• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • بيست و چهارمين درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى. 1368
    «اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم»
    «بسم اللّه الرحمن الرحيم»
    بعد از آنى كه مشكله تكليف كافر به آن صورتهايى كه حالا ذكر شد يا ما عرض كرديم حل شد، اين فرع را ذكر مى‏كنند كه اگر كافرى مسلمان نشد و بقى على كفره الى ان مات. در حالى كه در حال حيات مستطيع بوده و شرط وجوب حج براى او حاصل بوده، كافر مستطيع مات. آيا در اين جا بر ورثه او لازم است كه اين حج را از او قضا بكنند. همانطورى كه در باره مسلمان اين معنا ثابت بود كه اگر يك مسلمانى مستطيع شد و استقر عليه الحج و نرفت تا آخر عمر حج انجام بدهد با اين كه استقر عليه الحج مع ذالك ترك كرد حج را الى آخر العمر. اين جا بر ورثه او كه بعداً هم بحثش را مى‏كنيم ان شاء اللّه بر ورثه او لازم است كه اين حج را از او قضا بكنند. البته از مال خود ميت. و از اصل تركه كه اينها بحثش مفصلاً مى‏آيد.
    يجب على الورثه ان يحج ان الميت مورث ممال خود ميت مورث. آيا اين حكم درباره كافر هم ثابت است. بعد از آنى كه شما گفتيد كافر مكلف به حج است و اشكال مرحوم صاحب مدارك را جواب داديد. حالا اين كافر مستطيع تا آخر عمر بقى على كفره و مسلمان نشد تا اين كه مثلاً حجى انجام بدهد اگر استطاعتش باقى باشد. نه، مسلمان نشد، مستطيع هم بود و مات. آيا بر ورثه مسلمانش، چون ورثه كافر كه معنا ندارد ما يك همچين تكليفى را، يعنى آنها ترتيب اثر نمى‏دهند، آيا بر ورثه لازم است كه از مال اين كافر بردارند و براى او حج انجام بدهند. اين جا مى‏فرمايند خير، «و لو مات لا يقضى‏ عنه». مرحوم سيد در متن عروه دليل را اين قرار مى‏دهد. مى‏فرمايد كه خب، علت اين كه اسلام مى‏گويد كه از مال اين ميت برداريد برايش حج انجام بدهيد. علت اين است كه يك نوع اكرام و احسانى اسلام براى اين مى‏خواهد بكند. كه ورثه را موظف مى‏كند به اين كه دين اين ميت را ادا بكند. حج به منزله دين است. اسلام ورثه را مجبور مى‏كند به اين كه اين دين را ادا بكنند و در نتيجه يك احسان و اكرامى در باره ميت تحقق پيدا بكند. اين فلسفه اين حكم كانّ روشن است. آن وقت ما مى‏بينيم كه اين فلسفه در كافر وجود ندارد. كافر صلاحيت براى اكرام ندارد. صلاحيت براى احسان ندارد. اكرام و احسان در مورد مسلمان صحيح است. اما در مورد كافر ديگر چرا كمك به كافر بشود؟ چرا احسان به كافر بشود وقتى كه راه كفر را تا آخر عمر پيموده و مسلمان نشده.
    مرحوم سيد اين طورى استدلال مى‏كند ولى خب دين تقريباً نمى‏تواند جنبه فقهى خيلى داشته باشد. ما بياييم به اين تمسك بكنيم كه الكافر ليس اهل‏
    للاكرام. خب اگر ليس اهل للاكرام خوب بود از اول اين را مكلف نمى‏كردند. معامله بهائم با او مى‏كردند. مى‏گفتند اين را ولش كن. اين قابليت تكليف ندارد. انسان كافر عرض مى‏شود كه مثل بهائم مى‏ماند. پس چرا تكليف به او كردند؟ چرا مكلفش كردند؟ اين جورى در فقه ما نمى‏توانيم استدلال بكنيم كه چون كافر اهل اكرام نيست فرض عرض مى‏شود كه لا يجب فلان، آن وقت يك نقضى هم الان به ذهن من رسيد و آن نقض اين است. اگر اين كافر مديون باشد. مديون باشد، آيا بر ورثه لازم نيست كه از تركه او دين او را ادا بكنند يا لازم است؟ كافر مديون ديگر ورثه خيالشان راحت است. بگويند ولش كن اين را. اين كه اهل اكرام و ابراء حتى مرحوم سيد تعبير مى‏كند اين كه اهل اين حرفها نيست. پس دينها برود كنار. تمام تركه را خود ورثه بلاتو بكنند و بخورند. آيا كسى چنين حرفى در باره دين مى‏زند؟ (جواب استاد:...) براى ابراء است. ابراء است. مرحوم سيد به كلمه اكرام، ابراء را هم عطف مى‏كند. مى‏گويد ليس اهلاً للاكرام و الابراء. ابراء يك كلمه‏اى است عرض مى‏شود كه مصداق روشنش همان دين است. آيه حج هم همان، (سؤال از استاد:... و جواب آن) مى‏دانم، مى‏دانم، آخر با اين كه دين را ادا بكنند ضمه كى برى مى‏شود؟ اگر دين ميت را ادا كردند ضمه كى برى ميشود؟ ضمه ميت ديگر. خب، شما كه مى‏گوييد ليس اهلاً للاكرام و الابراء يعنى آن لياقت اين را ندارد كه ضمه اش برى بشود. خب، اگر لياقت اين را ندارد كه ضمه اش برى بشود پس دينش را هم ادا نكنيد. براى اين كه او لا يصلح للابراء. ورثه كه مديون نبودند. ورثه كه ضمه شان اشتغال به كسى نداشته. اين ميت بوده كه مديون بوده. خب حالا اين ميت كافر مديون شما مى‏گويد ليس اهلاً للاكرام و الابراء خب پس ديگر دينش را هم ادا نكنند، ضمه او را از دين بيرون نياورند. ورثه هم كه طرف دين نيستند. اينها نمى‏شود دليل فقهى واقع بشود براى اين كه الميت لا يقضى عنه. چيزى كه به صورت دليل فقهى مى‏تواند مطرح باشد او عبارت از اين حرف است كه بعد الفوت آن كسى كه حج را انجام بدهد به چه عنوانى انجام مى‏دهد. به عنوان نيابت. در روايات هم و همينطور در تعبير فقها يقضى عنه مى‏گويند. يحج عنه مى‏گويند. اين تعبير به يقضى عنه و يحج عنه مسئله را روى عنوان نيابت مى‏برد. وقتى كه روى عنوان نيابت برد آن وقت ما در باب نيابت به طور كلى ادله‏اى داريم كه مسلمان نمى‏تواند نايب از كافر حالا قدر متيقن در همين امور عبادى كه محل بحث ما هم هست نه به صورت كلى. مسلمان نمى‏تواند نايب از كافر در امور مربوط به عبادت قرار بگيرد و نايب بشود. فقط بر حسب روايات يك مورد استثنا شده، آن هم براى خاطر اين كه خيلى از آن كافرهاى درجه يك نيست. شما در بحث كفر كه وارد مى‏شويد. بعد از آنى كه كافر و كفر را معنا مى‏كنيد مى‏گوييد از فرقى كه اسلام را به‏
    خودشان بسته‏اند چند فرقه‏اند كه محكوم به كفرند. نواسق، خوارج، علات. اينها با اين كه خودشان را مسلمان مى‏بينند و به تعبير فقهى ينتحلون الاسلام، اسلام را به خودشان مى‏بندند و به اصطلاح ما يدك مى‏كشند. اما اينها در باطن كافر هستند قلات و نواسق و خوارج. آن وقت در روايتى وارد شده كه اگر يك ناصبى كه خب، ما حالا حكم به كفرش مى‏كنيم اين پسرى، فرزندى داشته باشد و اين فرزند بخواهد نيابت از پدر ناصبى‏اش بكند اين فقط مانعى ندارد. اما غير ناصبى و غير پدر و پسر ديگر ما دليلى بر نيابت مسلمان از كافر در شؤن مربوط به عبادت نداريم.
    پس چيزى كه به عنوان دليل فقهى مى‏تواند اين جا مطرح باشد آن فرمايش مرحوم سيد نيست بلكه اين است كه ورثه يا غير ورثه به عنوان نيابت مى‏خواهند مسئله حج را از طرف ميت كافر انجام بدهند. و الكافر ليس اهلاً لنيابت عنه به مقتضاى ادله‏اى كه در باب نيابت وارد شده و رواياتى كه در باب نيابت وارد شده و مسئله نيابت مسلم را از كافر نهى مى‏كند. اين دليل بر اين است كه اذا مات الكافر مستطيعاً لا يقضى عنه. براى اين كه هر كسى بخواهد قضا كند مسئله نيابت مطرح است و نيابت مسلمان از كافر غير صحيح است.
    اين تا اين جا عبارت تحرير الوسيله را در اول مسئله پنجاه خوانده بوديم. حالا يك فرعى در رابطه با همين كافر در دنبال اين فروع گذشته مطرح مى‏كنم. فرع اين است. «ولو احرم ثم اسلم لم يكفه و وجب عليه الاعادة من الميقات ان ام كن و الا فمن موضعٍ نعم لو كان داخلاً فى الحرم و اسلم فالاحوت مع الامكان ان اخرج خارج الحرم و يحرم».
    عرض مى‏شود كه اين جا دو جهت وجود دارد. يك جهتش را ما اين جا نمى‏توانيم تمام بكنيم. يك مسئله‏اى است كه در آينده مطرح مى‏شود و آن جا بايد خصوصياتش ذكر بشود و ادله‏اش مطرح بشود. آن مطلب اين است. به طور كلى كارى به كافر هم نداريم اگر كسى رفت درميقات محرم شد و از ميقات گذشت و رفت. بعد فهميد كه اين احرامش باطل بوده. روى يك علتى اين احرام صحيحاً واقع نشده. با احرام باطل از ميقات گذشته و رفته. اين آدم بايد چه كند. اين چه كندش حالا اجمالاً به اين صورت است كه عرض كرديم كه ادله‏اش را بايد بعد ما ملاحظه كنيم. اين گفتم كه اولاً اگر داخل حرم نشده، فهميد كه احرامش باطل بوده اين اگر برايش امكان دارد بايد برگردد به ميقات در درجه اول. در درجه اول واجب است به ميقات بر گردد و از همان ميقات ثانياً محرم بشود به احرام صحيح و اگر برايش امكان ندارد برگشتن به ميقات ديگر وسيله‏اى نيست. كسى نيست. راهى براى برگشتن به ميقات وجود ندارد. همان وسطهاى راه هر كجاهست محرم بشود. ده فرسخ رفته همان ده فرسخى محرم بشود. بيست فرسخ رفته، همان بيست فرسخى محرم بشود.
    اين تا جايى است كه وارد حرم نشده باشد. اما اگر وارد حرم شد، فرضاً وارد مكه شد. فرضاً مثلاً رفت طواف اينها را انجام داد. بعد فهميد اين احرام باطل بوده. اين جا بعد دخول الحرم اگر برايش روشن شد كه احرامش باطل بوده اينجا حالا مى‏فرمايند احوت اين است كه اين از حرم بيايد بيرون داخل حلّ بشود. حلّ به مقابل حرم. بعد در حل محرم بشود و بعد وارد حرم بشود كه در حقيقت اين خروجش از حرم مثل آمدن به ميقات است. خارج بشود از حرم در حل، حل به منزلت الميقات محرم بشود بعد وارد حرم بشود و حج و اعمالش را شروع بكند وانجام بدهد. اين مسئله به اين صورت، عرض كردم اين الان جا، جاى بحثش نيست ولى خب، يك مسئله كلى است كه حالا ما به نحو اجمال ما اين جا مى‏پذيريم كه بعد وارد اين مسئله وارد احرام بشويم. ان شاء اللّه آن جا تفصيلش مورد بحث واقع مى‏شود. اين كلى مسئله. كسى محرم بشود و بعد بفهمد كه اين احرامش باطل بوده و احرامش غير صحيح بوده.
    اما آنى كه در اين جا به ما ارتباط دارد آن عبارت از صغراى اين مسئله است آن هم در رابطه با كافر. چه جورى است مسئله‏اش؟ مسئله اين است كه اگر كافر در حال كفر رفت به ميقات و محرم شد. محرم شد مع كونه كافراً. بعداز آنى كه محرم شد اسلم. اسلام را اختيار كرد. حالا اين جا، عرض كردم آنى كه به ما مربوط است صغراى آن كلى است. آيا اين اسلامش كشف از اين مى‏كند كه اين احرامش باطل بوده و يا اين كه كاشف هم نمى‏خواهد اين چون در حالت كفر محرم شد و شما گفته‏ايد كه لا تقع العبادةٌ من الكافر صحيحتاً. خب احرامى كه در حال كفر واقع شده آيا احرام جزء عبادت نيست، احرام از اجزاى عبادت محسوب نمى‏شود؟ خب، بلا اشكال جزء عبادت است و جزء عبادت هم مثل كل عبادت مى‏ماند همانطورى كه كل عبادت اذا وقع من الكافر لا تقع الصحيحتاً جزء عبادت هم وقتى كه از كافر تحقق پيدا مى‏كند لا تقع صحيحتاً. اين احرام، احرام باطل است. مصداق همان قاعده كليه‏اى است كه در رابطه با احرام باطل ذكر كرديم. پس اصل الحرام باطل. ولى يك شبه‏اى اين جا پيش مى‏آيد و آن اين است كه آيا اگر بعد الاحرام مسلمان شد حيث اين كه اسلامش قبل الوقوفين تحقق پيدا كرده آيا اين حكم صغير عبد را ندارد. به عبارت روشن‏تر اگر نظرتان باشد ما دو تا مسئله را در سابق بر حسب روايات و عرض مى‏شود تقيح منات ما گذرانديم. يكى از اين را به عنوان اساس بحث يكى از شرايط وجوب حجة الاسلام حريت است. عبد نمى‏تواند حجة الاسلام انجام بدهد. عبد لا تقع منه حجة الاسلام و يكى از شرايط وجوب حجة الاسلام مسئله بلوغ است. صغير و سبى ولو اين كه عبادتش هم صحيح است اما حجة الاسلام نمى‏تواند از او تحقق پيدا بكند و اگر ما مى‏گوييم عبادت سبى صحيح است معناش اين است كه اگر سبى رفت يك حجى را انجام داد به عنوان يك‏
    حج مستحب مى‏تواند حج صحيح باشد. اما به عنوان حجة الاسلام در روايتى اين جورى بود كه لو انّ السبى حج اعشرت حجج اين به عنوان حجة الاسلام نمى‏تواند واقع بشود. اگر بعد البلوغ مستطيع شد، بايد برود حجة الاسلام راانجام حجة الاسلام بدهد. پس حريت و بلوغ دو شرط در وجوب حجة الاسلام است. اين ريشه مسئله. به دنبال اين يك مسئله مطرح شد كه اگر سبى و يا عبد قبل از احد موقفين عبوديتش تبديل شد به حريت و سبى بودنش تبديل شد به بلوغ سبى اى رفت شروع كرد، محرم شد در حالى كه سبى است اما قبل از احد موقفين صار بالغا يا اين عبد صار حرّاً. به واسطه اين كه فرضاً مولايش او را آزادش كرد صار حرّاً. اين جا رواياتى در باب خصوص عبد وارد شده بود كه آن روايت مى‏گفت كه العبد اذا ابلغ قبل احد الموقفين آن يجزى ان حجة الاسلام. آن حجش حجة الاسلام مى‏شود و ديگر مسئله‏اى ندارد. به تنقيح منات در باب سبى هم اين حرف گفته شد ولو اين كه بعضى‏ها مناغشه كرده‏اند. بعضى‏ها گفتند ما نمى‏توانيم از روايات عبد القاء خصوصيت كنيم. اما بعضى‏ها آمدند القاء خصوصيت كردند و گفتند در باب سبى هم مسئله همان حكم عبد را دارد. اذا بلغ قبل احد الموقفين اين يجزى ان حجة الاسلام.
    خب، اگر ما از روايات عبد تعدّى كرديم. اگر تنقيح منات يا القاء خصوصيت را پيش آورديم و در باره سبى هم همين حكم را جارى كرديم و گفتيم قبل احد الموقفين اگر بالغ شد اين يجزى ان حجة الاسلام. آيا در باب كافر هم اين حرف را مى‏توانيم بياوريم؟ بگوييم كافر اذا احرم ثم اسلم قبل احد الموقفين اين مثل عبدى مى‏ماند كه ان اتق قبل احد الموقفين و مثل سبى اى مى‏ماند كه بلغ قبل احد الموقفين. آيا اين جا هم مى‏توانيم اين حكم را بياوريم يا نه؟ ظاهر اين است كه نمى‏توانيم بياوريم، به هيچ وجه. چرا؟ نكته‏اش را دقت بفرماييد. براى اين كه عبد و سبى احرامى كه ازشان تحقق پيدا كرد آن احرام صحيحاً واقع شد منتها تا مادامى كه عبد بود آن احرام مع كونه صحيحاً جزء حجة الاسلام نبود. اين حريت قبل احد الموقفين آمد اين احرام صحيح را جزء حجة الاسلامش كرد. در باب سبى هم همين طور است. سبى وقتى كه محرم شد احرامش صحيحاً واقع شده منتها اين احرام صحيح جزء حجة الاسلام نبود. بعد از آنى كه بالغ شد، قبل احد الموقفين اين بلوغ قبل احد الموقفين آمد اين احرام صحيحى را كه جزء حجة الاسلام نبود جزء حجة الاسلامش كرد.
    اما در باب كافر اشكال اين است كه اين احرام باطل است. نفس اين احرامى كه تحقق منه به عنوان اين كه احرام جزء عبادت است و عبادت نه به اجمعها و نه به جزءها از كافر نمى‏تواند صحيحاً واقع بشود. لذا اين احرامى كه از اين صادر شده اين احرام باطل است و اسلام قبل احد الموقفين نمى‏تواند اين احرام باطل را صحيح بكند. البته اگر دليل داشته باشيم. ما ملتزم مى‏شويم. ولى بحث‏
    اين است كه از دليل عبد نمى‏توانيم اين جا را استفاده كنيم. براى اين كه مورد دليل عبد احرام صحيح بود. شما القاء خصوصيت كرديد. احرام سبى را هم از روايات عبد استفاده كرديد فرضاً خب، آن هم احرامى صحيح بود. صحت احرامش بحث نداشت. فقط اين احرام صحيح جزء حجة الاسلام نبود. بلوغ قبل احد الموقفين و يا انعطاق قبل احد الموقفين اين احرام صحيح را رنگ حجة الاسلام به او داد اما در ما نحن فيه اصلاً احرام باطلاً واقع شده. لانّ الاحرام صدر من الكافر فى حال كفره و احرامى كه از كافر در حال كفر واقع بشود اين لا تقع صحيحتاً. لذا عرض كردم ما نمى‏گوييم ممتنع است. دليل اگر داشته باشيم اين جا هم مى‏گوييم. اما خب، از كدام دليلى ما اين جا را استفاده بكنيم. دليل عبد مال احرام صحيح است. مورد سبى هم احرام صحيح است. اين جا احرام باطل است، آن وقت چه جورى مى‏توانيم حكم اين جا را از روايات وارده در عبد استفاده كنيم.
    پس در نتيجه مسئله اسلام كافر بعد الاحرام مثل انعطاق در مورد رقيت نيست. و مثل بلوغ در مورد سبى بودن نيست. اينها با هم فرق مى‏كند و اسلام بعد الاحرام هيچ نمى‏تواند رنگ احرام را تغيير بدهد و احرام فاسد را تبدل به عنوان احرام صحيح بكند. فبالنتيجه صغراى آن فرعى كه اول ذكر كرديم محقق است. يعنى كافرى كه محرم شد ثم اسلم اين احرامه باطل. مثل آن كسى كه مى‏فهمد احرامش باطل بوده. هر حكمى كه در آن جا جريان داشت، آن حكم هم اين جا جريان پيدا مى‏كند.
    خب، در اين مسئله هم مسئله كافر مطرح فرمودند امام بزرگوار بعد هم مسئله مرتد را. كه خب حالا چون مرتد بحثش مستقل است، مرتد را فردا بحث مى‏كنيم.

    «و الحمد للّه رب العالمين»