• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • نام استاد آية الله لنكرانى
    تاريخ درس 1371
    موضوع خارج فقه حج
    شماره درس 403
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
    عرض مى‏شود كه در دنبال آن عبارتى كه درباره كسى كه نمى‏تواند تلبية را صحيحاً بيان كند، كه امام بزرگوار فرمودند احتياط اين است كه جمع بكند بين همان مقدارى كه مى‏داند و بين ترجمة، به لغت خودش، بعد هم فرمودند و الاولى الاستنابة مع ذلك، به دنبال او اين عبارت را دارند و لاتصح الترجمة مع التمكن من الاصل، اين دو تا احتمال، در اين عبارت جريان دارد، يكى اين كه مقصود از تمكن از اصل يعنى تمكن از تلبيه صحيحة، كسى كه مى‏تواند تلبية را صحيحاً انجام بدهد، و هيچ گونه كمبودى از اين نظر ندارد، خوب پيداست كه در اينجا نوبت به ترجمه نمى‏رسد، و حتى احتياط هم اقتضاء نمى‏كند كه كسى هم تلبيه را با عربى صحيح بگويد، و هم با ترجمه به لغت خودش بيان كند، حتى احتياط استحبابى هم وجود ندارد، خوب وقتى كه قدرت دارد كه به اصطلاح مأمور به را صحيحاً بر طبق قواعد عربيت و ادبيت اداء بكند، مخصوصاً با آن نكته‏اى كه در رابطه با تحفظ بر اين لغت عربى ما عرض كرديم، خوب پيداست كه ديگر نوبت به ترجمه نمى‏رسد، و احتياط هم اقتضاء ندارد، كه جمع بكند بين عربى صحيح و بين ترجمه، اين يك احتمال در عبارت ايشان، كه ظاهر عبارت هم همين معنا را اقتضاء مى‏كند، اما مرحوم سيد در كتاب عروة، چون در آن احتياط اولى جمع را عبارت از اين معنا ذكر كرده، كه جمع بكند، به اصطلاح بين ملحون، ملحون يعنى همين عربى ناقص، و بين استنابة، در آن احتياط اول هيچ صحبت از ترجمة در كلام سيد نبود، همين جمع بين اين دو تا، بعد از او اينطور مى‏فرمايد ايشان، مى‏فرمايد: و لايجزى الترجمة مع التمكن من الاصل، بعد مى‏فرمايد و مع عدم التمكن اينجا احتياط اين است كه هم ملحون را اداء بكند، و هم ترجمه، و هم استنابة، جمع بين اين سه تا را ايشان ذكر مى‏كند، عنوان ترجمة بعد از آن احتياط اول در كلام سيد ذكر شده، آن وقت ايشان امام بزرگوار قدس سره الشريف، چون قبلاً عنوانس ترجمه را ذكر كردند، لذا اين احتمال در كلام ايشان جريان دارد كه و
    لاتصح الترجمة مع التمكن من الاصل، اين من الاصل اى و لو ملحوناً، اگر كسى به صورت ملحون هم مى‏تواند عربى را اتيان بكند، صحيح نيست ترجمة، يعنى اكتفاى به ترجمه، به ترجمه بخواهد اكتفاء بكند، با اين كه تمكن از عربى دارد و عربى هم و لو اين كه ملحون است، خيال نكند كسى چون اين قدرت بر عربى صحيح ندارد، اين نوبت بر ترجمة مى‏رسد، نه يا بايد همينطورى كه ايشان مى‏فرمايد جمع بكند بين الملحون و بين الترجمة و احتياط استحبابى هم همين مسأله استنابة است، اما اين كه ما بخواهيم اكتفاى به ترجمة بكنيم، اين صحيح نيست، و يا بنا بر آن راهى كه ما ديروز ذكر كرديم، كه اصلاً ملحوم تعين دارد، و اينطور نيست كه جمع بين ملحون و بين ترجمة به عنوان احتياط ضرورت و وجوب داشته باشد، لذا در كلام ايشان دو تا احتمال جريان دارد. اما خوب اينجا فى نفسه يك مسأله‏اى پيش مى‏آيد در رابطه با همين مسأله ترجمة، و آن اين است كه اگر كسى قدرت ندارد كه تلبية را حتى به صورت ملحون بيان بكند، اصلاً زبانش به عربى نمى‏گردد، به هيچ وجه، و لو عربى ملحون، و عربى مغلوط اصلاً قدرت ندارد، كه عربى را در مقام تلبية به كار ببرد، اما خوب ترجمه به لغت خودش كه لغت او است مانعى ندارد، استنابه هم امكان دارد. آيا در اينجا مسأله چه جورى است؟ لو فرض شخصٌ لم يقدر على التكلم بالعربية و لو ملحوناً، اصلاً قدرت ندارد بر اين معنا، چون همه‏اش شما فارسها را ملاحظه نكنيد، خوب در كلمات فارسى ما خيلى هايش مشترك با عربى است، حداقل در اكثر حروف اصلية خوب فارسها با عربها مشتركند، و در كثيرى از كلمات و اصطلاحات هم اشتراك در كار است، مسأله، مسأله كلى است، ممكن است يك زبانى باشد كه هيچ گونه اشتراك حرفى با عربى نداشته باشد، لذا ملاك را لغت خودمان نگيريم، خوب اكثر آنهائى كه لغت فارسى بلد هستند، اينها با حروف عرب آشنا هستند، و عربى ملحون را حداقل برايشان مورد تمكن و قدرت هست، اما بعضى از لغتها هست كه هيچ سنخيتى با عربى و حروف عربى ندارد، خوب حالا اگر يك كس اينچنينى خواست تلبية بگويد فقط مى‏تواند ترجمه او را بگويد، و يا استنابه بكند، اما ملحون هم براى او مقدور نيست، اينجا چه بايد گفت درباره او، آيا اين احتمالى كه داده شده، كه بگوييم حج در امسال از اين كس ساقط است براى اين كه اين قدرت ندارد تلبيه را و لو به صورت ملحون ذكر بكند، لذا خوب كأن اين قدرت ندارد مأمور به را انجام بدهد، چون قدرت ندارد، لايجب عليه الحج، برود يك سال زحمت بكشد، در اين يك سال تلبية را بتواند و لو ملحوناً ذكر بكند، آن وقت سال ديگر مى‏تواند حج را انجام بدهد، آيا كسى مى‏تواند اين حرف را بزند، اين حج با اين اهميت كه انسان وقتى كه فروعش را ملاحظه مى‏كند مى‏بيند در همه حالات يك راه حلى براى انسان‏
    درست كردند، و حتى حالا مى‏خوانيم، در رابطه با مغمى عليه كه اصلاً هيچ توجه و التفات ندارد، بر حسب يك نسخه‏اى در روايتش كه حالا مى‏خوانيم ان شاء الله كه يك مغمى عليه‏اى را به ميقات آوردند، آنجا روايت مى‏گويد يحرم عنه رجلٌ، خوب آنجا چرا اين حرفها را نمى‏زنيم، با اين كه مغمى عليه است به ميقات هم آورده شده، خوب بگوييم لايجب عليه الحج، از اين كه مى‏فرمايد يحرم عنه رجلٌ، اين كاشف از اين است كه مسأله حج از يك اهميتى برخوردار است، كه نمى‏شود به صرف اين كه يك كسى چهار تا كلمه لبيك را عربى نمى‏تواند به هيچ وجه بگويد، اما ترجمه براى او ممكن است، استنابه براى او امكان دارد، و خود تلبية هم در بعضى از موارد بالخصوص دليل بر استنابه در تلبيه هست، مثل صبى غير مميز، و مثل همين مغمى عليهى كه بحثش را ان شاء الله ذكر مى‏كنيم، آيا انسان با آن مثلاً ذوق فقهى خودش نمى‏تواند اين معنا را درك بكند، كه به صرف اين كه اين نمى‏تواند تلبيه را و لو به صورت ملحون بيان كند، اينطور نيست كه حج امسال از او ساقط بشود، به طورى كه اگر حتى سال ديگر فوت شد بگوييم لم يجب عليه الحج، اين حج بر او واجب نبوده، تا حالا بيايند از تركه او مثلاً براى او حجى بدهند، كسى كه همه استطاعتها، همه شرائط، همه خصوصيات در او وجود داشته، به همين مقدار كه لايقدر على التكلم بالتلبية و لو ملحوناً، يسقط عنه الحج، نه تا سال ديگر اگر تمكن پيدا كرد يجب، آيا مى‏تواند انسان با اين خصوصياتى كه در باب حج مطرح است كه براى هر حالش، شارع يك راهى را باز گذاشته كه حج واقع بشود، و حج انجام بگيرد، به نظر مى‏رسد كه التزام به اين معنا هيچ با ذوق فقهى در باب حج سازگار نيست، لذا قاعدة اقتضاء مى‏كند اين كسى كه اصلاً قدرت بر تكلم به عربيت ندارد، مقتضاى احتياط اين است كه هم خودش به لغت خودش ترجمه تلبية را بگويد، و هم يك نايبى بگيرد كه به همان صورت عربى نايب تلبية را اداء بكند، احتياط جمع بين ترجمه و بين استنابة است، و احتمال عدم وجوب حج فى غاية الضعف، كه هيچ نمى‏تواند انسان بر اين احتمال ترتيب اثر بدهد، اين يك جهت بود، بعد از اين مسأله اخرس است كه ديروز ما روايتش را خوانديم و تنها روايتى كه در باب تلبيه اخرس وارد شده، همان روايت سكونى است، اين روايت و لو اين كه روايات سكونى در موارد ديگر هم مورد اشكال باشد، كه بعضيها اشكال كردند، لكن در اينجا چون به استناد اين روايت مشهور بين فقهاء فتواى مطابق اين روايت است، لذا در اينجا نمى‏توانيم از نظر اشكال در سند، اشكال به اين روايت داشته باشيم، اما چيزى كه در اين رابطه اخرس مطرح است دو مطلب است، روايتش همان بود كه مى‏گفت يشير اليها باصبعه، يعنى تعبير در روايت اين بود، تلبية الاخرس و تشهده و قرائته القرآن فى الصلاة، تحريك لسانه، و اشارته باصبعه، همين‏
    مقدار، لكن دو مطلب اضافه اينجا مطرح شده، يك مطلب اضافه را مرحوم محقق در شرايع اضافه كرده بر اين تحريك لسان و اشاره به اصبع، مى‏فرمايد مع عقد قلبه له يا به، بايد قلبش را هم عقد بكند و مرتبط بكند به اين صورت تلبية و كيفيت تلبية، اين اضافه را مرحوم محقق در شرايع آورده، آيا اين اضافة مقصود چيست؟ به نظر مى‏رسد كه اين اضافه جنبه توضيحى دارد، نه يك جنبه اضافى و احترازى، چرا؟ براى اين كه در روايت دارد ببينيد تحريك لسانه، تحريك لسانه اگر كسى خيلى بخواهد جمود بر ظاهر لفظ بكند، تحريك لسانه، مى‏سازد با اين كه همين زبانش را انسان حركت بدهد، و الاشارة باصبعه، با انگشتش اشاره بكند، در حالى كه واقعيت مسأله اين است، همين اخرسى هم كه با تحريك لسان عرض مى‏شود مى‏خواهد تلبية را افاده كند، تحريك لسان متناسب با تلبية، يعنى وقتى كه لام را مى‏خواهد انسان بگويد، انسان قادر، خوب اين حركت لام يعنى حرف لام، با چه حركتى از زبان متناسب است و همراه است، آن حركت را بايد اخرس داشته باشد، وقتى كه مى‏خواهد باء را بگويد، خوب در كلمه باء ما مى‏دانيم كه دو تا لب روى هم تقريباً قرار مى‏گيرد، خوب خصوصيت باء اين است حالا اخرس نمى‏تواند باء را بگويد، لكن به جاى باء آن حركتى كه مستلزم اين است كه اين لبها روى هم قرار بگيرد، آن حركت بايد تحقق پيدا بكند، كما اين كه در مقام اشاره به اصبع انسان صد جور مى‏تواند با اصبع خودش اشاره بكند، و هر اشاره‏اى يك معنايى دارد، و يك مفهومى دارد. بايد اين اشاره متناسب با اين الفاظ تلبية باشد، و متناسخ با اين الفاظ تلبية، و به نظر مى‏رسد كه مرحوم محقق در شرايع اين قيدى را كه اضافه كرده، و مع عقد قلبه له، اين توضيح آن تحريك لسان و اشاره به اصبع است، يعنى كسى كه قلب خودش را متوجه صورت تلبية مى‏كند آن وقت حركت لسان و اشاره به اصبع را متناسب با آن كلمات و متناسب با آن حروف قرار مى‏دهد، كه كأن نظر محقق اين است كه كسى خيال نكند، اين كه روايت مى‏گويد تلبية الاخرس تحريك لسانه، خوب هر جورى مى‏خواهد زبانش را حركت بدهد، هر جورى مى‏خواهد با دستش اشاره كند، نه اينها بايد متناسب باشد آدم متكلم قادر در موقع اداء اين كلمات، حركت لسانش به چه كيفيت است، حالا اين قدرت ندارد حرف بزند، اما حركت لسان را متناسب و متسانخ با اين كيفيت مى‏تواند قرار بدهد، كه كأن مرحوم محقق مى‏خواهد اينجورى بفرمايد: مى‏خواهد بگويد كه اين در قلب خودش مثل اين كه يك صورتى از تلبية مى‏نويسد، مثل يك تابلويى كه در مقابل چشم انسان است و بعد اين حركت لسان و اشاره به اصبع را با تناسب با حروف و كلمات اين تلبية بيان مى‏كند، و الا اگر مرحوم محقق بخواهند علاوه بر اين جهتى كه در روايت سكونى ذكر شده، يك مطلب اضافه‏اى را بيان بفرمايند،
    خوب آن مطلب اضافه، از ايشان سؤال مى‏شود كه دليل شما بر اين مطلب اضافه چيست؟ حالا ما زحمت كشيديم روايت سكونى را معتبرش كرديم، در اين رابطه، اما يك امر اضافه بر آنچه در روايت سكونى مطرح است، اين كه ديگر دليلى بر آن دلالت نكرده. يك احتمال ديگر هم درباره كلام محقق داده مى‏شود كه مقصود ايشان از عقد القلب همان نيتى است كه در باب احرام معتبر است، مى‏خواهد بگويد كه با آن نيت اين تحريك لسان و اشاره به اصبع كه تحقق پيدا بكند، يتحقق الاحرام، لكن خوب اين احتمال بعيد است از كلام محقق است، (سوال... و پاسخ استاد) درست، اين در كسى كه قادر بر عربى صحيح هم هست همين است، مى‏خواهيم يك چيز اضافه‏اى درباره اخرس بگوييم، اينى كه شما مى‏گوييد اين مشترك است، يك وقت كسى الفاظ تلبيه را مى‏گويد مثل همين روحانيينى كه قبل از اين كه حجاج خودشان را به ميقات ببرند، اينها را هى تمرين مى‏دهند، كلمه لبيك و امثال ذلك را، خوب پيداست كه اين تلبية نيست، بايد به عنوان تلبية و به عنوان جزء احرام يا متمم احرام واقع بشود، لذا يك خصوصيتى براى اخرس مطرح است و روى همين جهت هم هست كه من احتمال دوم خودم را گفتم ضعيف است، به لحاض اين كه اگر مقصود نيت باشد، نيت فرقى بين اخرس و غير اخرس نمى‏كند، ظاهر عبارت محقق اين است كه يك خصوصيتى براى اخرس مى‏خواهند ذكر بكنند، نه آن جهاتى را كه مشترك بين ايشان و غير ايشان هست، اين يك جهت در باب اخرس، جهت دوم اين است كه امام مى‏فرمايند اولى اين است كه اخرس استنابه هم بكند، با اين كه در روايت سكونى كه ملاحظه فرموديد هيچ اشاره‏اى به مسأله استنابة نشده، اما مى‏فرمايند اولى الاستنابة مع ذلك، اين براى خاطر اين است كه يكى از قدماء فقهاء مسأله استنابة را درباره اخرس، حكم به لزومش كرده، آن هم به صورت احتياط، گفته مقتضاى احتياط جمع بين اين دو تا است، البته عبارت او هم درش يك اضطرابى وجود دارد لكن در عين حال يك همچو چيزى وجود دارد، كه صحبتى از استنابة در مورد اخرس هم مطرح شده، همين صحبت زمينه اين معنا را به وجود مى‏آورد كه انسان به عنوان اولى مسأله استنابة را در مورد اخرس هم بيان كند، و الا ظاهر روايت سكونى اين است كه غير از همان تحريك لسانه، و الاشارة باصبعه، هيچ چيزى لزوم ندارد، و استنابة هم مطرح نيست، مطلب ديگرى كه باز ديروز اشاره كرديم، در مورد صبى غير مميز است كه اين ديگر راهش منحصراً عبارت از استنابة است، صبى غير مميز اصلاً تميز نمى‏دهد چيزى را، توجه به مسأله‏اى ندارد، و ما اين بحث را در سابق در اوائل كتاب حج كه امام بزرگوار قدس سره آنجا مطرح فرمودند، مفصل بحث كرديم، در روايتش هم به صراحت دارد و يلبى عنه وليه، ولى صبى غير مميز كه احرام و احجاجش يكى از مستحبات‏
    است، مستحب است كه انسان صبى غير مميز، اگر همراهش هست او را محرم بكند، صبى مميز آن هم همينطور، منتها خوب صبى مميز خيلى از مسائل را به دستور ولى خودش انجام مى‏دهد، اما اين صبى غير مميز است كه تلبيه را بايد ولى از ناحيه او انجام بدهد، تا اين صبى غير مميز عنوان محرم پيدا بكند، بعد هم كه محرم شد، مشكلاتى دارد كه بايد ولى مراقبت باشد كه محرمات احرام را اين انجام ندهد، بعد هم مشكلاتى در رابطه با طواف و اينها پيش مى‏آيد، لكن در عين حال يك عمل مستحبى است و خيلى از مسائلش را هم ولى انجام مى‏دهد، حتى در مسأله وقوفين وقتى كه او را براى عرفات و مشعر مى‏برد، باز نيت وقوف و نيت وقوف به مشعر را خود ولى از ناحيه او بايد انجام بدهد، اما اصل وقوف كه به همان كون در عرفات و كون در منى حاصل مى‏شود، لذا در اين مورد در بين مواردى كه در اين مسأله خوانديم، حالا اين اولين جايى است كه استنابة كه آن هم استنابه نيست نيابت است، نيابة الولى عن الصبى غير المميز فى التلبية اين جايز و كافى است، و سبب مى‏شود كه او را محرم مى‏كند، يك چيزى را كه امام بزرگوار ذكر نفرمودند، مسأله مغمى عليه است، اگر در ميقات اين حاجى مغمى عليه بود، اينجا كيفيت تلبية و احرامش عبارت از چيست؟ در مغمى عليه يك روايتى هست كه اين روايت مرسله است، و سابقاً هم ما به مناسبتى همين روايت را ذكر كرديم، لكن يك نكته‏اى حالا در رابطه با اين روايت است كه اين نكته را خواستيم عرض بكنيم، روايت مرسله هم هست، در ابواب احرام جلد نهم، باب پنجاه و پنج، حديث دوم، جميل بن دراج، نقل مى‏كند عن بعض اصحابنا عن احدهما عليهم السلام، فى مريضٍ أغمى عليه، مريضى كه به حالت اغماء فرو رفته، فلم يعقل به هوش نيامده، و از اغماء خارج نشده، حتى أتى الموقف، و در يك نسخه دارد حتى أتى الوقت، آيا اين تكليفش چيست؟ فقال يحرم عنه رجلٌ، يك كسى از ناحيه او محرم مى‏شود، كه اين شرائط را از دست ندهد، بعد از آنى كه از حالت اغماء بيرون آمد آن وقت بقيه اعمال را خودش انجام مى‏دهد، اينجا اينطور گفته شده، كه اگر حتى أتى الوقت باشد، وقت به معناى ميقات در كثيرى از روايات ميقات ملاحظه فرموديد كه كلمه وقت ذكر شده بود، هو وقتٌ من مواقيت رسول الله صلى الله عليه و آله، گفته شده اگر اين حتى أتى الوقت باشد، خوب اين كاملاً در ما نحن فيه دلالت بر اين معنا مى‏كند، كه در ميقات اگر يك مريضى مغمى عليه بود، يحرم عنه رجلٌ، يعنى نه تنها اين رجل تلبية مى‏گويد، حتى نيت را هم اين رجل مى‏كند، چون آنى كه در احرام نقش اساسى دارد، او عبارت از نيت است، يحرم عنه رجلٌ، محرم مى‏شود يعنى هم نيت مى‏كند و هم تلبية مى‏گويد، اگر اين روايت حتى أتى الوقت باشد، اين كاملاً دلالت مى‏كند بر اين كه از مغمى عليه هم بايد استنابة بشود، براى اين كه اين هم مثلاً مثل صبى‏
    غير مميز است، چه فرق مى‏كند صبى غير مميز و بين مغمى عليه، از نظر اين كه هيچ كدامشان، توجه و درك و شعور ندارند، اما اگر به جاى وقت حتى أتى الموقف شد، اينجا گفته شده، اين ديگر دلالت نمى‏كند بر اين كه مغمى عليه‏اى كه تنها در ميقات مغمى عليه بوده، و لو اين كه بعد از يك فرسخ گذشتن از ميقات از حالت اغماء بيرون آمد، بگوييم همان يحرم عنه رجلٌ كفايت مى‏كند، نه ممكن است اين مثل همان جاهل و ناسى باشد، كه ما گفتيم اگر كسى جهلاً، يا نسياناً از ميقات بدون احرام گذشت و بعد يادش آمد يا جهلش مرتفع شد، اگر امكان دارد كه به ميقات برگردد، و لو از وسط مسجد الحرام هم باشد، بايد برگردد به ميقات و از ميقات محرم بشود، براى مثل عمره تمتع، آن وقت اينجورى گفته شده، كه اگر اين روايت حتى أتى الموقف باشد، اين اختصاص پيدا مى‏كند به آن مغمى عليهى كه اغمائش ادامه پيدا كرده، تا وقوف به عرفات، آنجا هم كه ديگر جاى برگشتن حتى به مكه نيست، تا چه برسد به اين كه به ميقات كسى از عرفات برگردد، لذا روى اين احتمال، اين همه فروض مغمى عليه را دلالت نمى‏كند، و چون مثلاً نسخه مردد بين موقف و بين وقت است، وقت به معناى ميقات موقف به معناى عرفات، چون نسخه مردد بين اين دو تا هست، لذا نمى‏شود اگر اين روايت از جنبه ارسالش هم صرفنظر كنيم، و يا ارسالش را به واسطه فتواى مشهور اجبار بكنيم، اما خوب عبارت همه فروض مسأله را نمى‏گيرد، اما جواب از اين حرف اين است، آن نكته‏اى را كه عرض كردم مى‏خواهيم ذكر بكنيم، عبارت از اين نكته است، كه اين مغمى عليهى كه شما مى‏گوييد حتى أتى الموقف اين اغمائش در كجا حاصل شده؟ اغمائش در كجا حاصل شده؟ لابد اغمائش قبل الميقات بوده، خوب اگر اغمائش قبل الميقات بوده، چه حق داشتند كه اين را به موقف ببرند، چه حق داشتند كه اين را محرم نكرده از ميقات عبورش بدهند، در فرض اول مى‏گوييم مريضٍ أغمى عليه حتى الوقت، در ميقات كه آوردند، مغمى عليه بود، مى‏گويد يحرم عنه رجل، اما اگر ميقات موقف باشد مى‏گوييد أغمى عليه حتى أتى الموقف، خوب تا موقف چه جورى آوردند او را؟ كان مغمى عليه أم لا؟ اگر مغمى عليه نبوده، لابد محرم شده، اگر مغمى عليه بوده چه حق داشتند كه بدون احرام او را از ميقات عبورش بدهند، حقى براى اين مسأله وجود نداشته، مخصوصاً با اين كه او را به موقف بردند، لذا روى اين مسأله كه اگر موقف باشد اشكال به روايت وارد است، اشكالش اين است كه مجوز عبور دادن اين از ميقات تا عرفات مع وصف كونه مغمى عليه و هدفش هم اين بوده كه حج را انجام بدهد، اين عبارت از چيست؟ اينها بايد صبر بكنند، بايد صبر بكنند اگر بعد از عبور از ميقات فرضاً به هوش آمد برگردد به ميقات، اگر يقين دارند كه اين اغمائش طول مى‏كشد الى الموقف، خوب چرا در موقف يحرم عنه رجلٌ،
    همان ميقات يحرم عنه رجل، ما يحرم عنه رجل را از ميقات مأخر مى‏اندازيم الى الموقف، در موقف يحرم عنه رجلٌ، لذا اين احتمال كه در روايت موقف باشد، با توجه به اين نكته‏اى كه عرض كرديم، خيلى بعيد است، و ظاهر اين است كه كلمه، كلمه وقت است، وقت هم به معناى ميقات است، يعنى در ميقات كه آوردند، كان كصبى الغير المميز، يحرم عنه رجل، تا مسأله بعد ان شاء الله .
    و الحمد لله رب العالمين