• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • نام استاد آية الله لنكرانى
    تاريخ درس 1371
    موضوع خارج فقه حج
    شماره درس 378
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
    عرض كرديم كه در ناسى و جاهل به مقتضاى رواياتى كه در اينها وارد شده، البته با حذف، آن روايت غير معتبر، و با تقييد و اطلاقى كه در اين روايات واقع مى‏شود، تقريباً دو مطلب روشن استفاده مى‏شود، يكى اين كه اگر براى اين ناسى و جاهل امكان داشته باشد، برگشتن به ميقات و محرم شدن از خود ميقات، چاره‏اى جز اين نيست، و لو اين كه وارد مكه هم شده باشد، وارد مسجد الحرام هم شده باشد، اما چون محرم نبوده، و برايش امكان دارد كه به ميقات هر ميقاتى از اين مواقيتى كه معين شده برگردد، چاره‏اى جز برگشتن به ميقات و احرام از ميقات نيست، اين روشن از روايات استفاده مى‏شود، كما اين كه اين معنا هم استفاده مى‏شد كه اگر اين قدرت ندارد، به ميقات برگردد، و قدرت ندارد به خارج حرم برگردد، هيچ كدام برايش مقدور نيست، اين فليحرم من مكانه، از همان جايى كه در مكه هست از همانجا محرم مى‏شود، و اعمال را شروع مى‏كند، اين دو حكم تقريباً روشن استفاده مى‏شد.
    اما حكم سوم اين بود كه اگر كسى مى‏تواند برگردد به جانب ميقات اما به خود ميقات نمى‏تواند برگردد، اگر ميقات مثلاً در بيست فرسخى واقع شده، اين ده فرسخ را مى‏تواند به عقب برگردد، اما بيش از ده فرسخ كه خودش را به ميقات برساند اين براى او مقدور نيست، در اينجا يك مشكله‏اى وجود دارد روايتى درباره حائض كه جاهل به اين معنا بود كه بايد محرم بشود، آن روايت اينجورى دلالت مى‏كرد، كه اگر نمى‏تواند به ميقات برگردد، بايد به هر مقدارى كه مى‏تواند برگردد به طورى كه حج فوت نشود، بايد برگردد، اين روايت در مورد، حائض كه منشاء جهلش همين حيض بود نمى‏دانست كه حائض هم وقتى كه به ميقات مى‏رسد بايد محرم بشود، خيال مى‏كرد كه احرام عبادت است و حائض نبايد مثلاً هيچ عبادتى را انجام بدهد، سؤال هم كرد جواب صحيحى هم به او داده نشد، خوب حالا در مقابل اين روايت، خوب دقت بفرماييد اينجا را، روايات زيادى بود در مورد ناسى، و بعضى از آن روايات هم به صراحت ناسى و جاهل هر دو را مى‏گفت، فنسى أو جهل، هر دو را متعرض‏
    شده بود، در آن روايات مسأله اينطورى بود كه اگر مى‏تواند به ميقات برگردد، واجب است برگردد، اگر نمى‏تواند از همان حرم كه در آن داخل شده محرم بشود، كه اين را ما مقيد كرديم و عمده اين عبارت بود، و اگر استطاعت دارد كه به خارج حرم برگردد بايد به خارج حرم برگردد، خوب ظاهر اين تعبير اين است كسى كه مى‏تواند به مرز حرم و حل برسد، اين همين كافى است كه از خارج حرم محرم بشود، ديگر نفرمود كه اگر استطاعت دارد كه خارج حرم برود به اندازه‏اى كه از خارج حرم به جانب ميقات مى‏تواند حركت بكند، آن مقدار هم لازم است طى بشود، اين را ديگر متعرض نشد، آن وقت اينجا اين مشكله پيش مى‏آيد، ما بگوييم اين روايات را چه كنيم عرض كردم هم در مورد ناسى هست، و هم در مورد ناسى و جاهل كه هر دو را متعرض شده به صراحت، مى‏گويد ان استطاع ان يخرج الى خارج الحرم فليخرج، معنايش اين است كه همين مقدار كه مى‏تواند به خارج حرم برگردد، خودش را در موقعيت خارج حرم قرار بدهد، اما اگر در خارج حرم ده فرسخ هم مى‏تواند به عقب برگردد، ظاهر اين روايات اين است كه هيچ ضرورتى ندارد ديگر ده فرسخ به عقب برگردد تمام ملاك و معيار اين است كه اين از داخل حرم خودش را وارد خارج حرم بكند، به مجردى كه در خارج حرم قرار گرفت فليحرم من خارج الحرم، اما در خارج حرم هم اگر قدرت داشت ده فرسخ پانزده فرسخ، به جانب ميقات برگردد، بايد برگردد اين را ديگر اين روايات دلالت بر لزومش ندارد، خوب ابتدائاً به ذهن اينجورى مى‏رسد كه ما اين روايات را مقيد مى‏كنيم، مى‏گوييم ان استطاع ان يخرج الى خارج الحرم، اين مقيد مى‏شود به آن كسى كه در خارج حرم ديگر نمى‏تواند به جانب ميقات برگردد، ابتدائاً اينجورى به ذهن مى‏رسد، خوب اين يك اشكالى دارد، و آن اشكال اين است كه تقييد اين روايات مطلقه را با اين قيد اين موجب اين مى‏شود كه مورد اين روايات يك فرد نادر به تمام معنا باشد، براى اين كه كسى كه قدرت دارد به خارج حرم بيايد آيا معمولاً اينجورى است كه فقط يك متر از حرم مى‏تواند پايش را بيرون بگذارد، اما صد متر ديگر قدرت ندارد، پنجاه متر ديگر قدرت ندارد، كسى كه از داخل مسجد الحرام از داخل مكه مى‏تواند به خارج حرم بيايد ما اين را محدودش كنيم مقيدش كنيم به اين كه فقط مى‏تواند در مرز حل و حرم وارد بشود، اما ده قدم ديگر آن طرف‏تر مقدورش نيست، صد قدم ديگر آن طرف‏تر مقدورش نيست، آيا مى‏شود اين روايات را تقييد كرد، تقييدى كه لازمه‏اش اين است كه يك چنين فرد نادرى تحقق پيدا بكند، و مورد نادرى پيش بيايد، پس چه كنيم اينجا، اينجا بايد چه گفت؟ اينجا با دقت در جوانب مسأله سه تا راه وجود دارد، حالا ببينيم كدام يك از اين سه راه عرض مى‏شود نزديكتر است، يك راهش اين است كه ما بياييم اين فرمايش بعض الاعلام قدس سره را
    ذكر بكنيم، بگوييم اين روايتى كه در مورد جاهل حائض وارد شده اين منحصر به مورد خودش است، فقط در مورد جاهل آن هم نه هر جاهلى، جاهل حائض، كه منشاء جهلش عبارت از حيض باشد، آن وقت بياييم در مسأله اينجورى تفصيل بدهيم بگوييم اين آدمى كه در حرم هست، ان كان جاهلة حائضا، با اين كه نمى‏تواند به ميقات برگردد، ولى هر چه مى‏تواند به جانب ميقات بايد برود، و لو اين كه تا يك كيلومترى ميقات قدرت داشته باشد، بايد خودش را به يك كيلومترى ميقات برساند، در حالى كه يقين دارد به ميقات نمى‏تواند برسد، در خصوص جاهله حائض اين حرف را بزنيم، براى اين كه تنها روايتى كه دلالت مى‏كند بر لزوم رجوع به جانب ميقات به قدر امكان با علم به عدم امكان رسيدن به ميقات، همين روايتى است كه موردش جاهله حائض است، آن وقت بگوييم روايات ديگر چه آنهائى كه در مورد ناسى وارد شده و چه آن روايتى كه ناسى و جاهل هر دو را ذكر كرده، بگوييم آنهائى كه در مورد ناسى وارد شده، آنها نه، آنها اگر مى‏توانند به ميقات برگردند، برگردند اگر ميقات كنار رفت ديگر ملاك خارج حرم است، در خارج حرم ديگر لازم نيست كه و لو يك متر هم به عقب برگردند، همين كه از حرم خودشان را بيرون بكشند به خارج حرم منتقل كنند، و از خارج حرم محرم بشوند، و با احرام وارد حرم و وارد مكه بشوند، همين كفايت مى‏كند در حقيقت تفصيل بدهيم بين ناسى و جاهل غير حائض، مرد يا زنى كه منشاء جهلش غير مسأله حيضش باشد، و اختصاص بدهيم اين روايتى را كه مى‏گويد هر چه قدرت دارد به عقب برگردد، اين را اختصاص بدهيم به جاهله حائض، در روايات ناسى تقييدى وارد نمى‏شود، در آن روايتى كه مى‏گويد فنسى او جهل، يك قيدى به اين جهل مى‏زنيم، «اذا كان منشاء جهله غير الحيض اما اذا كان منشاء جهله عبارةً عن الحيض» اين وظيفه‏اش سنگين است اين بايد هر چه قدرت دارد به جانب ميقات برگردد با اين كه مى‏داند هم به ميقات نمى‏تواند برسد، اين يك راه در مسأله، راه دوم در مسأله اين است كه ما بياييم اين حرف را بزنيم، بگوييم كه اين روايتى كه در مورد جاهله حائض وارد شده، نمى‏شود او را اختصاص به جاهله حائض داد، بلكه در مطلق جاهل و حتى در مورد ناسى هم اين روايت وارد مى‏شود با الغاء خصوصيت و شايد با اولويت، حالا اولويت را هم كسى در او مناقشه كند با الغاء خصوصيت، يعنى وقتى كه ما اين روايت را ملاحظه مى‏كنيم مثل همان رجل شكّ بين الثلاث و الاربع» در شك در ركعات نماز است كه هيچ خصوصيتى براى رجوليت شاك ما قائل نيستيم، مى‏گوييم هر كسى شك بكند بين سه و چهار، بايد بناء را بر چهار بگذارد، سواء كان الشاك رجلاً يا غير رجل، اگر ما از اين روايت الغاء خصوصيت كرديم، آن وقت نتيجه اين مى‏شود كه امر دائر مى‏شود بين اين كه‏
    اين روايتى كه ظهور در وجوب برگشت به جانب ميقات دارد، و ما الغاء خصوصيت كرديم و شامل ناسى و جاهل قرار داديم، بگوييم آيا ظهور اين در وجوب قويتر است يا ظهور روايات ناسى و جاهل در اطلاق و عدم تقييد، براى اين كه اگر آنها را بخواهيم مقيد بكنيم، بايد مقيد به يك قيدى بكنيم، كه موردش را يك فرد نادر به تمام معنا نادر قرار مى‏دهد، ان استطاع ان يخرج الى خارج الحرم بگوييم موردش آنجائى است كه فقط تا مرز حرم مى‏تواند بيايد، اما حتى پنج متر هم بالاتر قدرت ندارد برود، براى اين كه اگر ما گفتيم به جانب ميقات هر مقدارى توان دارد، حتى پنج متر هم توان داشته باشد بايد اين پنج متر را به طرف ميقات برگردد، آن وقت بياييم بگوييم اينجا ما دو تا ظهور داريم، ظهور روايات ناسى و جاهل در عدم تقييد و در اطلاق، و ظهور اين روايت با الغاء خصوصيت در اين كه واجب است به عقب برگردد، و چون ظهور اين مطلقات در ما نحن فيه به علت اين كه تقييدش يك چنين مشكلى دارد، چون ظهورش در اطلاق قوى است اين قوت ظهور اينها سبب مى‏شود كه ما آن فلترجع أمرش را حمل بر استحباب مى‏كنيم، مى‏گوييم درست است فى نفسه ظهور در وجوب دارد، اگر در مقابلش هم چيزى نبود، ما حتى به الغاء خصوصيت مى‏گفتيم همه ناسى جاهل مى‏خواهد جاهل منشاء جهلش حيض باشد مى‏خواهد منشاء جهلش غير حيض باشد، هر مقدارى كه به جانب ميقات امكان دارد بايد برگردد به عقب، اما خوب اين ظهور است، ظهور فى نفسه است، اگر گفتيم كه ظهور مطلق در اينجا به لحاظ اين خصوصيتى كه دارد بسيار قوى است قوت اين ظهور مطلق تصرف مى‏كند در ظهور آن امر در وجوب، و در نتيجه امر را حمل بر استحباب مى‏كند، حتى در مورد خود روايت، در مورد خود همان جاهله حائض هم ما قائل به استحباب مى‏شويم، مى‏گوييم اگر مى‏تواند به ميقات برگردد، واجب است اما اگر به جانب ميقات مى‏تواند برگردد، لكن به ميقات نمى‏رسد، يستحب لها ان ترجع، اما لاتكون واجبةً عليه، كه نتيجه اين حرف دوم اين مى‏شود كه حتى فى مورد الرواية حكم به استحباب مى‏كنيم و لعل منشاء فتواى امام بزرگوار همين معنا باشد، براى اين كه امام بزرگوار فرمود و كذا الحال فى الناسى و الجاهل، در حالى كه قبلش فرمودند رجوع به جانب ميقات در آنجائى كه نمى‏تواند خودش را به ميقات برساند احتياط اقتضاء مى‏كند و ان كان الاقوى عدمه، ضرورتى ندارد لكن مقتضاى احتياط اين است كه هر چه مى‏تواند به جانب ميقات برگردد، اينطور اگر ما با مسأله برخورد بكنيم اين وجه كذا الحال در كلام امام بزرگوار، روشن مى‏شود و آن كه ابتدائاً به ذهن انسان مى‏آمد كه خوب روايت به اين وضوح و ظهور دلالت بر وجوب مى‏كند از طرفى هم فرمايش بعض الاعلام كه ما بياييم روايت را منحصر به جاهله حائض بكنيم، انصاف اين است كه به‏
    ذهن انسان بعيد مى‏آيد، اين يك الغاء خصوصيتى در او هست، خوب اگر الغاء خصوصيت شد، ظاهر اين است كه روايت مطلقا دلالت بر وجوب مى‏كند پس چرا حكم به وجوب نشده، براى قوت ظهور مطلقات در اطلاق و اقوائيت اين ظهور از ظهور فعل امر در وجوب است و در نتيجه حمل اين امر بر استحباب،
    راه سوم اين است كه انسان بيايد اين حرف را بزند، اين نكته‏اى كه اختصاص به اينجا دارد اين نكته را انسان ازش صرفنظر بكند، بگويد نه اين روايت فلترجع ظهور در وجوب دارد، موردش هم و لو اين كه جاهله جائض است لكن ما الغاء خصوصيت مى‏كنيم و با اين روايت آن مطلقات را تقييد مى‏كنيم، ديگر حالا كارى نداريم به اين كه اگر تقييد كرديم اين موردش نادر مى‏شود، مى‏گوييم ان استطاع ان يخرج الى خارج الحرم، با ملاحظه اين فلترجع الى جانب الميقات، اين مقيد مى‏شود به آنجايى كه از خارج حرم به جانب ميقات ديگر نمى‏تواند برگردد، يك كيلومتر هم نمى‏تواند بيايد، صد متر هم نمى‏تواند بيايد، اين ظهور فلترجع در وجوب اين موجب تقييد اطلاق در ان استطاع ان يخرج الى خارج الحرم بشود، اين سه تا راه در اينجا وجود دارد، و با دقت زياد و فكر زياد اين راهى كه نتيجه‏اش همين فتواى حضرت امام قدس سره است بيننا و بين وجداننا، به نظر نزديكتر مى‏آيد كه ما از اين فلترجع الغاء خصوصيت مى‏كنيم و حتى در مورد خودش هم حكم به وجوب رجوع نمى‏كنيم، و قوت اطلاق آن مطلقات قرينه بر حمل اين فلترجع بر استحباب خواهد بود، اين خلاصه بحث در اين مسأله،(سوال... و پاسخ استاد) نه، بحث در فليخرج نيست شما دقت نكرديد، بحث در ان استطاع ان يخرج است اين ان استطاع ان يخرج» معنايش چيست؟ شما اگر بخواهيد تقييد بكنيد بايد اين «ان استطاع ان يخرج» را اينجورى معنا كنيد يعنى استطاعت دارد كه فقط تا مرز حل و حرم بيايد، حتى پنجاه متر هم نمى‏تواند آن طرف‏تر برود، براى اين كه اگر پنجاه متر هم بتواند آن طرف‏تر برود، چون به جانب ميقات است بايد برود، روايت فلترجع مى‏گويد هر چه قدرت دارد، اگر يك كيلومتر قدرت دارد يك كيلومتر، ده كيلو متر قدرت دارد ده كيلومتر، صد كيلومتر هكذا، صد متر هم قدرت دارد هكذا، يك مسأله كلى را روايت فلترجع مى‏گويد، بحث ما در تقييد حكم نيست، در ان استطاع ان يخرج، در تقييد موضوع است اين ان استطاع ان يخرج را ما چه جورى معنا بكنيم، اين را نمى‏شود بعيد است خيلى به ذهن انسان، كه معناى ان استطاع يعنى همانطورى كه حل و حرم مرز دارد استطاعت اين هم مرز دارد، مرزش تا يك قدم وارد حرم شدن است، اما ديگر آن طرف هيچ قدرت ندارد برگردد و حركت بكند اين مثل اين مى‏ماند كه گاهى بعضى تقييد مطلقات عنوانش تقييد مطلق است اما خوب واقعش را كه حساب مى‏كنيم مى‏بينيم نمى‏شود آنجا مطلق را مقيد كرد مثلاً از باب مثال اعتق‏
    الرقبة را مقيد كنيم به آن رقبه‏اى كه أعلم من فى الارض باشد، خوب يك كلمه بيشتر نيست، الرقبة التى تكون أعلم من فى الارض، حالا غير از حضرت بقية الله روحى له الفداء، خوب اين يك قيد است اما رقبه‏اى كه مليونها مصداق دارد شما بخواهيد بياييد يك قيدى به آن بزنيد كه نتيجه اين قيد اين بشود كه يك دانه رقبه اينجورى ما در عالم پيدا بكنيم دو تا رقبه‏اى اينجورى در عالم پيدا بكنيم، عرض كرديم مسأله تقييد مطلق يك مسأله‏اى نيست كه آيه و روايتى بر او قائم شده باشد، اين روى مسأله اقوائيت ظهور از نظر عقلاء دور مى‏زند، چون ظهور دليل تقييد در تقييد اقواى از ظهور دليل مطلق در اطلاق است لذا ما اطلاق را مقيد مى‏كنيم خوب حالا اگر يك جائى مثل ما نحن فيه اين ظهور دليل مطلق در اطلاق اقوى شد از ظهور دليل تقييد در تقييد، ما مى‏آييم مطلق را قرينه بر تصرف در مقيد قرار مى‏دهيم، نه اين كه مقيد را موجب حمل تقييد اطلاق و ظاهر از اين سه راهى كه اينجا تصور مى‏شود همان راهى كه نتيجه‏اش فتواى امام بزرگوار قدس سره است به نظر من أرجه نسبت به راههاى ديگر است، (سوال... و پاسخ استاد) پس همان فرمايش بعض الاعلام است، خوب همان، عرض كردم آن الغاء خصوصيتش روشن است به نظر ما، اگر اولويت نباشد، كه يك زن بيچاره‏اى آن هم به علت حيض و خيال مى‏كرده كه مثلاً حيض با احرام منافات دارد، اين بيچاره بدبخت را بگويند تو از داخل مكه بايد خودت را برسانى و لو به يك كيلومترى ميقات، اما يك مرد نيرومند توانمند ولى جاهل بگويند نه تو همين برو از حرم بيرون از همانجا محرم بشود، درست است اين حرف، معناى عدم الغاء خصوصيت يك چنين معنايى خواهد شد، (سوال... و پاسخ استاد) وظيفه بحث اين است كه وظيفه وجوبى است يا به قرينه مطلقات ما حمل بر استحباب مى‏كنيم، ثانياً شما مى‏فرماييد اختصاص دارد به زن حائض، يعنى جاهله غير حائض را نمى‏گيرد؟ بله، مورد سؤال آنجاست، مورد سؤال، سائل از اين مسأله سؤال كرده، در كلام امام كه نبوده، سائل آمده از يك مسأله‏اى سؤال كرده، گفته بابا ما يك جمعيتى بوديم مكه مى‏آمديم زنى هم همراه ما بود اين زن حائض بود به ميقات كه رسيد نفهميد كه بايد محرم بشود يا نه، از ما سؤال كرد ما هم مثل او جاهل نتوانستيم جوابش را بدهيم، حالا آمديم همه وارد حرم شديم، سؤال اين است نه اين كه در كلام امام يك قيدى ذكر شده، يك موردى ذكر شده، امام مى‏فرمايد اگر قدرت دارد به ميقات برگردد، اگر قدرت ندارد به هر مقدارى كه به جانب ميقات مى‏تواند برگردد، برگردد، خوب آيا شما از اين اختصاص استفاده مى‏كنيد يا اين كه نه اين حكم مال جاهل است آن هم باز نه خصوص جاهل، جاهل و ناسى فرقى با هم نمى‏كنند، همانطورى كه او روى جهل و عن عذر محرم نشده، ناسى بيچاره هم عن عذر روى فراموشى محرم نشده، بالاخرة آن‏
    كه به نظر من مى‏آيد اين است كه از بين اين راههاى ثلاثة اين راه وسط نزديكتر است و نتيجه‏اش اين است كه حتى در مورد زن حائض جاهلة هم لازم نيست كه برگردد، ما به قرينه آن مطلقات امرش را حمل بر استحباب مى‏كنيم، و مى‏گوييم بر همه استحباب دارد، هر مقدارى كه مى‏توانند به جانب ميقات برگردند، اگر هم نخواستند برگردند همان خارج حرم يك مترى حرم محرم بشوند، و با احرام وارد حرم بشوند.
    مسأله ديگر كه حالا فكرش را بفرماييد اين است اگر كسى از ميقات عبور كرد ولى چون نه قصد حج عمره داشت و نه قصد دخول حرم و مكة، هيچكدام، از مدينه كه بيرون آمد قصدش اين بود فقط برود جدة و برگردد، هيچ نمى‏خواست نه وارد حرم و مكه بشود نه حج عمره‏اى را انجام بدهد، كه ما عرض كرديم كه روايات وقتى كه به هم ضميمه بشود لازمه‏اش اين است كه اين آدم لازم نيست كه از مسجد شجرة محرم بشود، حالا شاهد تاريخى هم، هم صاحب جواهر و هم ديگران نقل مى‏كنند كه رسول گرامى اسلام صلوات الله عليه اين دو مرتبه آمدند به بدر كه بدر بين راه مدينه و مكه است و در آن جاده سابق، حالا جاده را تغيير دادند يك قدرى، در آن جاده سابق ما آنجا پياده شديم و بدر را از نزديك تماشا كرديم رسول خدا دو مرتبه از مدينه به بدر تشريف آوردند از كنار مسجد شجرة هم عبور كردند لكن چون هدفشان فقط بدر بوده بدون احرام، ضرورتى نداشته كه محرم بشوند، حالا اگر كسى بدون احرام به علت اين كه نمى‏خواست وارد مكه بشود، نه قصد حج عمره داشت آمد از مسجد شجرة عبور كرد و رفت جدة، هيچ كار ديگرى هم نداشت، اما آنجا كه رسيد، گفت حالا كه ما آمديم اينجا خوب خوب است يك عمره‏اى هم انجام بدهيم آنجا اراده عمرة و دخول حرم و دخول مكه برايش پيدا شد، اين تكليفش چيست از نظر احرام؟ اين جهتش ترديد نيست، كه اگر قدرت داشته باشد، كه به ميقات بيايد و از ميقات محرم بشود، چاره‏اى جز اين نيست، آدمى است كه مى‏خواهد عبادت عمره يا حج انجام بدهد از ميقات هم محرم نشده، الان هم قدرت دارد برگردد به ميقات يجب عليه اين كه بيايد به ميقات و از ميقات محرم بشود، انما الكلام در اين فرضش هست كه اگر اين الان اراده حج عمره كرده ديگر برگشتن به ميقات هم برايش امكان ندارد، آيا مى‏تواند از همانجايى كه هست محرم بشود، يا اين كه نه اين ديگر دستش كوتاه است و هيچ ديگر راه حلى براى دخول مكه و انجام حج و عمرة براى او وجود ندارد از نظر فتاوا تقريباً مسلم است كه اين آدم هم مثل همان ناسى و جاهل مى‏ماند، اذا لم يمكن له العود الى الميقات يحرم من مكانه، از نظر فتاوا مسأله اين است اما انما الاشكال در دليل اين مسأله، كه از چه راهى ما در مورد اين آدم مى‏توانيم اين معنا را پياده كنيم در مورد ناسى و جاهل رواياتى بود مسأله را دلالت‏
    داشت، اما در مورد اين روايتى وجود ندارد از چه راهى مى‏توانيم اين فتوا را ما ثابت بكنيم، دقت بفرماييد براى بعد ان شاء الله .
    و الحمد لله رب العالمين