانى پيدا نكردند به اين كه حكم به نحو وجوب مطرح باشد، و شايد هم همين نكته هم روى ذهنشان بوده، كه بعيد است كه يك حكم تكليفى وجوبى در اينجا مطرح باشد، از آن طرف ظاهر كلمات هم به صورت وجوب مطرح شده، ايشان به عنوان احتياط مى‏فرمايند و الاحوط ان القطع على سبيل الوجوب، در هر حالى كه به نظر من هيچ بعيد نمى‏آيد كه هيچ مسأله تكليف نيست، حرمت، حرمت تشريعية است، و بين قول به وجوب قطع تلبية، و استحباب قطع تلبية، در اين‏
    حرمت تشريعية، هيچ فرقى نمى‏كند، (سوال... و پاسخ استاد) عبادت نيست ديگر، حكم، نماز پنج ركعتى حكمش چيست؟ خوب اين هم همان است، همان شد ديگر، حرمت تشريعية دارد، عرض مى‏شود كه اين مسأله دوازده چيزى نيست، (سوال... و پاسخ استاد) كه چى؟ها،بله حالا آن يك احتمالى صاحب جواهر ديديد كه يك احتمالى مى‏دهند به لحاظ اين كه آنها چون مسلكاً پيرو ائمة عليهم السلام نبودند، اين روى آن جهت يك چنين تعبيرى را، اين احتمال را صاحب جواهر مى‏دهند.
    مسأله دوازده چيزى نيست، سيزده، الظاهر انه لايلزم فى تكرار التلبية ان يكون بالصورة المعتبرة، فى انعقاد الاحرام، بل يكفى ان يقول لبيك اللهم لبيك بل لايبعد كفاية لفظ لبيك، خوب در تلبيه اصلية، كه دخالت در انعقاد احرام داشت، يك صورت خاصه‏اى مدخليت داشت، كه حتماً بايد چهار تلبية باشد، كه ذكر كرديم آن صورت را، و بعضيها يك اضافه ديگرى هم داشتند، بعضيها يك نحوه سومى را ذكر مى‏كردند، لكن همه مشترك بودند در اين كه در آن تلبيه‏اى كه احرام به او منعقد مى‏شود، بايد چهار تلبية وجود داشته باشد، و آن صورت اول هم تقريباً محفوظ بود، با يك مقدار پس و پيش، اما عنوانش محفوظ، حالا بحث اين است كه اين تكرار تلبية و اكثار از تلبية كه هى شما گفتيد مستحب است، اين تكرارها هم بايد به همان صورت باشد، يعنى همان صورتى كه دخالت در انعقاد احرام دارد، به همان كيفيت تكرار بشود؟ يا اين كه نه، در تكرارهاى مستحب ديگر لازم نيست كه به آن صورت باشد، بلكه به قول ايشان و مرحوم سيد قدس سرهما، همين كه بگويد لبيك اللهم لبيك همين هم كافى است، بلكه بالاتر، لازم نيست لبيك اللهم لبيك بگويد، همين خود لبيك را بگويد، حتى اللهم را هم پشت سرش نگويد، لبيك، براى اين كه روايات مطلقه‏اى بود كه هى مى‏گفت يستحب تكرار التلبية، ما استطاع، و اكثار التلبية، نمى‏گفت تلبية به همان صورتى كه در انعقاد احرام دخالت دارد، يك چنين تقييدى در آن نبود، بلكه در آن روايت صحيحه معاوية بن عمارى كه دليل مهم ما بر كفايت تلبيات اربع بود، اول يك صورت مفصله‏اى از تلبية ذكر كرده بود، بعد مى‏فرمود كه واجب همان تلبيات چهارگانه در اول كلام است، اما بقيه‏اش ديگر مستحب است و مخصوصاً هم تأكيد مى‏كرد، كه ذى المعارج را زياد در تلبية بگوييد، براى اين كه رسول خدا صلوات الله عليه اين عنوان را زياد در تلبيه‏هايشان ذكر مى‏كردند، لبيك ذا المعارج، اين را در آن روايت داشت، بالاخرة روايات را كه ما ملاحظه مى‏كنيم، از هيچ كدام استفاده نمى‏شود كه اين تكرار مستحب تكرار به همان كيفيتى است كه در اصل انعقاد احرام نقش دارد، آنى كه موضوع براى استحباب است اكثار التلبية است، التلبية به لبيك تحقق پيدا مى‏كند، حتى بيشتر از اين هم هيچ لازم نيست، اللهم هم‏
    پشت سرش لزوم ندارد، نفس گفتن لبيك اين اكثار و تكرارش استحباب دارد، تا مسأله بعدى. (سوال... و پاسخ استاد) همين ورود است ديگر، نه ورود به قصد ورود، اين روايت مى‏گويد.
    و الحمد لله رب العالمين