• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • نام استاد آية الله لنكرانى
    تاريخ درس 1371
    موضوع خارج فقه حج
    شماره درس 374
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
    در مسأله شش، مى‏فرمايند كه لو كان له عذرٌ عن انشاء اصل الاحرام، فى الميقات، لمرض او اغماءٍ و نحو ذلك، فتجاوز عنه ثم زال وجب عليه العود الى الميقات مع التمكن منه و الا أحرم من مكانه و الاحوط العود الى نحو الميقات بمقدار الامكان و ان كان الاقوى عدم وجوبه، نعم لو كان فى الحرم، خرج الى خارجه، مع الامكان و مع عدمه، يحرم من مكانه، و الاولى الاحوط، الرجوع الى نحو خارج الحرم، بمقدار الامكان .
    اين حالا يك قسمت از مسأله ششم هست، در مسأله ديروز مسأله خامسة بحث در مريضى بود كه قدرت بر نيت و تلبية داشت لكن به علت كسالت، نمى‏توانست لباسهاى معمولى خود را بيرون بياورد، و لباس احرام بپوشد، و آن خصوصيات ديگر را از قبيل كشف رأس و امثال ذلك را رعايت بكند، خوب، فرمودند كه از همان ميقات محرم مى‏شود، و بعد از زوال العذر لباسها را بيرون مى‏آورد و دو لباس احرام را مى‏پوشد، كه ما عرض كرديم بر طبق قاعدة، مسأله اينچنين است، ولى از نظر روايات مسأله اوسع از اين مقدار است، بالاخرة موضوع مسأله ديروز اين بود كه ملاحظه فرموديد، اما موضوع مسأله امروز اين است كه به علت اغماء يا كسالتى شبيه اغماء اصلاً قدرت بر نيت و تلبية هم ندارد، نمى‏تواند نيت بكند، خوب مغمى عليه اين حالت را دارد، كه نيت و تلبية و امثال ذلك، نسبت به او معنا ندارد از خودش واقع بشود، خوب حالا اين به ميقات رسيده، اينجا مى‏فرمايند كه روى قاعدة اين تقريباً مثل كسى است كه احرام از ميقات را فراموش بكند و يا جاهل باشد به لزوم احرام از ميقات، و يا جاهل باشد به موضوع ميقات كه در ذيل همين مسأله سادسه مسأله ناسى و جاهل هم مطرح است و مورد بحث واقع مى‏شود، در مسأله ناسى و جاهل رواياتى وارد شده، كه از جمله روايات همان صحيحه حلبى بود، كه در يك نقلش رجلٍ نسى الاحرام من الميقات، آنجا روايت حكمش را بيان مى‏كرد، كه اگر قدرت دارد، بعد زوال نسيان به ميقات برگردد، واجب است برگردد، و از ميقات محرم بشود، و اگر قدرت ندارد، از همان بين‏
    راه از هر كجا كه زوال نسيان شد، همانجا محرم بشود، و باز يك جهتى هم راجع به حرم بود، اگر در حرم زوال نسيانش شد، اگر قدرت دارد به خارج حرم منتقل بشود و از خارج حرم محرم بشود، و اگر اين معنا را هم قدرت ندارد، لضيق الوقت او غيره، از همان داخل حرم محرم مى‏شود، مسأله مغمى عليه و مريضى كه قدرت بر نيت احرام و تلبية ندارد، اين على القاعدة همين حكم را دارد، خوب مغمى عليه نمى‏شود تكليف به احرام نسبت به او فعليت داشته باشد، مريض اينچنينى هكذا، در روايتى كه ديروز خوانديم شايد قدر متيقنش همين ما نحن فيه باشد، و لو اين كه ما در يك محدوده وسيعترى از او استفاده كرديم، لاتجاوز الميقات الا من علة، خوب چه علتى بالاتر از اغماء، چه علتى بالاتر از كسالتى كه حتى قدرت بر نيت و تلبية هم ندارد، اينجا يك نكته‏اى كه در رابطه با بحث گذشته هم مفيد است شايد تذكرش لازم باشد، و آن اين است كه نظرتان هست كه ما از اين عبارت لاتجاوز الميقات الا من علة، ما استفاده يك حكم تكليفى تحريمى ذاتى استفاده مى‏كرديم، مى‏گفتيم اين ناظر به بطلان نيست، ناظر به بطلان آن رواياتى است كه حكم را روى خود احرام برده، گفته لاينبغى ان يحرم قبل هذه المواقيت، و لا بعد هذه المواقيت، خوب ممكن است كسى بگويد كه اين روايت ديروز در رابطه با حكم تكليفى مى‏گويد كه لاتجاوز الميقات الا من علة، شما چرا در رابطه با حكم وضعى از آن استفاده كرديد، و امروز هم در همين رابطه مى‏خواهيد استفاده بكنيد، اين جوابش اين است كه در ناحيه مستثنى منه، مسأله همين است اما در رابطه با مستثنى، وقتى كه مى‏گويد يجوز التجاوز عن الميقات، مع العلة، اگر اين عبارت را بكار برد، كه معناى استثناء يك چنين چيزى مى‏شود، يجوز التجاوز عن الميقات مع وجود العلة، در رابطه با يجوز ما حكم وضعى را هم استفاده مى‏كنيم، ما مى‏فهميم كه اگر كسى با علت از ميقات عبور كرد، نه تنها عمل، حرامى مرتكب نشده، بلكه احرامش هم صحيحاً واقع مى‏شود، به عبارت ديگر اگر در روايت اين تعبير شده بود، كه يجوز التجاوز عن الميقات مع العلة، شما مى‏توانستيد تفكيك بكنيد، بگوييد اين فقط جواز تكليفى را دلالت دارد، اما منافات ندارد كه حالا كه تجاوز كرديد، محرم نشديد، احرامتان باطل است، يعنى روايت بخواهد اينجورى بگويد، بگويد از ميقات كه گذشتى بدان احرامت باطل است، اما عمل حرامى هم مرتكب نشدى، در ناحيه نفى‏اش ما بيش از يك حكم تكليفى استفاده نمى‏كنيم، اما در ناحيه اثباتش هم استفاده جواز مى‏شود، و هم استفاده صحت احرام مى‏شود، اين يك مطلبى است كه انسان مى‏فهمد از اين عبارت كه عرض كردم اگر اين عبارت به كار گرفته شده بود، يجوز التجاوز عن الميقات، بغير احرامٍ، درست بود ما بنشينيم تفكيك بكنيم، بگوييم اين فقط جواز تكليفى را دلالت دارد، اما هيچ نمى‏گويد كه‏
    احرامت هم صحيح است، نه اين ظاهرش اين است كه اگر مسأله علت مطرح بود، ضمن اين كه مخالفت با يك حكم تحريمى نشده، در احرام هم خللى تحقق پيدا نكرده، آن وقت در ما نحن فيه قدر متيقن و مصداق روشن علت، مسأله اغماء است، مسأله كسالتى است كه انسان حتى قدرت بر نيت و تلبية هم نداشته باشد، لذا روايت ديروز، مى‏گويد كه خوب مانعى نيست، از ميقات با وجود اغماء و با وجود عرض مى‏شود مرض اينچنينى، شما عبور كنيد، بعد از آنى كه اين اغماء برطرف شد، مثل همان آدم ناسى خوب اگر مى‏توانيد برگرديد به ميقات، خوب برگرديد و از ميقات محرم بشويد، اما اگر قدرت برگشتن به ميقات نيست، ديگر چيزى نيست در اينجا كه حكم بكند به اين كه اگر از بين راه محرم شد از همان وسط بيابان كه ميقات نيست محرم شد، اين يكون احرامه باطلاً، اين ديگر دستش كأن كوتاه شد از حج، نمى‏تواند به ميقات برگردد، احرام از بين راهش هم ليس بصحيحٍ، پس هيچ چيز ديگر امسال بايد ناديده گرفته بشود دستش از حج بطور كلى كوتاه مى‏شود، نه روايات وارده در نسيان، روايت صحيحه صفوان بن يحيى كه ديروز خوانديم و امثال اينها، اينجا اين اقتضاء را دارند كه بعد از آن كه تجاوز از ميقات واقع شد، اگر قدرت برگشتن به ميقات را ندارد از همان غير ميقات وسط بيابان محرم بشود، اين مقداريش را معذور بوده، احرام از ميقات و انشاء احرام از ميقات را معذور بوده، بقيه‏اش على القاعدة بايد محرم بشود و به كار خودش ادامه بدهد، لذا هم از روايات ناسى و جاهل و هم از روايت صفوان بن يحيى به آن تقريبى كه عرض كرديم استفاده مى‏شود كه حكم در اينجا اين است، مغمى عليه هر كجا كه افاقه پيدا كرد همانجا محرم بشود، اگر نتواند به ميقات برگردد، البته يك حرفى هم هست كه خوب حالا نمى‏تواند به ميقات برگردد لكن تا يك فرسخى ميقات مى‏تواند برگردد، مرحوم سيد در عروة مى‏فرمايد واجب است كه برگردد، اما دليلى بر وجوب اين معنا نيست، لذا يك احتياط استحبابى امام بزرگوار در اين رابطه دارند، كه اگر از بين راه هر مقدارى به عقب مى‏تواند برگردد، و لو اين كه به ميقات نمى‏رسد، و مى‏داند هم كه نمى‏تواند به ميقات برگردد خوب احتياط مستحبى كه منشأش هم همين فتواى به وجوبى است كه بعضيها دادند، و منشاء اين فتوا هم اين است كه كأن خواستند، استفاده كنند كه اين فاصله بين ميقات و مكه، با احرام بايد طى بشود، حالا نمى‏تواند از خود ميقات محرم بشود، نمى‏تواند به ميقات برگردد، لكن از شانزده فرسخ اگر پانزده فرسخش را مى‏تواند با حالت احرام باشد، خوب الميسور مثلا لايسقط بالمعسور، و امثال ذلك، يك چنين مسائلى را دلالت مى‏كند، لكن خوب اين حرف صحيح نيست، براى اين كه ما دليلى نداريم كه مجموع اين فاصله، بايد با احرام طى بشود، دو تا دليل كه كنار هم گذاشته بشود، يك چنين لازمى پيدا
    مى‏كند، يكى اين كه انسان بايد از ميقات محرم بشود، خيلى خوب، يكى هم اين كه به چى انسان محل مى‏شود مثلاً در عمره تمتع به تقصيرى كه بعد از طواف و سعى و امثال اينها تحقق پيدا مى‏كند، لازمه اين دو مطلب اين است كه انسان اين فاصله را با احرام طى بكند، اما يك حكم تكليفى مستقلى داشته باشيم كه يجب شانزده فرسخ انسان محرم باشد، چنين حكمى در كار نيست، آنى كه هست اين كه يجب الاحرام من الميقات، بعد هم مى‏گويند با تقصير در عمره تمتع شما از احرام بيرون مى‏آييد، اين معنايش اين است كه اين احرام بايد ادامه پيدا بكند، يعنى وسط راه شما محل نمى‏شويد، نزديك مكة محل نمى‏شويد، به مجرد ورود در مكه محل نمى‏شويد بايد طواف دو ركعت نماز طواف سعى را انجام بدهيد، و تقصير كنى به تقصير محل مى‏شوى، اما اين كه يك حكم سومى هم به نام اين كه اين فاصله بايد با احرام طى بشود چنين حكم وجود ندارد، خوب از اين آدمى كه در ده فرسخى مكة زوال اغمائش شد، نمى‏تواند هم به ميقات برگردد، چرا پنج فرسخ عقب گرد بكند، به چه دليلى بر او واجب باشد كه پنج فرسخ عقب گرد بكند تا از اين شانزده فرسخ پانزده فرسخش را با حالت احرام باشد، لذا هيچ وجهى براى وجوب اين معنا ديده نمى‏شود، لكن خوب احتياط استحبابى به علت وجود فتوايى از مثل مرحوم سيد اين زمينه براى احتياط استحبابى خواهد بود، (سوال... و پاسخ استاد) خوب، نه، بله همين است، ولى در جانب اثباتش يك ملازمه عرفى در كار است نه اين كه مستثنى در عرض هم دو تا حكم را دلالت دارد نه مستثنى هم همان است، منتها مستثنى چون جنبه اثباتى دارد عرف آن معنا را هم استفاده مى‏كند بدون اين كه خودش مستقيماً متعرض دو حكم باشد، مشكله‏اى كه در اين مسأله وجود دارد، بله، جايش اينجا نيست، واجب نيست اصلاً عرض كرديم كه احرام اين كه شانزده فرسخ انسان بايد محرم باشد، اين به عنوان يك تكليف مطرح نيست، اگر اين يك واجبى بود شما بگوييد ما لايدرك كله لايترك كله، اصلاً چنين چيزى واجب نيست، آن كه واجب است احرام من الميقات است اين احرام هم احلالش توقف بر تقصير در مكة دارد، همين، اما اين كه يك حكم ديگرى هست به نام اين كه شانزده فرسخ انسان بايد در حال احرام باشد، حالا كه نمى‏شود پس پانزده فرسخ چنين حكمى وجود ندارد، چنين تكليفى در كار نيست، آن كه در اصل مسأله مشكل هست اين است كه يك روايتى در خصوص مغمى عليه وارد شده، و اين روايت با اين كه روايت مرسله‏اى هست، لكن جمعى از بزرگان فقهاء بر طبقش فتوا دادند، و عجيبتر از همه اين است كه صاحب مدارك با اين كه در روايات صحيحة هم عقيده‏اش اين است كه آن صحيح اعلائى حجيت دارد، آنى كه مزكاى به تزكيه عدلين باشد، خيلى در اين مسأله ايشان دقيق است، مع ذلك اين روايت با اين كه‏
    مرسله هست، ايشان اظهار ميل كرده، بر طبق اين روايت، از آن استفاده مى‏شود كه بى ميل نيست كه همين مفاد روايت را فتوا بدهد، و علامه مجلسى در كتاب شريف مرآة العقول، كه مكرر عرض كرديم از افتخارات كتب شيعة است در تاريخ، ايشان در اين كتاب مى‏فرمايد كه اين روايت در عين اين كه مرسل است لكن مرسلٌ كالحسن، يعنى مثل يك روايت حسنة مى‏ماند، و علتش هم اين است كه در سند اين روايت از يك طرف ابن ابى عمير وارد شده، از يك طرف هم جميل بن دراج كه از أجله روات ما و مورد كمال اعتماد در بين روات است اين دو هم در سند اين روايت قرار گرفتند، حالا اين روايت متنش به حسب ظاهر مرسل است، اما خوب نه مثل ساير مرسلات كه فورى انسان بتواند رد كند اين روايت را، با اين فتاوايى كه بر طبق اين روايت جماعتى از بزرگان فقهاء دادند، يك اشكالى هم در متن اين روايت است يعنى از نظر نقل كه روايت چه جورى است متنش، يك بحثى هم در مفاد متن اين روايت هست، كه حالا عرض مى‏كنيم، تا ببينيم نتيجه چه مى‏شود، صاحب وسائل اين روايت را در دو جا نقل كرده، يكى در جلد هشتم ابواب مواقيت باب بيستم، حديث اول، اينجا روايت را صاحب وسائل از كافى كلينى نقل مى‏كند، مى‏فرمايد محمد بن يعقوب عن على بن ابراهيم عن ابيه، عن ابن ابى عمير عن جميل بن دراج، عن بعض اصحابنا، عن احدهما عليهما السلام، امام باقر و يا صادق عليهما السلام، حالا صدر روايت به ما ارتباطى ندارد، اما مى‏خوانم من، فى رجل نسى ان يحرم او جهل، فراموش كرد محرم بشود، يا جاهل بود و قد شهد المناسك، كلها، و طاف و سعى، كه يكى از فروعى كه در همين مسأله ششم باز امام بزرگوار مطرح مى‏فرمايند اين است كه اگر كسى بطور كلى تا آخر اعمال حج، يا آخر اعمال عمرة اصلاً احرام را فراموش كرد، تا آخر هم اين نسيان ادامه پيدا كرد، يا جهل ادامه پيدا كرد، كه بعد ما در همان ذيل مسأله ان شاء الله بحث مى‏كنيم، صدر اين روايت او را مى‏گويد فى رجلٍ نسى ان يحرم او جهل و قد شهد المناسك كلها و طاف و سعى قال احدهما اينجور فرمودند، تجزيه نيته، همين كه نيت احرام داشته، و لو اين كه فراموش كرده، و لو اين كه جاهل بوده، لكن اگر عالم بود، حتما محرم مى‏شد، همين كافى است اذا كان قد نوى ذلك، فقد تمّ حجه، و ان لم يحل باهاى هوز، و لو اين كه محرم هم نشده، لكن در عين حال حجش درست است، كه حالا تحقيق اين مسأله را ان شاء الله بعد عرض مى‏كنيم، و قال عمدة اينجا است، و قال باز احدهما عليهما السلام، فى مريضٍ أغمى عليه، در عبارت كافى اين است، فى مريضٍ أغمى عليه حتى أتى الوقت، مريضى كه اغماء برايش پيدا شده، تا به ميقات رسيده، كلمه وقت در روايات ميقات ملاحظه فرموديد گاهى تعبير به ميقات مى‏شد، گاهى تعبير به وقت مى‏شد، وقت همان ميقات است، و قال فى مريضٍ أغمى عليه حتى أتى‏
    الوقت، فقال يحرَم عنه، بايد از ناحيه او محرم بشوند، حالا معنا مى‏كنيم كه اين يحرم عنه، يعنى چه؟ اين عبارتى است كه صاحب وسائل در جلد هشتم روايت را از كلينى نقل كرده، اما در جلد نهم در ابواب احرام باب پنجاه و پنج، حديث دوم، روايت را از شيخ نقل مى‏كند كه در پاورقى دارد در تهذيب شيخ اين روايت را نقل كرده، ايشان هم نقل كرده، شيخ باسناده عن موسى بن القاسم، كه سند شيخ به موسى بن القاسم صحيح است، موسى بن القاسم از همان جميل بن دراج او عن بعض اصحابنا عن احدهما عليهماالسلام، فقط همين ذيل روايت را كه مربوط به ما نحن فيه است آنجا نقل كرده، فى مريضٍ أغمى عليه، فلم يعقل، در عبارت كلينى فلم يعقل نبود،اين فلم يعقل دارد، فى مريضٍ أغمى عليه فلم يعقل حتى أتى الموقف، روايت را موقف نقل مى‏كند بعد هم در پرانتز به عنوان نسخه بدل، الوقت نقل مى‏كند، لكن اصالت را براى موقف قائل است، و وقت را به عنوان نسخه بدل ذكر مى‏كند، فقال امام يعنى احدهما، در جواب فرمودند، اينجا يك رجل هم اضافه دارد، يحرم عنه رجل، آنجا رجل نداشت، يحرم عنه مى‏شد، اينجا يحرم عنه رجلٌ، حالا اين دو جهت درش هست، با قطع نظر از مسأله سندى كه عرض كرديم، يكى اين كه آيا اين روايت حتى أتى الوقت است اگر حتى أتى الوقت باشد، اين به ما نحن فيه مربوط است، وقت به معناى ميقات است يعنى مريضى به ميقات كه رسيد اين حالت اغمائش ادامه داشت، حالت عدم تعقل و بيهوشى و عدم هوشيارى او تا ميقات ادامه داشت، خوب از كلينى وقت نقل شده، اينجا هم نسخه بدل وقت است، وافى مرحوم فيض كاشانى هم وقت اصلاً نقل كرده، اما صاحب جواهر و حدائق و بعض ديگر، موقف نقل كردند، اگر وقت باشد، اين روايت وارد در مسأله ما نحن فيه است، تا آن وقت ببينيم مقصود از جواب چيست، اما اگر موقف باشد، كلمه موقف را ديگر به ميقات اطلاق نمى‏كنند، موقف عبارت از عرفات و مشعر است، وقوفين موقفين عبارت از عرفات و مشعر است، آن وقت اگر موقف باشد سؤال در اين رابطه است، كه يك مريض مغمى عليهى را به وراى وقوف به عرفات به موقف آوردند، خوب حالا آمده براى وقوف تبعاً از جواب استفاده مى‏شود كه محرم هم نشده، خوب اينجا اگر احرامى تحقق پيدا نكند، اين وقوف به عرفات از دستش مى‏رود، وقوف به عرفات چه در حج تمتع و چه در حج قران‏و افراد بايد مسبوق به احرام باشد، وقوفى كه غير مسبوق به احرام باشد، اين اثرى نمى‏تواند داشته باشد، مگر در صورت مثلاً نسيانى كه در آن روايت در صدرش خوانديم، على اى حالٍ اگر روايت موقف باشد، اين جايش آنجايى است كه يك مغمى عليهى را صبح روز نهم آورده‏اند به عرفات، اين حالت اغمائش هم ادامه دارد، خوب حالا اول زوال كه مى‏شود بايد وقوف به عرفات كأن تحقق پيدا بكند، وقوف به عرفات هم مشروط به‏
    احرام قبلى است، آن وقت روايت در جواب مى‏گويد كه يحرَم عنه، يك كسى از ناحيه او محرم بشود، يا يحرم عنه رجل يك رجلى به نيابت از او محرم بشود، اما در ميقات هم مسأله اينطور است مخصوصاً در جايى كه حالا وقت تنگ نشده، ضرورتى نيست كه الان از ميقات محرم بشود، خوب صبر كنند شايد پنج روز ديگر از حالت اغماء بيرون بيايد، چون مسأله‏اى كه ما مطرح مى‏كنيم، اين مسأله ضيق وقت نيست، مسأله اين است كه مغمى عليهى را حالا آوردند ميقات يا در ميقات مغمى عليه شده، آدم سالمى بوده، آمده ميقات قبل از آن كه محرم بشود، در ميقات حالت اغماء براى او پيش آمده، مقصود اين است كه اگر در روايت مسأله موقف باشد، اين ديگر ارتباطى به ما نحن فيه پيدا نمى‏كند، اما آن روايت كلينى نه اين كه صدرش اين بود رجلٍ نسى ان يحرم او جهل، اين چه بسا به نظر من، قرينيت پيدا مى‏كند كه مسأله اصلاً روى احرام تمركز دارد، به چيزهاى ديگر مربوط نيست، مسأله روى احرام تمركز دارد، منتها در صدر روايت مسأله نسيان و جهل را مطرح كرده، در ذيل روايت هم مريضٍ أغمى عليه مطرح شده، كه مسأله روى نفس احرام تمركز دارد، اگر روى نفس احرام تمركز داشت، اين يك قرينيتى پيدا مى‏كند بر اين كه مسأله موقف، اينجا مطرح نيست، بلكه همين مسأله وقت مطرح است، و اگر به اين مطلب ما اضافه كنيم، اين كه كلينى در مقام نقل روايت، اضبط از مرحوم شيخ طوسى عليه الرحمة است، و اين اضبطيت نه به لحاظ اين كه كلينى ملاتر بوده، نه فاصله بين كلينى و مرحوم شيخ طوسى از نظر مراتب علمى خيلى زياد است، ولى فرق اين است كه كلينى متمحض در نقل روايت بوده، كلينى فقط يك كتاب دارد، آن هم كتاب روايت، و پيداست كسى كه در يك جهت عمرش را بگذارد ،و تخصص پيدا بكند اين خوب يك مهارت بيشتر و دقت بيشترى پيدا مى‏كند، اما به خلاف مرحوم شيخ طوسى كه تقريباً در جميع علوم اسلامية ايشان هم وارد بوده و هم داراى كتاب بوده، ديگر از فقه و اصول، حجة الاصول شيخ طوسى، از رجال و فهرست و تفسير و عرض مى‏شود كتاب عقائد تلخيص الشافى مرحوم سيد سه جلد بسيار قطور است كه اين تلخيص به دست شيخ طوسى شاگرد سيد مرتضى انجام گرفته، و همينطور در سائر علوم و فنون تبيان در تفسير، لذا به نظر مى‏رسد، با اين أضبطيت و مخصوصاً باز دقتى كه مرحوم فيض كاشانى در كتاب وافى خيلى ايشان مقيد بوده كه روايات را با دقت ضبط بكند در كتاب وافى، ايشان هم در كتاب وافى همين كلمه وقت را ذكر كرده، لذا به نظر مى‏رسد با اين قرائن عنوان وقت ترجيح دارد بر عنوان موقف، و درست نيست كه ما فورى بگوييم چون روايت معلوم نيست موقف است يا وقت است لذا در ما نحن فيه نمى‏شود به اين روايت استدلال كرد، و بايد كنار گذاشته بشود، باز اين روايت يك قدرى بحث دارد.
    و الحمد لله رب العالمين