• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • نام استاد آية الله لنكرانى
    تاريخ درس 1371
    موضوع خارج فقه حج
    شماره درس 405
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
    عرض كرديم كه در غير حج قران‏احرام منعقد نمى‏شود، مگر به تلبية، اما در خصوص حج، آن هم حج قران‏مشهور قائلند به اين كه به جاى تلبية، مى‏تواند اشعار كند، يا تقليد كند، و اشعار و تقليد هم در رتبه تلبية است، نه اين كه در طول تلبية باشد، لكن در مقابل مشهور دو قول بود، يك قول اين كه اشعار و تقليد اصلاً كفايت نمى‏كند، قول دوم اين كه كفايت مى‏كند، لكن در طول تلبية، يعنى اگر كسى قدرت بر تلبية نداشته باشد، و عاجز از تلبية باشد، نوبت به اشعار يا تقليد مى‏رسد، حالا بحث در ادله قول مشهور بود، چند تا روايت كه به مناسبتى بعضى از اين روايات را سابقاً هم خوانديم، اين روايات در جلد هشتم وسائل است، در ابواب اقسام الحج، باب دوازدهم، عرض مى‏شود كه يك روايت اين روايت است حديث يازدهم كه اين روايت دلالتش دلالت خوبى هست، و عنه يعنى صدوق نقل كرده است باسناده عن حريز عن ابى عبدالله عليه السلام قال: يقلدها آن بدنة را تقليد مى‏كند، نعلاً خلقاً قد صليت فيها، تقليد مى‏كند او را يك نعل پاره‏اى كه نعل كهنه خلق به معناى كهنه است، كه قد صليت فيها، حالا اين دو تا قيد كه خلق بودن و درش نماز خواندن، بعداً هم شايد صحبت بكنيم، كه اين دو خصوصيت را و لو اين كه مرحوم سيد هم ذكر كرده، شايد مورد فتوا نباشد، لكن به اين جهت فعلاً كارى نداريم، عمدة اين عبارت ذيل است، مى‏فرمايد و الاشعار و التقليد بمنزلة التلبية، اشعار و تقليد اين بمنزله تلبية است، ظاهر اين كه بمنزله تلبية است يعنى در همان رتبه تلبية است، نه متأخر از تلبية، كه در حقيقت اين عبارت هر دو قول را رد مى‏كند، هم دلالت بر اين دارد كه اشعار و تقليد كفايت مى‏كند در مقابل قول سيد مرتضى، و ابن ادريس كه قائل به عدم كفايت هستند، و هم دلالت مى‏كند كه تأخرى هم از تلبية ندارد، اين جانشين تلبية است، و مثل تلبية مى‏ماند، اين هم يك روايت، روايت ديگر كه اين روايت را سابقاً هم ما خوانديم، يك خورده در اين روايت هم بايد دقت بشود، روايت صحيحه‏اى است، مال‏
    معاوية بن عمار، روايت بيستم همين باب دوازدهم است، عن ابى عبدالله عليه السلام، قال اين روايت را سابقاً هم خوانديم، قال يوجب الاحرام ثلاثة اشياء، سه چيز احرام را ايجاب مى‏كند، حالا يا تكميل مى‏كند التلبية و الاشعار و التقليد، فاذا فعل شيئاً من هذه الثلاثة، فقد احرم، اين ديگر به صراحت دلالت مى‏كند كه اگر هر كدام از اين سه چيز را انجام داد، فقد احرم، ديگر هيچگونه تقدم و تأخرى درش وجود ندارد، حالا اينجا تقريباً يك مشكله‏اى در معنى اين روايت هست، و آن اين است كه آيا اين روايت يك اطلاقى براى او ثابت است، يوجب الاحرام، يعنى هر كجا پاى احرام مطرح است، هر يك از اين سه چيز، مى‏تواند نقش داشته باشد، آيا يك چنين اطلاقى اين روايت دارد، آن وقت لازمه‏اش اين است كه در غير حج قران‏كه ما ديروز بحث كرديم، و گفتيم تقريباً مسلم است كه در غير حج قران‏تلبية تعين دارد، و هيچ چيزى جاى تلبية را پر نمى‏كند، نه در رتبه تلبية است و نه متأخر از تلبية، فقط تلبية ليس الا، خوب اگر اين روايت اطلاق داشته باشد، خوب يك چنين اقتضائى در غير مسأله حج قران‏دارد، حالا درست است كه در بحث امروز ما دلالتش خيلى روشن و ظاهر است، اما خوب در غير حج قران‏كه ما ديروز بحث كرديم، و گفتيم چاره‏اى جز تلبية وجود ندارد، نمى‏شود با اطلاق اين روايت ما عرض مى‏شود وارد بحث بشويم، اين يك جهت، اگر روايت بخواهد اطلاق داشته باشد، اين مشكله در او وجود دارد، اما اگر اين روايت اطلاق ندارد، به اين اعتبار، در مقام بيان اين نيست، كه هر كجا صحبت از احرام است، راهش يكى از اين امور ثلاثة است، اين را نمى‏خواهد بگويد، مى‏خواهد بگويد كه هر كجا احرامى هست حتماً بايد يكى از اينها باشد، حالا كجا جاى اشعار و تقليد است، كجا جاى تلبية است، آن را ديگر بايد از جاهاى ديگر استفاده كنيم، اين در حقيقت دارد يك جمع بندى مى‏كند، يعنى حج قران‏با ساير حجها و عمره‏ها را روى هم مى‏ريزد، و جمع بندى مى‏كند، مى‏گويد در اين مجموعه شما مى‏بينيد كه احرام گاهى به تلبية تحقق پيدا مى‏كند، گاهى به اشعار تحقق پيدا مى‏كند، گاهى به تقليد تحقق پيدا مى‏كند، اما نه اين كه در همه موارد تحقق احرام هر سه راه براى انسان باز باشد، كه ما در غير حج قران‏هم پاى مسأله اشعار و تقليد را باز بكنيم، كه ما مجبوريم روايت را اينجورى معنا بكنيم، چاره‏اى نداريم، براى اين كه اگر بخواهيم اطلاقى براى اين روايت قائل باشيم، بگوييم اين روايت در مقام بيان اين معنا است، كه هر كجا صحبت از احرام هست، احرام سه تا راه دارد، همه جا و در جميع موارد، خوب خيلى از موارد است كه جز مسأله تلبية راه ديگرى نيست، پس بايد بگوييم روايت در مقام بيان اين جهت نيست، به تعبير امروزيها در مقام جمع بندى است يعنى وقتى مجموعه را روى هم حساب مى‏كند مى‏گويد اشعار است و تقليد است و تلبية،
    اما كجا اشعار و تقليد است كجا تلبية است، ديگر روايت در مقام بيانش نيست، ما مجبوريم روايت را اينجورى معنا بكنيم، لكن اين يك مبعدى دارد، آن مبعدش اين است كه مسأله اشعار و تقليد فقط در حج قران‏مطرح است، در حج افراد مطرح نيست، در حج تمتع مطرح نيست، در عمره تمتع مطرح نيست، در عمره مفردة مطرح نيست، آيا يك چيزى كه تنها در يك مورد مطرح است ما اين را بياييم به عنوان موجب احرام ذكر بكنيم، و تازه قبل از تلبية هم او را ذكرش بكنيم، باز اگر مى‏فرمود التلبية و الاشعار و التقليد خوب مى‏گفتيم تلبية كه ديگر عموميت دارد، حتى در حج قران‏هم مسأله تلبية مطرح است، فقط براى خاطر يك حج قران‏ما بياييم آن خصوصيتى كه در حج قران‏فقط مطرح است قبل از تلبيه‏اى كه در جميع حج عمره‏ها مطرح است، او را ذكر بكنيم، بعد هم به دنبالش تصريح بشود، فاذا فعل شيئاً من هذه الثلاثة، فقد احرم، در حالى كه تنها دو تايش درباره حج قران‏است از حج قران‏هم هيچ تعدى و تجاوز نمى‏كند، اين يك قدرى بعيد مى‏آيد به ذهن انسان، عرض كردم در عين اين كه چاره‏اى هم نداريم ما، ما مجبوريم روايت را اينجورى معنا بكنيم، و الا بايد بگوييم اين روايت اطلاق دارد، آن وقت ادله‏اى كه در ساير موارد وارد شده، هى دانه دانه به عنوان تقييد به جنگ اين اطلاق بفرستيم، اينطور نيست، مسأله، مسأله اين است كه بايد بگوييم در مقام بيان نيست، و دارد حاصل جمع و جمع بندى مسأله را ذكر مى‏كند، ولى در عين حال اين نوع تعبير يك قدرى به نظر بعيد به نظر مى‏رسد، (سوال... و پاسخ استاد) اشكال ندارد، چى، در حج قران‏خوب مى‏دانم ولى اشعار و تقليد منحصراً فى حج القران‏است، ما كه به هدى كارى نداريم، ما داريم موجب احرام را ذكر مى‏كنيم،
    اصلاً كلمه هدى كه در باب تمتع هم هست، در باب تمتع هم كه واجب است، در روز عيد قربان ذبحى تحقق پيدا بكند، هدى يكى از واجبات حج تمتع است، اما نه سوق الهدى، سوق الهدى اين اختصاص به حج قران‏دارد، اما بحث اين است كه ما صحبتى كه از حج قران‏نداريم، عبارت روايت اين است، يوجب الاحرام ثلاثة اشياءٍ، بحث اين است اگر ما بوديم و حالا آن بحث ديروزمان نبود، اگر آن بحث ديروزمان نبود، كه ما مى‏گفتيم در غير حج قران‏تلبية تعين دارد، و لو حج افراد، در حج افراد هم تلبية تعين دارد، اگر اين بحث ديروز نبود، ما در درجه اول از اين روايت اطلاق استفاده مى‏كرديم، يعنى مى‏گفتيم در حج تمتع هم اين مسائل مطرح است، اما چاره‏اى نداريم كه ما بگوييم روايت در مقام بيان اين جهت نيست، چون در مقام بيان نيست، اطلاق ندارد خوب حالا اطلاق ندارد، آيا يك چيزى كه فقط در باب حج قران‏مطرح است و در چهار عبادت ديگر حجاً و عمرةً اصلاً جا براى او وجود ندارد، اين را درست است كه ما به اين تعبير مطرح بكنيم، و بعد هم در ذيل‏
    بگوييم فاذا فعل شيئاً من هذه الامور الثلاثة، فقد أحرم، كه ظاهرش اين است به عنوان يك ضابطه كلية در باب احرام مى‏خواهيم اين حرف را بزنيم، يك قدرى مشكل است كه انسان با معنى روايت اينجورى برخورد بكند، اين هم يك روايت .
    روايت ديگر روايت بعدى است كه بيست و يكم است، آن روايت را هم عرض مى‏شود كه نقل كرده‏اند از صفوان، عرض مى‏شود كه از محمد بن عضافر، عن عمر بن يزيد عرض مى‏شود عن ابى عبدالله عليه السلام، عنه‏اش به صفوان نمى‏خورد، به آن چيز قبلى شيخ مى‏خورد، اسناده عن موسى بن القاسم، عن موسى بن القاسم عن محمد بن عضافر، عن عمر بن يزيد صحيح است روايت، عن ابى عبدالله عليه السلام، قال من أشعر بدنته فقد احرم، اگر كسى بدنة و آن شتر خودش را اشعار كرد، به همين اشعار محرم شد، و ان لم يتكلم بقليلٍ و لا كثير، و لو اين كه تلبية كه از مقوله لفظ و كلام است، اصلاً تلبيه از او صادر نشود، و لم يتكلم بشىٍ لاقليلاً و لا كثيراً، اين روايت هم بسيار روايت خوبى هست، يكى هم روايت نوزدهم اين باب است، كه اين را هم ما قبلاً خوانديم، صحيحه‏اى است مال حرير بن عبدالله عن ابى عبدالله عليه السلام، قال اذا كانت بدنٌ كثيرة يا بدن كثيرة، در قرآن مثل اين كه و البدن دارد، اذا كانت بدنٌ كثيرة فأردت ان تشعرها، اگر چند شتر باشد، و بخواهى اين شترها را اشعار كنى، دخل الرجل بين كل بدنتيه، اين كسى كه وارد بر اشعار هست، بين هر دو شترى مى‏ايستد، فيشعرها هذه، من الشق الايمن، و يشعر هذه من الشق الايسر، فرض كنيد يك چاقو به كوهان اين شتر مى‏زند، يك چاقو هم به كوهان آن شتر كه در حقيقت يكى طرف راست شتر واقع مى‏شود يكى طرف چپ، حالا خود اين هم در مسأله اشعار مورد بحث است، كه مرحوم سيد هم در تفسير اشعار مى‏گويد حتماً بايد اشعار من الجانب الايمن باشد، اما اين روايت مى‏گويد نه فرقى بين جانب ايمن و جانب ايسر نمى‏كند، فيشعرها هذه من الشق الايمن، و يشعر هذه من الشق الايسر، حالا اين اشعار كى بايد واقع بشود؟ و لايشعرها ابداً حتى يتهيأ للاحرام، يعنى وقتى كه مهيا شد نيت كرد، اشعار آن موقع تحقق پيدا مى‏كند، چرا؟ عمده اين علت است كه ما با او كار داريم، فانه اذا اشعرها و قلدها وجب عليه الاحرام، و هو بمنزلة التلبية، اين اشعار و تقليد جانشين تلبية است، و همان نقشى را كه تلبية در ايجاب احرام دارد، همان نقش را اشعار و تقليد هم در رابطه با احرام دارد، باز نظير همين روايت تقريباً در همين مفاد است، روايت هفتم است كه البته در سندش، سهل بن زياد كه مورد اشكال است واقع شده، آن هم در مورد همين شترهاى زياد، در آخر مى‏گويد لانه اذا اشعر و قلد و جلل وجب عليه الاحرام، حالا جلل، اين را بعداً هم مى‏گويند كه اين لزوم ندارد، جل از همان جلى است‏
    كه عبارت از آن چيزى است كه روى شتر قرار مى‏دهند، او ديگر ضرورتى ندارد، وجب عليه الاحرام، و هى بمنزلة التلبية، اين اشعار و تقليد جاى تلبية را پر مى‏كند، پس در حقيقت اين فتوائى كه مشهور داده‏اند كه اشعار و تقليد در حج قران‏جانشين تلبية است، اين يك مسأله‏اى است كه روايات بر آن دلالت مى‏كند، حالا در اين رابطه، چند تا حرف وجود دارد، يك حرف اين است كه امام بزرگوار مى‏فرمايند تبعاً لديگران، مى‏فرمايند و الاشعار مختص بالبدن و التقليد مشترك بينها، و بين غيرها من انواع الهدى، حالا كه آمديم در حج قران‏خوب آن هديى كه سوق مى‏شود ممكن است شتر باشد، ممكن است گاو باشد، ممكن است گوسفند باشد، مى‏فرمايند مسأله اشعار و تقليد اينطور نيست كه در سه اينها، جريان داشته باشد، در باب شتر مسأله اشعار مطرح است، اشعار گفتيم عبارت از اين است كه يك قسمت از كوهان شتر را عرض مى‏شود پاره مى‏كنند تا خون بيايد و با آن خون عرض مى‏شود صفحه آن كوهان و بدن شتر را آلوده به خون مى‏كنند، حالا در بعضى از همين روايات اين باب هست كه همان اولين قطره‏اى كه از اين شتر به عنوان خون بيرون مى‏آيد، اثر معنويش عبارت از اين است كه خداوند گناهان اين كسى را كه مى‏خواهد حج انجام بدهد، مى‏آمرزد، حالا اين در روايات اين خصوصيات زياد است، خوب بقيه رواياتى هم كه حالا جزء بحث ما نيست، اينها مورد مطالعه واقع بشود، انسان را به يك مسائلى هدايت و راهنمائى مى‏كند، اجمالاً مسأله اين است گفتند در شتر هم در حقيقت عقد احرامش به تلبية مى‏شود، هم به تقليد مى‏شود، كه تقليد عبارت از همين است كه اين نعل خودش را گردن اين شتر آويزان بكند، كه اين دو تا خاصيت دارد، يك خاصيتش اين است كه اولاً همه مى‏فهمند، كه اين شترى است كه در رابطه با حج و حاجى مطرح است، ثانياً صاحب اين شتر هم به واسطه وجود اين كفش، شتر خودش را گم نمى‏كند، در حقيقت يك علامتى است براى اين كه بداند اين شتر، شتر خودش است، و علت اين كه در آن روايت مى‏گويد يك نعل كهنه‏اى باشد، اين شايد نكته‏اش اين است كه نعل كهنه را چون انسان زياد پاك كرده، با او آشنا هست، اما كفشى را كه امروز انسان خريد تا مدتى آشنا نيست با اين كه اين كفش، كفش خودش مى‏باشد، به حيثى كه اگر در يك مجلسى اشتباه بشود، كفش نو را آدم نمى‏تواند بگويد اين كفش، كفشى است كه مربوط به من است، به خلاف اين كه اين كفش مدتى است او را پا كرده باشد، با آن مأنوس شده باشد، او را آدم زود تمييز مى‏دهد كه اين كفش، كفش خودش است، و چون اين كفش خلق است و بر گردن شتر هم آويزان شده، حتى براى خود صاحب شتر مشخص است اگر يك روزى شترش فرار كرد، يا در بين شترها گم و گور شد، از راه همين كفش خودش مى‏تواند شترش را مشخص بكند، و بعد در روز عيد قربان در منى‏
    نحر بكند، اين شتر خودش را، پس بالاخرة در شتر هم اشعار جريان دارد، هم تقليد جريان دارد، و هم تلبية، در گاو و گوسفند مسأله تقليد مطرح است، مسأله تلبية هم مطرح است، اما اشعار گفتند كه ديگر جايش آنجا نيست، با اين كه حج قران‏است و اين شتر، يعنى اين گوسفند و گاو هم به عنوان حج قران‏آورده شده، لكن در عين حال گفتند، آنجا جاى اشعار نيست، چرا؟ از نظر فتوا، اينطورى كه فقهاء مى‏گويند اين مسأله به صورت يك شى‏ء مسلم ارسال شده، ارسل ارسال المسلمات، تعبيراتى كه علامة در كتاب تذكرة وبعض كتابهاى ديگرش دارد، اصلاً دليل بر اين است كه اين يك اصل مسلم غير قابل انكار است، لكن بحث در اين واقع شده، كه خوب دليل بر اين مطلب چيست؟ چه دليلى مى‏گويد كه اشعار در حج قران‏تنها در رابطه با شتر مطرح است، دو تا مطلب اينجا هست، يكى اين كه گفتند كه بابا گاو و گوسفند اينها خصوصيت جسميشان جورى نيست كه اگر مثلاً يك كاردى به كمر آنها بزنند، اينها بتوانند حيات داشته باشند، و تا روز عيد قربان آن وقت در منى اينها ذبح بشوند، اينها به علت خونريزى يا به علل ديگر در حقيقت از بين مى‏روند اينها، اما شتر اين كوهانش يك خصوصياتى درش هست كه عرض مى‏شود كه گاهى يك وقت يك جائى بودم يك منبرى تقريباً تحصيل كرده‏اى بود، راجع به اين كوهان شتر يك مسائلى مى‏گفت كه عقل انسان واقعاً مات مى‏ماند، كه خداوند در همين يك مخلوق چه عناياتى و چه خصوصياتى به كار برده، كه حالا من نظرم نيست از چيزهاى عجيب و غريبى راجع به كوهان شتر مى‏گفت، كه مثلاً از جمله اين كه اگر چند روز بر او بگذرد، نه آبى نه غذايى و هيچ چيز گيرش نيايد، آن ذخيره‏اى كه خداوند در آن كوهانش كرده، همان ذخيرة او را حفظش مى‏كند و مسأله‏اى براى او به وجود نمى‏آورد، لذا اين ضربة زدن و پاره كردن كوهان او با يك چاقو و كارد، اين ضربه‏اى به حيات او نمى‏زند، اما به خلاف يك گوسفند و گاو، آنها تقريباً مثل انسان مى‏مانند كه اگر يك چاقوئى به يك جاى بدنشان خورد چه بسا جانشان در مخاطرة قرار مى‏گيرد، بعضيها خواستند از اين راه وارد بشوند، عمده اين است كه در رواياتى كه مسأله اشعار مطرح شده، كه چند تا روايتش را خوانديم، همه در رابطه با بدنة است، من اشعر بدنته فقد احرم، نمى‏گويد من اشعر هديه فقد احرم، من اشعر بدنته معلوم مى‏شود كه اين بدنة خصوصيتى دارد، يا در اين رواياتى كه چند تا بدنة وجود داشت و بدن تحقق داشت، اينجاها مسأله اشعار را مطرح كرده بود، و در ذيل اينها ذكر شده بود كه اشعار و تقليد به منزله تلبية است، فقط همان روايتى كه ما در اطلاقش مناقشه كرديم، آن روايت هست، كه مى‏گويد يوجب الاحرام ثلاثة اشياء، ثلاثة اشياء الاشعار و التقليد و التلبية، يا تلبيه‏اش جلو است، خوب ما هم گفتيم اين اطلاق ندارد، اين در مقام بيان اين نيست كه كجا اشعار هست،
    كجا تقليد است، كجا تلبية است، اين حاصل جمع را برداشته ذكر كرده، لذا آن چيزى كه مهم در اين باب است اين است، ما ببينيد ما لازم نيست كه دليل اقامة كنيم بر اين كه اشعار تنها در مورد بدنة جريان دارد، نه ما عكسش دليل مى‏خواهد، اگر اشعار در گوسفند و گاو هم جريان داشته باشد، نياز به دليل دارد، و الا آنى كه اصل اولى ما در تمامى مسائل بود، مسأله تلبية بود، هر چه زائد بر تلبية ما بخواهيم بگوييم نياز به دليل دارد، در باب بدنة دليل قائم شده كه هم اشعار كافى است، هم تقليد كافى است، هم تلبية كافى است، اما در باب گوسفند و گاو مسلم مى‏دانيم تقليد كافى است، رواياتى هست در مورد تقليد در اينها، اما يك جايى يك موردى در مورد گاو و گوسفند، مسأله اشعار و اكتفاى به اشعار را ذكر كرده باشد، ما در بين روايات چنين چيزى نداريم، در حقيقت لازم نيست ما دليل بر اختصاص اشعار به بدنة اقامة بكنيم، آن دليل دارد، اين طرفش دليل مى‏خواهد، آيا اشعار در غير بدنة هم جريان دارد؟ اگر دليل داريد ما مى‏گوييم، اما اگر دليل نداريد، آن مقدارى كه در مقابل ادله تلبيه هست، اين است كه تقليد كافى است، اما زائد بر تقليد اشعار هم در آنها جريان دارد و كفايت مى‏كند، با قطع نظر از آن ضعف جسمى و ناتوانى جسمى‏اشان، ما چنين دليلى بر اين مطلب نمى‏توانيم اقامة بكنيم، حالا باز دنباله دارد اين بحث. و الحمد لله رب العالمين .