دوشنبه 21 خرداد 1403 - 1 ذيحجه 1445 - 10 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب الحج (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 406
متن
نام استاد آية الله لنكرانى
تاريخ درس 1371
موضوع خارج فقه حج
شماره درس 406
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
در ذيل همان مسأله نه، اينطور مىفرمايند و الاولى فى البدن الجمع، بين الاشعار و التقليد، فينعقد احرام حج القران، باحد هذه الامور الثلاثة، لكن الاحوط مع اختيار الاشعار و التقليد، ضم التلبية ايضاً، و الاحوط وجوب التلبية على القارن، و ان لم يتوقف انعقاد احرامه، عليها، فهى واجبة عليه، فى نفسها، على الاحوط، عرض مىشود كه در ذيل اين مسأله، تقريباً دو مطلب ذكر مىفرمايند، يعنى سه مطلب، كه دو مطلبش اختصاص دارد به آنجايى كه هدى در حج قرانعبارت از بدنة باشد، اين دو مطلب اول، اختصاص به اين جهت دارد، اما يك مطلب سومى دارند، در حج قرانبه طور كلى چه هديش عبارت از بدنة باشد، بقر باشد غنم باشد، كه اين مطلب مهمى است، و بايد دليلش را كاملاً ملاحظه كرد، اما آن دو مطلب اول، كه در حقيقت دو مطلب استحبابى است، او عبارت از اين است كه در بدنة و بُدن، مستحب اين است كه علاوه بر اشعار تقليد هم تحقق پيدا بكند، چون ما در حج قرانگفتيم مخير است بين التلبية و الاشعار و التقليد، يعنى به هر كدام از اينها اكتفاء بكند، كفايت مىكند، منتها چون اشعار اختصاص به بدنة دارد، لامحالة اگر كسى اشعار كرد بدنة را ديگر احرامش منعقد مىشود، لازم نيست كه تقليد و يا تلبيه و يا هر دو ضميمه بشود، لكن اولى اين است كه تقليد را هم به اشعار ضميمه كند، البته اين عرض كرديم در خصوص بدنة است، يعنى آنجايى كه جاى اشعار است، كه عبارت از خصوص بدنة است، اولى اين است كه تقليد هم ضميمه بشود، چرا؟ براى خاطر اين كه دو روايت در اين باب وارد شده، كه اگر اين دو روايت از نظر سند و دلالت تمام بود، و در مقابلش ادله ديگرى وجود نمىداشت، چه بسا ما مىبايست حكم بكنيم، به اين كه در بدنة، اشعار و تقليد هر دو واجب است، نه اين كه به اشعار تنهائى يا به تقليد تنهائى اكتفاء بشود، لكن خوب اين دو روايت چه بسا بعضيهايش از نظر سند مورد اشكال باشد، و علاوه ما روايات ديگرى و فتاوا هم در مقابل اينها هست كه جمع بين اشعار و
تقليد در بدنة ضرورت ندارد، لذا به صورت اولى اين مسأله مطرح است كه حالا روايتش را مىخوانيم، دو تا روايت را ان شاء الله، باز مطلب دومى كه در باب همين بدنة معتبر است به صورت استحباب و اولى، آن اين است كه انسان جمع بكند بين هر سه، هم اشعار هم تقليد و هم تلبية، اما اشعار و تقليدش كه همان مطلب اولى است كه با رواياتش الان عرض مىكنيم، و اما ضم تلبية براى خاطر اين جهت است كه چون بزرگانى مثل مرحوم سيد مرتضى و ابن ادريس قائل بودند به اين كه جز تلبية در عقد احرام، هيچ چيزى نقش ندارد، حتى فى حج القرانو فى حج الافراد، لذا براى خاطر رعايت فتواى اين دو بزرگوار، و اين كه انسان عملى انجام بدهد، كه هيچ گونه شائبه خلاف درش وجود نداشته باشد، اولى اين است كه در حج قرانهم اشعار كند و هم تقليد كند و هم تلبية بگويد، اين دو مطلب عرض كرديم در رابطه با حج قرانى است كه هديش عبارت از بدنة است، اما يك مطلبى در مورد مطلق حج قرانهست، كه پس از خواندن اين روايات ان شاء الله آن مطلب را عرض مىكنيم، روايات در همين باب دوازدهم از ابواب اقسام حج جلد هشتم وسائل، يكى روايت آخر اين باب است كه روايت بيست و دوم است، اين روايت را شيخ نقل كرده، به اسناده عن محمد بن احمد بن يحيى، عن ابراهيم بن هاشم، عن النوفلى، عن السكونى، كه خوب نوفلى همان حسين بن ظاهراً زياد يا يزيد نوفلى است، سكونى هم محمد بن اسماعيل بن ابى زياد است، و مورد توثيق قرار گرفته، و لو اين كه بعضيها هم در او مناقشه كردهاند، البته امامى مذهب نيست، ايشان نقل مىكند عن جعفر خود همين تعبيرش هم كاشف از غير امامى بودنش است، عن جعفر عليه السلام، انه سئل، از امام صادق سؤال شد كيفيت سؤال را دقت بفرمائيد، سؤال شد ما بال البدنة تقلد النعل و تشعر؟ علت چيست كه اين بدنة هم تقليد مىشود و هم اشعار مىشود هم به واسطه نعل عنوان تقليد در مورد او تحقق پيدا مىكند، و هم اشعار در مورد او هست، خوب اين سائل در حقيقت مفروغ عنه گرفته، كه در بدنة جمع مىشود بين تقليد و اشعار، و امام هم در جواب اين معنا را نفى نمىكنند، نمىفرمايند كه چه كسى اين حرف را زده؟ كى گفته كه در باب بدنة هم تقليد است هم اشعار است، بلكه نه يكى از اين دو تا تحقق دارد، نه چنين چيزى را در جواب نفى نمىكند امام، بلكه علت را بيان مىفرمايد، پس سؤال اين بود انه سئل ما بال البدنة تقلد النعل و تشعر؟ فقال امام در جواب بر حسب اين روايت اينطور فرمودند: فرمودند اما النعل، اما اين كه نعل تقليد مىشود و به گردن او آويزان مىشود، براى خاطر اين كه دو خاصيت دارد، فتعرف انهابدنة و يعرفها صاحبها بنعله، به سبب نعل كه عرض كرديم در بعضى از روايات نعل خلق دارد، نعلى كه كهنه شده باشد، و علت كهنگىاش هم اين است كه آشنائى انسان و صاحب نعل به نعل خلق
بيشتر از نعل جديد است، فتعرف انهابدنة و يعرفها صاحبها، بنعله، و اما الاشعار براى چيست؟ اشعار مىفرمايد فانه يحرم ظهرها على صاحبها، يعنى اين حيوان ديگر از مسير مركوب بودن خارج مىشود، اين حيوانى است كه ديگر رفت در مسير نحر، به عنوان عبادت در روز منى، حتى ديگر استفاده ركوبى هم نبايد از اين حيوان بشود، حالا تعبير اين است يحرم ظهرها على صاحبها، چرا؟ من حيث اشعرها، اين طبيعى هم هست كه ديگر حيوانى كه صنامش را پاره كردند، و تمامش را آغشته به خون و متلتخ به خون كردند، اين ديگر براى ركوب هيچ آمادگى ندارد، و از مسير ركوب خارج مىشود، بعد تفريع مىفرمايد فلايستطيع الشيطان يمسها يا در پرانتز يتسمها، ديگر شيطان قدرت ندارد كه مسح بكند اين بدنة را، يا سوار اين بدنة بشود، اين بدنهاى است كه در راه خدا قرار گرفت، و در مسير رسيدن به منى، و نهر در روز منى قرار گرفت، خوب آنى كه ما از اين روايت استفاده مىكنيم، همانى است كه عرض كرديم، در ذهن سائل كأن مسلم بوده كه در باب بدنة هم اشعار وجود دارد، و هم تقليد وجود دارد، و امام را از علت سؤال مىكند، امام هم در جواب كأن تقرير مىكنند اين سائل را، به طورى كه اگر در روايت از نظر سند، البته بعضيها مناقشه كردند، و در مقابل ما دليل بر عدم وجوب جمع نمىداشتيم، براى اين كه روايات ديگرى آن روز خوانديم كه با كلمه «او» عطف مىكرد، فانه اذا اشعرها او قلدها، اين احرام تحقق پيدا مىكند، اگر آن روايات در مقابل نبود، ظاهر اين، اين بود كه حتما بايد جمع بشود بين تقليد، و بدنة، يك روايت ديگرى هم تقريباً مؤيد اين معنا هست، اين روايت ديگر به نظر ما روايت صحيحة است، روايت چهارم اين باب، معاوية بن عمار عن ابى عبدالله عليه السلام، قال البدن تشعر فى الجانب الايمن، از طرف راست آن صنام و كوهانش بايد پاره بشود، و يقوم الرجل فى الجانب الايسر، يعنى از طرف شتر عنوان، عنوان أيمن است، لكن از نظر اين انسانى كه ايستاده و شق مىكند سنام اين بدنة را، عنوان ايسر است، البدن تشعر اينطور، ثم يقلدها بنعلٍ خلق قد صلى فيها، تشعر ثم يقلدها، خوب ظاهرش وجوب جمع بين اشعار و تقليد است، منتها چون ادله ديگر و فتاوا تقريباً متطابق بر عدم وجوب جمع بين اشعار و تقليد است، ما حكم مىكنيم به اولويت و استحباب اين معنا، (سوال... و پاسخ استاد) روايت اول؟ با هم، اولاً كارى به عمل ندارد، به حكم، علت حكم را مىپرسد، به عمل كارى ندارد روايت، سوال مىكند، ما بال البدنة تشعر، يعنى يجب اشعارها، تقلد يعنى يجب تقليدها، كارى به عمل كسى ندارد، تشعر معنايش يلزم اشعارها است، تقلد هم يلزم تقليدها، كارى به عمل ندارد كه شما حرف آن روز ما را ذكر بكنيد، عرض مىشود كه عرض كرديم اين دو مطلب راجع به بدنة است، كه مطلب دومش هم اين بود كه علاوه بر
اشعار و تقليد، خوب است انسان تلبية را هم ضميمة بكند، خروجاً من خلاف مثل مرحوم سيد مرتضى و ابن ادريس كه مىگفتند در تمام حجها و عمرها فقط تلبية متعين است، چيز ديگرى جانشين تلبية نخواهد بود، (سوال... و پاسخ استاد) نه خير، نه خير، به اصلش مربوط است، به اصل مربوط است، تقليد هم هميشه به اشعار عطف مىشود، نه به وقوف در جانب ايسر، به او تناسبى ندارد، مطلب مهمى كه در اينجا هست، بايد هم رويش دقت بفرماييد، اين است كه عرض مىشود كه فتوايى مرحوم كاشف اللثام فاضل هندى در شرح عبارت قواعد علامة داده، و آن اين است كه در مطلق حج قرانچه مىخواهد بدنة باشد، بقر باشد، غنم باشد، با اشعار باشد يا با تقليد باشد، يا با هر دو باشد، يك مطلبى هست و آن اين است كه ايشان مىفرمايد كه ما معتقد هستيم كه تلبية هم وجوب دارد، نه به عنوان اين كه اين تلبية در احرام حج قراننقش داشته باشد، نه، به عنوان يك واجب نفسى، به عنوان يك تكليف وجوبى نفسى، بدون اين كه هيچ گونه مدخليتى در احرام داشته باشد، جاى اين واجب نفسى هم حج قراناست، در حج افراد اگر كسى به جاى تلبية، تقليد بكند، يعنى در غير بدنة، در غير حج قرانهيچ مسألهاى وجود ندارد، در غير حج قرانهم ما گفتيم در حج افراد، اينطور نيست كه تلبية تعين داشت در آنجا، اجمالاً در حج قرانسواء كانت بدنةً ام بقرةً ام غنماً، يك واجب نفسى به عنوان تلبية مطرح است، حالا شما مىخواهيد انعقاد احرام را به وسيله اشعار انجام بدهيد، تلبية واجب نفسى، مىخواهى بواسطه تقليد انجام بدهى، تلبية واجب نفسى، مىخواهى بواسطه اشعار و تقليد هر دو انجام بدهى، واجب نفسى است، آنجايى هم كه بدنة نيست و بقر و غنم است كه جاى اشعار نيست تنها جاى تقليد است، آنجا هم كه اگر تقليد انجام دادى باز تلبية واجب نفسى است، يك چنين مطلبى را ايشان ذكر كرده، و به عبارت علامة در قواعد نسبت داده، و فرموده كه صاحب شرايع هم همين نظر را دارد، و عباراتى از بزرگانى قبل از علامة و محقق هم نقل مىفرمايد و استظهار مىكند كه اينها هم همين حرف را زدند، مىفرمايد ما هم همين عقيدهمان هست، چرا؟ چرايش را اينجورى مىفرمايد، مىفرمايد ما يك مطلقاتى داريم، كه ما را در مطلق حج و عمرة امر به تلبية مىكند، اين اطلاق امر به تلبية با توجه به اين كه در حج قرانبا اشعار يا تقليد احرام تحقق پيدا مىكند، ما اين را حملش مىكنيم بر اين كه تلبية پس ديگر خودش وجوب دارد، كارى به احرام ندارد، در حج قرانبا اشعار يا تقليد يا هر دو احرام حاصل شد، اما يك تكليف وجوبى هم اين وسط در كار است، كه ربطى هم به مسأله احرام و مدخليتى در انعقاد احرام ندارد، دليل دومى كه ايشان ذكر مىكند مسأله تأسى است مىخواهد بگويد رسول خدا صلى الله عليه و آله اينها جمع كردند بين اشعار و تقليد و تلبية، اين حرف
صاحب كشف اللسام مثل يك حرف جديدى بوده كه، اصلاً مطرح شده در اين باب، در باب تلبية، صحبت وجوب نفسى اصلاً مطرح نبوده، صاحب جواهر عليه الرحمة، اينطورى كه نقل مىكنند، يكى اينجا مسأله را متعرض شده، همين جايى كه ما داريم بحث مىكنيم، يكى در فصل اقسام و انواع حج كه فصل گذشته بود كه ما از آن فارغ شديم، آنجا كه مىرسد، ايشان كلام صاحب كشف اللثام را نقل مىكند، و شديداً مورد اشكال قرار مىدهد، كه اين چه حرفى است كه كسى بگويد اينجا يك وجوبى داريم به نام وجوب نفسى، جاى وجوب نفسى و اين حرفها نيست، آنجا شديداً نفى مىكند كلام صاحب كشف اللثام را، اما اينجا كه مىرسد، اينجا در حقيقت ايشان تمايل پيدا مىكنند به اين مطلب، و ادلهاى و مؤيداتى براى اين مطلب ذكر مىكنند، كه البته بعضى از ادله ايشان فقط مىتواند جنبه تأييدى داشته باشد، اما آنى كه به عنوان دليل مىتواند مطرح بشود، دو تا چيز است، كه يكى همانى كه در كلام صاحب كشف اللثام مطرح شد، و عمده يك روايتى است كه در اين باب وارد شده، آنى كه در كلام صاحب كشف اللثام مطرح بود، ايشان مىگفت اطلاقات امر به تلبية، امر به تلبية اطلاقش اقتضاء مىكند، كه شما اگر در حج قرانحتى بدنهاى را آورديد ميدان و اشعار كرديد، تقليد هم كرديد، باز هم امر به تلبية گريبان شما را مىگيرد، و حكم مىكند به اين كه بايد تلبية بشود، اين جوابش، جواب روشنى است، براى خاطر اين كه اين اطلاقات امر به تلبية، اصلاً همهشان در رابطه با احرام و انعقاد احرامند، مىخواهند بگويند كه احرام به تلبية بايد تحقق پيدا بكند، احرام راه انعقادش عبارت از تلبية است، همانى كه مرحوم سيد مرتضى و ابن ادريس هم به همين اطلاقات تمسك مىكردند، منتها ما در مقابل اين اطلاقات و در مقابل فرمايش سيد و ابن ادريس رواياتى داشتيم كه بعضى هايشان اين تعبير را دلالت مىكرد، كه الاشعار و التقليد بمنزلة التلبية، آيا با اين كه روايت مىگويد اشعار و تقليد به منزله تلبية است و مع ذلك اين اشعار و تقليد ازش تحقق پيدا كرده، باز هم ما احتمال مىدهيم كه آن اطلاقات امر به تلبية گريبان اين شخص را بگيرد و بگويد نه حالا احرامت منعقد شده بشود، لكن يك واجب باقى مانده، يك تكليف نفسى به عنوان تلبية، به تو متوجه است، و او گريبان تو را گرفته، مىشود يك چنين احتمالى را ما بدهيم، لذا اطلاقات امر به تلبية اصلاً در مقام بيان يك حكم نفسى و يك وجوب نفسى نيست، او فقط در مقام بيان اين است كه راه انعقاد احرام را عبارت از تلبية قرار داده، منتها ما يك ادله حاكم بر اين اطلاقات پيدا كرديم، كه از تقييد هم به يك معنا بالاتر است، و آن اين است كه مىگويد الاشعار و التقليد بمنزلة التلبية، خوب در چه چيز او بمنزلة التلبية، همان آثارى كه بر تلبية ترتب پيدا مىكرد اين روايات مىگويد كه اشعار و تقليد همان آثار برش ترتب پيدا مىكند، لذا
اين نمىتواند دليلى در اين باب واقع بشود، اما مهمترين چيزى كه در اينجا مطرح است، و همين سبب شده، كه امام بزرگوار، به صورت احتياط وجوبى مسأله تلبية را دنبال اشعار و تقليد به عنوان يك واجب نفسى مطرح كردند، و مرحوم سيد بالاتر، مثل صاحب جواهر و كشف اللثام استظهار مىكند وجوب تلبية را بعد الاشعار و التقليد به عنوان يك وجوب نفسى، عمده يك روايتى است كه در اين باب وارد شده، كه حالا اين روايت را بخوانيم، بعد هم مشكلى كه در اين روايت مطرح است او را بهش ان شاء الله توجه كنيم، روايت در همين باب دوازدهم حديث دوم، و عنه عرض مىشود كه كلينى نقل كرده عن محمد بن يحيى عن احمد بن محمد عن الحسن بن على عن يونس بن يعقوب كه روايت موثقه است، قال قلت لابى عبدالله عليه السلام انى قد اشتريت بدنةً فكيف اصنع بها؟ يك بدنهاى را من خريدارى كردم در رابطه با حج، بايد چه كار بكنم با اين بدنة، فقال انطلق حتى تأتى مسجد الشجرة، برو تا برسى به مسجد شجرة، فأفو عليك من الماء، خودت را شستشو بده آنجا، و ألبس ثوبك، لباس احرامت را بپوش، ثم انخها مستقبل القبلة، عرض مىشود اين شتر را بخوابان روى زمين، در حالى كه روى به قبلة است، ثم ادخل المسجد، بعد خودت وارد مسجد بشو، فصل نمازى را بخوان، چون احرام بعد از نماز مستحب است، ثم افرض بعد صلاتك، بعد از نمازت افرض يعنى انو الفريضة، آنى را كه بر تو واجب است او را نيت بكن، كه عبارت مثلاً از حج است، حالا افرض معنايش خصوص واجب هم نيست، حج مستحبى را هم شامل مىشود، كه در ذهن كسى نيايد كه اينهائى كه در مدينه هستند حجة الاسلامشان عبارت از حج تمتع است، خوب ما حج واجب غير حجة الاسلام هم داريم، و ثانياً اين حج مستحب را هم شامل مىشود، مقصود نيت كردن است، بعد از نماز نيت بكن، بعد از آنى كه نيت كردى ثم اخرج اليها، از مسجد بيرون بيا، سراغ اين بدنة، فاشعرها، من الجانب الايمن، من سنامها، از كوهانش از طرف راست او را اشعار بكن، ثم قل بسم الله اللهم منك و لك اللهم تقبل منى، خوب بعد از آنى كه اشعار كردى، ثم امطلق حتى تأتى البيداء، بعد راه بيفت تا به بيداء كه يك ميلى مسجد شجرة واقع شده، بعداً هم ما حالا در رابطه با بيداء و تلبية بحثهايى داريم ان شاء الله، به آنجا كه رسيدى، فلبه تلبية بگو، هايش،هاى لبه اين هاء سكت است، چون آخر كلام است، ديگر بعد از اين چيزى نيست، فلبه، يعنى فلبّ، بعد از آنى كه به بيداء رسيدى تلبية بگو، خوب با اين كه اين اشعار شده، در كنار مسجد شجرة، مع ذلك مىفرمايد فلبه، و با اين كه ما دليل داريم كه به مجرد اشعار و نيت احرام تحقق پيدا مىكند، پس چارهاى نداريم جز اين كه اين فلبه را، بگوييم يك تكليف نفسى است، يك واجب نفسى بنام تلبية وجود دارد، بدون اين كه مدخليتى در احرام داشته
باشد، صاحب جواهر و من يحذو حذوه، به همين مقدار از روايت و به عبارت ديگر به طريقى كه كلينى اين روايت را نقل كرده، اينها نگاه كردند، و ظاهر اين روايت وجوب تلبية است، چيزى هم در مقابلش نيست كه ما بتوانيم، اين روايت را از ظاهرش منصرف بكنيم، اما اشكال مهمى كه در اين روايت هست اين است كه صدوق عليه الرحمة همين روايت را از همين يونس بن يعقوب كه در روايت قبل هم راوى همين يونس بن يعقوب بود نقل كرده، اما طور ديگرى نقل كرده، كه اصلاً ارتباطى به حج قرانپيدا نمىكند، به عبارت روشنتر اين روايت روى نقل كلينى به اين صورتى كه ما خوانديم، پيداست كه مسأله حج قرانرا دارد مطرح مىكند و در حج قرانعلاوه بر اشعار، مسأله تلبية را واجب مىكند، اما همين روايت را صدوق طور ديگرى نقل كرده، كه اصلاً مسأله، به كلى بى ارتباط با ما نحن فيه مىشود، و او همينى است كه صاحب وسائل، به عنوان روايت سومى از همين باب نقل كرده، به اين صورت، مىفرمايد و رواه الصدوق باسناده، عن ابن فضال، عن يونس بن يعقوب، به همين كيفيت، الاّ انه قال، سائل در سوالش بر حسب روايت صدوق اينجورى گفته، گفته خرجت فى عمرةٍ من خارج شدم يعنى اراده دارم كه از مدينة به عنوان يك عمرة خارج بشوم، قرينه ذيلش اقتضاء مىكند كه مقصودش عمره تمتع است، يك مؤيد ديگر هم دارد، براى اين كه تنها عمرهاى كه به دنبال حجش مسأله هدى مطرح است، عمره تمتع است، و الا عمره مفردة، كه لايكون فيه هدى، هدى در عمره مفردة وجود ندارد، اين كه مىگويد فخرجت فى عمرةٍ فاشتريت بدنةً، بايد بين بدنة و عمرة سنخيت وجود داشته باشد، و اين فقط در عمره تمتع است، به لحاظ اين كه در دنبال عمره تمتع حج تمتع است، و در حج تمتع هدى حتماً ضرورت دارد، منتها كارى كه اين سائل كرده، اين است كه به جاى اين كه، اينطورى كه معمول است كه حاجيها مىروند از همان منى گوسفند و گاو و اينها خريدارى مىكنند، اين حالا احتياط كرده يا مسأله ديگرى در كار بوده، اين شترش را از همان مدينة تهية كرده، از همان مدينه شترى را كه مىبايد در منى در حج تمتع ذبح بكند، از همانجا عرض مىشود تهيه كرده، خرجت فى عمرةٍ فاشتريت بدنة و انا بالمدينة، فارسلت الى ابى عبدالله عليه السلام فسألته كيف اصنع بها؟ از امام صادق صلوات الله عليه پرسيدم كه با اين بدنة چه كنم؟ فارسل الى ايشان در جواب من اول اينجورى فرمودند، ما كنت تصنع بهذا؟ چه داعى داشتى كه تو بيايى از مدينة بدنة تهيه بكنى؟ چه ضرورتى داشت كه اينجا بيايى هدى براى خودت تهيه بكنى؟ فانه كان يجزيك عن تشترى من عرفة، عرفة به معناى وسيع است كه شامل مشعر و منى و همه اينها مىشود، كافى بود كه بروى همانجا براى حج تمتعت هدى تهيد بكنى، اين چه كارى بود كردى كه حالا آمدى از مدينة خريدارى كردى و
طبعاً با مشكلاتى مواجه خواهى شد، لكن در عين حال خوب حالا كه خريدارى كرده، قال انطلق و ذكر نحوه، فرمود حالا كه خريدارى كردى برو مسجد شجرة و عرض مىشود كه افوة عليك من الماء البس ثوبك وارد مسجد شو، نماز بخوان نيت بكن، بعد بيا بيرون اين را اشعار كن، اشعار در اين روايت اشعار است، بعد هم كه به بيداء رسيدى آنجا تلبية بگو، خوب اگر روايت اينطور باشد، اين مربوط به عمره تمتع و حج تمتع است، و اگر ما بخواهيم يك توجيه صحيحى ازش بكنيم، بگوييم مستحب است، مستحب است اگر كسى در عمره تمتع گوسفند يعنى عرض مىشود هدى خودش را از مدينة خريد و آن هدى بدنة بود، مستحب است كه اشعار بكند، اما اشعار ابتدائاً هيچ ربطى نه به عمره تمتع دارد نه به حج تمتع دارد، گفتيم در حج قرانفقط اشعار مطرح است، آن هم در آن جايى كه هديش عبارت از بدنة باشد، تنها در يك مورد از حج قرانمسأله اشعار مطرح است، خوب حالا اين روايت را كلينى كه نقل كرده، هيچ اشارهاى به عمره تمتع در او نيست، و ظاهر نقل كلينى اين است كه حج قرانرا دارد بيان مىكند، اما همين روايت را صدوق از يونس بن يعقوب نقل كرده، موردش را عمره تمتع و حج تمتع قرار داده، در حالى كه در عمره و حج تمتع براى انعقاد احرام هيچ راهى جز تلبية وجود ندارد، و اگر اشعارى هم در كار بيايد، به عنوان يك مطلب مستحبى مطرح است، آيا ما مىتوانيم بگوييم نقل كلينى را ما جدا كنيم از نقل صدوق، چكار داريم ما به نقل صدوق، نقل كلينى فى نفسه براى ما حجيت داشته باشد، ظاهرش حج قراناست، و ظاهرش هم اين است كه تلبية علاوه بر اشعار يك وجوب نفسى دارد، يا اين كه بعد از آنى كه همين راوى را صدوق عين اين روايت را از او روايت مىكند، با اضافاتى در سؤال كه آن اضافة مشعر به اين است كه اين روايت هيچ ارتباطى به حج قرانندارد، كلمه خرجت فى عمرةٍ در سؤال سائل مطرح شده، در حقيقت ما مردد مىمانيم، ما چه دليل محكمى مىتوانيم بر وجوب تلبية داشته باشيم، راوى يونس بن يعقوب است، آيا در روايتش و در سؤالش اين خرجت فى عمرةٍ را گفته، يا نه، احتمال دارد كه گفته باشد، و اگر گفته باشد، اين روايت به ما ارتباطى پيدا نمىكند، لذا اين احتياط وجوبى كه از كلام امام بزرگوار استفاده مىشود، و بالاتر مرحوم سيد استظهار مىكند وجوب تلبية را به عنوان يك وجوب نفسى، ظاهر اين است كه ما نمىتوانيم دليلى بر اين معنا به هيچ صورت داشته باشيم، فقط جاى يك احتياط استحبابى است كه آن هم قبلاً ما ذكر كرديم كه علاوه بر اشعار و تقليد مستحب است كه تلبية هم تحقق پيدا بكند، تا بعد ان شاء الله .
و الحمد لله رب العالمين
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...