سه شنبه 22 خرداد 1403 - 2 ذيحجه 1445 - 11 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب الحج (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 405
متن
نام استاد آية الله لنكرانى
تاريخ درس 1371
موضوع خارج فقه حج
شماره درس 405
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
عرض كرديم كه در غير حج قراناحرام منعقد نمىشود، مگر به تلبية، اما در خصوص حج، آن هم حج قرانمشهور قائلند به اين كه به جاى تلبية، مىتواند اشعار كند، يا تقليد كند، و اشعار و تقليد هم در رتبه تلبية است، نه اين كه در طول تلبية باشد، لكن در مقابل مشهور دو قول بود، يك قول اين كه اشعار و تقليد اصلاً كفايت نمىكند، قول دوم اين كه كفايت مىكند، لكن در طول تلبية، يعنى اگر كسى قدرت بر تلبية نداشته باشد، و عاجز از تلبية باشد، نوبت به اشعار يا تقليد مىرسد، حالا بحث در ادله قول مشهور بود، چند تا روايت كه به مناسبتى بعضى از اين روايات را سابقاً هم خوانديم، اين روايات در جلد هشتم وسائل است، در ابواب اقسام الحج، باب دوازدهم، عرض مىشود كه يك روايت اين روايت است حديث يازدهم كه اين روايت دلالتش دلالت خوبى هست، و عنه يعنى صدوق نقل كرده است باسناده عن حريز عن ابى عبدالله عليه السلام قال: يقلدها آن بدنة را تقليد مىكند، نعلاً خلقاً قد صليت فيها، تقليد مىكند او را يك نعل پارهاى كه نعل كهنه خلق به معناى كهنه است، كه قد صليت فيها، حالا اين دو تا قيد كه خلق بودن و درش نماز خواندن، بعداً هم شايد صحبت بكنيم، كه اين دو خصوصيت را و لو اين كه مرحوم سيد هم ذكر كرده، شايد مورد فتوا نباشد، لكن به اين جهت فعلاً كارى نداريم، عمدة اين عبارت ذيل است، مىفرمايد و الاشعار و التقليد بمنزلة التلبية، اشعار و تقليد اين بمنزله تلبية است، ظاهر اين كه بمنزله تلبية است يعنى در همان رتبه تلبية است، نه متأخر از تلبية، كه در حقيقت اين عبارت هر دو قول را رد مىكند، هم دلالت بر اين دارد كه اشعار و تقليد كفايت مىكند در مقابل قول سيد مرتضى، و ابن ادريس كه قائل به عدم كفايت هستند، و هم دلالت مىكند كه تأخرى هم از تلبية ندارد، اين جانشين تلبية است، و مثل تلبية مىماند، اين هم يك روايت، روايت ديگر كه اين روايت را سابقاً هم ما خوانديم، يك خورده در اين روايت هم بايد دقت بشود، روايت صحيحهاى است، مال
معاوية بن عمار، روايت بيستم همين باب دوازدهم است، عن ابى عبدالله عليه السلام، قال اين روايت را سابقاً هم خوانديم، قال يوجب الاحرام ثلاثة اشياء، سه چيز احرام را ايجاب مىكند، حالا يا تكميل مىكند التلبية و الاشعار و التقليد، فاذا فعل شيئاً من هذه الثلاثة، فقد احرم، اين ديگر به صراحت دلالت مىكند كه اگر هر كدام از اين سه چيز را انجام داد، فقد احرم، ديگر هيچگونه تقدم و تأخرى درش وجود ندارد، حالا اينجا تقريباً يك مشكلهاى در معنى اين روايت هست، و آن اين است كه آيا اين روايت يك اطلاقى براى او ثابت است، يوجب الاحرام، يعنى هر كجا پاى احرام مطرح است، هر يك از اين سه چيز، مىتواند نقش داشته باشد، آيا يك چنين اطلاقى اين روايت دارد، آن وقت لازمهاش اين است كه در غير حج قرانكه ما ديروز بحث كرديم، و گفتيم تقريباً مسلم است كه در غير حج قرانتلبية تعين دارد، و هيچ چيزى جاى تلبية را پر نمىكند، نه در رتبه تلبية است و نه متأخر از تلبية، فقط تلبية ليس الا، خوب اگر اين روايت اطلاق داشته باشد، خوب يك چنين اقتضائى در غير مسأله حج قراندارد، حالا درست است كه در بحث امروز ما دلالتش خيلى روشن و ظاهر است، اما خوب در غير حج قرانكه ما ديروز بحث كرديم، و گفتيم چارهاى جز تلبية وجود ندارد، نمىشود با اطلاق اين روايت ما عرض مىشود وارد بحث بشويم، اين يك جهت، اگر روايت بخواهد اطلاق داشته باشد، اين مشكله در او وجود دارد، اما اگر اين روايت اطلاق ندارد، به اين اعتبار، در مقام بيان اين نيست، كه هر كجا صحبت از احرام است، راهش يكى از اين امور ثلاثة است، اين را نمىخواهد بگويد، مىخواهد بگويد كه هر كجا احرامى هست حتماً بايد يكى از اينها باشد، حالا كجا جاى اشعار و تقليد است، كجا جاى تلبية است، آن را ديگر بايد از جاهاى ديگر استفاده كنيم، اين در حقيقت دارد يك جمع بندى مىكند، يعنى حج قرانبا ساير حجها و عمرهها را روى هم مىريزد، و جمع بندى مىكند، مىگويد در اين مجموعه شما مىبينيد كه احرام گاهى به تلبية تحقق پيدا مىكند، گاهى به اشعار تحقق پيدا مىكند، گاهى به تقليد تحقق پيدا مىكند، اما نه اين كه در همه موارد تحقق احرام هر سه راه براى انسان باز باشد، كه ما در غير حج قرانهم پاى مسأله اشعار و تقليد را باز بكنيم، كه ما مجبوريم روايت را اينجورى معنا بكنيم، چارهاى نداريم، براى اين كه اگر بخواهيم اطلاقى براى اين روايت قائل باشيم، بگوييم اين روايت در مقام بيان اين معنا است، كه هر كجا صحبت از احرام هست، احرام سه تا راه دارد، همه جا و در جميع موارد، خوب خيلى از موارد است كه جز مسأله تلبية راه ديگرى نيست، پس بايد بگوييم روايت در مقام بيان اين جهت نيست، به تعبير امروزيها در مقام جمع بندى است يعنى وقتى مجموعه را روى هم حساب مىكند مىگويد اشعار است و تقليد است و تلبية،
اما كجا اشعار و تقليد است كجا تلبية است، ديگر روايت در مقام بيانش نيست، ما مجبوريم روايت را اينجورى معنا بكنيم، لكن اين يك مبعدى دارد، آن مبعدش اين است كه مسأله اشعار و تقليد فقط در حج قرانمطرح است، در حج افراد مطرح نيست، در حج تمتع مطرح نيست، در عمره تمتع مطرح نيست، در عمره مفردة مطرح نيست، آيا يك چيزى كه تنها در يك مورد مطرح است ما اين را بياييم به عنوان موجب احرام ذكر بكنيم، و تازه قبل از تلبية هم او را ذكرش بكنيم، باز اگر مىفرمود التلبية و الاشعار و التقليد خوب مىگفتيم تلبية كه ديگر عموميت دارد، حتى در حج قرانهم مسأله تلبية مطرح است، فقط براى خاطر يك حج قرانما بياييم آن خصوصيتى كه در حج قرانفقط مطرح است قبل از تلبيهاى كه در جميع حج عمرهها مطرح است، او را ذكر بكنيم، بعد هم به دنبالش تصريح بشود، فاذا فعل شيئاً من هذه الثلاثة، فقد احرم، در حالى كه تنها دو تايش درباره حج قراناست از حج قرانهم هيچ تعدى و تجاوز نمىكند، اين يك قدرى بعيد مىآيد به ذهن انسان، عرض كردم در عين اين كه چارهاى هم نداريم ما، ما مجبوريم روايت را اينجورى معنا بكنيم، و الا بايد بگوييم اين روايت اطلاق دارد، آن وقت ادلهاى كه در ساير موارد وارد شده، هى دانه دانه به عنوان تقييد به جنگ اين اطلاق بفرستيم، اينطور نيست، مسأله، مسأله اين است كه بايد بگوييم در مقام بيان نيست، و دارد حاصل جمع و جمع بندى مسأله را ذكر مىكند، ولى در عين حال اين نوع تعبير يك قدرى به نظر بعيد به نظر مىرسد، (سوال... و پاسخ استاد) اشكال ندارد، چى، در حج قرانخوب مىدانم ولى اشعار و تقليد منحصراً فى حج القراناست، ما كه به هدى كارى نداريم، ما داريم موجب احرام را ذكر مىكنيم،
اصلاً كلمه هدى كه در باب تمتع هم هست، در باب تمتع هم كه واجب است، در روز عيد قربان ذبحى تحقق پيدا بكند، هدى يكى از واجبات حج تمتع است، اما نه سوق الهدى، سوق الهدى اين اختصاص به حج قراندارد، اما بحث اين است كه ما صحبتى كه از حج قراننداريم، عبارت روايت اين است، يوجب الاحرام ثلاثة اشياءٍ، بحث اين است اگر ما بوديم و حالا آن بحث ديروزمان نبود، اگر آن بحث ديروزمان نبود، كه ما مىگفتيم در غير حج قرانتلبية تعين دارد، و لو حج افراد، در حج افراد هم تلبية تعين دارد، اگر اين بحث ديروز نبود، ما در درجه اول از اين روايت اطلاق استفاده مىكرديم، يعنى مىگفتيم در حج تمتع هم اين مسائل مطرح است، اما چارهاى نداريم كه ما بگوييم روايت در مقام بيان اين جهت نيست، چون در مقام بيان نيست، اطلاق ندارد خوب حالا اطلاق ندارد، آيا يك چيزى كه فقط در باب حج قرانمطرح است و در چهار عبادت ديگر حجاً و عمرةً اصلاً جا براى او وجود ندارد، اين را درست است كه ما به اين تعبير مطرح بكنيم، و بعد هم در ذيل
بگوييم فاذا فعل شيئاً من هذه الامور الثلاثة، فقد أحرم، كه ظاهرش اين است به عنوان يك ضابطه كلية در باب احرام مىخواهيم اين حرف را بزنيم، يك قدرى مشكل است كه انسان با معنى روايت اينجورى برخورد بكند، اين هم يك روايت .
روايت ديگر روايت بعدى است كه بيست و يكم است، آن روايت را هم عرض مىشود كه نقل كردهاند از صفوان، عرض مىشود كه از محمد بن عضافر، عن عمر بن يزيد عرض مىشود عن ابى عبدالله عليه السلام، عنهاش به صفوان نمىخورد، به آن چيز قبلى شيخ مىخورد، اسناده عن موسى بن القاسم، عن موسى بن القاسم عن محمد بن عضافر، عن عمر بن يزيد صحيح است روايت، عن ابى عبدالله عليه السلام، قال من أشعر بدنته فقد احرم، اگر كسى بدنة و آن شتر خودش را اشعار كرد، به همين اشعار محرم شد، و ان لم يتكلم بقليلٍ و لا كثير، و لو اين كه تلبية كه از مقوله لفظ و كلام است، اصلاً تلبيه از او صادر نشود، و لم يتكلم بشىٍ لاقليلاً و لا كثيراً، اين روايت هم بسيار روايت خوبى هست، يكى هم روايت نوزدهم اين باب است، كه اين را هم ما قبلاً خوانديم، صحيحهاى است مال حرير بن عبدالله عن ابى عبدالله عليه السلام، قال اذا كانت بدنٌ كثيرة يا بدن كثيرة، در قرآن مثل اين كه و البدن دارد، اذا كانت بدنٌ كثيرة فأردت ان تشعرها، اگر چند شتر باشد، و بخواهى اين شترها را اشعار كنى، دخل الرجل بين كل بدنتيه، اين كسى كه وارد بر اشعار هست، بين هر دو شترى مىايستد، فيشعرها هذه، من الشق الايمن، و يشعر هذه من الشق الايسر، فرض كنيد يك چاقو به كوهان اين شتر مىزند، يك چاقو هم به كوهان آن شتر كه در حقيقت يكى طرف راست شتر واقع مىشود يكى طرف چپ، حالا خود اين هم در مسأله اشعار مورد بحث است، كه مرحوم سيد هم در تفسير اشعار مىگويد حتماً بايد اشعار من الجانب الايمن باشد، اما اين روايت مىگويد نه فرقى بين جانب ايمن و جانب ايسر نمىكند، فيشعرها هذه من الشق الايمن، و يشعر هذه من الشق الايسر، حالا اين اشعار كى بايد واقع بشود؟ و لايشعرها ابداً حتى يتهيأ للاحرام، يعنى وقتى كه مهيا شد نيت كرد، اشعار آن موقع تحقق پيدا مىكند، چرا؟ عمده اين علت است كه ما با او كار داريم، فانه اذا اشعرها و قلدها وجب عليه الاحرام، و هو بمنزلة التلبية، اين اشعار و تقليد جانشين تلبية است، و همان نقشى را كه تلبية در ايجاب احرام دارد، همان نقش را اشعار و تقليد هم در رابطه با احرام دارد، باز نظير همين روايت تقريباً در همين مفاد است، روايت هفتم است كه البته در سندش، سهل بن زياد كه مورد اشكال است واقع شده، آن هم در مورد همين شترهاى زياد، در آخر مىگويد لانه اذا اشعر و قلد و جلل وجب عليه الاحرام، حالا جلل، اين را بعداً هم مىگويند كه اين لزوم ندارد، جل از همان جلى است
كه عبارت از آن چيزى است كه روى شتر قرار مىدهند، او ديگر ضرورتى ندارد، وجب عليه الاحرام، و هى بمنزلة التلبية، اين اشعار و تقليد جاى تلبية را پر مىكند، پس در حقيقت اين فتوائى كه مشهور دادهاند كه اشعار و تقليد در حج قرانجانشين تلبية است، اين يك مسألهاى است كه روايات بر آن دلالت مىكند، حالا در اين رابطه، چند تا حرف وجود دارد، يك حرف اين است كه امام بزرگوار مىفرمايند تبعاً لديگران، مىفرمايند و الاشعار مختص بالبدن و التقليد مشترك بينها، و بين غيرها من انواع الهدى، حالا كه آمديم در حج قرانخوب آن هديى كه سوق مىشود ممكن است شتر باشد، ممكن است گاو باشد، ممكن است گوسفند باشد، مىفرمايند مسأله اشعار و تقليد اينطور نيست كه در سه اينها، جريان داشته باشد، در باب شتر مسأله اشعار مطرح است، اشعار گفتيم عبارت از اين است كه يك قسمت از كوهان شتر را عرض مىشود پاره مىكنند تا خون بيايد و با آن خون عرض مىشود صفحه آن كوهان و بدن شتر را آلوده به خون مىكنند، حالا در بعضى از همين روايات اين باب هست كه همان اولين قطرهاى كه از اين شتر به عنوان خون بيرون مىآيد، اثر معنويش عبارت از اين است كه خداوند گناهان اين كسى را كه مىخواهد حج انجام بدهد، مىآمرزد، حالا اين در روايات اين خصوصيات زياد است، خوب بقيه رواياتى هم كه حالا جزء بحث ما نيست، اينها مورد مطالعه واقع بشود، انسان را به يك مسائلى هدايت و راهنمائى مىكند، اجمالاً مسأله اين است گفتند در شتر هم در حقيقت عقد احرامش به تلبية مىشود، هم به تقليد مىشود، كه تقليد عبارت از همين است كه اين نعل خودش را گردن اين شتر آويزان بكند، كه اين دو تا خاصيت دارد، يك خاصيتش اين است كه اولاً همه مىفهمند، كه اين شترى است كه در رابطه با حج و حاجى مطرح است، ثانياً صاحب اين شتر هم به واسطه وجود اين كفش، شتر خودش را گم نمىكند، در حقيقت يك علامتى است براى اين كه بداند اين شتر، شتر خودش است، و علت اين كه در آن روايت مىگويد يك نعل كهنهاى باشد، اين شايد نكتهاش اين است كه نعل كهنه را چون انسان زياد پاك كرده، با او آشنا هست، اما كفشى را كه امروز انسان خريد تا مدتى آشنا نيست با اين كه اين كفش، كفش خودش مىباشد، به حيثى كه اگر در يك مجلسى اشتباه بشود، كفش نو را آدم نمىتواند بگويد اين كفش، كفشى است كه مربوط به من است، به خلاف اين كه اين كفش مدتى است او را پا كرده باشد، با آن مأنوس شده باشد، او را آدم زود تمييز مىدهد كه اين كفش، كفش خودش است، و چون اين كفش خلق است و بر گردن شتر هم آويزان شده، حتى براى خود صاحب شتر مشخص است اگر يك روزى شترش فرار كرد، يا در بين شترها گم و گور شد، از راه همين كفش خودش مىتواند شترش را مشخص بكند، و بعد در روز عيد قربان در منى
نحر بكند، اين شتر خودش را، پس بالاخرة در شتر هم اشعار جريان دارد، هم تقليد جريان دارد، و هم تلبية، در گاو و گوسفند مسأله تقليد مطرح است، مسأله تلبية هم مطرح است، اما اشعار گفتند كه ديگر جايش آنجا نيست، با اين كه حج قراناست و اين شتر، يعنى اين گوسفند و گاو هم به عنوان حج قرانآورده شده، لكن در عين حال گفتند، آنجا جاى اشعار نيست، چرا؟ از نظر فتوا، اينطورى كه فقهاء مىگويند اين مسأله به صورت يك شىء مسلم ارسال شده، ارسل ارسال المسلمات، تعبيراتى كه علامة در كتاب تذكرة وبعض كتابهاى ديگرش دارد، اصلاً دليل بر اين است كه اين يك اصل مسلم غير قابل انكار است، لكن بحث در اين واقع شده، كه خوب دليل بر اين مطلب چيست؟ چه دليلى مىگويد كه اشعار در حج قرانتنها در رابطه با شتر مطرح است، دو تا مطلب اينجا هست، يكى اين كه گفتند كه بابا گاو و گوسفند اينها خصوصيت جسميشان جورى نيست كه اگر مثلاً يك كاردى به كمر آنها بزنند، اينها بتوانند حيات داشته باشند، و تا روز عيد قربان آن وقت در منى اينها ذبح بشوند، اينها به علت خونريزى يا به علل ديگر در حقيقت از بين مىروند اينها، اما شتر اين كوهانش يك خصوصياتى درش هست كه عرض مىشود كه گاهى يك وقت يك جائى بودم يك منبرى تقريباً تحصيل كردهاى بود، راجع به اين كوهان شتر يك مسائلى مىگفت كه عقل انسان واقعاً مات مىماند، كه خداوند در همين يك مخلوق چه عناياتى و چه خصوصياتى به كار برده، كه حالا من نظرم نيست از چيزهاى عجيب و غريبى راجع به كوهان شتر مىگفت، كه مثلاً از جمله اين كه اگر چند روز بر او بگذرد، نه آبى نه غذايى و هيچ چيز گيرش نيايد، آن ذخيرهاى كه خداوند در آن كوهانش كرده، همان ذخيرة او را حفظش مىكند و مسألهاى براى او به وجود نمىآورد، لذا اين ضربة زدن و پاره كردن كوهان او با يك چاقو و كارد، اين ضربهاى به حيات او نمىزند، اما به خلاف يك گوسفند و گاو، آنها تقريباً مثل انسان مىمانند كه اگر يك چاقوئى به يك جاى بدنشان خورد چه بسا جانشان در مخاطرة قرار مىگيرد، بعضيها خواستند از اين راه وارد بشوند، عمده اين است كه در رواياتى كه مسأله اشعار مطرح شده، كه چند تا روايتش را خوانديم، همه در رابطه با بدنة است، من اشعر بدنته فقد احرم، نمىگويد من اشعر هديه فقد احرم، من اشعر بدنته معلوم مىشود كه اين بدنة خصوصيتى دارد، يا در اين رواياتى كه چند تا بدنة وجود داشت و بدن تحقق داشت، اينجاها مسأله اشعار را مطرح كرده بود، و در ذيل اينها ذكر شده بود كه اشعار و تقليد به منزله تلبية است، فقط همان روايتى كه ما در اطلاقش مناقشه كرديم، آن روايت هست، كه مىگويد يوجب الاحرام ثلاثة اشياء، ثلاثة اشياء الاشعار و التقليد و التلبية، يا تلبيهاش جلو است، خوب ما هم گفتيم اين اطلاق ندارد، اين در مقام بيان اين نيست كه كجا اشعار هست،
كجا تقليد است، كجا تلبية است، اين حاصل جمع را برداشته ذكر كرده، لذا آن چيزى كه مهم در اين باب است اين است، ما ببينيد ما لازم نيست كه دليل اقامة كنيم بر اين كه اشعار تنها در مورد بدنة جريان دارد، نه ما عكسش دليل مىخواهد، اگر اشعار در گوسفند و گاو هم جريان داشته باشد، نياز به دليل دارد، و الا آنى كه اصل اولى ما در تمامى مسائل بود، مسأله تلبية بود، هر چه زائد بر تلبية ما بخواهيم بگوييم نياز به دليل دارد، در باب بدنة دليل قائم شده كه هم اشعار كافى است، هم تقليد كافى است، هم تلبية كافى است، اما در باب گوسفند و گاو مسلم مىدانيم تقليد كافى است، رواياتى هست در مورد تقليد در اينها، اما يك جايى يك موردى در مورد گاو و گوسفند، مسأله اشعار و اكتفاى به اشعار را ذكر كرده باشد، ما در بين روايات چنين چيزى نداريم، در حقيقت لازم نيست ما دليل بر اختصاص اشعار به بدنة اقامة بكنيم، آن دليل دارد، اين طرفش دليل مىخواهد، آيا اشعار در غير بدنة هم جريان دارد؟ اگر دليل داريد ما مىگوييم، اما اگر دليل نداريد، آن مقدارى كه در مقابل ادله تلبيه هست، اين است كه تقليد كافى است، اما زائد بر تقليد اشعار هم در آنها جريان دارد و كفايت مىكند، با قطع نظر از آن ضعف جسمى و ناتوانى جسمىاشان، ما چنين دليلى بر اين مطلب نمىتوانيم اقامة بكنيم، حالا باز دنباله دارد اين بحث. و الحمد لله رب العالمين .
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...