• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • نام استاد آية الله لنكرانى
    تاريخ درس 1371
    موضوع خارج فقه حج
    شماره درس 400
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
    بحث در كيفيت و صورت تلبية بود، اقوال مختلفى در اينجا وجود داشت، قول اول كه مرحوم محقق در شرايع فرمود: اين قول اظهر است، و مرحوم سيد و امام بزرگوار هم قدس سرهما همين قول را تقويت كردند، كه او عبارت از همان چهار تلبية به آن صورتى كه ملاحظه فرموديد و دو روايت صحيحة دلالت بر اين قول مى‏كرد، منتها يكى از آن دو روايت فى نفسه دلالت داشت روايت دوم به ضميمه اجماع دلالت مى‏كرد، و عرض كرديم كه روايت اول هم دلالتش دلالت ظهورى است، نه اين كه صراحت داشته باشد، اينطورى كه مرحوم سيد در متن عروة و بعض الاعلام فى شرحها ادعاى صراحت كردند، نه صراحت ندارد، اما ظهور دارد و ظهور هم براى ما حجت است.
    و اما قول دومى كه در اين باب بود، آن قول عبارت از اين بود كه همان صورت اول را حفظ بكنند لكن با اين اضافة كه تعبير محقق اين بود، و قيل يضيف الى ذلك اين عبارت را، ان الحمد و النعمة لك و الملك لاشريك لك كه عرض كرديم اِنّ را دو جور مى‏شود خواند، ملك را هم هكذا، اين قول همان چيزى است كه در متن تحرير به صورت و الاحوط الاولى بيان كرده‏اند، كه و الاحوط الاولى ان يقول عقيب ما تقدم همين عبارت را، لكن خوب جماعتى قائل به لزوم اين اضافة شده‏اند، و گفته‏اند كه حتماً بايد اين اضافة وجود داشته باشد، رواياتى را هم براى اين قول خودشان مورد استدلال قرار دادند، يكى صحيحه عبدالله بن سنان باب چهلم از همان ابواب احرام جلد نهم حديث چهارم، حديث چهارم محمد بن على بن الحسين صدوق باسناده عن النظر بن سويد كه سند ايشان به نظر بن سويد صحيح است، ايشان هم عن عبدالله بن سنان كه موثق است به خلاف محمد بن سنان، ايشان نقل كرده عن ابى عبدالله عليه السلام قال لما لبى رسول الله صلى الله عليه و آله، هنگامى كه رسول خدا تلبية مى‏گفتند قال در صورت تلبية و كيفيت تلبية اينجورى تعبير مى‏كردند، قال لبيك اللهم لبيك، لبيك لاشريك لك لبيك، كه خوب تا اينجا با
    همان صورت اول كاملاً مطابقند، بدون هيچ كم و زياد، لكن اضافه دارند، ان الحمد و النعمة لك و الملك، لاشريك لك لبيك لبيك ذا المعارج لبيك، بعد امام صادق فرمودند: و كان يكثر من ذى المعارج، يعنى اين كلمه ذا المعارج را در تلبية زياد تكرار مى‏كردند، و كان يلبى رسول خدا تلبية را تكرار مى‏كردند كلما لقى راكباً او علا أكمةً، يا يك عرض مى‏شود كوهى را بالا مى‏رفتند، جاى بلندى را، او حبط وادياً، يا يك سراشيبى را در آن وارد مى‏شدند، و من آخر الليل كه همان اسحار بود، كه در روايت آن روز ملاحظه فرموديد، و فى ادبار الصلوات، در دنبال نمازها هم تلبية را تكرار مى‏كردند، خوب اين روايت را اينها به آن استدلال كرده‏اند، دو تا اشكال به استدلال به اين روايت براى اين قول دوم شده، يك اشكال اين است كه اين روايت در حقيقت منطبق بر مدعاى اين قائل به قوم دوم نيست، براى اين كه اين قائل به قول دوم فقط مى‏گويد اضافه كنيد، ان الحمد و النعمة لك و الملك لا شريك لك، تا اينجا، در حالى كه در اين روايت بعد از لاشريك لك، دارد لبيك لبيك ذا المعارج لبيك، سه تا تلبيه اضافى هم دارد، پس چطور اين قائل مى‏تواند به اين روايت استدلال بكند، اين روايت كه بين ان الحمد و النعمة لك، و بين جملات بعدى تفكيكى قائل نشده، امام صادق صلوات الله عليه وقتى كه صورت تلبيه رسول خدا را نقل كردند، فرمودند كه رسول خدا اينجورى در مقام تلبية، تلبية مى‏گفتند، تفكيكى بين جملات در روايت نشده، پس چطور اين قائل به قول دوم مى‏تواند استدلال به اين روايت بكند، اين روايت لاتنطبق على مدعاه، اين يك اشكالى كه به استدلال به اين روايت شده، اشكال دوم اين است كه امام صادق صلوات الله عليه اگر مستقيماً مى‏فرمودند كه كيفيت تلبية عبارت از اين معنا است اين ظهور داشت در اين كه اين كيفيت ضرورت دارد يا اين كه اگر امام صادق صلوات الله عليه نقل مى‏كردند كه قال رسول الله صلى الله عليه و آله كيفية التلبية هكذا، خوب اين هم ظهور داشت در اين كه اين كيفيت ضرورت دارد اما اينجا يك مطلب سومى هست و آن اين است كه امام صادق صلوات الله عليه نقل فعل رسول خدا را كرده‏اند، فرموده‏اند كه لما لبى رسول الله قال هذه العبارة، امام صادق حكايت فعل رسول خدا را كردند، و فعل يمكن ان يقع على وجه الوجوب، و يمكن ان يقع على وجه الاستحباب، و يمكن ان يكون مشتملاً على كلا الامرين، يك قسمتش مستحب، يك قسمت هم واجب، در حقيقت حكايت فعل دلالتى بر لزوم آن فعل نمى‏كند، براى اين كه رسول خدا خوب همانطورى كه عمل واجب را انجام مى‏دادند، خوب مستحبات را هم انجام مى‏دادند، و اين روايت نمى‏گويد كه رسول خدا فرمود كه كيفية التلبية هكذا، اين روايت مى‏گويد رسول خدا عملاً در مقام تلبية اين عبارت را به كار مى‏بردند، اين در حقيقت حكايت عمل رسول خدا و حكايت فعل رسول خدا
    است، اين دو تا اشكال به استدلال به اين روايت شده، لكن بعض الاعلام اين دو تا اشكال را كردند، لكن به نظر من هيچ كدام از اين دو اشكال وارد نيست، و مدعى اين قول دوم از هر دوى اين اشكالات كاملا مى‏تواند جواب بدهد، و آن اين است كه اولاً يك مطلبى هست كه اين را سيد الاستاذ مرحوم آقاى بروجردى قدس سره الشريف در موارد زيادى اين نكته را ذكر مى‏كردند، و اين نكته‏اى است كه بايد به آن توجه داشته باشد انسان، آن نكته اين است كه يك وقت يك راوى حكايت مى‏كند عمل رسول خدا را، يا يك راوى حكايت مى‏كند عمل امام معصوم عليه السلام را، مثلاً زرارة فرض كنيد يك وقت در سفر حج، در خدمت امام صادق صلوات الله عليه بوده، بعد مى‏آيد نقل مى‏كند مى‏گويد در مسجد شجرة وقتى كه امام صادق تلبية را ذكر مى‏كردند، اين عبارت را به كار بردند، اينجا حرف درست است، خوب ممكن است امام صادق اكتفاء نكنند به آن مقدار واجب از تلبية، مستحباتى و اضافاتى در تلبية وجود دارد، و چه كسى اولاى به رعايت اين مستحبات از امام معصوم عليه السلام، او از همه نزديكتر است به اين كه رعايت بكند مستحبات شرعية را، پس اگر راوى فعل رسول خدا يا امام معصوم يك راوى غير امام باشد، اينجا همين حرف درست است، كه حكاية الفعل چندان اهميتى ندارد، براى اين كه حكاية الفعل معنايش اين است كه امام صادق اينجورى تلبية مى‏گفتند، رسول خدا اينجورى تلبية ذكر مى‏كردند، خوب من الممكن كه قسمت زيادى از آن مستحب باشد، اما اگر ما ببينيم كه يك امامى، امام حكايت مى‏كند، امام دارد فعل رسول خدا را حكايت مى‏كند، و اين حكايت هدف دارد هدف بيان حكم است، امام كه نمى‏خواهد داستان سرايى بكند، و حتى نمى‏خواهد تاريخ امام ذكر بكند، امام وقتى كه عمل رسول خدا را حكايت مى‏كند، اين حكايت خودش يك طريق بيان حكم است، بيان حكم راههاى مختلف دارد، گاهى مى‏بينيد در روايت يك چيزى را از امام مى‏پرسند امام مى‏فرمايد قال الله تبارك و تعالى فى كتابه كذا، امام آيه را مى‏آورد در مقام بيان حكم ذكر مى‏كند، گاهى هم بيان حكم به كيفيت حكايت عمل رسول خدا است، اين كه امام صادق اينجا مى‏فرمايد لما لبىّ رسول الله قال كذا، هدف چى بوده از اين نقل؟ هدف بيان حكم است، مى‏خواهد امام صادق بفرمايد كه كيفية التلبية كذا، اينجا ديگر ما نمى‏توانيم بنشينيم بگوييم و من الممكن ان يكون الفعل مستحبا، اين من الممكن در آنجاهايى درست است كه راوى غير امام باشد، و ليس من شأن غير الامام بيان الحكم، اما اگر راوى خودش امام است، دارد عمل رسول خدا را نقل مى‏كند، و هدفش از بيان فعل رسول خدا بيان حكم است، اين تا دليلى بر خلافش نداشته باشيم، ما بايد بگوييم تعين دارد، اين تعين دارد اين ظاهر در وجوب است، ما اگر دليلى در مقابل اين نداشته باشيم، كه اين هم باز يك قاعده‏
    كلى در هر روايتى است، كه وقتى انسان در مقابل يك روايتى قرار مى‏گيرد، اول بايد تمام دقت و نظر را در رابطه با خود روايت مصروف بكند، فورى هنوز روايت حل نشده، نچسبد به اين كه فلان جا يك دليل بر خلافش است، فلان جا يك روايت بر خلافش است، اول ببيينيم خود روايت چيست؟ بعد آن وقت برويم ببينيم چه مقدار دليل در مقابلش داريم، اگر يك دليل اقوى در مقابلش داشته باشيم، آن وقت پاى دليل اقوى را پيش بياوريم، اگر ما باشيم و نفس هذه الرواية، نمى‏توانيم بگوييم چون امام صادق صلوات الله عليه حكايت فعل رسول خدا را مى‏كردند، و من الممكن كه فعل رسول خدا يك قسمتش جنبه استحبابى داشته، پس دليلى نداريم كه ديگر ان الحمد و النعمة و الملك لك لاشريك لك، اين هم جزء تلبية بوده، نه خير لعل اين از مستحبات تلبية باشد، نه، روايت ظاهرش وجوب است، فى نفسه اين روايت دلالت بر وجوب مى‏كند، براى اين كه حكاية الفعل چون لغرض بيان الحكم است و الحاكى هم، هو الامام است، عرض كردم اگر زرارة خدمت امام صادق صلوات الله عليه در يك سفر حجى بود، بعد آمد نقل كرد كه امام صادق در مسجد شجرة اينجورى تلبية را ذكر كردند، ما استفاده نمى‏كرديم وجوب تمام آن خصوصياتى را كه امام صادق در تلبية به كار بردند، براى اين كه زرارة كه شأنش اين نيست كه بيان حكم بكند، اما امام صادق وقتى كه حكايت فعل رسول خدا را مى‏كند و مقصودش هم بيان حكم است، اين ظهور در وجوب دارد، اين معنايش اين است كه تلبية همين است و كمتر از اين نيست، پس اين اشكال به اين استدلال وارد نيست، (سوال... و پاسخ استاد) اتفاقاً سوال نكرده باشد بهتر است، براى اين كه امام اگر سؤال نكرده يك حرفى را بزند آن دليل بر اين است كه آن حرف اهميت بيشترى دارد، و الا سؤال يك چيزى است كه آدم مجبور است در مقابل سائل جواب بدهد، اما اگر ابتدائاً خودشان يك مطلبى را فرمودند، اين از اهميت بالاترى برخوردار است، عرض مى‏شود و اما آن اشكال دوم چطور، خوب اين روايت تطبيق بر مدعاى اين قائل نمى‏كند، چرا؟ بله، اين روايت تطبيق بر مدعاى قائل نمى‏كند، براى اين كه قائل از نظر تلبية همان چهار تلبيه اول را مى‏گفت واجب است منتها مى‏گفت دنبال تلبيه چهارم اين ان الحمد و النعمة لك و الملك لاشريك لك، اين هم بايد اضافة بشود، در حالى كه در روايت بعد از اضافه اين سه تا لبيك هم اضافه شده، لبيك لبيك ذا المعارج لبيك، خوب اين دليل چطور تطبيق بر مدعا مى‏كند، مى‏گوييم‏ها، به همان كيفيتى كه شما در قول اول به آن روايت دوم استدلال كرديد، نمى‏گفتيد اجماع هم ضميمه‏اش مى‏شود اينجا هم مى‏گويد اجماع، اين قائل هم مى‏گويد ما اجماع را مى‏آوريم كنار اين روايت مى‏گذاريم، لكن اجماع نه اين كه دليل لبى و قدر متيقن دارد، اجماع مى‏گويد كه زائد بر اربع واجب نيست، خوب‏
    حالا زائد بر اربع از كجا شروع مى‏شود؟ از ان الحمد و النعمة شروع مى‏شود يا از اين لبيك لبيك ذا المعارج لبيك، قدر مسلم اين است كه اجماع مى‏گويد اين سه تا لبيك اخير اين دخالت ندارد اين واجب نيست، اما ان الحمد و النعمة لك و الملك را اجماع گفته واجب نيست، روايت كه مى‏گويد واجب است، روايت در حقيقت هم مى‏گويد ان الحمد و النعمة و الفلان تا قبل از لبيك پنجم واجب است، هم مى‏گويد لبيك پنجم و ششم و هفتم هم واجب است، شما كه اجماع داريد، اجماع مى‏گويد پنجم و ششم و هفتم ليس بواجب، اما ان الحمد و النعمة لك و الملك چه دليلى بر عدم وجوبش شما مى‏توانيد داشته باشيد، پس اين قائل در تطبيق روايت بر مدعاى خودش همان راهى را كه خود ما در رابطه با قول اول نسبت به روايت دوم طى كرديم، همان راه را اينجا طى مى‏كند، مى‏گويد درست است اين روايت هفت تا لبيك دارد، اگر هم اجماع نبود ما هر هفت تا را مى‏گفتيم واجب است، لكن اجماع مى‏گويد از چهار تا به بالا لازم نيست، تلبيه پنج و شش و هفت واجب نيست، اما خوب حالا كه واجب نيست، ان الحمد و النعمة و الملك هم واجب نيست، آن كه ديگر اجماعى به عدم وجوبش قائم نشده، پس اين دليل به ضميمه اجماع و با توجه به اين كه اجماع قدر متيقن دارد كاملاً منطبق بر مدعاى اين قول دوم است، و هيچ گونه اشكالى از نظر استدلال ندارد، منتها ما به استناد آن روايت دوم آن روز مى‏توانيم بگوييم آن روايت قرينه بر عدم وجوب ان الحمد و النعمة مى‏شود، براى اين كه روايت عمر بن يزيد هيچ جمله ان الحمد و النعمة لك و الملك در او ذكر نشده بود، و پيداست كه عدم ذكر دليل بر عدم وجوب است، پس استدلال به اين روايت براى اين درست است، لكن ما ملزم نيستيم اين روايت را بپذيريم، براى اين كه روايت عمر بن يزيد آن روز را مى‏آوريم در مقابل اين روايت، و مى‏گوييم حيث اين كه در آن روايت ان الحمد و النعمة لك و الملك ذكر نشده، آن قرينه مى‏شود به اين كه همان طورى كه آن تلبيه پنجم و ششم و هفتم واجب نيست، بلكه مستحب است، اين ان الحمد و النعمة لك و الملك هم لايكون واجباً بل يكون مستحباً، اينجورى بايد در مقابل استدلال به اين روايت ما جواب بدهيم، نه اين كه بياييم آن دو تا اشكال را بكنيم، يكى اين كه اين حكايت فعل است، يكى اين كه منطبق بر مدعا نيست، نه آن دو تا اشكال كاملاً قابل جواب است، اما در عين حال ما را ملزم نمى‏كند به اين كه بر طبق اين روايت ما نظر بدهيم، (سوال... و پاسخ استاد) آن را كه گفتيم ظهور ندارد، يعنى گفتيم اين كه ظهور دارد در اين كه واجب نيست، اما روايت عمر بن يزيد صريح در عدم وجوب بود، براى اين كه وقتى تلبية را ذكر مى‏كرد هيچ اصلاً ان الحمد و النعمة در روايت عمر بن يزيد نبود، آن همين روايت قبل از اين است، گفت تقول لبيك اللهم لبيك، لبيك لاشريك لك لبيك بعد مى‏روند
    سراغ ذا المعارج لبيك، ديگر اصلاً ان الحمد و النعمة و الملك اصلاً در روايت عمر بن يزيد ذكر نشده بود، اين يك روايتى بود كه قائل به قول دوم به آن استدلال كرد، اما روايت ديگر در باب سى و ششم از همين ابواب احرام، عرض مى‏شود كه حديث شش، اين روايت را، عبدالله بن جعفر حميرى فى قرب الاسناد عن محمد بن عبد الحميد العطار، عن عاصم بن حميد، سندش خوب است، قال سمعت اباعبدالله عليه السلام يقول ان رسول الله صلى الله عليه و آله لما انتهى الى البيداء حيث الميل، وقتى كه منتهى به بيداء شدند در يك ميلى قربت يا قُرِّبت له ناقة، يك ناقه‏اى را نزديك آوردند براى ايشان، و ركبها، سوار شدند، فلما انبعثت به، وقتى كه ناقة حركت كرد و از جا بلند شد و آماده حركت شد، لبّى بالاربع، چهار تلبية گفتند، رسول خدا، و كيفيت تلبيه ايشان هم اين بود فقال لبيك اللهم لبيك، باز يك اللهم اينجا اضافه دارد، اللهم لبيك، لبيك لاشريك لك لبيك، ان الحمد و النعمة و الملك لك، لاشريك لك لبيك، ثم قال هاهنا يخسف بالاخابس، ثم قال ان الناس زادوا بعد و هو أحسن، عرض مى‏شود كه اين كيفيت تلبية را، اولا كه از نظر آن صورت اول، يك قدرى با آن صورت مخالفت دارد، به لحاظ اين كه كلمه اللهم در آن قول اول يك بار ذكر شده، عبارت اين بود، لبيك اللهم لبيك، ديگر اللهم جز يك جا در صورت اول ذكر نشده بود، اما اينجا اينجورى دارد، لبيك اللهم لبيك، باز يك اللهم لبيك هم اضافه دارد اينجا، و به يك عبارت ديگر، يك اللهم دوم حالا فعلاً اضافه دارد، و بعد از او دارد لبيك لاشريك لك لبيك ان الحمد و النعمة لك، حالا لك و الملك يا و الملك لك، لاشريك لك لبيك، اين عرض مى‏شود كه باز همان اشكال را به اين روايت و به استدلال به اين روايت شده، كه اين حكايت فعل رسول خداست و من الممكن اين كه فعل على وجه الاستحباب واقع شده باشد، و هيچ دليلى بر وجوب نيست، كه آن جوابش به همان جوابى كه در رابطه با روايت قبلى ما ذكر كرديم، جواب داده مى‏شود، اما اشكال دوم اينجا وارد است، براى اين كه، اين كيفيتش اصلاً با كيفيت مدعاى قول دوم تطبيق نمى‏كند، براى اين كه در مدعاى قول دوم از نظر تلبية ما چهار تا تلبية بيشتر نداشتيم، و اينجا تقريباً شش تا تلبية داريم شش تا تا تلبية در اينجا ذكر شده، خوب بگوييد همان جواب اجماعى كه آنجا داديد همين جا هم ذكر بكنيد، آن جواب اينجا جريان ندارد، چرا؟ براى اين كه در روايت قبلى آن تلبيه پنجم بعد از ان الحمد و النعمة لك و الملك، لاشريك لك بود، يعنى اين جمله تمام مى‏شد، آن وقت تلبيه پنجم و ششم و هفتم بود، ما مى‏گفتيم به اجماع و قدر متيقنى كه در رابطه با اجماع وجود دارد ما مى‏گوييم از اين تلبيه پنجم به بعد را دورش را قلم بگيريد، بگوييد اين ديگر ليس بواجبٍ، اين از مستحبات و از اضافات تلبية است، اما اينجا مسأله اينطور نيست، اينجا اصلاً
    صورت فرق كرده، با آن صورتى كه اين قائل مى‏گويد، آنى كه اين قائل مى‏گويد قبل از ان الحمد و النعمة لك و الملك چهار تلبية است، در حالى كه در روايت قبل از ان الحمد و النعمة لك و الملك پنج تا تلبية ذكر شده، آن وقت چه جورى اينجا ما مسأله را با اجماع حل بكنيم، اگر تلبيه پنجم بعد از اين ان الحمد و النعمة و الملك بود، مى‏گفتيم خوب اجماع بر عدم وجوب داريم كه در همين روايت نسبت به تلبيه ششم اين حرف را مى‏زنيم، براى اين كه بعد از اين ان الحمد و النعمة در آخر يك كلمه لبيك هم باز اضافه شده، بفرماييد به اجماع عدم وجوب آن تلبية سادسة را از بين مى‏بريم، اما آن تلبيه خامسه كه اين وسط واقع شده، و قبل از ان الحمد و النعمة لك و الملك وارد شده، آيا مى‏توانيم ما به اجماع فقط اين لبيكش را برداريم دنباله اين لبيك را بگذاريم، علاوه كلمه اللهم هم در اين صورت دو بار اضافة شده، در حالى كه در مدعاى اين قائل كلمه اللهم يك بار ذكر شده بود، و به همان كيفيت اول در رابطه با قبل از ان الحمد و النعمة لك و الملك ذكر شده، پس در حقيقت اين اشكال از اين نظر به اين روايت عرض مى‏شود وارد است، يك اشكال ديگر هم كردند و آن اين است كه آن روز هم من اشارة كردم، اشكال كردند كه در مدعاى اين قائل كلمه «لك» بعد از كلمه «ملك» ذكر شده، ان الحمد و النعمة لك و الملك، در حالى كه در روايت اول «و الملك» ذكر شده بعد كلمه «لك» ذكر شده، منتها بعض الاعلام فرمودند كه احدى قائل نشده به اين كه كلمه «لك» بعد الملك باشد، عرض كرديم اين صاحب جواهر شايد از ده تا از كتابهاى فقهية نقل مى‏كند و اصلاً قول چهارم را، ما سه تا قول ذكر كرديم يعنى پنج تا، سه تا را محقق در شرايع ذكر كرد، قول چهارمى كه صاحب جواهر ذكر مى‏كند عبارت از قول سوم است با توجه به اين كه كلمه «لك» بعد از كلمه و الملك ذكر شده باشد، پس اين كه بگوييم لم يقل به احدٌ با اين كه اين همه كتابهاى فقهى صاحب جواهر كه اينجا هم آن روز من ياداشت كردم كه صاحب جواهر مى‏فرمايد و عن جمل السيد و شرحه و المبسوط و السرائر و الكافى و الغنية و المهذب و الوسيلة ذلك لكن بتقديم «و الملك» على «لك»، پس مى‏گوييم لم يقل احد به اين كه الملك مقدم بر لك ذكر شده باشد، اما اشكال به اين قول دوم اين اشكال وارد است، براى اين كه قائل به قوم دوم، نمى‏آيد كلمه و الملك را قبل از لك ذكر بكند، آن كه در مدعاى او ذكر شده اين است كه كلمه «لك» قبل از و الملك ذكر شده، از نظر عدم تطبيق اشكال به استدلال هست، اما از نظر اين كه كسى قائل به اين قول نشده، احدى نگفته كه كلمه «و الملك» تقدم بر «لك» دارد اين از عجايب فرمايشات است.
    يك روايت سومى هم هست كه اين را هم عرض كنيم، اين قول تمام بشود، اين روايت سندش سند جالبى نيست، در جلد هشتم وسائل است، ابواب‏
    اقسام حج باب دوم حديث بيست و نهم همان حديث شرايع الدين معروف شيخ صدوق كه در كتاب خصال ذكر كرده و از اعمش هم نقل مى‏كند لكن از نظر سند اشكالاتى در اين سند وجود دارد، آنجا از امام صادق صلوات الله عليه روايت مفصله‏اى است ضمنش مى‏فرمايد كه و فرائض الحج الاحرام و التلبيات الاربع، تلبيات اربع را درست عيناً عين حرف اين قول دوم مى‏گويد، و هى لبيك اللهم لبيك لبيك لاشريك لك لبيك ان الحمد و النعمة لك و الملك لاشريك لك تمام شد، اين از نظر عبارت عين همين عبارت قائل به قول دوم است لكن سند اين روايت هم درست نيست، و جوابى هم كه ما از آن روايت عاصم بن حميد مى‏دهيم اين است كه درست است كه اين روايت ظهور در وجوب به آن كيفيت دارد، لكن آن دو روايتى كه ما به آن استدلال بر عدم وجوب كرديم در مقابل مى‏ايستد و اين روايت را حمل بر استحباب مى‏كند تا بعد.
    و الحمد لله رب العالمين