• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • نام استاد آية الله لنكرانى
    تاريخ درس 1371
    موضوع خارج فقه حج
    شماره درس 385
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
    عرض مى‏شود كه در باب احرام، يك احتمال ديگرى هست، كه جواب اين احتمال را در بعضى از مسائل آينده همين بحث عرض مى‏كنيم، و آن اين است كه احرام عبارت از نفس ترك اين محرمات باشد، و توطين نفس و حتى نيت ترك در ابتداء امر هيچ ضرورتى ندارد، نفس ترك اين محرمات در حال احرام، اين عبارت از احرام است، لكن جواب از اين حرف را به مناسبت يك مسأله‏اى كه در دو سه مسأله بعد مطرح مى‏شود، او را عرض مى‏كنيم، و همينطور در يك مسأله بعدى هم باز به يك مناسبت مطرح مى‏شود، آنى كه ما نتيجه گرفتيم، در باب احرام اين شد كه احرام يك امرى است كه ما حالا از او تعبير مى‏كنيم به امر مسببى، خوب پيداست كه اين كلمه سبب و مسبب، در امور اعتبارية، اصلاً شايد استعمالش، داراى مسامحة و تجوز باشد، مسأله اين است كه احرام، يك امر اعتبارى است كه معتبِرش هم عبارت از شارع مقدس اسلام است، چون مسأله احرام از آن امور اعتباريه‏اى نيست كه مشترك بين عقلاء و بين شارع باشد، مثل مسأله ملكيت زوجيت، و امثال ذلك نيست، اين معتبِرش تنها اسلام و در حقيقت شارع مقدس اسلام است، و يك مسأله‏اى نيست كه در بين عقلاء بما هم عقلاء مطرح باشد، شارع مقدس اسلام به دنبال اين كه يك حاجى و يا يك معتمر، نيت مى‏كند عمرة را نيت مى‏كند حج را، و بعد از آن نيت تلبية مى‏گويد يعتبر الاحرام، يعتبر ان هذا الشخص، محرم، و يوصفه بانه محرم، وقتى كه محرم شد آن وقت خودش روى موضوع محرم و روى عنوان محرم آثارى بار كرده، يحرم على المحرم كذا، يجب على المحرم كذا، همان آثارى كه نظيرش روى عنوان زوجيت و ملكيت بار مى‏شد، اين آثار را روى عنوان محرم بار كرده، و اين محرمات احرام را براى محرم حرام كرده، كه پيداست عنوان محرميت، جنبه موضوعيت دارد، و تقدم بر اين احكام و آثار دارد، همانطورى كه مى‏گوييم يجب على الزوج انفاق زوجته، اين معنايش اين است كه زوجيت غير از مسأله انفاق زوجة است، عنوان زوج و زوجة، اول تحقق پيدا مى‏كند بعد اين عنوان موضوع، براى آثار و احكامى واقع مى‏شود،
    زوج موضوع يك سرى آثار قرار مى‏گيرد، و زوجة موضوع يك سرى آثار ديگر، يجب على الزوجة تمكين الزوج، يجب على الزوجة مثلاً اطاعت الزوج، و هكذا آثارى كه بر عهده زوجة مترتب است، پس در حقيقت احرام يك امر اعتبارى است كه به دنبال نيت اما نيت چى؟ نية الحج، او العمرة بضميمة التلبية، تحقق پيدا مى‏كند، اينجا ما دو مطلب داريم، يكى آن مطلبى كه من ديروز اشاره كردم، كه اين چيزى را كه امام بزرگوار هم در متن تحرير الوسيله تصريح فرمودند، و هم در حاشيه عروة آنجا هم تصريح فرمودند، و آن اين است كه اگر ما نيت معتبره در احرام را عبارت از خود نية الاحرام بدانيم، كه منوى ما عبارت از احرام باشد، و لو بضميمة التلبية، حالا تلبيه‏اش در اين جهتى كه عرض مى‏كنيم نقشى ندارد، بحث اين است ما از ادله استفاده كرديم، كه آن نيتى كه به دنبال او احرام اعتبار مى‏شود او نية العمرة است، در روايت هم بود يقول انى اريد التمتع بالعمرة الى الحج، اين تلفظ به همان نيت است كه در باب حج تلفظ استحباب دارد، درست است مطلب همين است، بحث در اين نيست لكن بحث اين است يعنى آن شبهه‏اى كه من ديروز اشاره كردم، آن شبهه عبارت از اين است كه اگر ما فرض كنيم به صورت قضيه فرضيه كه آن نيتى كه به دنبال او و تلبية احرام كه عبارت از آن امر اعتبارى است تحقق پيدا مى‏كرد اگر فرض كنيم كه آن نيت نية الاحرام باشد، چرا غير معقول است؟ غير واقع هست، يعنى ما از هيچ كجا استفاده نكرديم كه آن نيتى كه معتبر است نيت احرام است، اما غير معقول بودنش چرا؟ اگر ما مثل آن اقوال ثلاثه‏اى كه در بحث گذشته ما نقل كرديم، آنها مشترك بودند در اين كه در ماهيت احرام خود نيت را معتبر مى‏دانستند، منتها بعضيهايشان مى‏گفتند الاحرام هى النية فقط، بعضيها مى‏گفتند هى النية و التلبية بعضيها مى‏گفتند هى النية و التلبية و لبس الثوبين، هر سه مشترك بودند، در اين كه نيت عبارة أخراى از احرام هست، حالا جزئاً او كلاً، اگر ما نيت را در خود ماهيت احرام بياوريم اين يك امر غير معقولى است كه نيت به نيت متعلق بشود، منوى انسان نمى‏شود نيت باشد، همانطورى كه مرحوم آقاى حكيم قدس سره، ديروز ذكر مى‏فرمودند، اما سؤال اين است كه اگر ما احرام را تقريباً يك امر مسببى دانستيم، يك امر اعتبارى كه يعتبره الشارع بعد النية و التلبية، درست است كه ما از ادله استفاده كرديم كه احرام را شارع بعد نية الحج او العمرة مع التلبية اعتبار مى‏كند، درست است لكن بحث اين است كه اگر فرض كنيم كه شارع مى‏فرمود كه من احرام را بعد نية الاحرام و بعد التلبية اعتبار مى‏كنم، آيا اين چرا غير معقول بود، اين علت عدم معقوليتش چيست؟ با اين كه ما نظائر براى اين مطلب فراوان داريم، نظائرش همين مسأله زوجيت، زوجيت را كجا عقلاء اعتبار مى‏كنند، آنجايى كه زن و شوهر قصد زوجيت دارند، و به ايجاب و قبول‏
    هم انشاء مى‏كنند، شارع و عقلاء بعد از قصد زوجيت و انشاء زوجيت به ايجاب و قبول، عرض مى‏شود يعتبر الزوجية، آيا مانعى دارد اين، يا در بعضى از عناوين قصديه ديگر، شما در مسأله تعظيم وقتى كه ضرب المثل در باب عناوين قصدية مسأله تعظيم است آنجا چه جورى است مسأله، شما قصد مى‏كنيد تعظيم را و همراه اين قصد قيام مى‏كنيد، قيام به قصد تعظيم، پشت سرش تعظيم تحقق پيدا مى‏كند، عنوان تعظيم محقق مى‏شود، آن وقت سؤال اين است كه اگر فرض كنيم كه شارع به جاى نية الحج او العمرة، محقق عنوان احرام را نية الاحرام بضميمة التلبية قرار مى‏داد، اين كجايش غير معقول بود، آيا اين مثل آن اقوال ثلاثة است كه خود نيت را در ماهيت احرام دخيل مى‏دانستند، اگر نيت در ماهيت احرام دخيل باشد، لايعقل تعلق النية بالنية، اما اذا كان الاحرام مثل يك امر مسببى، و سببش عبارت از نيت و تلبية است، حالا اگر اين نيتى كه به عنوان سبب مطرح است، فرض كنيم، منويش خود مسبب باشد، بگويد تعلق النية بالمسبب بضميمة التلبية، اين مؤثرٌ فى تحقق المسبب، مؤثر فى تحقق آن امر اعتبارى، و اعتبارى كه مربوط به شارع مقدس اسلام است، لذا اين شبهه‏اى است كه روى اين مبنا در باب احرام روشن نيست مسأله غير معقوليت نيت احرام، اما روى آن اقوال ثلاثه ديروز مسأله خيلى روشن است، و تعلق النية بالنية، امرٌ غير معقول، (سوال... و پاسخ استاد) همه جا مسبب و سبب، سبب در اختيار مكلف است، مى‏گويم اين كه واقعش اين است، حالا اگر، مثل اين كه حرف مرا دقت نكرديد، شما نيت را اضافه‏اش را از عمره و حج ببريد، به جاى عمرة و حج احرام بگذاريد، چرا؟ نيت است، نيت غير مضاف غير مضاف اليه است، عرض كردم در مسأله زوجيت شما چكار مى‏كنيد، خوب خارج است يعنى به معناى اين كه امر مسببى است، خوب اينجا هم همين است، مى‏دانم، اينجا هم همين است، اينجا هم اين كه شما محرم مى‏شويد در اختيار شما بلاواسطه نيست، شما محرم نمى‏شويد بلاواسطه، شما نيت مى‏كنيد تلبية مى‏گوييد شارع شما را لباس احرام به شما مى‏پوشاند، آن كه لباس احرام، يعنى لباس، آن كه اتصاف به محرميت را به انسان عنايت مى‏كند شارع است، لكن سببش را شما فراهم مى‏كنيد، شما نيت كن تلبية بگو، شارع مى‏گويد من اراك محرماً، من تو را ديگر محرم مى‏بينم، در مسأله زوجيت هم همين است، شما قصد زوجيت مى‏كنيد، ايجاب و قبول هم واقع مى‏شود، آن وقت شارع و عقلاء مى‏گويند هذا الرجل نراه زوجاً و هذه المرأة نراها زوجةً، غير از اين است، اين عدم معقوليت روى اين مبناء چه راهى دارد، روى مبناى اقوال ثلاثة روشن، اما روى اين مبنا كه احرام امرٌ اعتبارى، بمنزلة المسبب، و سببه عبارة عن النية و التلبية ما المانع كه سبب عبارت از همان نيت مسبب باشد، نية الاحرام، بضميمة التلبية، اين به دنبالش‏
    احرام تحقق پيدا مى‏كند، اين عدم معقوليت چرا؟ عدم واقعيت درست است، واقع مسأله اين نيست، واقع مسأله بر حسب روايات و اينها و بر حسب آن تحقيقاتى كه ملاحظه فرموديد واقعش اين نيست، واقعش نية العمرة بضميمة التلبية يجعل الانسان محرماً، نية الحج بضميمة التلبية يجعل الانسان محرماً، اين واقعش است، اما بحث اين است كه اگر به جاى مضاف اليه كه عبارت از حج يا عمرة است كلمه احرام را بگذارند، فرضاً و بگويند نية الاحرام بضميمة التلبية، يجعلك محرماً اين كجايش امرٌ غير معقول ٍ، اين يك شبهه‏اى است كه حالا در آن فكر بفرماييد، شبهه دوم و مطلب دوم اين است كه ما درست است رواياتى را كه در اين باب خوانديم البته اين را بعضى از اعاظم اشارة كردند، و من هم رويش دقت كردم، خيلى حرف اين نيست كه انسان بتواند در مقابلش بايستد، ببينيد ما كلمه وجبَ در روايات ما جاهايى كه ديديم اين كلمه وجب و يوجب و امثال ذلك به كار رفته، نوعاً جاهايى بوده، كه يك زمينه اوليه وجود داشته، لكن آن زمينه اولية قابل نقض و قابل به هم خوردن بوده، به وسيله يك امورى آمدند، او را تثبيتش كردند، كه ديگر كسى نتواند به هم بزند او را، در همان عبارتى كه همه شما مى‏دانيد آن روز هم من اشارة كردم، مثلاً در بيع مى‏گويد البيعان بالخيار ما لم يفترقا، فاذا افترقا وجب البيع» وجب البيع غير از تحقق البيع است، وجب البيع يعنى بيع حاصل شده، منتها اين بيع محقق در مجلس معاملة قبل از انقضاء مجلس، اين قابل اين بوده كه طرفين به هم بزنند، و نگذارند ديگر پشيمان بشوند، و از بين ببرند، اما وقتى كه افتراق حاصل شد، مجلس معاملة منقضى شد، آن وقت بيع گريبان انسان را ديگر مى‏گيرد، اين وجب البيع به معناى ثبت به حسب لغت نيست، و الا ثبوت البيع كه خود البيعان دلالت بر اين معنا مى‏كند، مگر مى‏شود بيع نباشد، و البيعان تحقق داشته باشد، آيا عنوان البيعان با عدم تحقق بيع مى‏شود صادق باشد، مگر مجازاً، و الا البيعان حقيقتاً يعنى دو نفرى كه بينشان بيع حقيقى واقع شده، واقع شده بيع حقيقى، لكن اين بيع حقيقى واقع شده، متزلزل است، وقتى كه مجلس معاملة منقضى شد، وجب البيع يعنى تزلزل ديگر از بين رفت، ثابت شد و ديگر گريبان اينها را مى‏گيرد، ما در چند تا روايت از رواياتى كه خوانديم، البته يك قدرى به نظر من توجيه كرديم مثلاً مهمترين روايتى كه شايد دليل ما بود، كه اولين روايتى بود كه ما خيلى به اصطلاح رويش مانور مى‏داديم، اين روايت بود كه مى‏گفت يوجب الاحرام ثلاثة اشياءٍ التلبية، ما اين يوجب را برديم روى عنوان اصطلاحى اصولى خودمان در حقيقت معنا كرديم، اما اگر اين يوجب مثل همين وجب كه در اين روايتِ به عرض مى‏شود خيار مجلس وارد شده، اگر در جو روايتى ما كلمه يجب و يوجب و وجب را ببريم، بايد اينجورى بگوييم بايد بگوييم تلبية ملزم احرام است يعنى احرام اصلش قبل از تلبية
    حاصل است، و آن كه قبل التلبية مى‏تواند محقق احرام باشد، همان نية الحج او العمرة است، نفس نية الحج او العمرة محقق للاحرام، احرام را حاصل مى‏كند، منتها احرامى كه به دنبال نيت به تنهائى حاصل مى‏شود اين احرام قابل برگشت است، يعنى محرم مى‏تواند به هم بزند او را، با اين كه محرم شده، مثل همان البيعان بالخيار است، قابل اين است كه با اين كه نيت حج و عمرة كرده محرم هم شده، اما به هم بزند، مثل اين كه در بعضى از روايات داشت بأن يواقع اهله قبل التلبية، اما وقتى كه تلبية در كار آمد، اين احرام را تثبيت مى‏كند،ديگر حق ندارد، لذا كلمه يوجب در يك روايت وجب، در بعضى از روايات دارد كه عقد الاحرام و لم يلبّ جمع كرده بود بين عقد احرام و عدم تلبية، كه ما در مقام توجيه مى‏گفتيم بايد معنا كنيم عقد احرام، يعنى آماده شده بود براى احرام، اين احتمال هست، و با ظاهر روايات هم اين احتمال بيشتر شايد تطبيق بكند، كه نقش تلبية در اصل احرام نيست، نقش تلبية در تثبيت احرام است، اما آن كه در اصل ايجاد احرام نقش دارد، او عبارت از نية الحج او العمرة است، بالنية يصير محرماً، و بالتلبية يصير احرامه لازماً عليه كه ديگر حق ندارد احرامش را به هم بزند، لذا ديديد در بعضى از روايات كلمه نقض به كار رفته بود، كلمه عقد احرام قبل التلبية به كار رفته بود، و عمده روى اين كلمه وجب من تكيه مى‏كنم، كه نمى‏شود وجب را به معناى همان اصل ثبوت لغوى ما معنا بكنيم، با توجه به استعمالات مشابه در مثل خيار عرض مى‏شود مجلس و امثال ذلك، خوب فاذا افترقا وجب البيع، مگر بيع نبود كه با افتراق بيع ثابت بشود، بيع كه از اول تحقق پيدا كرده بود، اين وجب در لسان روايات يك امر حادث متحقق را مى‏خواهد پابرجا بكند، و گريبان گير شخص يا اشخاص بكند، كلمه وجب و مشتقاتش نوعاً در اين قبيل از موارد استعمال مى‏شود لذا اين معنا به ذهن انسان خيلى بعيد نمى‏آيد كه ما بگوييم آن كه محقق اصل احرام است و سببيت دارد براى تحقق احرام نفس نية الحج او العمرة است، و تلبية هم مؤثرٌ فى لزوم الاحرام و عدم جواز نقض الاحرام، كسى كه تلبية گفت ديگر حق ندارد احرام خودش را نقض بكند، الى ان يتحقق منه مناسك العمرة، او مناسك الحج، و عبارتى كه امام بزرگوار در حاشيه عروة ذكر كردند، با عبارتشان در تحرير الوسيله يك قدرى از اين نظر متفاوت است، عبارتشان در تحرير الوسيله اين بود كه فاذا نوى العمرة مثلاً و لبى، حالا عين عبارت ايشان را بخوانيم، در تحرير اينجورى مى‏فرمايد فاذا قصد العمرة مثلاً و لبى صار محرماً، ظاهرش اين است كه هر دو به عنوان جزء سبب اينها مدخليت دارند در تحقق احرام و اعتبار احرام، اما در حاشيه عروة يك ترديدى دارند، مى‏فرمايند بل الاحرام من الامور الاعتبارية الوضعية يتحقق و يعتبر عمدة اينجا است بعد قصد احد النسكين، كه عبارت از حج يا عمرة است، بعد قصد الحج، او العمرة اعتبار
    مى‏شود احرام، او مع التلبية، از اين ترديد استفاده مى‏شود او مع التلبية يعنى يحتمل اين كه تلبية، نقشى نداشته باشد، در اصل سببيت احرام، بلكه نقش در لزوم احرام داشته باشد، به اين كيفيتى كه عرض كرديم، لذا اين دو عبارت، از عبارت تحرير استفاده مى‏شود، كه هر دو نقش مؤثر و جزئيت سبب دارند، اما از عبارت حاشيه عروة ترديد استفاده مى‏شود، كه نه ممكن است كه بگوييم اصلاً تلبية هم نقش ندارد، آن كه نقش دارد نفس النية است و تلبية هم نقش الزامى دارد نه در اصل حدوث احرام دخالت داشته باشد، اين هم يك نكته‏اى بود كه به نظر خيلى بعيد نمى‏آيد با توجه به كلمه وجب، و ملاحظه استعمالش در روايات، در موارد مشابه، بعيد نمى‏آيد كه انسان يك چنين حرفى را ملتزم بشود، (سوال... و پاسخ استاد) بله، نه، آنجورى مثلاً، يوجب غير از اينها است، ما يك جا كلمه يوجب داشتيم، در همين اولين روايتى كه عرض كرديم ما به آن استدلال كرديم، يك جائى هم كلمه وجب بود در باب اشعار بود كه فاذا أشعر وجب الاحرام، چون اشعار هم قائم مقام تلبية بود همانطورى كه عرض كرديم داشت كه وقتى كه بدنه را اشعار كرد به اشعار بدنة وجب الاحرام، اين وجب ظاهرش اين است شبيه همان وجب البيع در باب اذا افترقا وجب البيع است، حالا در همين القول فى كيفية الاحرام يكى دو تا نكته ديگر مانده كه اين را عرض بكنيم، بعد وارد مسائلش بشويم ان شاء الله.
    خوب بعد از آن كه ما نيت را حالا يا به عنوان تمام السبب يا به عنوان جزء سبب، در باب احرام برايش مدخليت قائل شديم، لازمه‏اش اين است كه اگر نيت نباشد، احرام هم نيست، اين ديگر بين عالم و جاهل و ناسى فرق نمى‏كند، در عالم همانطورى كه اگر نيت نباشد، احرام نيست، در جاهل هم با نبودن نيت احرام نيست، در ناسى هم با نبودن نيت احرام نيست، در اصل نبودن احرام به لحاظ اين كه سبب احرام حاصل نشده، احرام تحقق پيدا نكرده، لكن اختلافى كه بين عامد و ناسى و جاهل هست اختلافشان در اين است كه ما مسأله ناسى و جاهل را قبلاً خوانديم، اينجا هم باز اشاره مى‏كنم، اختلاف اين است كه در ناسى و جاهل نه اين كه احرام تحقق پيدا كرده، عملش بدون احرام صحيح است، حجى را كه بدون احرام انجام مى‏دهد يكون صحيحاً، عمره‏اى را كه بدون احرام مثلاً انجام مى‏دهد يكون صحيحاً، كه نسيان و جهل احرام درست نمى‏كند، نسيان و جهل سبب مى‏شود كه شرطيت احرام را براى صحت عمل از بين مى‏برد، يعنى براى آدم ناسى ديگر الاحرام ليس بشرطٍ، براى آدم جاهل الاحرام ليس بشرطٍ، اما اين كه بخواهد نسيان و جهل اين نقش را داشته باشد، كه اصلاً ما ناسى را چون ناسى است، با اين كه نيت نكرده، فرضاً تلبية هم حتى نگفته، مع ذلك بگوييم نه چون نسياناً نيت و تلبية در كار نبوده يكون هذا محرماً، نه اين محرم نيست، منتهى اين عدم احرامه بالعملش لطمة نمى‏زند به‏
    حج و عمره‏اش خللى وارد نمى‏آورد، پس از اين نظر كه اگر نيت نباشد، احرام تحقق پيدا نمى‏كند، هيچ فرقى بين عالم و جاهل و ناسى نمى‏كند، فرق بين اينها در يك چيز ديگرى ظاهر مى‏شود و آن اين است كه عالماً عامداً احرام را ترك كرد، اين نمى‏شود كه عملش صحيح باشد، كسى كه عن علمٍ و التفاتٍ نيت نمى‏كند تلبية نمى‏گويد، اين معنا ندارد حج عمره‏اش اتصاف به صحت پيدا بكند، اما كسى عن نسيانٍ و جهلٍ احرام را ترك بكند، اين محرم نشده، لكن عدم الاحرام به لحاظ رواياتى كه قبلاً خوانديم كه در مورد ناسى و جاهل وارد شده بود، به لحاظ آن روايات حج عمره‏اش كان صحيحاً، پس اختلاف در اين جهت است، اين هم يك خصوصيتى بود كه در اينجا لازم بود عرض بكنيم، حالا يك خصوصيت ديگر هم هست كه اين را در بعضى از مباحث آينده، بايد صحبت كرد و آن اين است كه ركنيت در باب حج، با ركنيت در باب نماز معنايش فرق مى‏كند، ركن در باب حج آن است كه ترك عمديش اخلال به حج مى‏كند، اما ركن در باب صلاة آن است كه چه عمدى و چه سهوى باشد مضر به تحقق صلاة است، آن وقت اينجا اين سؤال مطرح است كه آيا در باب حج كه ركن عبارت از يك چنين معنايى هست، آيا تصور مى‏شود كه يك چيزى جزء باشد و ركن نباشد، در باب نماز تصورش آسان است، جزء غير ركنى يعنى آن كه به ترك سهوى‏اش نماز باطل نمى‏شود، خوب در باب حج كه شما ركن را به اين معنا، معنا مى‏كنيد، كه ترك عمدى او موجب اخلال به حج است آيا مى‏شود تصور كرد يك چيزى جزء باشد براى حج يا عمرة، لكن در عين حال ركنيت هم نداشته باشد، يا اين كه ناچاريم در باب حج عمرة جزء را مساوق با ركن بدانيم، هر چيزى كه جزئيت داشته باشد، ركنيت دارد، هر چيزى كه شرطيت دارد ركنيت دارد، اما يك چيزى كان جزئاً و لم يكن ركناً، كان شرطاً و لم يكن ركناً، اين قابل تصور نيست، لذا بايد بعضى از مسائلى كه در باب حج پيش مى‏آيد كه از جمله وقوف به عرفات بود كه آن روز بحث كرديم، گفتيم وقوف به عرفات از اول ظهر تا غروب واجب است لكن ركنش عبارت از يك لحظه است، آنجا تصورش به چه كيفيت است؟ بايد بگوييم كه آن كه جزء حج است عبارت از مسماى فقط است، جزء و ركن يكى است، و بقيه واجب فالحج، لا أنه جزء للحج، يعنى وقوف به عرفة همه‏اش جزء حج نيست، در عين اين كه واجب است در حج، چيزهايى داريم كه در حج واجب است، لكن جزئيت للحج ندارد، مثل مسأله طواف نساء، طواف نساء يك شى‏ء واجبى است لكن هيچ گونه جزئيت براى حج ندارد، آن وقت بايد اين قبيل مواردى را كه به عنوان وجوب مطرح است، لكن در عين حال لايكون ركناً، بايد ما ملتزم بشويم به اين كه علاوه بر اين كه ركن نيست جزء هم نيست، شرط هم نيست، فقط واجب فى الحج، يعنى يك واجبى است كه ظرفش عبارت از حج است،
    كسى كه حج انجام مى‏دهد يجب عليه از اول ظهر روز نهم تا غروب در عرفات وقوف داشته باشد، اما اين به اين معنا نيست، كه مجموعه وقوف در اين فاصله جزئيت براى حج دارد، نه آن كه جزئيت براى حج دارد فقط مسمى و يك لحظه وقوف به عرفات در اين فاصله كه حالا عرض كردم توضيح اين مطلب هم ان شاء الله در مباحث آينده بيشتر ذكر خواهد شد تا مسأله بعدى .
    الحمد لله رب العاليمن