• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • نام استاد آية الله لنكرانى
    تاريخ درس 1371
    موضوع خارج فقه حج
    شماره درس 375
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
    در آن روايتى كه ديروز خوانديم، در ابواب مواقيت در همان باب صاحب وسائل، دوبار اين روايت را ذكر كرده، در روايت اول همان طورى كه ملاحظه فرموديد از كلينى نقل مى‏كند، و داراى آن صدر هم هست، و در عين حال كلمه وقت در آنجا دارد، در همين باب روايت چهارم همين مرسله را از شيخ طوسى نقل مى‏كند، و در همين جا هم كلمه وقت را ذكر مى‏كند، و نسخه بدلى هم ذكر نمى‏فرمايد، لكن در باب پنجاه و پنجم از ابواب احرام، همين روايت چهارمى را كه از شيخ نقل كرده، به همين سند، آنجا يك نسخه بدلى به عنوان موقف ذكر مى‏كند، روى اين جهت كه در ابواب مواقيت همين روايت به همين سند از شيخ نقل شده، و هيچ نسخه بدلى هم در آن نيامده، و اشاره‏اى هم در پاورقى‏ها ظاهراً به اين معنا نشده، كه در مصدر اين روايت كه تهذيب است كلمه موقف ذكر شده باشد، و علاوه مرحوم فيض كاشانى هم در وافى كه مراجعه كردم، روايت را از خود تهذيب مستقيماً نقل مى‏كند، ايشان هم كلمه وقت را ذكر مى‏كند، و نسخه بدلى هم در كار نيست، لذا روى قرائن زياد به ذهن مى‏آيد كه ما نبايد روايت را به عنوان ترديد و اين كه آيا كلمه موقف احتمالاً در او بوده روايت را كنار بگذاريم، بگوييم اين روايت مردد بين كلمه موقف و بين كلمه وقت است، اگر وقت باشد، ارتباط به نحن ما فيه دارد، اگر كلمه موقف باشد، اين ارتباطى به ما نحن فيه نمى‏تواند پيدا بكند، روى اين ترديد نمى‏شود روايت را كنار گذاشت، با قطع نظر از ارسال روايت، و يك احتمال ديگرى هم در اينجا هست كه من بعيد نمى‏دانم كه صاحب جواهر كه اين روايت را با كلمه موقف نقل كرده، ايشان موقف را اصلاً به معناى همان ميقات معنا كرده، موقف يعنى موقف الاحرام، آن محلى كه انسان مى‏ايستد براى احرام و توقف مى‏كند براى احرام، اينطور نيست كه كلمه موقف هر كجا كه استعمال بشود، اين ظهور در همان عرفات و مشعر داشته باشد، نه گاهى هم به قرائنى موقف در معناى ديگرى استعمال مى‏شود، و از اين كه صاحب جواهر اولاً اين روايت را در بحث ميقات و مسائل ميقات مطرح كرده، و از
    طرفى هم كلمه موقف را نقل كرده، من بعيد نمى‏دانم كه ايشان موقف را همان ميقات معنا مى‏كند، كه اگر كلمه موقف هم باشد، اين به معناى ميقات و به معناى وقت است به لحاظ اين كه ميقات محلى است كه انسان بايد وقوف بكند براى احرام، به لحاظ اين كه ضرورت دارد وقوف براى احرام مى‏توانيم ما كلمه موقف را در ميقات هم استعمال بكنيم، لكن خوب مشكله روايت مسأله ارسال روايت است، و اين كه حالا بفرمايند اين مرسله كالحسنة، اين نمى‏تواند روايت را براى ما حجت قرار بدهد، اما يك مطلبى هست اينجا، شما قاعدتاً جواهر را با دقت مطالعه كرديد، كه اين بحثها را مفصل ولى در عين حال غير منضبط، ايشان بحث كردند، لكن خوب بايد اينها را دقت كرد، صدر و ذيلش را ملاحظه كرد، و از مجموع انسان مسائلى را استفاده بكند، و همانطور كه من مكرر اشاره كردم، در هيچ بحث فقهى انسان نمى‏تواند خودش را مستغنى از كتاب جواهر ببيند، او به منزله اساس است، به منزله ريشه اصلى است، منتها كتابهاى ديگر خوب قاعدتاً نظرات جديدى دارند، اما به جواهر كه اينجا مفصل كرده، خود ايشان هم مى‏فرمايد كلمات قوم در اينجا خيلى مختلط است، و كلمات خودشان هم خيلى مختلط و غير منضبط است، اينجا واقعش اين است كه آيا آنهائى كه در اين مسأله كه مسأله ما اين است اگر كسى در ميقات به علت اغماء يا چيزى مشابه اغماء نتواند حتى نيت و تلبية از او تحقق پيدا بكند، خوب اينجا جماعتى كه نقل هم مى‏كند صاحب جواهر و ديگران، اينها آمدند گفته‏اند كه عرض مى‏شود بايد آن مغمى عليه كه مورد روايت هم هست مخصوصا، بايد احرام داده بشود، يا نيابت از او در احرام تحقق پيدا بكند، كه حالا ما عرض مى‏كنيم روايت هم ناظر به كدام يك از اينهاست، مرحوم سيد در عروة مى‏گويد كه اينها گفته‏اند كه يك ولى اين مثلاً مغمى عليه بايد نيابت كند از اين مغمى عليه در احرام، و استدلال هم كردند به همين مرسله‏اى كه ذكر كرديم، آن وقت ايشان جواب مى‏دهد، مى‏فرمايد اولا اين مرسله است و حجيت ندارد، و ثانياً اين روايت دلالت بر نيابت نمى‏كند، چون در مسأله احرام سه جور احرام مى‏شود واقع بشود، يك وقت كسى بنفسه خودش محرم مى‏شود مكلف است عرض مى‏شود قادر بر انشاء احرام اين خودش محرم مى‏شود، خودش نيت مى‏كند، خودش تلبية مى‏گويد، خودش هم مثلاً ثوبين احرام را مى‏پوشد، اين يك نوع احرام است، يك احرام به اين كيفيت است كه ديگرى را احرام مى‏دهند و محرم مى‏كنند ديگرى را كه اين بحثش را ما سابقاً در صبى خوانديم كه اگر يك صبيى را بخواهند حج انجام بدهد ولى او را محرمش مى‏كند، چه جورى محرمش مى‏كند؟ به اين كيفيت كه نيت و تلبية را خود ولى مى‏گويد لكن محرمات احرام را مراقبت مى‏كند كه او را متجنب بكند، و بر حذر بكند از محرمات احرام، در حقيقت‏
    اينجا محرم خود صغير است، با نيت و تلبيه ولى صغير محرم مى‏شود نه خود ولى محرم بشود، و آثار احرام بر ولى ترتب پيدا بكند، خود صغير محرم مى‏شود منتهى ولى مراقبت مى‏كند كه محرمات احرام از اين صبى و صغير تحقق پيدا نكند، اين معنايش نيابت نيست، معنايش هم احرام خود اين ولى نيست، اين ولى نه نايب است و نه خودش محرم، بلكه اين احرام دهنده صغير و ولى است، و محرمات احرام هم در مورد او پياده مى‏شود، قسم سوم مسأله نيابت است، مثل اينهائى كه در طواف نايب مى‏گيرند، خود نايب طواف را انجام مى‏دهد طواف كننده نائب است، عمل، عمل نائب است، نيت طواف از نائب تحقق پيدا مى‏كند، منتها نائب اين طواف را نيابةً عن المنوب عنه انجام مى‏دهد، و بر حسب آن تحقيقى كه ما در نيابت و حج نيابى عرض كرديم كه به نظر من يك مسأله روشنى هست، آن اين است كه نائب به فعل خودش قصد مى‏كند كه منوب عنه تقرب به خدا پيدا بكند، و الا عمل، عمل نائب است، عمل انتصاب به نائب دارد، منتها نتيجه اين عمل و مقربيتى كه اين عمل ايجاد مى‏كند اين براى منوب عنه است و البته اين يك مطلبى است بر خلاف قاعدة، مسأله نيابت ريشه‏اش بر خلاف قاعدة است اما بعد از آنى كه ادله شرعية در مواردى دلالت بر مشروعيت نيابت مى‏كند، معنايش اين است كه شارع اين معنا را پذيرفته كه عمل زيد نائب اين بتواند مقرب امر منوب عنه واقع بشود، و البته حرفهايى در اين رابطه ديگران زدند و فرمودند، كه ما آنجا تحقيقش را عرض كرديم، و آن حرفها غير صحيح بود به نظر ما، حالا بالاخرة يك نوعى هم هست، به نام نيابت كه نيابت يك عنوان سومى هست نه عمل، عمل خود شخص است، كه مقرب خود شخص باشد، و نه اين كه ديگرى انسان را وادار به اين عمل مى‏كند و انسان را محرم مى‏كند يا در باب طواف، طواف مى‏دهد، چون در باب طواف هم اين مسأله اطافة مطرح است كه يك كسى را بياورند و طوافش بدهند، اين كسى را كه مى‏آورند و طوافش مى‏دهند اين ديگر عرض مى‏شود طواف دهنده اين ديگر ليس بطائفٍ، اين را ديگر نمى‏توانيم بگوييم اين هم دارد طواف انجام مى‏دهد، خوب بعد از آنى كه اين سه قسم تصور مى‏شود در آن روايت ديروز در يك روايتش يحرم عنه بود، به صورت صيغه مجهول در روايت شيخ در تهذيب داشت يحرم عنه رجلٌ آيا اين عبارت معنايش چيست؟ يحرم عنه رجلٌ مرحوم سيد مى‏فرمايد كه اينها آمدند اين را به صورت نيابت معنا كردند، در حالى كه ظاهر اين روايت و ظاهر اين عبارت اين است كه نه، اين مغمى عليه را محرم مى‏كنند، چه جورى محرمش مى‏كنند؟ به اين كه نيت و تلبية را خود اين ولى مغمى عليه انجام مى‏دهد و يجنبه محرمات الاحرام، لكن مغمى عليه را از محرمات احرام متجنب و متحذر مى‏كند، در حالى كه كلماتى كه از آنها نقل شده، اتفاقاً كلمات آنها هم همين معنا
    هست، اگر مسأله، مسأله نيابت باشد، مثل حج نيابى است، خوب در حج نيابى نائب محرم مى‏شود، چه كسى بايد از محرمات احرام اجتناب بكند، منوب عنه‏اى كه در شهر خودش نشسته و مثلاً پيرمرد است و قدرت بر انجام حج ندارد يا خود نائب بايد از محرمات احرام اجتناب بكند، لذا آنهائى كه مرحوم سيد مى‏فرمايد اينها قائل به نيابت هستند، كلماتشان را كه انسان ملاحظه مى‏كند آنها درست است كه تعبير به يحرم عنه كرده‏اند اما دنبالش گفتند و يجنبه مايتجنبه المحرم، اين يجنبه ما يتجنبه المحرم، اين معنايش اين است كه مغمى عليه را محرم مى‏كند و قرار مى‏دهد، اين راجع به اين روند بحثى كه در كلام مرحوم سيد و ديگران شبيه مرحوم سيد اينجورى عنوان شده، لكن آنچه كه با دقت در كلمات و سير اين مسأله از اول انسان ملاحظه مى‏كند، مى‏بيند كه اولا، در كلمات فقهائى مثل صاحب شرايع اصلاً اين فرض ما مطرح نشده، لذا صاحب جواهر در ذيل كلام خودش به عنوان تتميم بحث اين معنا را مطرح كرده، و محقق در كتاب معتبر غير از شرايع، چون كتاب معتبر كتاب استدلالى مرحوم محقق است در آن كتاب كه انسان ملاحظه مى‏كند، مى‏بيند مسأله را روى اتكاء به روايت تنها نمى‏خواهد مرحوم محقق مطرح بكند، بلكه اصلاً مقتضاى اصل و مقتضاى قاعدة را عبارت از اين معنا مى‏بيند، و علت هم اين است مسأله ما مخصوصاً در مورد مغمى عليه كه اين مثال روشنش است، مغمى عليه را وقتى كه به ميقات مى‏آورند، اين در حقيقت خودش به ميقات نمى‏آيد مغمى عليه كه معنا ندارد با پاى خودش راه بيفتد و به طرف ميقات بيايد، قاعدتاً اين مغمى عليه را به طرف ميقات مى‏آورند، يعنى ولى او مى‏آورد، و روى اين حساب آن روايت لاتجاوز الميقات الا من علةٍ ما ديروز عرض كرديم كه مسأله مغمى عليه بالاترين علت است، لكن اين لاتجاوز الميقات، اين مخاطبش يك انسان مكلف است، انسانى است كه شاعر باشد، و درك داشته باشد، به مغمى عليه كه نمى‏توان گفت، لاتجاوز الميقات الا من علة، مغمى عليه كالميت بين يدى الغسال مى‏ماند هر كجا ببرند او را، هر كجا بياورند او را، اين اصلاً توجهى به اين مسأله ندارد، لذا اين يك حساب خاصى اينجا براى مغمى عليه پيدا مى‏شود، لاتجاوز الميقات الا من علة، نمى‏تواند گريبان اين مغمى عليه را بگيرد، آن وقت اينجا ولى مغمى عليه، مغمى عليه را آورده، در ميقات خودش هم كه آن مغمى عليه، لايكون مكلفاً، اينجا اگر ما باشيم و روى قاعدة عبارت محقق در كتاب معتبر، كه صاحب جواهر عليه الرحمة نقل مى‏كند و من جواهر را آوردم كه اين عبارت را مخصوصاً بخوانم ببينيد از آن چه استفاده مى‏شود، عرض مى‏شود كه يك عبارتى محقق در معتبر كه صاحب مدارك از ايشان نقل كرده، او قبل از اين عبارت است، آن اين است مى‏فرمايد: و من منعه مانعٌ عند الميقات» كسى كه يك مانعى عند الميقات‏
    منعش بكند از احرام، مى‏فرمايد دو جور است، فان كان عقله ثابتاً، اگر شعورش محفوظ است، درك مى‏كند كه اينجا ميقات است و ميقات يك احكامى دارد، عقد الاحرام بقلبه، احرام را به قلب خودش عقد بكند، يعنى نيت احرام را خودش انجام بدهد، كسى كه هوشيار است و عقلش زائل نشده، و در حالت اغماء نيست خودش نيت احرام مى‏كند، و لو زال عقله بأغماءٍ و شبهه، اما اگر عقلش به واسطه اغماء و شبه اغماء زائل شده، سقط عنه الحج، اصلاً اين حج از او ساقط است، كه البته بعد در جاى ديگر ايشان توضيح مى‏دهد به شرط اين كه اين غمائش ادامه پيدا بكند، و يك احتمال هم هست كه نه اگر در همان حال ميقات مغمى عليه باشد، اين مثل صغيرى است كه وارد ميقات مى‏شود، منتهى يك بحثى ما در اوائل كتاب حج مفصلاً ذكر كرديم، كه اگر يك صبييى قبل از وقوفين بالغ بشود، يا يك عبدى قبل از وقوفين آزاد بشود كه يكى از شرائط حجة الاسلام و حج واجب، عبارت از حريت است، عبد لايكون الحج واجباً عليه كما ان الصبى لايكون الحج واجباً عليه، و در بعضى از روايات بود كه لو ان الصبى حجّ عشر حجج، بعد از آن كه بالغ شد اگر مستطيع شد بايد حجة الاسلام را انجام بدهد، آن وقت آنجا يك بحثى بود كه آيا اين مسأله بلوغ قبل الوقوفين، و يا آزادى قبل الوقوفين اين يك مسأله‏اى است كه نسبت به تمامى موارد قابل تأديه و تسرية است، يا اين كه نه مورد رواياتش همان ظاهراً مسأله عتق و صبى است اما در غير اينها ما دليلى بر اين مطلب نداريم، لذا اگر كسى در حال ميقات مغمى عليه بود، و لو اين كه قبل الوقوفين هم از حالت اغماء بيرون بيايد، لقائل ان يقول كه اصلاً ليس الحج بواجب ٍ عليه، لذا اين احتمال هم در اين كلام داده مى‏شود، و لو زال عقله باغماءٍ و شبهه، سقط عنه الحج، بعد مى‏فرمايد و لو أحرم عنه رجلٌ جاز، اگر يك كسى بيايد از ناحيه او محرم بشود، اين معنا مانعى ندارد ظاهر اين عبارت اين است كه ايشان مى‏خواهد بگويد على القاعدة مطلب اينطور است، و لو اين كه مرسله‏اى هم در كار نباشد، مانعى ندارد كه يك كسى بيايد از ناحيه او محرم بشود، بعد آن وقت راجع به آن فرض اول دارند و أخّر و زال المانع عاد الى الميقات ان تمكن، و الا أحرم من موضعه، بعد در خصوص همين مسأله زال عقله، ايشان مى‏فرمايد كه معتبر بعد از آن كه به روايت مرسله استدلال مى‏كند، مى‏فرمايد كه و الذى يقتضيه الاصل، ان احرام الولى جائز، و لو اين كه روايت هم نباشد، اگر روايت هم نباشد و ما بخواهيم روى قاعدة مسأله را پياده بكنيم، ولى مى‏تواند محرم بشود، لكن لايجزى عن حجة الاسلام، اين احرام ولى به درد حجة الاسلام اين مغمى عليه نمى‏خورد، لسقوط الفرض بزوال عقله، براى اين كه به واسطه زوال عقلش اصلاً وجوب از او ساقط شد، اينجا مى‏فرمايد نعم، اذا زال العارض قبل الوقوف، اينجا ممكن است ما حكم به‏
    اجزاء بكنيم، پس در نتيجه اين كلمات را كه انسان ملاحظه مى‏كند، بعد هم كلامى را از علامة در قواعد نقل مى‏كنند علامة هم هيچ استدلال به مرسله نكرده، خيلى‏هاى ديگر هم كه شبيه علامة فتوا دادند اينها استدلال به مرسه نكردند، و آن نكته‏اى كه من ديروز عرض كردم، كه صاحب مدارك با اين كه در حجيت روايات قائل به صحيح اعلائى است و اينجا يك روايت مرسله بيشتر نيست، مع ذلك بر طبق اين روايت فتوا داده، اين را بايد ما اينجورى علت واقعيش را بررسى بكنيم، كه مى‏خواسته بگويد مقتضاى قاعدة اين است يعنى ما به روايت كارى نداريم روايت مرسل است از نظر ارسال هم اعتبار ندارد، روى قاعدة بايد مسأله اينطور باشد، لذا اين ما را مجبور مى‏كند كه علاوه بر بحث در روايت بحث را روى قاعدة هم متمركز بكنيم، مثل شراح عروة نياوريم تمام مركز بحث و محط بحث را روايت قرار بدهيم، و مثل مرحوم آقاى حكيم معتقد باشيم كه هر كسى كه اين مطلب را ذكر كرده، معنايش اين است كه اين روايت را برايش اعتبار قائل شده، نه، روايت هم نبود، با توجه به اين كلامى كه از محقق در معتبر ملاحظه فرموديد اينها مى‏خواهند على القاعدة مطلب را تمام بكنند و لو اين كه روايتى هم نباشد، آن وقت ما اين را بايد ملاحظه كنيم، كه اين ولى مغمى عليه كه او مغمى عليه را برداشته آورده در ميقات، به خلاف آدم ناسى، آدم ناسى خودش آمده ميقات، يادش رفته محرم بشود، آدم جاهل خودش آمده ميقات، منتها جاهل بوده به اين كه بايد از ميقات محرم بشود، در آن مسأله پنجم، گفتيم كسى آمده ميقات، خودش نيت و تلبية را قدرت دارد اما كسالتش مانع از اين است كه لباسها را در بياورد، يا سر را برهنه بكند و امثال ذلك، ما نحن فيه يك مطلب ديگرى است، ربطى به اينها ندارد، مطلبى است كه ولى مغما عليه، اين مغمى عليه را برداشته آورده، روى ميقات، مغمى عليه هم كه عرض مى‏شود عقلى موقتاً ندارد، اصلاً درك نمى‏كند مسأله‏اى را، آيا اگر ما باشيم قاعدة و روايت مرسله را كنار بگذاريم، آيا قاعدة در اينجا چه اقتضاء مى‏كند، قاعدة اقتضاء مى‏كند كه اين ولى مى‏تواند مغمى عليه را بدون هيچ گونه احرامى چه در رابطه با خودش و چه در رابطه با مغمى عليه، او را از ميقات عبورش بدهد، اين يك احتمال، احتمال دوم اين كه مغمى عليه را مثل صبى، اين را محرمش بكند، به اين كيفيت، كه نيت و تلبية را خودش بگويد، لكن محرمات احرام را در رابطه با او پياده بكند، احتمال سوم،
    مسأله نيابت است، اين در رابطه با عبور از ميقات، آن وقت بحث ديگر اين است كه اين مغمى عليه كه از اين ميقات عبور داده شد، حالا به هر كيفيتى، ده فرسخ كه از ميقات عبور كرد، حالا از حالت اغماء بيرون آمد، صار يك آدم هوشيار و متوجهى و مى‏خواهد حج انجام بدهد، اينجا اگر ما بگوييم كه اين عبورش از ميقات بدون هيچ گونه احرامى بوده، لاتجاوز هم كه به اين ارتباطى‏
    نداشته، خوب اين ده فرسخ از ميقات عبور كرده، حالا متوجه شده، مى‏خواهد هم حج را انجام بدهد، اين روى قاعدة هيچ راهى ندارد جز اين كه بگوييم كه برگردد، به ميقات و از ميقات محرم بشود، چاره‏اى جز برگشتن به ميقات نيست و اين غير از آن مسأله پنجمى است كه ما از رواياتش استظهار كرديم كه هيچ ديگر برگشتن به ميقات و لو با تمكن از رجوع به ميقات ضرورت ندارد، نه اين در اين فرض مسأله‏اى پيش نيامده، از ميقات در حال اغماء اين را عبورش دادند، بعد از ده فرسخ به هوش آمده، مى‏خواهد حج انجام بدهد، متمكن است حتماً بايد برگردد به ميقات، و از ميقات محرم بشود، و اما اگر ولى او را محرم كرده باشد، به اين كه نيت و تلبية را ولى انجام داده باشد، و او محرم شده باشد، اينجا يك اشكال اين است كه ما چه دليلى بر مشروعيت احرام دادن در اين مورد داريم، در مورد صبى روايات زيادى داشتيم، و فقهاء هم مسأله را مطرح كرده بودند، اما در مورد مغمى عليه كه مى‏شود مغمى عليه را محرمش كرد، به اين كه نيت و تلبية را ولى انجام بدهد و نگذارد محرمات احرام از مغمى عليه تحقق پيدا بكند، ما الدليل بر اين معنا؟ اين نياز به دليل دارد، همين جورى كه نمى‏شود مخصوصاً با توجه به اين كه اين عرض مى‏شود هم غير مكلف است، و هم حيات دارد، يك دليلى بايد بگويد كه يجوز ان يحرمه الولى، كما اين كه در باب نيابتش هم ما دليلى نداريم، آن مقدارى كه ما دليل بر نيابت داريم، نيابت از مجموع حج يا مجموع عمرة نسبت به ميت، آنجايى كه كسى مرده باشد، يا نسبت به آن پير مرد يا مريضى كه لايرجى زوال مرضه، الى آخر العمر، اما يك آدمى كه فرضاً مى‏دانيم پنج روز مغمى عليه است چه دليلى داريم بر اين كه نيابت از اين جايز است، آن هم مشكل بالاتر، نيابت در احرام فقط است، نه نيابت در همه اعمال، مى‏خواهيد در احرام شما نايب از اين بشويد، نيابت در احرام اين اصلاً در هيچ كجا به تنهايى دليلى برايش قائم نشده، در اعمال حج، نيابت در طواف مستقلاً دليل دارد، نيابت در بعضى از اعمال ديگر، نيابت در رمى جمرات دليل دارد، اما بعضى از اعمال قابل نيابت نيست، مى‏آيند كسى را نايب بكنند، در وقوفين فقط، اين قابل نيابت نيست مسأله وقوفين به تنهائى، آيا در باب احرام به تنهائى ما چه دليلى مى‏توانيم اقامة كنيم بر اين كه يجوز ان ينوب عن المغمى عليه فى مجرد الاحرام فقط، آن هم باز نه احرام تا آخر، احرام تا زمانى كه يكون مغمى عليه، بعد از آن كه اغمائش تمام شد، مثل اين كه اين احرام انتقال به خودش پيدا مى‏كند، و خودش ديگر عنوان محرم پيدا مى‏كند، لذا اين يكى از مشكلاتى است كه در اينجا مطرح است و كلمات هم غير منقه است و روشن اين مسائل را بحث نكردند و عمدة چيزى كه من رويش تكية دارم اين است كه اينهائى كه مسأله يحرمه الولى را ذكر كردند، خيال نشود كه اينها مستندشان فقط اين‏
    روايت بوده، نه خيلى از اينها روايت مرسله را هيچ برايش اعتبارى قائل نيستند، مسأله را روى قاعدة خواسته‏اند پياده بكنند، لذا باز نياز دارد كه يك قدرى بيشتر در اين مسأله دقت بشود تا بعد.
    و الحمد لله رب العالمين