• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • يكصد و چهاردمين درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى. 1369
    «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم»
    «بسم الله الرحمن الرحيم»
    مى‏فرمايند كه «نعم لو نذر الاحجاج معلقاً على شرطٍ. فمات قبل حصوله و حصل بعد موته مع تمكنه قبله فالظاهر وجوب القضا عنه كما انه لو نذر احجاج شخصٍ فى سنةٍ معينه. فخالف مع تمكنه وجب عليه القضاء و الكفاره و ان مات قبل اتيانهما يقضيان من اصل التركه و كذا لو نذر احجاجه مطلقا او معلقاً على شرطٍ و قد حصل و تمكن منه و ترك حتى مات».
    تا اين جا مسائلى كه مربوط به نذر حج بود در رابطه با اين بود كه خود ناذر حجى انجام بدهد. منتها يك وقت مقيد مى‏كرد به سنةٍ معينه. يك وقت مطلق مى‏گذاشت. يك وقت تمكن از ادا پيدا مى‏كرد، يك وقت تمكن پيدا نمى‏كرد الى الموت. اين فروع همه مربوط به اين بود كه نذر بكند خودش حج را انجام بدهد. اما اين فروع بعدى همه در رابطه با نذر احجاج است. احجاج يعنى اين كه غير را به حج بفرستد. سببيت پيدا بكند براى اين كه ديگرى حج را انجام بدهد و ظاهرش هم همانطورى كه عرض كرديم اين است كه پولى در اختيار غير قرار بگيرد. آن غير براى خودش حج انجام بدهد. نه به عنوان نيابت از اين. مثل اين كه عرض كرديم كسى نذر بكند كه اگر فلان حاجتش برآورده شد، يك برادر مسلمانى را به عنوان زيارت به مشهد بفرستد كه معناى اين نذر اين است كه يك پولى در اختيار او بگذارد و او براى خودش زيارت انجام بدهد. نه به عنوان نيابت از صاحب پول. پس اين فروع همه‏اش مربوط به نذر احجاج است.
    اولين فرعى كه عنوان مى‏فرمايند اين است كه نظير آن فرعى كه ديروز ذكر كرديم. منتها او در رابطه با حج خودش بود اين در رابطه با احجاج است. اگر نذر بكند احجاج غير را معلقاً على شى‏ءٍ مثل همان شفاى مريض و آزادى اسير. نذر كرد كه اگر مريضش شفا پيدا بكند يا اسيرش آزاد بشود، يك كسى را به مكه بفرستد تا حجى انجام بدهد براى خود آن كسى كه حج مى‏كند. پس نذر احجاج كرد معلقاً على شرطٍ لكن تا زمانى كه خود اين نذر كننده حيات داشت اين شرط حاصل نشد، مريض شفا پيدا نكرد، اسير آزاد نشد. بعد از آنى كه اين نذر كننده مرد، اين معلق عليه حاصل شد. شفاء المريض تحقق پيدا كرد. حالا بحث اين است كه آيا به مقتضاى آن نذرى كه اين انجام داده واجب است كه از او قضايى از تركه او انجام داده بشود؟ يعنى از تركه او پولى بر دارند و احجاج كنند، كسى را به حج بفرستند. براى اين كه معلق عليه حاصل شده. اين جا روايتى در موردش است كه آن روايت را ما خوانديم به يك روايتى لكن باز بايد اين روايت را ملاحظه بكنيم براى جهات مختلفه‏اى كه در رابطه با اين روايت است. اين روايت تنها روايتى است كه در خود همين فرع مورد بحث ما وارد شده. در عين همين فرع تنها روايتى كه وارد شده اين روايت است: روايت صحيح هم است. بعضى‏ها تعبير به حسن كرده‏اند كه صحيح است. همانى كه در ابواب نذر ،باب شانزدهم، حديث اول، روايت مصمع ابن عبد الملك. قال، اين همان عرض مى‏شود معروف به كردين كه يك روايتى هم در رابطه با زيارت ابى عبدالله الحسين (عليه السلام) دارد. روايت معروفه‏اى است رواى اش همين مصمع است. «قال، قلتُ لابى عبد الله عليه السلام كانت لى جاريةٌ حبلا فنذرت لله تعالى ان هى ولدت غلاماً ان احجه او اُحج عنه يا اَحج عنه» كه گفتيم هر دويش ممكن است. پس عبارت اين است «فنذرت لله تعالى ان هى ولدت غلاماً ان احجه نذر الاحجاج» در رابطه با همان غلامى كه اگر جاريه حبلا او را وضع بكند و ولادت بكند، اين سؤال ديگر در آن نيست كه آيا جارى غلام از او متولد شد يانه و اگر غلام متولد شد، آيا در زمان حيات هم كه سائل خودش حيات دارد، دارد سؤال مى‏كند، لكن امكان دارد كه مورد سؤال هم اين باشد كه بر فرضى كه اين غلام متولد شد سواءٌ اين كه من باشم يا نباشم تكليف چيه؟ اين عبارت خيلى عبارت مجملى است. فقط دارد صورت نذر را مطرح مى‏كند آن هم نذر الاحجاج معلقاً بر اين كه اين كنيز فرزند ذكورى وضع بكند و ولادت پيدا بكند. اما اين كه معلق عليه حاصل شد در چه‏
    زمانى حاصل شد، امكان دارد بعداً حاصل بشود، اينها ديگر در خود سؤال اشاره‏اى به اين معنا نيست. آيا مى‏توانيم بگوييم كه سؤال ظهور در خصوص اين مورد دارد؟ كه اين جاريه حبلا كه من نسبت به او و ولد او چنين نذرى كرده‏ام، بعد مواجه شدم با اين كه معلق عليه در زمان حيات من حاصل شد و حالا وظيفه من احجاج است يا نه؟ اين ظهور در اين صورت دارد كه الانى كه دارد سؤال مى‏كند مخصوصاً با تعبير به اين كه مى‏گويد كانت لى جاريةٌ حبلا. يعنى اين اشاره به يك جريان كانّ گذشته‏اى مى‏كند. كانت لى جاريةٌ حبلا. و من چنين نذرى در مورد بچه او كردم كه اگر بچه او فرزند ذكور باشد، تعهد كردم ان احجه. اين فرزند را احجاج كنم و به حج بفرستم. آيا اين ظهور دارد در اين كه يك جريان گذشته‏اى را دارد نقل مى‏كند كه نذر الاحجاج معلق در شرط بوده و آن شرط هم در زمان حيات خود نذر كننده حاصل شده بوده؟ آيا مى‏توانيم بگوييم عبارت ظهور در همچين فرضى دارد مخصوصاً باتعبير كانت، كانت لى جاريةٌ حبلا. مى‏شود استظهار اين مورد را كرد؟ يا اين كه بگوييم نه، اين سؤال كانّ ابهامى در آن است. و بالاتر اطلاق در آن است. كانّ همه فروض اين مسئله را مى‏خواهد سؤال بكند. يكى از فروض اين مسئله اين است كه اين نذر كننده بميرد در حالى كه معلق عليه حاصل نشده و بعد الموتش معلق عليه حاصل بشود. بعد الموتش اين ولادت الغلام تحقق پيدا بكند. يك همچين ابهامى و يا اطلاقى در سؤال وجود دارد. آن وقت وقتى سراغ جواب مى‏آييم، خوب دقت بفرماييد، فقال، امام صادق صلوات الله عليه جواب اين را در ضمن نقل يك جريان از رسول خدا مى‏دهند. يعنى مستقيماً به اين سائل جواب نمى‏دهند. يك جريانى را كه در زمان رسول خدا واقع شد و بيانى كه رسول خدا در رابطه با آن جريان داشتند او را نقل مى‏كنند، يعنى همان ديگر جواب سائل خواهد بود. فقال، امام صادق فرمودند «ان رجلاً نذر لله فى ابن له». يك كسى نذر كرد براى خدا در مورد فرزند پسرى كه داشت، نذرش اين جورى بود «ان هو ادرك» اگر اين پسر بزرگ بشود و بالغ بشود و به سر حد ادراك برسد «ان يحجه» اين ولد بالغ مرحله ادراك را به حج بفرستد. «او يُحج عنه يا يَحج عنه» باز هر دو احتمال اين جا جريان دارد. خب پدر يك همچين نذر معلقى كرد، «فمات الاب». پدر مرد در حالى كه معلق عليه هنوز حاصل نشده. «و ادرك الغلام بعده». اما غلام بعد از موت پدر به حد ادراك رسيد و به مرحله بلوغ رسيد. آن وقت «فعطى رسول الله صلى الله عليه و آله». آمد خدمت پيغمبر «و سئله ان ذالك». از رسول خدا در رابطه با نذر پدر سؤال كرد. «فامر رسول الله صلى الله عليه و آله ان يحج عنه من مما ترك ابوه». از ما ترك پدر گفت بايد حج داده بشود از ناحيه او. اين جا، خب يك بحثى است كه آيا نقل اين داستان از امام صادق صلوات الله عليه در مقام جواب از سؤال مصمع ابن عبد الملك اين دليل بر چى است؟ در كلام سائل از امام صادق كه گفت ان هى ولدت غلاماً، هيچ ذكر نشده بود كه يعنى نمى‏شد هم كه اينطور باشد. يا بايد به صورت فرضى بگيريم. بگوييم سائل مى‏خواست سؤال كند كه اگر من مردم و مسئله ولادت الغلام بعد موت من تحقق پيدا كرد تكليف چيه؟ اگر اين باشد مورد سؤال مصمع ابن عبد الملك، خب اين عيناً مطابق با همان جريانى است كه امام صادق صلوات الله عليه از رسول خدا نقل كرده‏اند اما اگر مورد سؤال مصمع ابن عبد الملك اين بود كه معلق عليه در زمان حيات خودش تحقق پيدا كرد، در زمان حيات نذر كننده تحقق پيدا كرد، آن وقت اين جوابى كه امام صادق در رابطه با سؤال مى‏دهند اين چه جورى تطبيق مى‏كند با سؤال او؟ چه جورى انطباق بر سؤال او دارد؟ اين مطابقتى بين سؤال و جواب به نظر نمى‏رسد.
    مگر اين كه ما بياييم مسئله را اين جورى توضيح بكنيم. بگوييم كه از جواب امام صادق يا نظر مبارك ايشان مسئله اولويت بوده كه ما هم آن روز به اولويت در اين روايت تمسك كرديم. امام صادق مى‏خواهند بفرمايند كه اگر معلق عليه بعد موت الناذر تحقق پيدا بكند با اين كه بعد الموت تحقق پيدا كرده، رسول خدا فرمود كه بايد وفاى به نذر بشود. بايد از ماترك پدر در اين رابطه خرج بشود. خب اين جايى كه معلق عليه در زمان حيات خود ناذر تحقق پيدا كرده، و ولدت غلاماً در زمان حيات خود سائل واقع شده، خب اين جا به طريق اولى. اين جا ديگر جاى ترديد نيست اين معنا. اگر بخواهيم اين جورى بحث بكنيم باز روى اين هم دو تا فرض مطرح است. خوب روايت را دقت بفرماييد، قابل دقت است اين روايت. آيا
    مصمع ابن عبد الملك فرض هم كنيم كه مسئله ولدت غلاماً در زمان حيات خود مصمع بوده. معلق عليه در زمان حيات ناذر تحقق پيدا كرده. آن وقت محط نظر و محط سؤالش چيه؟ آيا مى‏خواهد بگويد وفاى به نذر واجب است يا نه كه اصلاً سؤال از اين مى‏كند كه منى كه نذر كردم اگر جاريه من پسرى بزايد من آن پسر را به حج بفرستم وفاى به نذر بر من واجب است يا نه؟ اين است محط سؤال مصمع ابن عبد الملك كه در حقيقت مى‏خواهد سؤال بكند. كه آيا وفاى به نذر حالا اگر يك قدرى هم بخواهيم بگوييم كه وفاى به نذر كه يك مسئله روشنى بوده بگوييم مثلاً حالا چون نذر احجاج بوده، شايد يك شبه‏اى در ذهن مصمع بوده در رابطه با نذر احجاج كه اگر كسى نذر احجاج كرد آيا واجب است بر او كه به اين نذر وفا بكند يا نه؟ اين بوده محط سؤال مصمع ابن عبد الملك. يا اين كه نه، با تناسب با جوابى كه امام صادق صلوات الله عليه ذكر كرده‏اند مصمع ابن عبد الملك مى‏خواهد اين جورى سؤال بكند كه اگر من نذر احجاج كردم، معلقاً على شرطٍ و آن شرط حاصل شد و من انجام ندادم، آيا بعد الموت وظيفه ورثه من است كه اين نذر را از ماترك من انجام بدهند يا وظيفه ورثه من نيست؟ كداميكى از اينها محط سؤال مصمع ابن عبد الملك است؟ اگر محط سؤالش و محط نظرش آن عنوان اول باشد ديگر نقل اين جريان از رسول خدا چندان نمى‏تواند تناسبى با سؤال مصمع ابن عبد الملك داشته باشد. براى اين كه مصمع ابن عبد الملك مى‏گويد من نذر احجاج كردم آيا نذر احجاج واجب الوفا است يا نه؟ در اين رابطه ما بياييم يك قصه‏اى را كه خيلى مناسبت با اين سؤال ندارد به عنوان جواب از مصمع بيان بكنيم اين به نظر من بعيد است كه امام عليه السلام در مقام جواب اكتفاى بر يك جريان يا حكايتى بكنند كه مناسبت چندانى با محل سؤال ندارد.
    اما به خلاف اين كه ما محط سؤال را آن نحوه دوم بگيريم كه مصمع ابن عبد الملك مى‏خواهد بگويد كه من نذر كرده‏ام معلق عليه هم حاصل شد، وفاى به نذر نكردم اگر بميرم در حالى كه وفاى به نذر نشده، آيا بر ورثه من واجب است كه وفاى به نذر بكنند از ناحيه من يا نه؟ اين جا آن وقت نقل آن جريان در زمان رسول خدا به ضميمه اولويت مى‏تواند تطبيق بر محل سؤال داشته باشد. يعنى به اين ترتيب كه امام صادق مى‏خواهند بفرمايند آن جايى كه معلق عليه بعد الموت حاصل شد و ادراك الغلام بعد موت الاب تحقق پيدا كرد، رسول خدا دستور دادند به اين كه بايد از تركه او صرف در حج و احجاج بشود. در مورد سؤال توى مصمع به طريق اولى. براى اين كه تو معلق عليه در زمان حيات خودش حاصل شده. و ولدت غلاماً در حال حيات خودت تحقق پيدا كرده. پس اگر در آن جايى كه معلق عليه بعد الموت حاصل بشود مسئله وجوب قضاى بر ورثه من التركه ثابت باشد اين جايى كه معلق عليه در زمان حيات خود نذر كننده واقع مى‏شود به طريق اولى. آيا اين جورى ما روايت را معنا بكنيم؟ يا اين كه نه، اصلاً بياييم يك حرف ديگرى ما در مورد اين روايت بزنيم. آن حرف ديگر اين است كه ما از جواب امام به ضميمه اين كه خصوصياتى در مورد سؤال ذكر نشده، نه تنها براى ما ذكر نشده براى امام هم ذكر نشده. براى اين كه راوى آن چرا كه امام پرسيده همينى است كه در اين عبارتى كه دارد روايت مى‏كند آورده. يعنى كم و زياد در سؤال نبوده. سؤال همين مقدارى است كه عبارت سائل و راوى دلالت بر او مى‏كند. آن وقت بياييم بگوييم كه اين سؤال كه خصوصياتش روشن نيست. براى امام هم ذكر نشده، امام هم استفصال نكردند. توضيح هم نخواستند از سائل كه در رابطه با سؤالش يك مقدار توضيح بدهد، و نپرسيدند كه كدام فرض مقصود توست و چى مقصود توست. لكن همين مقدار در مقام جواب آمدند به نقل اين جريان در زمان رسول خدا اكتفا كردند. ما عدم ذكر خصوصيات را در سؤال و عدم استفصال امام و اختصار امام را در جواب در ذكر يك جريان خاص، اين را دليل بر اين بگيريم كه امام مى‏خواهند در رابطه با نذر احجاج مطلقا يك حكم بيان بكنند. اصلاً بگويند نذر احجاج اين حكم در آن است. مى‏خواهد احجاج معلق باشد، مى‏خواهد مطلق باشد، ميخواهد معلق بر شرطى باشد كه در زمان حيات ناذر تحقق پيدا كرده، مى‏خواهد معلق بر شرطى باشد كه بعد موت الناذر تحقق پيدا كرده، اما احجاج و نذر الاحجاج اين يترتب عليه وجوب القضاء بعد الموت حتى اگر اين قدر ما بتوانيم دائره را توسعه بدهيم كه ان جايى كه ناذر نذر احجاج بكند، نذر احجاج‏
    داشته باشد، و تا آخر عمر هم تمكن از احجاج پيدا نكرد. باز از روايت استفاده بكنيم كه اين نذر احجاج اين خصوصيت را دارد كه، كه اگر تمكن هم پيدا نكرد يجب القضاء عنه. به خلاف آن مسئله‏اى كه ديروز خوانديم در باب نذر الحج نه نذر الاحجاج. مى‏گفتيم اگر كسى نذر حج كرد، و تا آخر عمر برايش تمكن پيدانشد از اين كه حج انجام بدهد. در هيچ سالى از سالها امكاناتى فراهم نشد براى انجام عمل حج. گفتيم بعد از آنى كه مرد لا يجب القضا على الورثه. براى اين كه اين بر خودش ادا واجب نبود، اشتغال ضمه در هيچ برهه‏اى از زمان پيدا نكرد. براى اين كه وجوب وفاى به نذر مثل ساير تكاليف مشروط به قدرت است. اگر نذر كرد حج را مطلقاً غير مقيدٍ بالزمان و تا آخر عمر تمكن پيدا نكرد، لا يجب عليه الوفا و اذا لم يجب عليه الوفا فكيف يجب على ورثته القضا عنه. در نذر الحج ما يك همچين مطلبى را ذكر مى‏كرديم. آن وقت بگوييم اين روايت با توجه به اين احتمال آخرى مى‏خواهد يك رابطه كلى در مورد نذر الاحجاج مطرح بكند. بگويد نذر الاحجاج فى جيمع فروضه و فى جميع صوره معلقاً غير معلقٍ، معلقاً على شرطٍ حاصلٍ فى هذه الحيات معلقاً على شرط متحققٍ بعد الموت چه تمكن از اتيان به احجاج داشته باشد فى زمن الحياة و چه تمكنى از احجاج در زمان حيات نداشته باشد، ما از اين روايت يك همچين مسئله كليه‏اى را در رابطه با نذر احجاج استفاده بكنيم. آيا مى‏توانيم گردن روايت يك همچين معنايى را بگذاريم كه حتى صورت عدم تمكن ناذر از احجاج تا آخر عمر را هم شامل بشود و روايت حكم بكند به اين كه يجب القضاء عنه من التركه. به نظر من اين مقدار توسعه تحميل بر روايت است و ما نمى‏توانيم از اين مقدار كه امام صادق صلوات الله عليه در جواب سؤال مصمع اكتفاى به نقل جريانى از رسول خدا كرده كه نذر احجاج معلق بر شرط بوده و شرط بعد موت الناذر تحقق پيدا كرده، رسول خدا فرموده كه يجب اين كه از ما ترك پدر اين وفاى به نذر حاصل بشود، مابياييم يك ضابطه كليه و يك قاعده كليه در مورد نذر احجاج كه بعضى از صورش بر خلاف قواعد اوليه‏اى است كه در دست ما است. و بعضى از فروعش بر قاعده تطبيق نمى‏كند، اما بگوييم روايت يك همچين ضابطه كليه‏اى را دارد مطرح مى‏كند. آيا ما مى‏توانيم گردن روايت يك همچين ضابطه كليه‏اى را بگذاريم؟ به نظر مى‏رسد كه اين معنا مشكل است و اين تحميل بر روايت است. براى اين كه راهش همين است كه بگوييم چون سؤال و جواب تطبيق با هم نمى‏كند پس بايد جواب يك قاعده كليه‏اى را دلالت داشته باشد كه سؤال به هر گونه باشد و به هر نحو باشد، بتواند مشمول اين ضابطه كليه واقع بشود. ظاهر اين است كه از روايت ولو اين كه به اين نحوى كه عرض كرديم قابل توجيه است اما در عين حال ما بخواهيم يك همچين مسئله كليى را گردن روايت بگذاريم اين به نظر خيلى مشكل و بعيد مى‏آيد. آنى كه به نظر مى‏رسد همان مقدار مسئله اولويت است. اولويت كه اگر معلق عليه بعد الموت حاصل شد، رسول خدا حكم به وجوب اخراج از تركه كردند آن جايى كه معلق عليه در زمان حيات ناذر تحقق پيدا بكند منتها تناسبش اين است كه خود ناذر انجام ندهد و مات قبل الوفاء بالنذر. مات قبل ان يعمل على طبق النذر كه امام مى‏خواهند با اولويت تمسك بكنند. بگويند اگر در اين موردى كه رسول خدا حكم كردند، حكم وجوب قضا و اخراج از تركه شد، ديگر در آن موردى كه محط نظر شماى سائل است به طريق اولى مسئله اين چنين است. آنى كه تأمل در روايت اقتضا مى‏كند بيش از اين ما نمى‏توانيم گردن روايت ما بگذاريم. نمى‏توانيم بگوييم روايت مى‏خواهد يك باب مستقلى براى نذر احجاج باز بكند و حساب نذر احجاج را از همه چيز جدا بكند. بگويد اين يك حساب خاصى دارد كه حتى فى صورة عدم تمكن هم يجب على الوارث كه ان يقضيه ان الميت اين به نظر نمى‏رسد كه ما بتوانيم گردن روايت چنين مسئله‏اى را بگذاريم.
    على ايحالٍ اين فرعى كه ما امروز مطرح كرديم همين فرعى است كه امام صادق جريانش را از رسول خدا نقل كردند. همين فرعى كه گفتيم تنها روايتى كه در آن وارد شده اين روايت است، بالاخره حالا ديگر جاى ترديد نيست كه امام صادق جريانى را در مورد خود همين فرع نقل كردند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله حكم كردند به اين كه از ما ترك ميت بايد اين معنا انجام بگيرد. و اين روايت آن روز ترديد ما داشتيم در اين كه مورد عمل است يا نه، لكن مرحوم سيد در متن عروه‏
    مى‏گويد جماعتى بر طبق اين روايت عمل كردند و بعضى از شراح عمل به اين روايت را نسبت به مشهور دادند. لكن براى ما فعلاً فرقى نمى‏كند. همين مقدار كه مشهور از اين روايت اعراض نكرده باشند مى‏خواهد حالا بر طبق آن فتوا داده باشند يا نه، همين كفايت مى‏كند براى ما. لذا در مورد اين فرع اين روايت به لحاظ جوابش حجيت دارد، دلالت بر وجوب قضا مى‏كند. و ظاهر مما ترك ابوه همان جيمع التركه است. ولو اين كه دو تا روايت خوانديم روايت زريس كنازى و عبد الله ابن الى يأفور كه آنها ظهور داشت كه نذر الاحجاج من الثلثه و عرض كرديم كه بعضى‏ها در مقام جمع بر آمده‏اند، گفته‏اند آن دو روايت با اين روايت نسبتشان مطلق و مقيد است لكن ما گفتيم نوبت به آنجا نمى‏رسد اولاً زيرا كه آن دو روايت در مورد خودش معرض عنه است و ثانياً مسئله مما ترك ابوه اين مسئله اطلاق نيست كه شما حمل بر مقيد بكنيد. اين ظهور خاص فى جميع التركه دارد. نه اين كه مما ترك ابوه بعد بياييم بنشينيم بخش بكنيم....