• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • بيست و دومين درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى. 1368
    «اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم»
    «بسم اللّه الرحمن الرحيم»
    عرض كرديم كه جوابى كه مرحوم سيد در كتاب عروه اختيار مى‏فرمايند و استحضار اين است كه اشكال صاحب مدارك را از راه واجب معلق جواب بدهند. تقرير واجب معلق در مسئله قضا كه اصل اشكال را هم صاحب مدارك در مسئله قضا فوائج، قضا نماز ذكر كرده، جواب مرحوم سيد به اين صورت است. خوب دقت بفرماييد. مى‏فرمايند كه در همان وقت ادا بعد زوال الشمس و تحقق ظهر مى‏فرمايد دو تكليف به اين شخص توجه پيدا مى‏كند. يعنى نه تنها به كافر، مسلمان هم به اين صورت است. دو تا تكليف وجود دارد. يك تكليف متوجه ادا است به نحو تعليقى در واجب وجوب ندارد. تكليف ديگر متعلق به قضا است. منتها در وقت كه معنا ندارد كه قضا تحقق پيدا بكند. پس چه طور تكليف متوجه به قضا مى‏شود. به نحو واجب معلق كه وجوب و تكليف فعليت دارد لكن واجب امر استقبالى است. يعنى در همين وقت به آن مى‏گويند يجب عليك قضا نماز ظهر اما فى صورت ترك الاداء الى آخر الوقت. فى صورت ترك الاداء الى آخر الوقت الان وجوب دارد قضا پس از وقت. و مى‏فرمايد كه اگر ما به اين صورت مسئله را بررسى بكنيم اشكال بر طرف مى‏شود. براى اين كه اين كافر اگر در وقت مسلمان شد، خب، اين جا دو حال دارد. يك وقت اين است كه ادا را انجام مى‏دهد يك وقت اين است كه ادا را انجام نمى‏دهد. اگر ادا را انجام داد ديگر زمينه‏اى براى آن حكم تعليقى و واجب معلق باقى نمى‏ماند. براى اين كه او معلق عليه‏اش ترك الادا فى الوقت بود. پس اگر كسى ادا در وقت را انجام داد ديگر لا يبقى موقع للواجب المعلق.
    اگر در وقت مسلمان نشد، رسيد به خارج وقت، در خارج وقت يك وقت مسلمان مى‏شود، يك وقت مسلمان نمى‏شود. اگر در خارج وقت مسلمان نشد و كفرش ادامه پيدا كرد الى آخر العمر و مات، اين جا يعاقب. در چى يعاقب؟ هم بر مخالفت واجب منجز ادا و هم مخالفت واجب معلق كه عبارت از قضا است. يعاقب على كليه ماء، يعاقب على مخالفته كلتكليفين. خب، اينهايش روشن است. آنى كه محل اشكال و محور اشكال بوده اين صورت است. كه اگر بعد از وقت آمد مسلمان شد، تا مسلمان شد، قاعده الاسلام يجب ما قبله پياده مى‏شود و حكم مى‏كند به اين كه لا يجب عليه القضاء. آن وقت جاى اين شبه بود كه خب، اين تكليف به وجوب قضا اين قابليت به امتصال ندارد. تكليفى كه قابليت امتصال نداشته باشد لا يعقل تحقق چنين تكليفى. ايشان مى‏گويد به اين ترتيبى كه ما درست كرديم قابليت امتصال دارد. چطور قابليت امتصال دارد؟ براى اين كه ايشان مى‏فرمايد يك فرض اين بود كه اين در وسط وقت مسلمان بشود و نماز را در وقت انجام ندهد، خب، كان يجب عليه القضاء خارج الوقت. اين نوبت امتصال مى‏خواهد ديگر. زمينه امتصال شما مى‏خواهيد برايش درست كنيد. خب اين امتصالش. اگر اين آدم در وقت مسلمان ميشد و در آن وقت ادا را انجام مى‏داد. در خارج وقت مگر مسئله يجب القضا به قوت خودش باقى نبود؟ چرا. پس اين كه شما مى‏گوييد تكليف قابليت امتصال ندارد چرا؟ اسلام در اختيار اين كافر بود. يمكن ان يسلم. ممكن بود مسلمان بشود. اسلام كه لا اكراه فى الدين است. كسى، كسى را مجبور نمى‏كند. لكن امكان داشت براى او كه يك سرى تحقيقات بكند و مسلمان بشود. اگر مسلمان مى‏شد، و نماز ادا آن روز را انجام نمى‏داد آن واجب معلق زنده مى‏شد. مى‏شد واجب منجز. واجب معلق مى‏شد واجب منجز. پس اين كه شما براى تكليف قابليت امتصال مى‏خواهيد، بسم اللّه. اين قابليت امتصال. يمكن له اين كه در وسط وقت مسلمان بشود و نماز را اداءً بعد از اسلام هم انجام ندهد. خب نوبت كه مى‏رسيد به خارج وقت مى‏بايست قضا بكند. هيچ ترديدى در وجوب قضا اين جا ديگر وجود ندارد. همين قابليت امتصال اشكال صاحب مدارك را از بين مى‏برد و جواب او واقع مى‏شود.
    ممكن است در ذهن شما اين بيايد كه خب اين معلق بودن چه نقشى دارد؟ خب اگر بگوييم وجوب قضا به نحو واجب‏
    معلق نيست بلكه همان بعد از وقت وجوب قضا مى‏آيد خب نمى‏تواند حل اشكال بكند. براى اين كه بعد الوقت كه وجوب قضا آمد اشكال صاحب مدارك زنده مى‏شود. مى‏گويد اين كافر با كفرش قضا بكند مى‏گوييد درست نيست. تا هم مسلمان بشود مى‏گوييد يسقط القضا. پس قابليت امتصال براى اين تكليف نسبت به بعد الوقت چه جورى است؟ هيچ قابليت ندارد. اما اگر به نحو واجب معلق شد، در همان وقت مسئله حل است. در هم وجوب ادا قابليت امتصال دارد. براى اين كه الان مى‏تواند مسلمان بشود، دو به غروب بايستد ادا بكند. هم وجوب قضا قابليت امتصال دارد. براى اين كه مى‏تواند دو به غروب مسلمان بشود، نماز آن روز را نخواند نوبت به قضا برسد. فرضش كه امكان دارد. همين امكان اين فرض قابليت امتصال مى‏آورد براى تكليف و در نتيجه از اشكال صاحب مدارك ما رهايى پيدا مى‏كنيم. در باب حج هم مسئله را به اين صورت ايشان حل مى‏كنند. مى‏فرمايند كه اين كافر. فرض كنيد در ماه شعبان مع كونه كافراً مستطيع شد، تجارتى كرد و برايش استطاعت پيدا شد، مى‏فرمايد كه همين جا دو تا تكليف است. منتها تصادفاً، اين نيست در كلام ايشان ولى توضيح كلام ايشان است، تصادفاً در باب حج دو تا واجب معلق تحقق پيدا مى‏كند. يك واجب معلق نسبت به همين حج امسال. اين كسى كه كافر است و در ماه شعبان مستطيع شده، مثل مسلمانى است كه در ماه شعبان مستطيع شده، يجب عليك الحج فى هذا العام. همين عام استطاعت. منتها ما ديروز عرض كرديم كه وجوب حج نسبت به زمان و به تعبير فقها نسبت به موسم وجوبش وجوب تعليقى است. يعنى وجوب در همان ماه شعبان است اما واجب بايد در موسم و زمان خاص تحقق پيدا بكند.
    حالا مرحوم سيد اضافه‏اى كه دارد اين است، مى‏فرمايند همين كافر غير از اين مسئله وجوب حج در امسال با توجه به استطاعت و با بود استطاعت يك واجب تعليقى ديگر هم دارد. واجب معلق. كلمه تعليق كه مى‏گويند منظور معلق است نه واجب مشروط. يك واجب معلق هم باز وجود دارد. آن واجب معلق اين است كه اذا ترك الحج فى عام الاستطاعه و ضالت الاستطاعه يجب الحج متسكعاً. اين هم همين در ماه شعبان وجود دارد. در همين ماه شعبانى كه استطاعت در آن پيدا شده، اين وجوب حج متسكع على تقدير ترك الحج فى هذا العام و زوال الاستطاعت در همين ماه شعبان تحقق دارد. و قابليت امتصال هم دارد. هر دويش قابل امتصال است. اما آن تكليف اولى قابل امتصال است. خب، مى‏تواند مسلمان بشود و امسال برود مكه. اگر مسلمان شد و امسال رفت مكه. آن تكليف اول عمل شده و ديگر جا هم براى تكليف دوم باقى نمى‏ماند. مثل همان كسى كه نماز را اداءً انجام داد، ديگر جا براى قضا باقى نمى‏ماند اين كسى هم كه امسال حج را انجام مى‏دهد ديگر جا براى حج متسكعاً باقى نمى‏ماند. پس نسبت به تكليف اول اين قدرت بر امتصال دارد و تكليف اول كسى هم ترديدى نكرده بر آن و قابليت امتصال هم بر آن هست.
    نسبت به تكليف دوم هم همينطور. جه جورى اين تكليف دوم قابليت امتصال دارد؟ بسم اللّه ما مى‏گوييم وجهش را. وجهش اين است كه اين آقاى كافر كه در ماه شعبان مستطيع شده بيايد فرضاً در ماه رمضان مسلمان بشود و حج در ذيحجه را عمداً ترك كند. اگر در ماه رمضان مسلمان شد و حج در ذيحجه آن سال را ترك كرد اين واجب معلق دوم حيات پيدا مى‏كند. مى‏شود واجب كانّ منجز. براى اين كه شرطش حاصل شده. معلق عليهش تحقق پيدا كرده. معلق عليهش ترك الحج فى هذا السنه مع قدرته على الاتيان بها صحيحتاً. براى اين كه اين هم قدرت داشت براى اين كه اسلام را در ماه رمضان اختيار كرد و مشكله‏اى از نظر صحت عمل براى او وجود نداشت.
    (سؤال از استاد:... و جواب آن) گوش بدهيد. حالا به اشكال مى‏رسيم. پس ايشان اين طور مى‏فرمايد. مى‏فرمايد كسى كه مستطيع شد اعم من الكافر و المسلم. يتوجه اليه تكليفا. يك تكليف به اصل حج در رابطه با عام استطاعت كه آن هم ما عرض كرديم يك نحوه ديگرى واجب معلق است. يك تكليف هم در رابطه با حج متسكعاً كه معلق عليهش ترك الحج فى هذا السنه و زوال الاستطاعه است. پس تكليف قابليت امتصال دارد و اين اشكال صاحب مدارك به نظر ايشان جواب‏
    خوبش همين جواب است. اين بيان ايشان كه لابد عبارتهاى ايشان را هم ديده‏ايد. بعضى از عبارتهايشان خيلى نمى‏تواند مسئله را درست روشن بكند در حالى كه بعضى از مسائلشان هم در آن تكرار وجود دارد. ولى روى هم رفته، با طول و تفصيلى كه ايشان به كار برده درست عبارت ايشان مسئله را تفهيم نمى‏كند اما نظر به همين صورتى كه عرض كردم پيداست كه چه جورى مى‏خواهد جواب از اشكال را بدهد.
    گوش بدهيد، گوش بدهيد. اين حرف ايشان و اما اشكالى كه به كلام ايشان متوجه است البته شما خب، بحث اصولى واجب معلق نظرتان هست. كه بعضى‏ها به صورت كلى اصلاً واجب معلق را منكر هستند و قبول نكردند واجب معلق را. اگر كسى مبنايش اين باشد كه واجب معلق دروغ است، خب، اين جواب ديگر به صورت مبنايى اصلاً رد مى‏شود و ما نمى‏توانيم مسئله را از راه واجب معلق درستش كنيم. اما اگر ما قبول كرديم واجب معلق را كه حقاً هم واجب معلق درست است آن وقت اين جا دو تا اشكال به مرحوم سيد مى‏توانيم وارد كنيم. يك اشكال اين است كه درست است كه ما واجب معلق را پذيرفتيم و اشكالى در كلى واجب معلق نداريم اما مسئله واجب معلق در اختيار ما نيست. كه هر جايى دلمان بخواهد بگوييم اين واجب معلق است، هر جايى دلمان بخواهد بگوييم اين واجب غير معلق است. اين تابع لسان دليل است. ما بايد از دليل استفاده كنيم كه مسئله به صورت واجب معلق هست يا نه؟ در باب حج نسبت به موسم كه عبارت از زمان است ما دليل داريم. دليمان چيه؟ چى اقتضا كرده كه ما در باب حج واجب معلق را قائل بشويم؟ دليلمان اين است. ما مى‏گوييم آيه «للّه على الناس حج البيت من الاستطاعه اليه سبيلاً» ظاهر در اين است كه به مجرب استطاعت اين لله على الناس تحقق پيدا مى‏كند. يعنى استطاعت شرطيت بر وجوب و فعليت وجوب حج دارد. آيه اين جورى اقتضا مى‏كند. «للّه على الناس حج البيت من الاستطاعه اليه سبيلاً» يك همچين اقضايى دارد كه به مجرد تحقق استطاعت اين على الناس كه دليل بر تكليف است و دلالت بر ثبوت الزام الهى مى‏كند اين تحقق دارد. خب، از طرفى هم ما مى‏دانيم كه در ماه رمضان نمى‏شود كسى حج را انجام بدهد. حج بايد در موسم تحقق پيدا بكند و در زمان خاص تحقق پيدا بكند. خب جمع بين اين دو تا چه اقتضا مى‏كند. جمع بين اين دو تا اقتضا مى‏كند كه ما استطاعت را شرط براى وجوب قرار بدهيم و زمان را قيد براى واجب قرار بدهيم. بگوييم اين طور نيست كه زمان با استطاعت در يك رديف باشند. استطاعت به عنوان شرط وجوب و فعليت وجوب مطرح است. زمان هم به عنوان قيد واجب مطرح است. مثل اين كه شما در باب نماز هم داريد. منتها آن عنوانش واجب معلق نيست. شما دخول الوقت را شرط فعليت تكليف به نماز مى‏گيرد، اما طهارت را ديگر شرط فعليت وجوب نمى‏گيريد. طهارت قيد واجب است. قيد نماز است. شرط نماز است. پس همان طورى كه در جاهاى ديگر قيود و شرايط مختلفند در باب حج هم مختلفند و خود لسان دليل اين معنا را اقتضا دارد.
    پس علت اين كه ما در مسئله حج از نظر زمان واجب معلق قائليم اين است كه دليل اين اقتضا را دارد. آيه مى‏گويد كه به مجرد استطاعت وجوب تحقق پيدا مى‏كند، يك دليل هم مى‏گويد زمان دخالت دارد. خب، مى‏فهميم آن دخالتش دخالت در واجب است، اين دخالتش دخالت در وجوب و اصل تكليف است.
    اما در باب قضا نماز كه اصل تقرير سيد هم بيشتر در رابطه با قضا نماز است. دليل شما بر قضا نماز چيه؟ اقض ما فات. اقض ما فات كى مى‏آيد؟ اقض ما فات شما از آن چى استفاده مى‏كنيد؟ يعنى بايد منتظر بنشينيد تا فوتى تحقق پيدا بكند آن وقت وجوب قضا ما فات تحقق پيدا مى‏كند. چه دليلى دارد كه ما مسئله وجوب قضا را ما به صورت واجب معلق به صورت وقت هم بياوريم. بگوييم به مجردى كه «اذا ضالت الشمس و تحقق النهار» دو تا تكليف وجود دارد. يك تكليف منجز متعلق به ادا و يك تكليف معلق متوجه به قضا. تازه اين خلاف ذهن متشرع هم هست. متشرع يك چنين چيزى در ذهنش وجود ندارد. دليل هم چنين اقتضايى ندارد كه بعد از تحقق هر وقتى دو تا تكليف بر انسان متوجه بشود و تكليف معلق هم فعليت دارد. مثل همان كسى است كه مستطيع شده، با اين كه حج واجب معلق است لكن وجوب گريبانش را
    گرفته و بايد برود مقدماتش را انجام بدهد. آيا وجوب قضا در رابطه با وقت مثل همان وجوب حج در رابطه با عرض مى‏شود كه استطاعت است كه بگوييم به مجرد تحقق الاستطاعه يجب الحج منتها در زمان خودش. به مجرد دخول الوقت يجب الادا و يجب القضا كه دو تا تكليف پشت سر هم يكى به صورت منجز و يكى به صورت معلق اين دليل بايد اقتضا بكند و الا با نبودن دليل ما نمى‏توانيم يك همچين چيزى را ملتزم بشويم. شما ممكن است يك حرفى در ذهنتان بيايد اين جا. و آن حرف اين است، بگوييم همين اشكال صاحب مدارك در رابطه با عدم معقوليت اگر وجوب قضا بخواهد خارج وقت بيايد اين يك قرينه عقلى بشود بر اين واجب معلق، چه اشكال دارد؟ شما دليل مى‏خواهيد ديگر. دليل كه نبايد همش لسان لفظ باشد. اين جا دليلتان يك قرينه عقيله. قرينه عقليه اين است كه اگر وجوب قضا به صورت غير معلق بخواهد در خارج وقت بيايد اين نمى‏تواند به كافر توجه پيدا بكند. اين غير معقول است. اين قابليت امتصال ندارد. براى اين كه قابليت امتصال از نظر عقل پيدا بكند، خود اين عقل قرينه بشود بر اين كه اين وجوب قضا مربوط به بعد از وقت نيست. بلكه وجوب قضا توى وقت آمده، به نحو واجب معلق براى قابليت امتصال. چطور است كسى اين حرف را بزند آيا شما دليلى كه مى‏خواهيد حتماً بايد يك دليل لفظى باشد يا يك قرينه عقليه هم مى‏تواند اين مسئله را حل بكند؟
    جواب اين است كه بله، اگر راه منحصر بود به واجب معلق اين قرينه عقليه شما درست است. اما اگر از راه ديگر مسئله حل بشود و ما فرض بكنيم صحت آن راهها را ديگر چه عقل، چطور اقتضا مى‏كند كه حتماً ما بايد واجب معلق را قائل بشويم. پس در حقيقت در جواب از اين شبه كه ممكن است در ذهن بيايد، مى‏گوييم اگر راه حل اشكال صاحب مدارك التزام به واجب معلق بودن مسئله قضا باشد ما حرفى نداريم لكن راه انحصار ندارد همان طورى كه بعد عرض مى‏كنيم ان شاء اللّه. پس چه دليلى شما بر اين واجب معلق مى‏توانيد داشته باشيد به مرحوم سيد اين طورى عرض مى‏كنيم.
    و اما اشكال دوم به كلام ايشان در رابطه با آن حرفى است كه دو روز قبل خودمان مطرح كرديم و آن اين است كه مسئله وجوب حج به نحو تسكع در آن موردى كه در سال استطاعت حج را انجام نمى‏دهد و حج زائل مى‏شود. اين يك مسئله‏اى نيست كه شما بتوانيد بين كافر و مسلمان در آن اشتراك قائل بشويد. به عبارت روشن‏تر در مسئله حج كه ايشان مى‏گويد دو تا تكليف وجود دارد. يك تكليف راجع به حج امسال و يك تكليف راجع به حج متسكعاً روى فرض ترك در اين سال و زوال استطاعت مى‏گوييم آيا اين دو تا تكليفى كه شما مى‏گوييد هم در مورد مسلمان بايد بگوييد، هم در مورد كافر. مثل مسئله قضا. مسئله قضا اگر به نحو واجب معلق درست باشد هم در مورد مسلمان است، هم درمورد كافر. اين طور نيست كه ما تنها بخواهيم آن را تنها در مورد مسلمان بگوييم يا تنها در باره كافر. مى‏خواهيم ببينيم در باب حج مسئله چطوريه؟ اگر نظرتان باشد ما در بحث پريروز گفتيم كه نه، مسئله وجوب حج متسكعاً يك حكمى است بر خلاف قاعده. يعنى اگر ادله وجوب حج متسكع نبود، ما بوديم و آيه شريفه. «للّه على الناس حج البيت من الاستطاعه اليه سبيلاً». يك آدمى مستطيع شد، با وجود استطاعت سال اول نرفت مكه، سال دوم هم استطاعتش زائل شد، آيا «للّه على الناس» اقتضا مى‏كرد كه با نبود استطاعت بايد متسكعاً حج را انجام بدهد؟ نه. ولو اين كه اين مخالفت كرده، عصيان كرده، خب عصيان كرد تمام شد. اما سال دوم با نبود استطاعت هم بايد برود مكه اين را ديگر «للّه على الناس حج البيت من الاستطاعه اليه سبيلاً» نمى‏گويد. اين را روايات مى‏گويد. نسوس خاصه‏اى داريم كه آن‏ها مى‏گويند «من استقر عليه حج يجب عليه الحج ولو على حمار اجدء ابتر». متسكعاً بايد حج را انجام بدهد. خيلى خب، پس اين حكم از ادله اوليه استفاده نمى‏شود. اين حكم روى روايات خاصه‏اى است كه در مورد حج متسكع وارد است.
    آن وقت مى‏آييم سراغ اين روايات. آيا اين روايات كدام مورد را در آن حج متسكع را وارد مى‏داند. بر خلاف قاعده. مى‏بينيم قدر متيقن و يا بالاتر اصلاً منسبق الى الاذهان من مورد فلك الروايات آن جايى است كه يك مسلمانى مستطيع شده، اعتقاد به وجوب حج داشته، در وجدان خودش را عرض مى‏شود موظف مى‏ديده مع ذالك روى لاابالى گرى و
    مسامحه و تساحل نرفت حج را انجام بدهد. «يجب عليك الحج ولو بنحو التسكع» اما در مورد كافر كه علت عدم اتيانش به حج مسئله عدم اعتقاد بوده و نه مسئله مسامحه و مساحله. چه بسا اگر مسلمان مى‏شد خيلى زودتر از مسلمانهاى ديگر مكه مى‏رفت اما علت تأخير و ترك حج در امسال مسئله عدم اعتقاد بوده. اين جا ديگر چه دليلى داريم بر روايات داله بر وجوب حج متسكعاً اين كافر را هم مى‏گيرد.
    پس اگر ما گفتيم مومن با كافر در همه احكام شريك است اين معناش اين نيست كه بعضى از احكام اگر روى بعضى از خصوصيات اختصاص به مسلمان داشته باشد باز گريبان كافر هم بگيرد. اگر ادله وجوب حج متسكعاً به لحاظ وجوبش اختصاص به مسلمان داشت باز هم بگوييم در مورد كافر هم جارى است؟ اين مى‏گويد نه بابا حج متسكعاً بر كسى واجب است كه معتقد به وجوب حج بوده و بر خلاف اعتقادش نرفته حج را انجام بدهد اما آدمى كه روى كفر اصلاً معتقد به وجوب حج نبوده اين ادله شامل نمى‏شود او را. پس اين جواب مرحوم سيد مبتنى است بر اين كه در مسئله حج متسكع بين مسلمان و كافر اشتراك قائل بشويم. در حالى كه هم امروز بحث شد و هم پريروز كه ادله وجوب حج متسكع به لحاظ لسانش قاصر از اين است كه كافر را بگيرد. پس چطور شما بر يك كافرى كه در ماه شعبان مسلمان مى‏شود دو تا وجوب به گردن او مى‏آوريد؟ يك وجوب الحج فى هذا العام، يك وجوب حج معلقاً على الترك فى هذا العام و زوال الاستطاعه. لذا به نظر مى‏رسد كه اين جواب مرحوم سيد نمى‏تواند جواب از اشكال صاحب مدارك باشد.
    اين جا جوابهاى ديگرى هم ذكر شده به لحاظ اين كه اين بحث حالا ولو از نظر مبتلابه بودن، خيلى مبتلابه نيست اين مسئله ولى از جهات علمى عرض مى‏شود به نظر من بحث بسيار شيرينى است بعضى از جوابهاى ديگرى كه دادند به ضميمه آن جوابى كه به نظر من مى‏رسد آن‏ها را هم عرض مى‏كنيم.
    حالا يك جواب را من اشاره مى‏كنم تا بقيه‏اش بعد ان شاء اللّه. اين جواب اين است كه مى‏گويد كه ما در مسئله قضا حالا طرح مى‏كنم كه رويش فكر كنيد. در مسئله قضا درست است كه اقض ما فات نباشد ما نمى‏توانيم از اقيم الصلات استفاده بكنيم كه اگر كسى ظهر تا عصر نمازش را نخواند بعد بايد قضا بكند. نه ما باشيم و اقيم الصلات ازش بيش از وجوب اداء نماز استفاده نمى‏كنيم. بايد اقض ما فاتى وجود داشته باشد كه ما از راه اقض ما فات مسئله وجوب قضا را استفاده كنيم. اما نكته اين جاست كه اين اقض ما فات را وقتى كه كنار اقيم الصلات قرار مى‏دهيم اين به منزله يك مفسرى براى اقيم الصلات واقع مى‏شود. چه جورى تفسير مى‏كند اقيم الصلات را. اين جورى تفسير مى‏كند. اقيم الصلات يا اقم الصلات لدلوك الشمس الى غسق الليل. مى‏آيد اين جورى تفسير مى‏كند مى‏گويد اين تكليفى كه متوجه به اقامه صلات است اين به نحو تعدد مطلوب اين جا شما مأمور به داريد. يعنى چه؟ يعنى مولا يك اصل مطلوب دارد و يك مطلوب دوم دارد. يك مطلوب اول دارد و يك مطلوب دوم. دو تا مطلوب است. به هم هم ارتباطى ندارد. مطلوب اول نماز بدون اين كه مقيد به وقت باشد. مطلوب دوم ايقاء الصلات فى الاوقات المخصوصه. اين را ما از اقض ما فات استفاده مى‏كنيم. اگر اقض ما فات نبود ما هيچ نسبت به نماز خارج وقت نمى‏توانستيم استفاده كنيم. اما اقض ما فات وقتى كنار اقم الصلات لدلوك الشمس الى غسق الليل قرار مى‏گيرد اين معنا را تبيين مى‏كند كه اقامه صلات مقيد به وقت به صورت يك مطلوب واحد مطرح نيست. يك مطلوب واحد نيست كه اگر گوشه‏اش عرض مى‏شود كمبود پيدا بكند، تحقق پيدا نكرده. نه دو تا مطلوب است. يك مطلوب اصل الصلات است. يك مطلوب هم ايقاء الصلات فى الاوقات المخصوصه. خب اگر ايقاء الصلات فى الاوقات المخصوص نشد آن مطلوب اول كه عبارت از اصل و طبيعت صلات و ماهيت صلات است اين به قوت خودش باقى است. پس در نتيجه كانّ شما مرحوم سيد چه ضرورتى دارد كه مسئله وجوب قضا را به نحو واجب معلق مطرح كنيد. نه، اقض ما فات كنار اقم الصلات قرار گرفت، خود اينها دو تا تكليف ازشان استفاده مى‏شود. يكى صلات بالوقت، يكى اصل الصلات. پس در نتيجه تكليف به اصل صلات در همان هنگام ادا تحقق دارد منتها يك مطلوب دوم هم، يك مطلوب ثانى‏
    هم دركنارش هست. خب اگر مطلوب ثانى انجام گرفت فبها، انجام نگرفت، آن مطلوب اول الى آخر العمر باقى است. امر متعلق به اصل طبيعت صلات اين تا آخر عمر به قوت خودش باقى است و هيچ هم لازم نيست كه ما مسئله واجب معلق را به صورتى كه شما مرحوم سيد بيان كرديد، بيان بكنيم. اين هم يك راهى است كه براى بيان حل اشكال ذكر شده، حالا دقت بفرماييد ببينيم اين راه تمام است يا نه؟

    «و الحمد للّه رب العالمين»