• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • نام استاد آية الله لنكرانى
    تاريخ درس 1371
    موضوع خارج فقه حج
    شماره درس 402
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
    بحث در اين بود كه اگر كسى قدرت ندارد، بر اين كه تلبية را به صورت صحيح اداء بكند، از نظر ماده و از نظر هيئت، رعايت قواعد را نمى‏تواند بكند، و از راه تلقين و يا تعلم و تصحيح هم فعلاً راهى براى او وجود ندارد، تنها راهى كه براى او هست اين است كه تلبية را به تعبير فقهى به صورت ملحون ذكر بكند، كه يا بعضى از مواد يا بعضى از هيئات يا هر دو، صحيحاً اداء نشود، آيا در اينجا تكليف چيست؟ يك احتياطى مرحوم سيد كه ظاهرشان هم احتياط وجوبى است، احتياط كردند كه اين آدم هم تلبية را به اين صورتى كه براى او مقدور و ممكن است انجام بدهد، و هم استنابه كند، نايبى بگيرد، و آن نايب به عنوان نيابت، از طرف اين تلبية را انجام بدهد، مخصوصاً با توجه به اين كه در بعضى از موارد، در خصوص تلبية مسأله نيابت مطرح است، يكى آنجايى است كه اگر يك صبى غير مميزى را كسى بخواهد محرم بكند، كه در همان اوائل كتاب حج اين بحث مفصلاً مطرح شد، و مستحب اين بود كه ولى صبى غير مميز را هم محرمش بكند، منتها احرام چون متقوم به تلبية است، خود ولى از طرف آن صبى صورت تلبية و صيغه تلبية را ذكر مى‏كند، و همينطور درمورد مغمى عليه هم كه ايشان بحثش را نفرمودند، و مرحوم سيد در كتاب عروة بحث كرده، آنجا هم مسأله استنابة مطرح است، على اى حالٍ تلبية قابل استنابة است، و لو فى الجملة، آن وقت كسى بگويد كه در مورد اين كسى كه قدرت ندارد بر اين كه تلبية را صحيحاً بگويد بايد جمع بكند بين آن مقدار مقدور، و بين استنابه، بلكه از آخر كلام سيد استفاده مى‏شود كه مقتضاى احتياط اين است كه جمع بكند، احتياط وجوبى بين سه مطلب، يكى عربى به همين نحو غير صحيحى كه مى‏تواند انجام بدهد، و يكى ترجمه او به لغتى كه خود اين به آن لغت حرف مى‏زند، اگر فارس زبان است به لغت فارسى، اگر ترك زبان است به لغت تركى، و هكذا، اردو زبان است به لغت اردو، و هكذا، و علاوه بر اينها استنابه بكند، در حقيقت مرحوم سيد اين استنابة را بر حسب‏
    احتياط وجوبى مورد رعايت قرار داده، آن وقت دليلى كه براى ايشان ذكر شده، حالا قبل از اين كه دليل ايشان را ذكر بكنيم، امام بزرگوار قدس سره، مسأله استنابه را از دائره احتياط وجوبى به كلى خارج مى‏دانند، مى‏فرمايند اولى اين است كه استنابه هم ضميمه بشود، اما آنى كه در دو طرف احتياط وجوبى قرار گرفته، يكى ترجمه به همان لغتى است كه اين آشناى به آن لغت است، و يكى هم همان عربى به همان كيفيت غلطى كه مى‏تواند انجام بدهد، دو طرف احتياط وجوبى را اين قرار دادند، و استنابه به عنوان يك امر سوم مستحب در كلام امام بزرگوار مطرح است، خوب حالا اينجا چيزها يعنى ادلة و روايات و قواعدى را كه انسان بايد ملاحظه كند و بعد روى هم رفته، نتيجه بگيرد، عبارت از چند تا روايت است، به ضميمه دو تا قاعدة، يك قاعدة كه ما در اول مسأله نيابت در حج، كه خوب يك فصل مفصلى از فصول حج مسأله فصل نيابت بود، آنجا عرض كرديم كه نيابت اصولاً يك مسأله‏اى است بر خلاف قاعدة، اگر كسى را مكلف به يك تكليفى كردند حتى در بين عقلاء هم مسأله اينطور است ظاهر اين است كه خود مكلف بالمباشرة بايد اين كار را انجام بدهد، به دست خودش بايد انجام بدهد، لذا اين تكاليفى كه به ما متوجه شده، با اين كه ظاهراً در هيچ كدامش قيد مباشرت ذكر نشده، هيچ كجا نگفتند اقيموا الصلاة مباشرةً، اما خوب هم فتوا و هم فهم اين است كه نماز واجب را انسان خودش بايد انجام بدهد، و حق ندارد بگويد ما نايب مى‏گيريم، در صلوات يوميه‏اى كه همين با اين كه خودش زنده است ما نايب مى‏گيريم، حتى در باب حج تنها در يك مورد در باب حى آن هم روى روايات مسأله استنابه مطرح بود، و او عبارت از پير مردى بود كه پير مرد و يا مريض به مرضى كه لايرجى زواله كه بحثش را قبلاً مفصلاً ذكر كرديم، على اى حالٍ مسأله نيابت يك مسأله‏اى است بر خلاف قاعدة، هر كجا كه دليل بر خلاف اين قاعدة وجود داشته باشد، ما مى‏پذيريم، اما مواردى كه دليل قائم بر نيابت نشده باشد، خود ما نمى‏توانيم مسأله استنابة را مطرح بكنيم، اين يك جهت .
    جهت دوم و قاعده دوم، قاعده ميسور است، همان قاعده‏اى است كه در اصول بحثش شده، الميسور لايسقط بالمعسور، يا ما لايدرك كله لايترك كله، و يك تعبير ديگر، آنجا هم بحث شده كه اينها نه از نظر سند اعتبارى دارند و نه از نظر دلالت كاملاً روشن هستند، خيلى از موارد هم هست كه نمى‏تواند انسان به مفاد اينها ملتزم بشود، خوب حالا اگر كسى در ماه رمضان فقط شش ساعت مى‏تواند روزه بگيرد، بياييم بگوييم روى قاعده الميسور خوب شش ساعت روزه بگيرد، لازم نيست كه تمام روز را روزه بگيرد، و همينطور موارد زياد، لذا اين قاعدة را نمى‏شود مورد اعتناء قرار داد، و اما رواياتى كه اينجا هست، يك روايت در ابواب احرام جلد نهم وسائل، باب سى و نهم حديث‏
    دوم است، اين روايت را زرارة روايت كرده، لكن در سند اين روايت يس ظرير با ضاد واقع شده، كه اين نه تنها توثيقى ندارد، بلكه حتى مدحى هم در مورد او وارد نشده، لذا روايت از نظر سند دچار اشكال و ضعف است، زرارة اين جريان را نقل مى‏كند، مى‏گويد ان رجلاً قدم حاجاً، يك رجلى وارد شد براى اين كه حج را شروع بكند، لايحسن ان يلبى، درست نمى‏توانست تلبية بگويد، لايحسن ان يلبى، نه اين كه لايقدر على التلبية اصلاً، درست صحيح نمى‏توانست تلبية بگويد، فستفتى له ابوعبدالله عليه السلام، رفتند خدمت امام صادق صلوات الله عليه و در مورد اين استفتاء كردند، كه اين درست بلد نيست، تلبية بگويد، وظيفه اين چيست؟ فأمر له ان يلبى عنه يا ان يلبَى عنه، امام صادق دستور دادند بر طبق اين روايت كه از ناحيه او تلبية گفته بشود، يعنى نايبى به نيابت از او تلبية بگويد، اين روايت اگر از لحاظ سند معتبر بود، هم در مقابل آن قاعده اول كه ما مى‏گفتيم كه نيابت يك مطلبى است بر خلاف قاعدة و نياز به دليل دارد، خوب اگر سند اين روايت معتبر بود، اين دليلى بود در مقابل همان مسأله بر خلاف قاعدة، كما اين كه اگر قاعده ميسور هم حجيت مى‏داشت، الميسور لايسقط بالمعسور، بر فرضى كه سنداً و دلالتاً اشكالى در آن جريان نمى‏داشت، خوب اينطور نبود كه اين قاعدة، قابل تخصيص نباشد، در اين مورد روايت اين قاعدة را تخصيص مى‏زد، مى‏گفت اين كسى كه خوب بلد نيست تلبية بگويد اين لايجب عليه ان يلبى، بل الواجب ان يلبَى عنه، يعنى نايب بگيرد، و نايبش يك تلبيه صحيح را انجام بدهد، لذا اگر اين روايت صحيحة بود، در مقابل هر دو قاعدة مى‏ايستاد، و همينطور در مقابل حرف سيد هم اين روايت دليل بر خلاف ايشان بود، براى خاطر اين كه وقتى روايت مى‏گويد استنابة ديگر چه معنا دارد بگوييم احتياط وجوبى اقتضاء مى‏كند كه هم استنابة كند و هم همان مقدار غير صحيحى را كه خودش مى‏تواند انجام بدهد، انجام بدهد، خوب روايت صحيحه اگر دلالت بر يك چنين معنايى بكند، ديگر جا براى احتياط وجوبى به هيچ وجه باقى نمى‏ماند، و به طريق اولى ديگر جا براى احتياط وجوبى امام بزرگوار باقى نمى‏ماند، لكن اين روايت چون روايتى است غير معتبر، حالا فعلاً در مقابل مخصوصاً قاعده اين كه نيابت يك مطلبى است بر خلاف قاعدة، فعلاً اين روايت در مقابل او نمى‏تواند نقشى داشته باشد، اشكال فقط روى اين جهت روايت است، و اما روايت ديگر، كه اين روايت را در كتاب وسائل در باب صلاة كه ظاهراً جلد چهارم وسائل است، در ابواب قرائت باب شصت و هفتم حديث دوم، آنجا روايتى هست كه قرب الاسناد نقل مى‏كند عن هارون بن مسلم ايشان هم عن مسعدة بن صدقة، مسعدة بن صدقة توثيق شده، و حتى شيخ بزرگوار انصارى ايشان را توثيق كرده، لذا مى‏بينيد در كتاب رسائل در آن مسأله اصالة الحلية
    روايتى را از مسعدة بن صدقة، شيخ نقل مى‏فرمايد كه و الاشياء كلها على هذا حتى يستبين لك غير هذا او تقوم به البينة، آن تعبير شيخ اين است كه موثقة مسعدة بن صدقة، آنجا تعبير به موثقه كرده، از روايت مسعدة بن صدقة، معلوم مى‏شود كه توثيق كرده ايشان مسعدة بن صدقة را، لذا اين روايت از نظر سند قابل اعتبار و حجت از اين نظر، قال اين روايت مفصل است لكن يك تكه‏اش را ما نقل مى‏كنيم، در همان باب قرائت در يك جاى ديگر هم نقل شده، اما مفصلش همينى است كه من جايش را ذكر كردم، منتها همان تكه اولش را به ما مربوط است، بقيه‏اش ديگر توضيح اين مسأله است، قال مسعدة مى‏گويد سمعت جعفر بن محمد عليهما السلام يقول اينجورى مى‏فرمود امام صادق: انك قدترى من المحرم من العجم، تو مى‏بينى ملاحظه مى‏كنى از محرم اين من العجم بيان محرم است، عجم در روايات و در لغت عرب غير از آن معنايى است كه ما در اصطلاح خودمان بعد ذكر مى‏كنيم، عجم يعنى آنى كه عربى را فصيحاً و ظاهراً و صحيحاً نمى‏تواند بيان بكند، كه حتى عوام عرب مثل عوام فارس ما كه مى‏بينيد خيلى از عوامهاى ما همين كلمات فارسى را غلطاً اداء مى‏كنند، با اين كه زبان، زبان فارسى است، و مادر زادى است، لكن كثيرى از كلمات را غلط اداء مى‏كنند، حتى يك كلمات كثير الاستعمال را كه گاهى موجب مضحكه انسان هم مى‏شود، با اين كه زياد شنيدن كثيرى از عوام را در همين قم ديدم از كلمه جهنم تعبير به جهندم مى‏كنند كلمه را اينجورى بيان مى‏كنند، عجم، عجم در لغت و در اصطلاح يعنى آنى كه عربى را صحيحاً نمى‏تواند بيان بكند، و لو خودش لغتش هم عرب باشد، كثيرى از اعرابى كه نمى‏توانند عربى را صحيحاً اداء بكنند اينها را ازشان تعبير به عجم مى‏كنند، يك عنوان ديگرى هم دارد عنوان محرم، محرم همين محرم چيز، محرم اينطورى كه لغت هم تأييد مى‏كند، محرم عبارت از آن جائى است و آن چيزى است كه يك جهت عرض مى‏شود ناهماهنگى و تأسى درش وجود دارد، اين معناى كليش است، ناقه محرمة يعنى ناقه‏اى كه رام نيست، نمى‏گذارد درست سوار او بشوند، و از ركوب او استفاده كنند، حتى در بعضى از لغتها دارد كه اين تازيانه‏هائى كه تازه ساخته مى‏شود، و هنوز خيلى به كار نيفتاده، و حالت لينت پيدا نكرده، كلمه محرم را در او هم استعمال مى‏كنند، آن وقت اين عجم را به او محرم مى‏گويند، چرا؟ براى اين كه اين زبان اين متأسى از اين كه بتواند صحيح را بيان بكند، يارا و تاب و توان اين معنا را ندارد، كه اين كلمات را صحيحاً بيان بكند، لذا اين را بهش كلمه محرم را اطلاق مى‏كنند، اين كه دارد انك قدترى من المحرم من العجم، اين من العجم بيان همين محرم است، نه اين كه العجم على قسمين، بعضى‏هايشان محرم هستند بعضى‏هايشان غير محرم، نه ذيل همين روايت هم شاهد بر اين حرف من هست، كه اين من العجم، بيان همين محرم‏
    است، يعنى آنى كه نمى‏تواند عربى را صحيحاً اداء بكند، حالا مى‏خواهد فارس زبان باشد، و مى‏خواهد عرب زبان باشد، عرب زبانى هم كه نتواند صحيحاً اداء بكند آن هم همين عنوان عجم بر او منطبق است، انك قدترى من المحرم من العجم، چى‏ترى؟ لايراد منه ما يراد من العالم الفصيح، يعنى آن توقعى كه از عالم فصيح در كار است، آن چيزى را كه از عالم فصيح مى‏خواهند اين را ديگر از عجم نمى‏خواهند، فصيح هم باز در ذهنتان نرود، فصيح غير از اين فصيحى است كه من و شما در فصاحت و بلاغت در مسأله معانى بيان به كار مى‏بريم، فصيح يعنى آن كسى كه كلمات را صحيحاً مى‏تواند اداء بكند، غير از مسأله فصاحت و بلاغت است كه يكى از محسنات زائده بر اصل صحت از نظر قواعد عربيت است، مى‏فرمايد انك قدترى من المحرم من العجم لايراد منه ما يراد من العالم الفصيح، يعنى چه؟ يعنى از عالم فصيح مى‏خواهند كه الفاظ را صحيحاً بيان كند، اما از عجمى كه نمى‏تواند صحيحاً اداء بكند از او ديگر نمى‏خواهند صحيحاً اداء بكند، پس چه مى‏خواهند، همانى كه بلد است، چيز ديگرى نيست، همانى را كه بلد است، همانجورى كه مى‏تواند تلفظ بكند، همان را ذكر بكند، بعد مى‏فرمايد و كذلك الاخرص فى القرائة فى الصلاة و التشهد و ما أشبه ذلك كه ما اشبه ذلك‏اش همين تلبيه در ما نحن فيه در مسأله حج است، فهذا اين اخرص به منزلة العجم و المحرم، اينجا ببينيد محرم را عطف به عجم مى‏كند، نمى‏گويد بمنزلة المحرم من العجم فهذا بمنزلة العجم و المحرم، لايراد منه ما يراد من العاقل المتكلم الفصيح، نه آنى كه از عاقل متكلم فصيح اراده شده، از اين اراده نمى‏شود، اين نكته را هم توجه داشته باشيد كه كلمه عقل بر خلاف آنى كه بين ما متداول است كه ما عقل را در مقابل جنون به كار مى‏بريم، اما در روايات ما و در دعاهاى ما نوعاً كلمه عقل در مقابل جهل به كار گرفته مى‏شود، لذا آن حديث معروفى كه در كافى هست و امام بزرگوار قدس سره يك شرح مفصلى بر آن حديث معروف دارند، حديث جنود عقل و جهل، ببينيد جهل در مقابل عقل به كار گرفته شده، در دعاها هم همينطور است، در همين روايت هم گاهى تعبير به عالم فصيح مى‏كند، گاهى تعبير به عاقل فصيح مى‏كند، اين عاقلش در مقابل ديوانه نيست، ما بحثى از ديوانه نداريم، نه عجم ديوانه است، نه اخرص بيچاره ديوانه است، نه اين جاهل است آن هم غير قادر است اين نمى‏تواند الفاظ را صحيحاً بيان بكند، اخرص هم كه بيچاره قدرت ندارد كه اصلاً حرف بزند، و صحبت بكند، اين روايت به لحاظ اين كه هم سندش معتبر است و هم دلالتش يك دلالت روشنى هست، اين روايت ظاهرش اين است كه اين آدم كه عبارت از اين كسى است كه لايحسن التلبية، يعنى لايقدر على ان يأتى بالتلبية صحيحةً، صحيحةً نمى‏تواند تلبية را انجام بدهد، اين روايت مى‏گويد هر مقدارى كه مى‏تواند، ديگر نه‏
    مسأله ترجمه‏اى كه امام بزرگوار در عرض مى‏شود مقابل اين يك طرف احتياط وجوبى قرار داده‏اند مطرح است، و نه مسأله استنابه‏اى كه مرحوم سيد يك طرف احتياط وجوبى قرار دادند مطرح است، اين روايتى است كاملاً دلالت بر اين معنا مى‏كند، (سوال... و پاسخ استاد) نه ديگر، وظيفه را، مى‏گويد از اين، اين را مى‏خواهند، تمام شد، معناى احتياط وجوبى اين است كه بايد جمع بكند به لحاظ اين كه تكليف مشخص نيست، آيا نمى‏دانيم مأمور به‏اش اين تلبيه غير صحيحة است يا مأمور به‏اش ترجمة است، يا مأموربه‏اش استنابة است، مرحوم سيد بيايد احتياط وجوبى به جمع بين اينها بكند، امام بزرگوار هم استنابة را از دائره احتياط خارج بفرمايند و بفرمايند كه نه طرف احتياط دو تا است، عبارتشان اين بود، و مع عدم تمكنه فالاحوط الجمع بين اتيانها بأى نحوٍ امكن، و ترجمتها يا ترجمتها بلغته، اين مى‏گوييم از كجا آمده، وقتى روايت معتبره مى‏گويد لايراد من المحرم من العجم، يعنى ممن لايحسن التلبية، ممن لايحسن القرائة، لايراد منه ما يراد من العالم الفصيح، آيا معنى لايراد اين است اين تلبية نگويد، يا معنى لايراد اين است اين ترجمه كند، معنى لايراد استنابه كند، اينها كه نيست، معنى لايراد منه، يعنى بيشتر از آن مقدارى كه مى‏داند از او نمى‏خواهد، همان مقدارى كه مى‏داند انجام بدهد، زائد بر او ديگر هيچ مسأله‏اى ندارد، بله، آن استنابه را چون در روايت زرارة سندش معتبر نبود، به عنوان اولى و به عنوان يك احتياط استحبابى انسان مى‏تواند مدرك و مستندى براى اين داشته باشد، اما از نظر تكليف وجوبى ظاهر اين است كه بيشتر از اينها هيچ گونه تكليفى در كار نيست، آن وقت مؤيد اين، مؤيد همين حرف روايتى هست كه در باب اخرس وارد شده، كه اين هم حكم اخرس را بيان مى‏كند مستقيماً هم تأييدى است براى ما نحن فيه، آن روايت در باب پنجاه و نهم از ابواب قرائت كه همان ظاهراً جلد چهارم وسائل است، حديث اول، آن روايتى است كه معمولاً سكونى يك سند بيشتر ندارد، و اكثر شايد همه رواياتش همين سند درش هست، كه نوفلى از او نقل مى‏كند، اين روايت حالا بر طبقش هم فتوا داده‏اند، عن ابى عبدالله عليه السلام قال تلبية الاخرس و تشهده و قرائته القرآن فى الصلاة، حمد و سوره‏اى كه مى‏خواند، اينها چه جورى است، تحريك لسانه و اشارته باصبعه، اين است كه زبانش را حركت بدهد، با انگشت هم به تناسب حروف اشاره بكند، چون اشاره به اصبع با توجه به حروف يك اشاره‏هاى خاصى خواهد بود، مى‏فرمايد اخرس نمازش، خوب حالا نماز كه قابل استنابة نيست، خوب بگوييم آنجا چاره‏اى نيست، بايد با تحريك لسان و اشاره به اصبع تحقق پيدا بكند، اما چرا در تلبيه پاى استنابه را در كار نياوردند، با اين كه عرض كرديم در باب تلبية مواردى براى استنابه وجود دارد مع ذلك در باب اخرس، هيچ اشاره‏اى به‏
    مسأله استنابة نشده اصلاً، تلبية الاخرس تحريك لسانه و اشارته باصبعه، (سوال... و پاسخ استاد) آن ديگر به ما مربوط نيست، آن علتش را ديگر ما نمى‏فهميم، ولى بحث اين است كه مى‏فرمايد كه تلبيه‏اش اين است يعنى نه استنابة، نه اين كه حق ندارد استنابه بكند، استنابه كافى نيست، اين بايد تحقق داشته باشد، تحريك لسانه و اشارته باصبعه حتماً بايد تحقق داشته باشد، خوب اگر در باب اخرس پاى استنابه را از نظر وجوب بريدند و به همان اشارة و تحريك لسان اكتفاء كردند، حالا نمى‏خواهيم اولويت هم ادعا بكنيم، آيا اين آدم بيچاره‏اى كه به زبان خودش مى‏تواند تلبية بگويد منتها به جاى فتحه كسره مى‏گويد، هر چه مى‏گوئى لبيك بگو مى‏گويد لبيكِ، فرضاً بحث ما همين است، فقط اين اشكال در كارش وجود دارد، آيا ما استفاده نمى‏كنيم كه اين بايد متصدى تلبيه‏اش خودش باشد، خودش بايد تلبية بگويد و اين معنا ضرورت دارد اگر استنابه‏اى هم هست به عنوان يك اضافه مستحبى مطرح است، پس در حقيقت اين روايتى كه در مورد اخرس واقع شده، انسان با فهم عرفى‏اش، مى‏تواند بگويد كه اگر در مورد اخرسى كه لايقدر على التكلم رأساً، مع ذلك پاى نايب و استنابه را باز نكردند، در مورد اين آدمى كه يكى دو تا غلط ادبى دارد حالا يا هيئةً يا مادةً، اگر مسأله اولويت هم مطرح نباشد، خوب حداقل فرقى با اخرس نمى‏كند، و ظاهر اين است كه عرف از روايت اخرس هم اين معنا را استفاده مى‏كند، لذا با توجه به اين دو روايت كه يكى در باب العجم المحرم واقع شده، يكى در باب تلبية وارد شده، روايت عجم محرم، موثقه است، روايت اخرس هم بعضيها تصحيح كردند روايتش را، لكن تصحيح هم نباشد، چون فتوا بر طبق اين روايت داده شده، در اينجا اگر ضعف سندى هم فرضاً درش وجود داشته باشد، وجود فتوا استناداً الى هذه الرواية، اين جبران مى‏كند ضعف سند اين روايت را، و آن وقت ما هم حكم خود اخرس را از اين روايت استفاده مى‏كنيم، و هم در ما نحن فيه مسأله را ما استفاده مى‏كنيم، پس در نتيجه با توجه به روايات ظاهر اين است كه همان مقدارى را كه قدرت دارد همان مقدار را بگويد، حالا اينجا يك بحثى پيش مى‏آيد كه اگر يك فارسى زبان اصلاً هيچ قدرت ندارد كه عربى حرف بزند، و لو به صورت غير صحيح، اما خوب اگر ترجمة بكنند لبيك را به زبان فارسى، آن ترجمه عرض مى‏شود براى او مقدور است، اين را حالا فردا عرض مى‏كنيم، و يكى هم صبى غير مميز را و شايد مغمى عليه را فردا ان شاء الله .
    و الحمد لله رب العالمين