• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • نام استاد آية الله لنكرانى
    تاريخ درس 1371
    موضوع خارج فقه حج
    شماره درس 393
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
    در مسأله پنج اينطور مى‏فرمايند:«لو نوى كحج فلانٍ فان علم ان حجه لماذا صح و الا فلاوجه البطلان »
    چون بحث اصلى ما، در نيت و جهاتى بود كه در نيت معتبر است، يكى از خصوصيات اين بود كه بايد در نيت مشخص بشود، كه آيا براى حج است براى عمرة است، حجش حج تمتع است، قران‏است افراد است، اين خصوصيات همه بايد در نيت مشخص باشد، و بعد به اين تناسب فرعى پيش آمد كه اگر كسى در نيت اين خصوصيات را مشخص كرده، لكن بعد فراموش كرد كه بحثش را گذرانديم، حالا در اين مسأله ناظر به اين معنا هستند، كه اگر تعيينى كه در نيت انجام مى‏گيرد به اين صورت باشد، به اين كيفيت تعيين بكند، بگويد كه من همان چيزى را كه زيد نيت كرده و براى او محرم مى‏شود، من هم همان را مى‏خواهم انجام بدهم، اگر او مثلاً حج را انجام مى‏دهد من هم همان را انجام مى‏دهم، اگر او عمره انجام مى‏دهد، من هم همان را انجام مى‏دهم، در حقيقت نيت خودش را مرتبط مى‏كند به نيت ديگرى، آيا اين مقدار تعيين كفايت مى‏كند، و اصولاً اينطور نيت درست است يا نه؟ اينجا يكى دو صورتش تقريباً حكمش روشن است، اشكال در يكى دو صورت ديگر است، آن صورتى كه آن ديگرى كه اين نيت خودش را مرتبط مى‏كند به نيت او و خودش را مشابه او قرار مى‏دهد، يك وقت براى همين اولى مشخص است اين معنا كه اين دومى چه نيت كرده، مى‏داند كه اين دومى عنوان حج را نيت كرده، منتها اين اولى بجاى اين كه بگويد من حج را نيت مى‏كنم، مى‏گويد همان چيزى را كه ديگرى نيت كرده من هم نيت مى‏كنم، لكن مى‏داند مشخصاً برايش معلوم است كه ديگرى حج را يا مثلاً به ضميمه خصوصيات قران‏و تمتع و افراد همه اين جهات برايش روشن است، و مى‏گويد من هم منويَّم همان چيزى است كه او نيت كرده، و مى‏داند هم كه او چه چيز نيت كرده، خوب اين جاى ترديد نيست كه اين معنا صحيح است، و در حقيقت‏
    مشكله‏اى در اين وجود ندارد، فقط به اصطلاح لقمه را از پشت سر آورده، اما لقمه را داخل دهان گذاشته، مى‏گويد من همان چيزى را كه زيد نيت كرده نيت كردم، و مى‏داند هم كه زيد مثلاً عمره تمتع را نيت كرده، خوب در حقيقت پس اين هم عمره تمتع را نيت كرده، منتها با يك واسطه‏اى، حالا شايد در اين واسطه هم گاهى يك غرضى در كار باشد، تا حالا در جريان اميرالمؤمنين عليه السلام بعد عرض مى‏كنيم ان شاء الله، اگر اينطور باشد كه هيچ جاى ترديد نيست، اين صحيح است، كما اين كه يك صورتش هم جاى ترديد نيست كه باطل است، و آن اين است كه ديگرى كه عبارت از دومى است كه اين نيت خودش را مرتبط مى‏كند به نيت او و مى‏گويد همان چيزى را كه او نيت دارد من هم نيت مى‏كنم، اگر دومى اصلاً محرم نشود، اصلاً احرامى براى او پيش نيايد، تا مسأله نيت مطرح باشد، خوب اين مى‏گويد كه من مثل او محرم مى‏شوم، خوب او احرامى اصلاً صادر نشد، اگر هم مى‏خواست صادر بشود، فرض كنيد كه پشيمان شد و ديگر محرم نشد، نمى‏تواند بگويد من مثل ديگرى محرم مى‏شوم، ديگرى اصلاً احرامى از او تحقق پيدا نكرد، اينجا هم باطل است مگر اين كه همينجا هم يك صورتش را انسان مى‏تواند در آن مناقشه كند، و بگويد به صورت قضيه تعليقيه بگويد من نيت مى‏كنم آن چيزى را كه اگر زيد مى‏خواست محرم بشود، او را نيت مى‏كرد، و مى‏داند كه اگر زيد مى‏خواست محرم بشود، عمره تمتع را نيت مى‏كرد، اول هم فرض كنيد تصميم داشت، بعد منصرف شد از اين كه محرم بشود، و عمره تمتع را مثلاً شروع بكند، اينجائى كه به صورت يك قضيه تعليقية باشد، لكن مشخص باشد كه اگر زيد محرم مى‏شد، عمره تمتع را نيت مى‏كرد، اينجا هم لايبعد، با اين كه محرم هم نشده، اين نيت خودش را مرتبط بكند، به نيت تعليقى آن شخص ديگر، در حالى كه برايش روشن است كه اگر او نيت مى‏كرد عمره تمتع را نيت مى‏كرد، اما دو صورت ديگر در كار است كه يك قدرى مشكل است اين دو صورت، يك صورت اين است كه اگر زيد محرم شده خارجاً، عمر مى‏خواهد حالا محرم بشود، لكن نمى‏داند كه زيد به چه چيز محرم شده است، آيا به عمره تمتع محرم شد، يا به عمره مفردة محرم شد، به حج محرم شد، بالاخرة يك نقطه ابهامى براى عمر وجود دارد، زيد فرض كنيد يك ساعت قبل در مسجد شجرة محرم شد، حالا عمر وارد مسجد شجرة شده، مى‏داند كه زيد هم محرم شده، اما نمى‏داند كه براى چى محرم شده است، مى‏گويد كه خوب ما چون با زيد رفيق و آشنا هستيم، براى خاطر اين كه همراه و همگام با هم باشيم، من هم محرم مى‏شوم به همان چيزى كه زيد برايش محرم شده، و الان هم نمى‏دانم براى چى محرم شده، آن وقت اينجا دو صورت دارد، يك وقت اين است كه بعداً برايش منكشف مى‏شود خوب در
    راه به زيد برخورد مى‏كند از زيد مى‏پرسد كه شما براى چى محرم شدى، من هم به همان چيزى كه شما محرم شدى محرم شدم، حالا مى‏پرسم به چى محرم شدى؟ و چه نيتى داشتى؟ خوب برايش روشن مى‏كند زيد كه من مثلاً به عنوان عمره تمتع محرم مى‏شوم، يك وقت اين است كه نه، اين ابهام و اجمال و اشتباه اين تا آخر ادامه پيدا مى‏كند و راهى براى استكشاف اين كه زيد براى چى محرم شده، راهى براى او پيدا نمى‏شود، مثل اين كه زيد را گم مى‏كند، ديگر تا آخر هم دسترسى به زيد پيدا نمى‏كند كه زيد بپرسد كه شما براى چى محرم شدى، من هم چون به همان چيز و براى همان چيزى كه محرم شدى من محرم شدم، تا بقيه اعمال را به همان نيت انجام بده، راهى براى استكشاف اين معنا پيدا نمى‏كند، حالا ما اول اين صورت اولش را ذكر مى‏كنيم، و آن اين است كه راه داشته باشد، زيد يك ساعت قبل در مسجد شجرة محرم شد و از مسجد شجرة رفت خارج شد، حالا عمر وارد مى‏شود نيت مى‏كند همان چيزى را كه زيد نيت كرده، منتها نمى‏داند كه زيد چى نيت كرده، مى‏داند هم كه يك ساعت دو ساعت ديگر در راه به زيد مى‏رسد و جريان را از زيد مى‏پرسد، و وضع احرام زيد برايش مشخص مى‏شود، آيا اين نوع تعيين اجمالى كفايت مى‏كند در صحت احرام، آن هم به ضميمه اين كه ابهام و اجمالش تا آخر حج طول نمى‏كشد، بلكه قبل از اين كه اعمال ديگر شروع بشود، اين از ابهام بيرون مى‏آيد، زيد برايش مشخص مى‏كند كه مسأله چه جورى است، اينجا يك وقت ما على القاعدة مى‏خواهيم صحبت بكنيم، يك وقت با توجه به رواياتى كه در رابطه با احرام اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه در جريان حجة الوداع كه قبلاً هم اشاره‏اى به اين معنا شد، با ملاحظه آن روايات مى‏خواهيم بحث بكنيم، اما اگر على القاعدة بخواهيم بحث بكنيم، ظاهرش اين است كه على القاعدة نبايد اين مشكله‏اى داشته باشد، و لو اين كه كثيرى از فقهاء و امام بزرگوار هم از عبارتشان استفاده مى‏شود كه مى‏فرمايند الاوجه البطلان، اما روى قاعدة نبايد منعى در اين وجود داشته باشد، چرا؟ براى خاطر اين كه خوب آنچه را كه زيد نيت كرده، اين به حسب واقع متعين و مشخص است، اينطور نيست كه در نيت زيد ترديدى باشد، اين عمر كه مى‏آيد نيت خودش را مرتبط مى‏كند به نيت زيد، مى‏گويد همانى را كه زيد نيت كرد، من هم همان را نيت مى‏كنم، اگر نيت عمره تمتع كرده، من هم همان عمره تمتع، اگر نيت عمره مثلاً مفردة كرده، من هم همان عمره مفردة، درست است كه در حال احرام براى اين مشخص نيست كه هل منوى زيد عمره تمتع است يا عمره مفردة، لكن دو تا مطلب در كار است، يكى اين كه منوى زيد به حسب واقع، مشخص است، و ديگر اين كه اين ساعت ديگر هم برايش روشن مى‏شود، كه منوى زيد عبارت از عمره تمتع است يا عمره مفردة، آيا اين مقدار اجمال اين ضربه‏اى‏
    مى‏زند به صحت حج، اين مثل اين مى‏ماند، شايد خيلى از مردم عوام كه در جريان اين عناوين نيستند، وقتى كه در مسجد شجرة از آنها مى‏پرسند كه شما براى چه محرم مى‏شويد، اصلاً چه بسا بين عمرة و حج اينها نمى‏توانند تفكيك بكنند، از آنها مى‏پرسى مى‏گويند همانى را كه خدا براى ما واجب كرده، و لو اين كه نمى‏داند آنى را كه خدا بر اين مثلاً آفاقى كه عبارت از اينهائى است كه از چهل و هشت ميل به اين طرف واقع شدند، عنوان حج تمتع را واجب كرده، حج تمتع خصوصياتى دارد خصوصيتش اين است كه عمره‏اش قبل الحج بايد واقع بشود، ارتباط بين عمره و حج در حج تمتع موجود است، اين خصوصيات را نمى‏داند، فقط مى‏گويد همانى كه وظيفه من است، از او بپرسيم وظيفه شما چيست؟ آيا تمتع است يا قران‏و افراد، آيا اينى را كه شروع مى‏كنى عنوان عمره است يا عنوان حج است؟ چه بسا اين عناوين اصلاً برايش مشخص نيست، لكن از طريق همين عنوان كه آنى كه وظيفه شرعيه‏اى من است و به عنوان حجة الاسلام گريبان من را گرفته، من همان را نيت مى‏كنم، آيا اين مضر به صحت عبادت است، مضر به تحقق احرام است، نمى‏شود انسان اين را مضر به تحقق احرام ببيند، خوب اگر اين مضر نشد، خوب ما نحن فيه همينطور است، مى‏گويد آنى را كه زيد نيت كرده، مى‏پرسيم چى زيد نيت كرده؟ مى‏گويد من نمى‏دانم، لكن من روى ارادت و علاقه‏اى كه به زيد دارم مى‏خواهم تابع او باشم، همانى را كه اين برايش محرم شده، من هم براى همان محرم مى‏شوم، به ضميمه اين كه يك ساعت يك روز بعد هم قبل از شروع مثلاً در اعمال ديگر، برايش مشخص مى‏شود كه آنچه را كه زيد نيت كرده آيا مثلاً عمره تمتع است يا عمره مفردة است كاملاً برايش روشن مى‏شود، لذا روى قاعدة ما نمى‏توانيم منعى براى اين مطلب داشته باشيم، حالا اگر فرض كرديم كه على القاعدة اين مقدار ابهام و اجمال باز مضر به صحت احرام است، لكن اين جريانى كه درباره اميرالمومنين صلوات الله و سلامه عليه هست، كه در روايات صحيحه متعدده متكثره اين معنا وارد شده كه حالا مى‏خوانيم بعضى از عبارات روايات را، و آن جريان اين است در جريان حجة الوداع، كه مكرر ما ذكر كرديم، خوب آن تقريباً تنها حجى بود كه رسول خدا و مسلمانها در خدمت رسول خدا بعد از هجرت رسول خدا به مدينه تنها حجى بود كه رسول خدا انجام دادند، قبل از اين كه تا چند سال كه مسأله متاركه و جنگ و عرض مى‏شود كه جدال بود، بعدش هم يكى دو سه تا عمره رسول خدا انجام دادند، اما تنها حجى كه بعد از هجرت واقع شد همان حجة الوداع بود، در حجة الوداع هنگام شروعش هنوز حج تمتع مشروعيت پيدا نكرده بود، لذا مسلمانها در مسجد شجرة دو تيپ شدند، يك تيپ آنهائى كه حج قران‏انجام دادند و سوق هدى كردند، يك تيپ هم آنهائى كه مثلا فقير بودند و قدرتى بر
    هدى نداشتند به عنوان حج افراد اينها محرم شدند، بعد اينها آمدند و وارد عرض مى‏شود مكه شدند، بعد از اين كه وارد مكه شدند، آن وقت جبرئيل آنجا آمد و مسأله مشروعيت حج تمتع را اعلام كرد و دستور اينچنين صادر شد كه آنهائى كه حجشان حج افراد بوده، و سوق هدى نكردند، آنها عدول كنند به عمره تمتع، و بعد از آنى كه عمره تمتع را انجام دادند، محل بشوند، و بعد مجدداً براى حج تمتع محرم بشوند، اما آنهائى كه شروع حجشان با سوق هدى بوده، كه رسول خدا خودشان شخصاً هم از همين افراد بودند كه با سوق هدى حج را شروع كرده بودند، دستور آمد كه آنها نه، آنها بر حجشان باقى بمانند، و همان حج قران‏را به آخر برسانند، آنها ديگر نبايد عدول بكنند به عمره تمتع، و لذاست كه عرض كرديم كه خود رسول خدا صلى الله عليه و آله حتى براى يك بار حج تمتع انجام ندادند، براى اين كه مشروعيت حج تمتع در حجة الوداع بود آن هم اختصاص داشت به كسانى كه سوق هدى نكرده بودند، لذا رسول خدا فرمودند كه اگر مى‏دانستيم كه يك همچو جريانى پيش مى‏آيد من هم مثل كثيرى از شما سوق هدى نمى‏كردم بالاخرة بعد از مشروعيت حج تمتع دارد كه اميرالمومنين با يك لشكرى كه از طرف رسول خدا مأموريت پيدا كرده بودند و به طرف يمن رفته بودند، اميرالمومنين هم با آن لشكر در حجة الوداع از طرف يمن ايشان وارد مكه شدند، حالا ايشان اطلاع ندارند كه مشروعيت حج تمتع پيش آمده، در چند تا از روايات صحيحه دارد كه ايشان وارد شدند در مكه، بر حضرت زهراء سلام الله عليها ديدند كه ايشان ثياب پارچه رنگى پوشيدند و از طيب استفاده كردند اميرالمومنين متعجب شدند چون در حج بنا نيست كسى عرض مى‏شود از طيب و ثياب رنگى استفاده بكند، آمدند خدمت رسول خدا عرض كردند كه جريانى مگر پيش آمده، پيغمبر فرمودند چطور؟ ايشان عرض كردند كه بله من وارد شدم ديدم حضرت زهراء سلام الله عليها در حالت غير احرام است در حالى كه هنوز حجى واقع نشده، حضرت رسول فرمودند: بله، جبرئيل نازل شد مسأله مشروعيت حج تمتع را آورد و دستور صادر شد كه آنهائى كه حجشان حج افراد بوده عدول بكنند به عمره تمتع و بعد از عمره تمتع اينها از احرام بيرون بيايند و محل بشوند، و حضرت زهراء هم جزء اين گروه هستند كه عمره تمتع را انجام دادند و محل شدند، بعد عمدة اينجا است رسول خدا از اميرالمومنين سوال كردند كه شما كه از طريق يمن آمدى به ميقات كه رسيدى به چى شما احرامت را شروع كردى، به چى حجت را شروع كردى، چون آن موقع كه مسأله تمتع نبوده هنوز، به چى شما احرامت را براى حج شروع كردى؟ اميرالمومنين صلوات الله عليه عرض كردند احلالاً احلال با هى هوز، احلالاً كاحلال النبى، من به همان چيزى كه شما شروع كرديد حجتان را به همان چيز
    من هم شروع كردم، يعنى شما به هر چه شما نيت كردى، در بعضى از روايات دارد كه حتى تعبير اينجورى است من نيت خودم را متعلق كردم به نيت شما، گفتم هر چه رسول خدا نيت كرده من هم همان را نيت مى‏كنم، بعد رسول خدا فرمودند خيلى خوب حالا كه اينطور است پس شما هم مثل من هستى يعنى بايد حج قران‏را ادامه بدهيم، شما ديگر نمى‏توانى عدول به عمره تمتع بكنى، براى اين كه من حجم حج قرآن بوده، و آنهائى كه سوق هدى كردند آنها بايد بر حجشان باقى باشند، و شما هم بايد بر حجتان مانند من باقى باشيد، ديگر عدول به عمره تمتع براى شما جايز نيست، حالا اينجا دو تا مشكلة هست اينجا، يك مشكلة اين است كه آيا اين كه اميرالمؤمنين به رسول خدا عرض كرد كه احلالاً كاحلال النبى، آيا اين معنايش چيست؟ مى‏خواهد اميرالمؤمنين اينجورى عرض بكند خدمت رسول خدا، كه من به همان حج قران‏احرامم را شروع كردم، لكن خوب مى‏دانستم كه شما چون به حج قران‏محرم شديد من هم دوست دارم كه در همه مسائل تابع شما باشم، و پيرو شما باشم، من هم همانطورى كه شما حج قران‏را نيت كرديد من هم همان حج قران‏را نيت كردم،
    به عبارت روشنتر آيا اميرالمؤمنين در حالى كه از طريق يمن مى‏آمد و به ميقات رسيد اين مى‏دانست كه رسول خدا از مدينه و از مسجد شجرة حج قران‏را نيت كرده، آيا مى‏دانست و اين تعبيرى كه مى‏فرمايد كه احلالاً كاحلال النبى، اين تعظيم و تكريمى است از رسول گرامى اسلام، در حقيقت مى‏خواهد ايشان اينجورى بفرمايد به نظر ما كه من نيت حج قران‏كردم همانطورى كه شماى رسول خدا صلوات الله عليه نيت حج قران‏كرديد، آيا اين است معناى عبارت اميرالمؤمنين، يا اين كه نه ظاهرش اين است كه اميرالمؤمنين خدمت رسول خدا اينجورى مى‏خواهد بگويد، مى‏خواهند بگويند كه من نمى‏دانستم كه شما حج قران‏نيت كرديد يا حج افراد، لكن به همانى كه شما محرم شديد و براى همانى كه شما محرم شديد من هم محرم شدم، در بعضى از تعبيرات كه مى‏خوانيم در روايات هست اميرالمؤمنين خدمت رسول خدا اينجورى تعبير مى‏كند مى‏فرمايد كه شما قبلاً به من كأن خبر داديد كه حج مشرف مى‏شويد اما مرقوم نفرموديد كه چه حجى را شروع مى‏كنيد آيا حج قران‏است يا حج افراد است، خوب وقتى كه شما مشخص نكرديد، من هم روى پيروى و كمال علاقه‏اى كه به شما داشتم، گفتم خدايا همانى كه رسول خدا براى او محرم شد من هم براى همين محرم شدم، ظاهر عبارت اين است، و شواهدى براى اين مطلب وجود دارد و آن اين است كه همانطورى كه حالا روايات را مى‏خوانيم و متأسفانه كثيرى از فقهاء به علت عدم دقت در روايات در روايات هم اشتباه كردند، ظاهر اين است كه اميرالمؤمنين از ميقات كه محرم شد هيچ هديى با خودش همراه نداشت و
    سوق هدى نكرده بود، بعد از آنى كه رسول خدا از او سؤال كردند كه بما أحللت با هى هوز، ايشان فرمودند احلالاً كاحلال النبى، بعد كه گفتند احلالاً كاحلال النبى، رسول خدا فرمودند كه خوب حالا هم نمى‏توانى محل بشوى و هم در مسأله هدى با من شريك هستى، انت شريكى فى هديى، چون رسول خدا در اين سفر بر حسب روايات متعددة صد تا شتر به عنوان هدى همراه آورده بودند و بعد از اين جريان اميرالمؤمين تقريباً دو ثلث كردند سه قسمت كردند اين هدى را، يك قمستش را تقريباً سى و چهار تا بود در اختيار اميرالمؤمنين گذاشتند و شصت و شش تا كه حالا بر حسب ترديد راوى يكى و دو تا كم هم در روايت نقل شده، اين را هم رسول خدا اختصاص به خودشان دادند و خودشان شخصاً هم در مزبح نحر كردند اين بدنه‏ها را، خوب اين كه رسول خدا به اميرالمومنين مى‏فرمايد پس تو شريك در هدى من هستى، معنايش اين است كه اميرالمومنين در ميقات سوق هدى نكرده بود، و اگر مى‏دانست كه رسول خدا حج قران‏را نيت كرده، خوب اميرالمومنين كه اعلم از همه بود به اين كه در حج قران‏سوق هدى لازم است، چطور مى‏شود يك كسى مثل اميرالمومنين كه ليس كمثله شخصٌ اصلاً، بيايد در ميقات حج قران‏نيت بكند لكن سوق هدى نكرده باشد، و اگر سوق هدى كرده، پس چرا رسول خدا مى‏فرمايد انت شريكى فى هديى، شركت در هدى رسول خدا ديگر ضرورت ندارد، نفس اين كه اميرالمؤمنين سوق هدى نكرده، اين براى خاطر اين است كه مسأله برايش مشخص نبوده، كه آيا رسول خدا حج قران‏را نيت كرده يا رسول خدا حج افراد را نيت كرده، اميرالمومنين يك نيت اجمالية كردند گفتند همانى را كه رسول خدا نيت كرده، ما هم همان را مى‏خواهيم انجام بدهيم، بعد كه آمدند به مكه، هنوز هم اعمال حج شروع نشده، آنجا برايشان روشن شد كه رسول خدا حج قران‏را نيت كرده و رسول خدا هم آثار حج قران‏را بر اميرالمومنين مترتب كردند و فرمودند لاتحل، ديگر حق ندارى الان شما محل بشوى، شما بايد حجت را مثل من ادامه بدهى بعد در روز عيد قربان در منى بعد از جريان تقصير و امثال ذلك از احرام بيرون بيايى، پس اگر ما اين احتمال را بخواهيم بدهيم، كه اميرالمومنين مى‏دانسته كه رسول خدا نيت حج قران‏كرده لكن احتراماً و تعظيماً و توقيراً به رسول خدا عرض كرد، احلالاً كاحلال النبى، اين علاوه بر اين كه با تعبيرات بعضى از روايات جور در نمى‏آيد كه اميرالمومنين به رسول خدا عرض كرد شما كه به من مرقوم نفرموديد كه براى چه و به چه عنوانى شما نيت مى‏كنى، و در بعضى از عبارات مى‏فرمايد كه من نيت خودم را مرتبط كردم به نيت شما، گفتم هر چه رسول خدا نيت كرده، من هم همين را نيت مى‏كنم، اينها همه دليل بر اين است كه رسول خدا در، يعنى اميرالمومنين نمى‏دانست كه رسول خدا چى را نيت‏
    كرده‏اند، براى ايشان مبهم بود، لكن نوى ما عينه الرسول، نوى ما نواه الرسول، اين از نظر اصل مطلب فكر نمى‏كنم در آن ترديدى باشد، لكن بعضى از مشكلات اينجا هست و بعضى از عدم دقتها در روايات كه لازم بوده، صدر و ذيل روايت را ملاحظه بكنند و متأسفانه نكردند، و بعضى از حرفهايى كه گاهى از اوقات انسان اصلاً مى‏گويند الجواد قد يكبو، اصلاً گاهى يك لغزشهايى علمى از بعضى از بزرگان صادر مى‏شود كه ينبغى اين كه انسان از خجالت سرش را به زير بيندازد، خيلى بايد انسان مراقب باشد حتى در مسائل علمى، آخر اين حرف چيست كه جداً انسان تعجب مى‏كند كه كسى بگويد سؤال رسول خدا از اميرالمومنين كه فرمود بما أحللت، شايد مقصود رسول خدا اين بوده كه آيا تو مثل عصر جاهليت حجت را شروع كردى يا مثل مسلمانها شروع كردى؟ اين حرف است كه انسان در معناى يك روايتى بزند، خوب نمى‏فهميد خوب لا أدرى نصف العلم، آدم چيزى را كه نمى‏فهمد خود ائمه به ما دستور دادند گفتند كلام ما را هر چه از آن را نمى‏فهميد ردوه الينا، نيايد اينجورى حرف بزنيد كه يك بچه طلبه سيوطى خوان به انسان بخندد، كه بعد از بيست و سه سال كه از اسلام گذشته، و در حجة الوداع سال آخر عمر رسول خدا است و بيست و سه سال اميرالمومنين در زير سايه رسول خدا در اسلام زندگى كرده، حالا رسول خدا از او بپرسد كه تو كه از يمن آمدى به ميقات و محرم شدى، و حجت را شروع كردى، آيا مثل جاهليت حجت را شروع كردى يا مثل مسلمانها حجت را شروع كردى؟ اين حرف است كسى در معناى يك روايت بزند، اين ظاهر اين تكه از روايت، اما بعضى نقاط ابهام در اين روايت هست و بعضى از اشتباهات ديگرى در رابطه با اين رواياتى كه اين داستان را متعرضاً وجود دارد كه حالا وقت نيست، رواياتش را من بابش را به شما بگويم، چون رواياتش مفصل است شما عرض مى‏شود دقت كنيد، بابش عبارت عرض مى‏شود كه ابواب اقسام الحج، باب دوم، يكى روايت چهارم را با دقت مطالعه بفرمائيد يكى روايت چهاردهم اين باب را، يكى هم روايت سى و دوم اين باب را و سى و سوم، اينها را با دقت مطالعه بكنيد كه خصوصياتى در اين رابطه وجود دارد كه ان شاء الله فردا عرض مى‏كنيم .
    و الحمد لله رب العالمين