• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • نام استاد آية الله لنكرانى
    تاريخ درس 1371
    موضوع خارج فقه حج
    شماره درس 379
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
    بحث در اين فرع بود كه اگر كسى در حال عبور از ميقات، نه اراده دارد كه حج يا عمره‏اى انجام بدهد و نه اراده دارد كه وارد حرم يا وارد مكه بشود، و روى اين اراده احرام از ميقات براى او واجب نيست، احرام بر كسى واجب است كه يا اراده حج و عمرة داشته باشد، و يا اراده دخول حرم و يا دخول مكه را داشته باشد، و الا اگر كسى از مدينه بخواهد مثلاً به جدة بيايد و برگردد، لايجب عليه الاحرام، من مسجد الشجرة، و اين علاوه بر اين كه مسلم است عرض كرديم كه در تواريخ و سيره نبى اكرم صلوات و سلامه عليه نقل شده، كه ايشان دو مرتبه از مدينه به بدر آمدند و برگشتند، بدون اين كه از مسجد شجرة محرم شده باشند، لذا اصل اين مسأله جاى ترديد نيست، كه اگر كسى از ميقات عبور بكند و قصد حج عمرة يا دخول حرم و مكه را نداشته باشد، اين واجب نيست بر او كه از ميقات محرم بشود، و طبع قصه هم همين است، و الا صرف عبور از ميقات اگر موجب اين باشد كه لازم باشد احرام ببندند و محرم بشوند، خوب لازمه‏اش اين است كه اگر كسى از مدينه، به يك روستاى سه فرسخى مدينه كه در پشت مسجد شجرة واقع شده، خوب اگر كسى از مدينه خواست به آن روستا برود و در مسيرش از مسجد شجرة عبور مى‏كند، بايد بگوييم محرم بايد بشود، خوب اگر هم محرم شد، بايد برود مكه و عمرة انجام بدهد، صرف احرام به تنهايى كه كافى نيست، آن وقت لازمه‏اش اين است كه اگر كسى از مدينه به يك روستاى سه فرسخى بخواهد رفت و آمد بكند، اول بايد در مسجد شجرة محرم بشود هشتاد فرسخ راه را طى كند يك عمره مفردة انجام بدهد، تا بعد بتواند برگردد به آن روستاى سه فرسخى، پيداست كه مسأله اينطور نيست، صرف عبور از ميقات موجب اين نيست كه احرام واجب باشد، به شرط اين كه قصد حج عمرة داشته باشد، يا بخواهد وارد حرم يا وارد مكه بشود، خوب آن مانعى ندارد، كسى كه مى‏خواهد وارد حرم بشود به او بگويند بايد محرم بشوى بروى در مكه يك عمره‏اى انجام بدهى، بعد هم برگردى به آن محلى كه در حرم مقصد تو هست، خوب چون مشكلى نيست در اين‏
    صورت، حالا فرع اصلى ما اين است، كسى از مسجد شجرة مثلاً بدون اين كه قصد حج عمرة داشته باشد، و يا قصد دخول حرم و دخول مكه را داشته باشد، از مدينه آمد به قصد جدة فقط، هيچ هدفى غير از جدة نداشت، لكن بعد كه آمد وارد جدة شد گفت خوب حالا كه تا اينجا آمديم يك عمره‏اى را انجام بدهيم، يا اگر وقت حج است يك حجى را انجام بدهيم، حالا فرق هم نمى‏كند كه اين حج بر او واجب باشد، منتها در عين اين كه واجب بوده در حال عبور از ميقات قصدش اين نبوده كه واجبش را انجام بدهد، نمى‏خواسته انجام بدهد، فقط به عنوان جدة آمد لكن بعد كه آمد داخل جدة، خوب پشيمان شد گفت چرا حج واجب را انجام ندهيم، يا اين كه نه از اول اصلاً حج مستحب بوده يا عمره مستحبى بوده، خوب اين آدم الان چه بكند، هيچ ترديدى در اين معنا نيست كه اگر اين آدم تمكن داشته باشد از رجوع به ميقات و برگشتن به ميقات حالا لازم هم نيست كه همان مسجد شجرة باشد، به جحفة برگردد، اگر تمكن از اين معنا داشته باشد، بلا اشكال بايد برگردد به ميقات، و از ميقات براى حج يا عمره محرم بشود، خوب اين على القاعدة است، ديگر نياز به دليل هم ندارد، اشكال در فرض دوم است، كه اگر حالا اين اراده كرده حج يا عمرة را از ميقات هم بدون احرام بيرون آمده، و اين بدون احرامش هم غير شرعى نبوده، چون قصد حج عمرة نداشته، اراده دخول حرم و دخول مكه را نداشته، حالا برايش اين اراده پيدا شده، حالا تصميم گرفته بر اين كه حج يا عمرة را انجام بدهد، و قدرت هم ندارد كه به ميقات برگردد، لايتمكن من العود الى الميقات، در مورد ناسى و جاهل طبق رواياتى كه وارد شده بود، ناسى و جاهل در صورتى كه قدرت نداشتند به ميقات برگردند، بر طبق رواياتشان از همان جايى كه بودند گفتند محرم بشوند و حتى اگر وارد حرم هم شده‏اند اگر قدرت دارند كه به خارج حرم و به مرز حرم برگردند، خوب برگردند و از ادنى الحل محرم بشوند و اگر اين معنا هم برايشان مقدور نيست، از همان داخل حرم و داخل مكه محرم بشوند، در مورد ناسى و جاهل، بر طبق رواياتى كه وارد شده بود و ما بحث كرديم خوب مسأله روشن است اما در مورد اين فرضى كه امروز داريم اين را از چه راهى ما حكم را برايش ثابت بكنيم، مجموعاً تقريبا از كلمات روى هم رفته چهار تا دليل خواسته‏اند اقامه كنند، بر اين كه اين فرض هم همان حكم ناسى و جاهل برايش بار است، يعنى با اين كه تمكن از برگشتن به ميقات ندارد، از هر كجا است محرم بشود و لو لم يكن ميقاتاً، و لو در داخل حرم هم باشد، از همان داخل حرم محرم بشود، حكم ناسى و جاهل برايش بار شده، چهار دليل از مجموعه كلمات استفاده مى‏شود، يك دليلش مسأله اجماع است كه البته صاحب جواهر تعبير به اجماع نفرموده، ايشان تعبير كرده ند بلاخلاف أجده فيه، يعنى من مخالفى در اين مسأله نيافتم، و اين مرحله و
    مرتبه‏اش پايينتر از اجماع است، لكن حالا خوب فرض كنيم كه حتى مثل صاحب جواهر هم ادعاى اجماع كرده باشند، اولا اين اجماع، اجماع منقول است و اجماع منقول فاقد حجيت است، ادله حجيت خبر واحد اجماع منقول به خبر واحد را همانطورى كه در اصول ملاحظه فرموديد شامل نمى‏شود، اجماع منقول ليس بحجة، و بر فرض كه اجماعش هم اجماع محصل باشد، يعنى خود ما رفته باشيم و تحقيق كرده باشيم، و تحصيل كرده باشيم وجود چنين اجماعى را در مسأله، باز هم حجيت ندارد، براى اين كه احتمال قوى دارد كه اجماع مستند به همين سه وجه بعدى يا بعضى از اين وجوه و ادله بعدى باشد، كه اگر اجماع استناد به يك دليلى قطعاً يا احتمالاً استناد پيدا كرد، اين اجماع ديگر اصالت خودش را از دست مى‏دهد، و بايد مستند قطعى يا احتمالى مجمعين را انسان مورد نظر قرار بدهد، اگر آن مستندشان كامل بود، و صلاحيت استناد داشت، فبها، اگر مستند قابل مناقشه و قابل خدشه بود ديگر نمى‏توانيم دليلى بر اين مسأله ما داشته باشيم لذا اجماع اگر محصل هم باشد، اين صلاحيت استناد ندارد براى اين كه فاقد اصالت است و بايد نظر را نسبت به وجوه ديگر معطوف كرد، اين يك دليل .
    دليل دوم، كه اين دليل را هم صاحب جواهر به او استناد كرده، و هم بعض الاعلام پذيرفته‏اند اين دليل را، عبارت از اولويت است، آن هم اولويت قطعية، به اين صورت كه اگر در مورد ناسى و جاهل ما گفتيم مانعى ندارد اگر ناسى و جاهل بر فرض عدم تمكن از برگشتن به ميقات از همان محلى كه رفع نسيانش شده، و رفع جهلش شده و لو كان داخل الحرم، و لو كان داخل مكة، از همانجا محرم بشود، اگر در ناسى و جاهل مسأله اينطور شد، خوب اين آدم ديگر به طريق اولى مسأله‏اش اين طور است چرا؟ براى اين كه ناسى و جاهل در حقيقت اينها مكلَّف بوده‏اند به احرام، لكن در مقابل اين تكليف اينها عذرى داشتند به نام جهل، عذرى داشته‏اند به نام نسيان، اما در ما نحن فيه اين كسى كه از مدينه منورة خارج شد و هدفش عبارت از جدة بود نه قصد حج عمرة داشت و نه قصد دخول حرم و مكة، اين اصلاً مكلف به احرام نبود، پس اگر مكلف به احرام را به واسطه جهل و نسيان ما بگوييم كه در صورت عدم تمكن لازم نيست كه به ميقات برگردد، خوب اين آدم به تعبير صاحب جواهر اين معذورتر است و اين نزديكتر به تخفيف است و شايسته‏تر براى تخفيف است، براى اين كه اين از اول لم يكن واجباً عليه الاحرام من الميقات» اين عبورش از ميقات بدون احرام يك عبور مشروع عرض مى‏شود صحيحى بوده هيچ مشكله‏اى نداشته، الان قصد حج عمرة براى او پيدا شده، الان هم در شرائطى است كه نمى‏تواند به هيچ ميقاتى برگردد، تا از آن ميقات محرم بشود، لذا روى اين اولويت قطعية گفتند و لو اين كه در روايات مثلاً غير از ناسى و
    جاهل مطرح نيست، اما خوب اين را هم ما از طريق اولويت قطعية حكمش را استفاده مى‏كنيم، و همان حكم ناسى و جاهل را بر اين مرتب مى‏كنيم، آيا اين اولويت قطعية به نظر شما قابل مناقشه نيست به نظر من قابل مناقشه هست اين اولويت، براى اين كه اين آدمى كه از مدينه آمد جدة، عرض كرديم دو صورت دارد، كما اين كه در ناسى و جاهل هم همين دو صورت بود و ما اين بحثى را كه در ناسى و جاهل كرديم، يك بحث مطلقى بود، اعم از آنجائى بود كه حج بر اين ناسى و جاهل واجب بوده يا اين كه نه مى‏خواستند يك حج مستحبى انجام بدهند، و برايشان وجوب نداشته، منتها يادش رفته كه از ميقات محرم بشود يا جاهل بوده، رواياتى كه در ناسى و جاهل وارد شده، سألته عن رجل نسى الاحرام حتى دخل الحرم، اين معنايش اين نيست كه نسى الاحرام للحج الواجب، كلمه واجب در اينجا مطرح نيست، لذا حكم ناسى و جاهل هم در مورد حج واجب و مستحب، هر دو جريان دارد، آن وقت در ما نحن فيه هم قاعدتاً يك چنين مسأله‏اى را مى‏خواهيد شما مطرح بكنيد، بگوييد اين آدم حج يك صورتش اين است حج برايش واجب بوده لازم هم بوده كه از مسجد شجرة با احرام حج محرم بشود لكن نمى‏خواسته امسال حج را انجام بدهد، امسال نمى‏خواسته حج را انجام بدهد، از مسجد شجرة كه بيرون آمد هدفش اين بود بيايد جدة و برگردد، خوب حالا در جدة پشيمان شد، گفت چرا ما حج واجب مان را امسال انجام ندهيم، آيا اين آدم از نظر معذوريت اقواى از ناسى و جاهل است، ناسى و جاهلى كه هدفش اين بوده حج واجبش را انجام بدهد روى مسأله نسيان و جهل احرام از ميقات را فراموش كرده و ترك كرده، حالا وارد حرم شده، يك مرتبه يادش آمده كه لم يتحقق منه الاحرام يا سؤال كرد و رفع جهلش شد، روايات ما گفت اين بيچاره معذور است، اين اگر نمى‏تواند به ميقات برگردد، و حتى اگر نمى‏تواند به خارج حرم برگردد همانجا در حرم محرم بشود، و وظيفه خودش را انجام بدهد، آيا اگر اين معذور شد، آدمى كه حج بر او واجب بوده، لازم بوده امسال حج را انجام بدهد لكن گفته نه من نمى‏خواهم انجام بدهم، الان مى‏خواهم بروم جدة و برگردم، لكن آمد جدة پشيمان شد، گفت نه چرا خوب حجمان را انجام بدهيم، ديگر هم نمى‏تواند به ميقات برگردد، آيا از نظر معذوريت اين اقواى از ناسى و جاهل است اين اقواى از آن است و به عبارت ديگر به نظر من اين هم اگر يادتان باشد من عرض مى‏كردم در مسأله تجاوز از ميقات يك حكم تكليفى مطرح است يك حكم وضعى مطرح است و در كثيرى از كلمات و موارد بين حكم تكليفى و بين حكم وضعى، خلط شده با هم، ما در اين مسأله‏اى كه الان در آن وارد هستيم، در رابطه با حكم وضعى‏اش داريم بحث مى‏كنيم مى‏خواهيم ببينيم اين آدمى كه كان يجب عليه الحج لكن امسال نمى‏خواسته حج را انجام بدهد، آمد
    از مسجد شجرة عبور كرد، عبورش هم از نظر حكم تكليفى هيچ مانعى نداشته، براى اين كه لم يكن قاصداً للحج و لا لدخول مكة و لا لدخول حرم، خيلى خوب مسأله‏اى نيست، اما الان كه در جدة تصميم گرفت كه حج را انجام بدهد و ديگر قدرت هم ندارد به ميقات برگردد، از نظر حكم وضعى مسأله مسأله چوب و فلك نيست، مسأله مسأله صحت العمل است، آيا اين آدم از نظر عدم شرطيت احرام از ميقات مقامش بالاتر از ناسى و جاهل است يعنى اگر در مورد ناسى و جاهل گفتيم شما در صورت عدم تمكن ديگر احرام از ميقات برايتان شرطيت ندارد، براى اين آدم به طريق اولى شرطيت ندارد، چه اولويتى در كار است، آدمى كه عمداً نمى‏خواسته واجب الهى را امسال انجام بدهد، چه اولويتى هست، حتى مساوات هم نمى‏تواند كسى ادعا بكند، ناسى و جاهل درست است اينها مكلف بودند محرم نشدند، از نظر حكم تكليفى عقاب ندارند للنسيان او الجهل، رفع ما لايعلمون، رفع الخطاء و النسيان، از نظر حكم وضعى هم اين روايات مى‏گويد اگر تمكن از عود به ميقات نداشتند از همانجا محرم بشوند، و باز اين نكته را توجه داشته باشيد كه اگر اين روايات نبود، ما از طريق حديث رفع ما لايعلمون و حديث رفع نسيان نمى‏توانستيم بگوييم كه نه ديگر احرام از ميقات شرطيت ندارد نه همين از هر كجا دلشان مى‏خواهد محرم بشوند، ما به لحاظ اين روايات آمديم گفتيم كه هر كجا محرم بشوند كافى است و الا لو لا اين روايات آيا حديث رفع نسيان و حديث رفع ما لايعلمون هيچ اقتضاى اين معنا را دارد، كه اگر كسى نمازش را بدون وضوء خواند اشتباهاً، حالا با قطع نظر از دليل خاص، اين نمازش درست است، هيچ اشكال ندارد، يعنى طهارت براى ناسى شرطيت براى صحت ندارد آيا حديث رفع يك چنين نقشى دارد، كه در مسأله شرطيت و امثال ذلك هم دخالت مى‏كند، خوب اگر دخالت مى‏كند اين همه روايات را در مورد ناسى و جاهل ما اصلاً به آن نياز نداريم، ما از اول روى حديث رفع الخطاء و النسيان و رفع ما لايعلمون مسأله را تمام مى‏كرديم، نه حديث رفع در رابطه با حكم تكليفى مسأله را بر مى‏دارد، ما بحثمان در رابطه با حكم وضعى است خوب اگر در مورد ناسى و جاهل دليل قائم شد بر اين كه احرام از ميقات در صورت عدم تمكن براى اينها شرطيت ندارد، از كجا ما استفاده كنيم كه در ما نحن فيه هم شرطيت ندارد، از چه راهى ما اين معنا را استفاده كنيم، اين آدمى كه طاغى على الله بوده بر او واجب بوده كه حج را امسال انجام بدهد لكن گفته نه خير امسال من نمى‏خواهم حج را انجام بدهم مى‏خواهم بروم جدة و برگردم، بدون احرام هم مشروعاً از مسجد شجرة رفت جدة، حالا كه جدة آمد پشيمان شد، گفت حالا خوب حج را انجام بدهيم، راهى هم ندارد كه به ميقات برگردد، آيا اولويت قطعية در اينجا وجود دارد كه بعض الاعلام تصريح مى‏كنند و تأكيد
    شديد بر اين كه، اين دليل يك دليل محكمى است و انسان مى‏تواند به اين دليل استدلال بكند، (سوال... و پاسخ استاد) بله، گفت حالا آمد كلاغ افتاد در چاه تكليف چيست؟ افتاد تكليف چيست؟ ما كه روايت نمى‏خواهيم معنا بكنيم شما بگوييد روايت را حمل بر فرد نادر مى‏كنيد روايت ما معنا نمى‏كنيم، اطلاقى نيست كه شما بگوييد اطلاق را داريد حمل بر فرد نادر مى‏كنيد حكم داريم مى‏كنيم، حتى در مورد مستحبش هم من معتقدم اولويت قطعية وجود ندارد، در مورد مستحبش هم همينطور، ناسى بيچاره از اول اراده كرده حج مستحبى انجام بدهد، آمده مسجد شجرة، يادش رفته محرم بشود، حالا وارد حرم شده يادش آمد كه محرم نشده، حالا روايت گفت باشد مانعى ندارد شما از همين جا محرم بشو حجت را انجام بده، اين كجايش اولويت قطعية دارد كه اگر كسى هيچ قصد حج عمرة نداشته، قصد داشته بيايد جدة تجارت بكند مال التجارة بخرد، حالا كه آمده وقت حج بوده گفت برويم خوب يك حج مستحبى انجام بدهيم، راهى هم ندارد كه ديگر برگردد به ميقات، يعنى وقت حج مى‏گذرد، اين از كجا اولويت قطعية دارد، لو لم‏نقل به اين كه مطلب عكس است نه اين كه اولويت از اين طرف باشد، بلكه آن طرف مساوات هم حتى با اين طرف ندارد، لذا به نظر من اين دليل، به نام اولويت قطعية اين دليل هم دليل ناتمامى هست، دليل سوم و چهارم (سوال... و پاسخ استاد) بحث ما، نه مى‏خواهم بگويم كه اگر ناسى معذور شد اين آدمى كه عاصياً در حالى كه كان يجب عليه الحج، گفت نمى‏خواهم امسال حج انجام بدهم، از مسجد شجرة هم عبور كرد بيايد جدة، آمد هدف اولى هم اين بود از جدة برگردد، حالا كه پشيمان شد و بنا گذاشت بر اين كه حج واجبش را انجام بدهد، بگوييم شما دستت درد نكند، شما از ناسى و جاهل مقامتان بالاتر است، از همين جا محرم بشويد، و حجتان را انجام بدهيد، آيا چنين حرفى را مى‏توانيم بزنيم ما، (سوال... و پاسخ استاد) خوب قصد احرام مناسبتر با تخفيف است يا آن كسى كه قصد نداشت، مى‏دانم، خوب پس كدام مناسبتر با تخفيفاً، كدام؟ گفت شما يك طرف سكة را مى‏بينيد آن طرفش را هم حساب بكنيد كه اين آدمى كه كان يجب عليه الحج، برايش واجب بوده، خوب اصل حج، و در نتيجه احرام از ميقات هم برايش واجب بوده منتها الان كه قصد نداشته مكه برود و حج انجام بدهد، هيچ مشكله‏اى نداشته، يعنى از نظر حكم تكليفى عمل نامشروعى انجام نداده، خيلى خوب، ولى بحث در حكم تكليفى نيست، بحث در شرطيت است يعنى الان كه تصميم گرفت به حج، چى مى‏گويد كه احرام از ميقات براى اين شرطيت ندارد، چى مى‏گويد، چطور شما ايرانيها كه وارد جدة مى‏شويد مجبوريد كلى راه به عقب برگرديد براى خاطر اين كه از ميقات محرم بشويد شما هم عبور از ميقات نكرديد، عبور نكرديد از ميقات، اما
    شرطيت دارد، احرام از ميقات براى صحت عمل شرطيت دارد، خوب، اين آدمى كه واجب بوده برايش حج عمداً نخواسته حج را انجام بدهد، عبور از ميقات هم كرد، از نظر حكم تكليفى هم مشكله‏اى نداشت، الان هم ديگر نمى‏تواند برگردد، چى مى‏گويد كه احرام از ميقات براى اين شرطيت ندارد، خوب اينها دقت مى‏خواهد، به چه دليل؟ اين سوميش به چه دليل؟ ناسى و جاهل را روايت مى‏گويد، اگر روايت نمى‏گفت درباره آن هم مى‏گفتيم، در ناسى و جاهل هم اگر روايت نبود مى‏گفتيم ايها الناسى تو عبور كردى عصياناً از نظر حكم تكليفى چوب و فلكى نيست در كار، جاهل چون تو هم قاصر بودى بدون احرام عبور كردى از نظر حكم تكليفى چوب و فلك نيست، اما از نظر شرطيت يعنى الان كه مى‏خواهد عمل صحيحى را شروع بكند و شرط صحت عمل احرام از ميقات است، دليل مى‏خواهد كه بگويد از وسط بيابان كه ميقات نيست تو محرم بشوى كافى است، در ناسى و جاهل دليل داريم، در اين فصل دليلى نيست اولويت هم نيست، مگر حالا اگر اين روايتى كه الان مى‏خواهيم بخوانيم ببينيم آيا دلالت دارد يا نه، مستحبيش هم همينطور، در ابواب مواقيت باب چهاردهم حديث هفتم كه چند بار اين روايت را ما خوانديم، روايت صحيحه حلبى است قال سألت اباعبدالله عليه السلام، عن رجل ترك الاحرام حتى دخل الحرم، صاحب جواهر به همين سؤالش تمسك كرده، رجل ترك الاحرام حتى دخل الحرم، فرموده ترك الاحرام، هم ناسى را مى‏گيرد هم جاهل را مى‏گيرد، هم اين فرض مورد بحث ما را مى‏گيرد، اين فرض كه از اولى كه از ميقات عبور مى‏كرده، اصلاً قصد نه حج داشته نه عمرة، و نه دخول حرم و مكة، ايشان به اين تمسك كرده، لكن خوب اين دو تا جواب دارد كه يك جوابش اين بود كه اصلاً اين روايت معلوم نيست ترك الاحرام باشد، براى اين كه عين همين روايت را صاحب وسائل در حديث اول با همين سند تقريباً از حلبى نقل مى‏كند و حلبى سؤال خودش را دارد عن رجل نسى عن يحرم، همين كه مكرر هم بحث كرديم، در حقيقت ما نمى‏دانيم كه سؤال حلبى نسى بوده يا ترك بوده، چون يك روايت بيشتر نيست، اين اولاً، ثانياً حالا سلمنا كه روايت ترك بوده، آيا اين ترك الاحرام حتى دخل الحرم، همانطورى كه ناسى و جاهل را شامل مى‏شود آيا ما نحن فيه را هم مى‏گيرد، يا اين كه عرف از اين ترك الاحرام مى‏فهمد يعنى كسى بوده كه وظيفه او اين بوده كه از ميقات محرم بشود، لكن محرم نشده، حتى اگر فرض كنيم كه عامد را هم بگيرد، آخر چون بحث كرديم و ما به لحاظ اين غايت حتى دخل الحرم عامد را خارج كرديم، لكن حالا فرض كنيم عامد را هم بگيرد، عامد ناسى جاهل، اما اين سه تا مشترك هستند در يك مسأله، و آن اين است كه وظيفه‏شان اين بوده كه از ميقات محرم بشوند، لكن يا عمداً يا نسياناً يا جهلاً ترك كردند احرام از
    حرم را، اما آدمى كه از مدينة بيرون آمده و هدفش جدة و بعد هم برگشتن از جدة به مدينه بوده، اين داخل در ترك الاحرام حتى دخل الحرم است، اين كه از اول وظيفه احرام از ميقات نداشته، به عبارت روشنتر وقتى كه مى‏آيند مثلاً مى‏گويند يك كسى نمازش را ترك كرده، و عرض مى‏شود حالا تكليفش چيست، شما احتمال مى‏دهيد كه در اين ترك الصلاة خوب زن حائض را هم شامل مى‏شود آن هم ترك كرده نمازش را، اين كه خلاف متعارف از تعبير است، كسى نمازش را ترك كرده، يعنى وظيفه‏اش خواندن نماز بوده، لكنه ترك الوظيفة، اما آن كسى كه از اول وظيفه خواندن نماز را نداشته، مثل زن حائض، اين ديگر داخل در اين عبارت ترك الصلاة نمى‏تواند باشد، خوب ما نحن فيه هم همينطور است، ترك الاحرام حتى دخل الحرم يعنى كانت وظيفته الاحرام من الميقات، لكنه ترك الوظيفة، حالا اما عمداً او نسياناً او جهلاً، اما فرض ما يك فرض چهارمى است فرض ما فرض آن كسى است كه اصلاً لم يكن وظيفته الاحرام من الميقات، لذا اين روايت اگر سؤالش هم نسى باشد و ترك باشد، مع ذلك ما نحن فيه را شامل نمى‏شود، (سوال... و پاسخ استاد) باشد ولى در اين سفر نمى‏خواسته حج را انجام بدهد، نه وظيفه نبوده، وظيفه حج داشته، وظيفه احرامى نداشته، آن وظيفه‏اش حج بوده، نمى‏خواست اصلاً وظيفه را در اين سفر انجام بدهد، اين سؤال را صاحب جواهر به آن تمسك كرده و درست نيست، لكن در جواب يك جمله‏اى هست كه آن جمله را بعض الاعلام به آن تمسك كردند و فرموند كه اين درست است و آن اين است كه فقال امام در جواب فرمود يرجع الى ميقات اهل بلاده، الذى يحرمون منه فيحرم، اين جمله نه بعديش، فان خشى أن يفوته الحج، فليحرم من مكانه، اگر كسى خوف دارد كه حج از دستش برود اين از همانجايى كه هست محرم بشود، آن وقت مسأله را هم آوردند روى اين كسى كه در فرض ما حج برايش واجب بوده، خوب اين آدم در جدة الان كه به فكر حج افتاد نمى‏تواند هم به ميقات برگردد، اين خشى ان يفوته الحج، اين اطلاق دارد، در حقيقت ملاك دست مى‏دهد، فليحرم من مكانه، آيا اين مى‏شود به آن استدلال كرد، اين چه استدلالى است، علت است مفهوم است چه مفهومى است خشية به همان مورد سؤال مى‏خورد، مورد سؤال يا ناسى و جاهل است يا ناسى و جاهل و عامد هر سه، اما چهارمى كه مورد بحث ما هست، اين خارج از مورد سؤال است، ان خشى به همين مورد سؤال مى‏خورد، و ما نمى‏توانيم از اين ان خشى ان يفوته الحج يك چيزى به منزله ضابطة و علت استفاده بكنيم و مسأله تعميم و تخصيص را در آن بياوريم، اين اولاً، ثانياً مسأله ما منحصراً آنجايى نيست كه اين آدم حج برايش واجب بوده، همانطورى كه در ناسى و جاهل بحث ما اطلاق دارد، هم حج واجب و هم حج مستحب را مى‏گيرد، در اين فرضى هم‏
    كه ما داريم بحث مى‏كنيم هم حج واجب مطرح است هم حج مستحب، لذا وجهى ندارد كه ما مسأله را روى خصوص حج واجب پياده كنند، باز يك دقتى بفرماييد تا بعد .
    و الحمد لله رب العالمين