يكصد و دوازمين درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى. 1369
«اعوذ بالله من الشيطان الرجيم»
«بسم الله الرحمن الرحيم»
عرض كرديم كه قائلين به اين معنا كه حج نذرى در موردى كه ناظر بميرد و وفاى به نذر نكرده باشد در حالى كه مىتوانسته حج نذرى را انجام بدهد مىگويند بايد از ثلث تركه اين ميت صرف در حج نذرى بشود. به دو روايت تمسك كردهاند كه يكى را ديروز ملاحظه كرديم، باز حالا اين روايت دوم را هم كه بخوانيم، باز بر مىگرديم به آن روايت كه چه معاملهاى بايد با اين روايات بشود. در همان باب بيست و نهم، روايت سومى است و به اسناده شيخ طوسى عن موسى ابن القاسم عن ابن محمود عن على ابن رئاه عن عبد الله ابن ابى يأفور. سند صحيحه. «قال قلتُ لابى عبد الله عليه السلام رجلٌ نذر لله ان افالله ابنه من وجعه ليحجنه الى بيت الله الحرام». كسى نذر كرد براى خدا كه اگر خداوند پسر او را از كسالتى كه مبتلاى به آن كسالت است شفا بدهد و خوب بشود، ليحجّنه، همان پسر شفا يافته و عافيت يافته را بفرستد او را الى بيت الله الحرام. پس نذر كرده احجاج ولد خودش را در صورتى كه خداوند به او شفا عنايت كند. «فعافالله الابنه و مات العبد». خداوند به ابن عافيت داد اما قبل از آنى كه پدر او را به حج بفرستد، پدر مات. اين جا تكليف چيه؟ فقال امام صادق صلوات الله عليه فرمود «الحجة على الاب». يعنى اين نذر بر عهده پدر باقى است. يعنى حتماً بايد بعد از فوتش اين كار واقع بشود. وفاى به نذر تحقق پيدا بكند. «الحجة على الاب يعدىها عنه بعض ولده». بعضى از بچه هايش كه خب تقريباً نزديكترين وارث به پدر فرزندان آن پدر است اينها بايد اين وظيفه را از ناحيه پدر انجام بدهند. «يعّدىها عنه بعض ولده قلتُ» سؤال مىكند ابن ابى يأفور «هى واجبةٌ على ابنه الذى نذر فيه». آيا خصوص اين پسر شفا يافته كه نذر در مورد او انجام گرفته بر او واجب است. او خصوصيتى دارد و اصلاً تكليف به او متوجه است. «قلتُ (به صورت سؤال) هى واجبةٌ على ابنه الذى نذر فيه»؟ اين خصوص ابن منظورٌ فيه اين خصوصيتى در رابطه با اين نذر پدر دارد؟ «فقال» امام در جواب فرمودند «هى واجبة على اب». آنى كه تكليف به او متوجه است او عبارت از پدر است. پدر نذر كرده و وجوب وفا به او متعلق است. و حالايى هم كه فوت شده، من ثلثه. از ثلث مالش بايد داده بشود. پس جواب امام به اين صورت است. هى واجبةٌ على الاب من ثلثه او يتطوع ابنه» يا اين كه اگر پسر مىخواهد يك كار تبرئى و تطوعى انجام بدهد مانعى ندارد. «او يتطوع ابنه فيحج ان ابيه». يعنى مىرود حج را انجام مىدهد به نيت آن احجاجى كه پدر در رابطه با اين نذر كرده. پس آنى كه واجب است اگر متبرء و متطوعى نباشد، اين است كه از ثلث مال پدر به عنوان اين كه ضمه پدر بعد از موت هم از بين نرفته و اشتغال باقى است بايد بعد الموت از ثلث داده بشود.
اين روايت هم دلالتش دلالت خوبى است. و لكن موردش نذر الاحجاج است. و عرض كرديم كه به اولويت تمسك شده كه اگر در مورد نذر احجاج با اين كه احجاج يك امر مالى است، اگر آن جا مسئله از اصل تركه خارج نشود بايد اين كه امر مالى است، مع ذالك روايت مىگويد از ثلث خارج بشود. در مورد نذر الحج كه مسئله ما نحن فيه است كه كسى نذر كرده خودش حج را انجام بدهد اين يا مالى نيست و يا ماليتش ضعيفتر از مسئله احجاج است. اين به طريق اولى نبايد از اصل تركه خارج بشود. و عرض كرديم كه ان مناغشهاى كه بعد الاعلام كردند و اولويت را ممنوع قرار دادند مسئله آن طور نيست. بلكه اين اولويت، اولويت صحيحى است و مىشود به اين اولويت تمسك كرد.
لكن مرحوم سيد مىفرمايد كه چون مشهور از اين دو روايت حتى در مورد خود اين دو تا روايت اعراض كردهاند يعنى در مورد نذر احجاج هم مشهور قائلند به اين كه از اصل تركه خارج مىشود لا من ثلث تركه، كه مسائل نذر احجاج را در همين آتيه نزديك يعنى در ذيل همين مسئله سومى كه الان ما در آن فروعاتش را داريم بحث مىكنيم امام بزرگوار (قدس سره)
متعرض شدهاند. مرحوم سيد مىفرمايد چون مشهوراز اين دو روايت حتى درمورد خود اين دو روايت اعراض كردهاند ديگر جا براى اين معنا نمىماند كه ما از راه اولويت بخواهيم حكم ما نحن فيه را استفاده بكنيم. استدلال به اولويت فرع اين است كه حكم در اصل ثابت باشد و ما به اولويت در ما نحن فيه تمسك بكنيم. اما وقتى كه در اصل ثابت نيست، ديگر وجهى براى مسئله اولويت نيست. آن وقت اين جا همان دو مبنا پيش مىآيد. يك مبنا اين است كه آيا اعراض مشهور از يك روايت صحيحه سبب مىشود كه آن روايت از حجيت ساقط بشود؟ يا اين كه نه، اعراض مشهور سبب سقوط روايت از حجيت نمىشود. اين دو مبنايى است كه در بحث حجيت خبر واحد مطرح است.
معمولاً نظر بر اين است كه اعراض مشهور از يك روايت ولو در اعلى درجه صحت و اعتبار فى نفسه باشد سبب مىشودكه روايت را از حجيت ساقط بكند. و در نتيجه اين دو روايت اگر كنار رفت ديگر ما راهى براى مسئله ثلث در ما نحن فيه به استناد اين دو روايت نداريم. اما اگر كسى مثل بعض الاعلام كه مبنايشان اين است كه اعراض هيچ ايجاد وهمى در روايت صيحيحه نمىكند و سبب سقوط روايت از حجيت نمىشود روى مبناى ايشان ديگر به نظر ما استدلال تمام است ولو اين كه خود ايشان از راه مناغشه از اولويت مسئله را مورد مناغشه قرار دادهاند. اما از نظر ما در اولويت نميشود مناغشه كرد. حالا در كلمات فقها براى اين دو روايت لحاظ اين كه مخالف با فتواى مشهور است، يك توجيهاتى در كلمات فقها به چشم مىخورد. يك توجيه از علامه در كتاب مختلف نقل شده. ايشان آمده گفته است كه ما اين دو روايت را كه در رابطه با خروج نذر احجاج از ثلث است، حمل مىكنيم بر آن جايى كه اين نذر در مرض موت واقع شده باشد. مىگوييم مقصود روايتين آن جايى است كه در مرض موت اين نذر واقع شده باشد. و از آن طرف اين معنا را هم بايد به ضميمه بكنيم كه تصرفاتى كه مريض در مرض موت انجام مىدهد ولو اين تصرفات، تصرفات منجزه باشد مثل وصيت نباشد كه جنبه تعليق در آن وجود دارد و معلق بر موت است چون اين هم يك مسئله خيلى محل داد و قال است. رساله هاى مستقلى در اين رابطه نوشته شد كه آيا منجزات مريض در مرض موت از اصل تركه خارج مىشود؟ يا منجزات مريض در مرض موت مثل همان معلقاتش مىماند. مثل وصيت مىماند. همانطورى كه وصيت از ثلث خارج ميشود منجزاتش هم مثل نذر و امثال نذر كه معلق بر موت نيست آن هم از ثلث خارج ميشود. لذا علامه در كتاب مختلف فرموده كه ما اين دو تا روايت را حمل مىكنيم بر اين كه نذر در مرض موت بوده و معتقديم كه منجزات مريض هم از ثلث خارج ميشود. لكن خب اين هر دويش مورد مناغشه است. كجاى اين دو روايت حتى اشعار به اين معنا دارد كه نذر و زمان نذر عبارت از مرض موت بوده؟ اشعارى در روايت به اين معنا اصلاً وجود ندارد.
و ثانياً آن مسئله دوم هم شما منجزات را از ثلث مىدانيد. اما كثيرى از محققين معتقدند كه منجزات مريض از ثلث نيست بلكه منجزات مثل معلقات نيست. او از اصل تركه بايد خارج بشود. لذا اين توجيه درست نيست. بعضىها آمدهاند توجيه كردهاند. گفتهاند كه ما اين روايتين را حمل مىكنيم با اين كه كلمه نذر در سؤالش خيلى هم تكرار شده. حتى لله هم به آن اضافه شده. گفتهاند حمل مىكنيم بر آن جايى كه نذر بدون صيغه نذر بوده. همچين يك تصميمى گرفته. يا اگر به لفظ هم آورده، لفظ كافى در صيغه نذر نبوده. حمل بر يك همچين چيزى مىكنيم. خب مىگوييم اولاً كه اين همه در روايت، در سؤالش هى كلمه نذر و وفاى به نذر و نذر لله و امثال و ذالك ذكر شده. چطور ما ميتوانيم حمل بكنيم بر اين كه اين نذر خالى از صيغه بوده و وجودش كالعدم بوده. و ثانياً اگر وجودش كالعدم است، خب همانطورى كه از اصل تركه نبايد خارج بشود از ثلث هم نبايد خارج بشود. اگر نذر شرعى واقع نشده، اگر صيغه نذر صحيحى تحقق پيدا نكرده، همانطورى كه از اصل نبايد خارج بشود، از ثلث هم نبايد خارج بشود. لذا اين حمل هم درست نيست. حمل سومى كه در كار است. آن حمل سوم اين است كه گفتهاند كه ما اين دو تا روايت را حمل مىكنيم بر آن جايى كه پدر بعد از آنى كه نذر كرد يا در روايت اول آن شخص بعد از آنى كه نذر كرد، اين تا آخر عمرش تمكن پيدا نكرد از اين كه وفاى به نذر بكند. درست است كه نذر
كرد بچهاش را به مكه بفرستد، درست است كه در روايت اول نذر كرد كه رجلى را به مكه بفرستد، لكن تمكن پيدا نكرد بر اين كه وفاى به نذر بكند. روى عدم تمكن همانطورى كه ما بعداً هم مىآييم مىگوييم كه اگر كسى نذر كرد يك چيزى را و تا آخر عمر تمكن از وفاى به نذر پيدا نكرد، اصلاً بر ورثه لازم نيست كه قضاى از ناحيه او را انجام بدهند. چرا؟ براى اين كه هميشه قضا وجوبش فرع وجوب اداء است. آن جايى كه ادا اصلاً وجوب پيدا نكند ديگر نوبت به وجوب قضا نمىرسد.
پس بعضىها گفته اين دو تا روايت را ما يك همچين توجيهى در بارهاش انجام مىدهيم. خب، جوابش اين است كه اگر اولاً كجاى روايت مسئله عدم تمكن را مطرح كرده و كجا اشعارى نسبت به عدم تمكن دارد؟ و ثانياً اگر مسئله عدم تمكن باشد خب اين جا وقتى كه واجب نشد، همانطورى كه از اصل تركه خارج نمىشود از ثلث هم نبايد خارج بشود. براى اين كه وقتى بر خود ميت وجوب نداشت به علت عدم تمكن و بر وارث هم قضا واجب نيست، لان وجوبه فرع وجوب الادا براى چى روايت مىگويد از ثلث مال حتماً مخصوصاً اين روايت آخرى كه تعبير جالبى دارد. انما هى واجبٌ على الاب يخرج من ثلثه. آيا ما چطور اين تعبير را مىتوانيم حمل بر اين بكنيم كه پدر متمكن نداشته بر خودش واجب نبوده، بر وارثش هم واجب نيست، مع ذالك واجبةٌ على الاب يخرج من ثلثه. اين چطور با اين توجيه قابل جمع است؟ يك توجيه چهارمى صاحب كتاب معالم در كتابى كه دارد به نام منتق المجان كه از كتابهاى نفيس است اين كتاب. منتق الجمان در احاديث صحاف و حسان كتابى است مال صاحب معالم، آن جا روايات صحيحه و حسنه را جمع آورى كرده و آنهايى كه مخالف با مشهور است توجيه مىكند و در مقام تعارض هم جمع بين روايتين متعارضتين را مطرح مىكند. ايشان در آن كتاب كه دو جلد هم است و اخيراً هم چاپ شده اين كتاب، ايشان در آن جا مىفرمايد كه ما اين دو تا روايت را حمل بر استحباب مىكنيم. مىگوييم اصلاً مسئله حكم وجوبى مطرح نيست. بله حكم استحبابى مطرح است. حكم استحبابى اش نه تنها در رابطه با اصل اخراج است يعنى اصل وجوب القضا نه وجوب القضا در جاى خودش محفوظ است. نسبت به اخراج از ثلث ما اين كار را مىكنيم.
ظاهر اين استكه ايشان يك همچين حرفى مىخواهند بزنند. احتمال هم دارد كه استحباب را ببرند در صورت عدم تمكن خود نذر كننده از وفا. اگر ناظر به حرف اول باشند كه هيچ وجهى ندارد. براى اين كه اخراج از ثلث چه خصوصيتى در رابطه با استحباب دارد. اما اين احتمال دوم كه بگويند مورد را عدم تمكن قرار مىدهيم اما حكم را عبارت از استحباب. مىگوييم درست است كه اين نذر كننده متمكن نبوده، حكم وجوبى براى او نبوده. اما استحباب آن هم در رابطه با ثلث كه ثلث هر كسى تقريباً اختيارش به خود آن كس است ما روايت را حمل بر يك همچين معنا مىكنيم. ولى خب، ما مىگوييم بر فرض هم كه يك همچين حملى صحيح باشد، ما لزومى ندارد كه روايت را حمل بر يك همچين معنايى بكنيم. آنى كه روايت ميگويد وجوب الاخراج من الثلث است. مشهور در مورد خود اين دو روايت اعراض كردهاند از اين دو روايت، همين اعراض مشهور بساط اين دو روايت را بر مىچيند. علاوه يك نكته ديگرى هم بر تضعيف اين دو روايت وجود دارد. و آن اين استكه ما يك روايت سومى داريم كه در بعضى از فروع آينده آن روايت را باز مىخوانيم ان شاء الله. اما اين روايت يك اولويتى در مسئله، خوب دقت بفرماييد، نذر احجاجى كه در مورد اين دو روايت است يك اولويتى نسبت به مورد آن روايت سوم است. حالا روايتش را بخوانيم. اين روايت ديگر در كتاب الحج ذكر نشده، اين در كتاب النذر، در باب شانزدهم، حديث اول، روايت تعبير اين جورى شده، الصحيح عن مصمع ابن عبد الملك. لكن خود مصمع ابن عبد الملك هم صقه است و روايت معتبره است. حالا روايت را دقت كنيد. «قال قلتُ لابى عبد الله عليه السلام كانت لى جاريةٌ حبلا» من كنيزى داشتم كه از اين كنيز، آن كنيز حبلا و حامل بود. در حال حملش «فنذرت لله تعالى»، نذر كردم كه «ان هى ولدت غلاماً» اگر اين كنيز متولد كند و فرزند ذكورى عرض مىشود از او بوجود بيايد نذر كردم «ان احجه او اُحج عنه يا اَحج عنه» با هر دويش مىسازد. نذر كردم «ان اُحجه» يا خود اين غلام را به مكه بفرستم «او اَحج عنه» يا خودم از ناحيه او حج انجام
بدهم. يا اين كه نه، يك ديگرى را از ناحيه او به حج بفرستم. حالا نه اين كه نذرش ظاهراً به صورت ترديد نيست. يكى از اينها بوده. «فقال» امام صادق صلوات الله عليه داستانى نقل كردند. «فقال انّ رجلاً نذر لله فى ابن له». يك رجلى در زمان رسول اكرم در رابطه با فرزند ذكورى كه داشت نذر كرد. نذرش به اين كيفيت بود. «ان هو ادرك» اگر اين بچه بزرگ بشود. ادراك و بلوغ پيدا بكند «ان يحجه» اين بچه را به مكه بفرستد. «او يَحج عنه يا يُحج عنه» يا خودش از ناحيه او حج را انجام بدهد. اين نقل ظهور در اين داردكه ترديد در فعل منظور هم مانعى ندارد. حالا به اين جهتش كارى نداريم. «فمات الاب» پدر مرد. «و ادرك الغلام بعده» بعد از موت پدر اين بچه به بلوغ رسيد و به سن ادراك رسيد. پس در زمان حيات پدر لم يبلغ الادراك. اما بعد از آنى كه پدر مرد آن وقت «و ادرك الغلام بعده» يعنى بعد الموت الاب. آن وقت «فعطى» اين غلام كه حالا ادراك پيدا كرده «فعطى رسول لله صلى الله عليه و آله فسئله ان ذالك» از رسول خدا پرسيد كه پدر من در باره من چنين نذرى كرده لكن من بعد از موت او به مرتبه ادراك و بلوغ رسيدم. حالا تكليف چيه؟ «فامر رسول الله ان احج عنه من مما تركه ابوه» پيغمبر خدا بر طبق اين روايت دستور دادند كه حالا برو حج انجام بده، «مما ترك ابوه» از همان چيزهايى را كه پدر به عنوان تركه گذاشته.
اين جا نكته اولش اين است كه «فامر رسول الله ان يحج عنه» اين بهتر است به لحاظ «مما ترك ابوه فامر رسول اللّه ان يحج عنه مما ترك ابوه». ظاهر از اين «مما ترك ابوه» به لحاظ اين كه كلمه ثلث ذكر نشده ولو اين كه كلمه اصل هم ذكر نشده اما وقتى مىگويند از تركه پدر و كلمه ثلث را مطرح نمىكنند، اين ظهور در اصل تركه دارد. ثلث است كه نياز به معونه زائده دارد. اما اصل تركه ديگر لازم نيست كلمه اصل در آن ذكر بشود. همين كه بفرمايد «مما ترك ابوه» اين ظهور در جميع التركه و اصل التركه دارد. پس اين اولاً در موردش مسئله اصل تركه مطرح است. اما اين كه ما گفتيم كه مسئله نذر احجاج در آن دو روايت اولى از اين روايت است به اين لحاظ است. كه در آن دو روايت، خوب دقت كنيد، معلق عليه نذر در زمان حيات ناذر تحقق پيدا كرد. گفت «ان افاالله ابنه من وجعه ليحجنه الى بيت الله الحرام» خب كى عافيت پيدا كرد؟ در زمان حيات پدر. «فعاف الله الابن فمات الاب» ظاهرش اين است كه عافيت در زمان حيات پدر واقع شد يا در آن روايت اول كه گفت «نذر نذراً فى شكرٍ بعد گفت فمات الذى نذر من قبل ان يفى بنذره الذى نذر». اين معلق عليهش حاصل شده. خب اگر در اين روايت اخير كه ما خوانديم، اين روايت اخير متعلق عليهش در زمان حيات پدر حاصل نشد. ادراك الغلام بعد موت الاب تحقق پيدا كرد. پس معلق عليه در زمان پدر اصلاً حاصل نشد. و بعداً هم ما مىآييم مناغشه مىكنيم حتى در اين معنا كه اگر معلق عليه در زمان حيات نذر كننده حاصل نشود اين معلوم نيست كه اصلاً قضا از ناحيه اين ناذر وجوبى داشته باشد. اما خب، حالا داريم روايت را مىخوانيم. اين روايت مىگويد در آن جايى كه نذر معلق بر يك قيدى باشد و آن قيد با اين كه در زمان حيات پدر حاصل نشده و بعد زمان پدر حاصل شده، مع ذالك بايد او من اصل التركه خارج بشود. خب، آن جايى كه معلق عليه در زمان حيات پدر حاصل شده باشد، آيا اين به طريق اولى نيست؟ اولى اين نيست كه او بايد از اصل تركه خارج بشود؟ لذا اين روايت هم يك جهتى در آن است كه تضعيف مىكند آن دو روايت را كه در مورد نذر احجاج مسئله ثلث را مطرح كردهاند. براى اين كه اين روايت ظهور در اصل تركه دارد. اما آن دو روايت دلالت بر ثلث مىكنند. آيا كسى مىتواند اين طور بگويد. بگويد اين روايت كه ميگويد مما ترك ابوه اين اطلاق دارد. اما آن دو روايت خصوص ثلث را دلالت مىكند، مسئله اطلاق و تقييد را ما در اين جا مطرح بكنيم. يا ظاهر اين است كه نه، اين روايت اطلاق ندارد. مما ترك ابوه اين ظهور در جميع تركه دارد. مخصوصاً با تعبير به ماء موصوله كه ماء موصوله نسبت به جميع آن چيزى كه صله اين ماء موصوله واقع مىشود عموميت پيدا مىكند. اگر گفتيم ما فى الدار يعنى جيمع آن چه كه در دار وجود دارد. ما فى المدرسه يعنى جيمع آن چيزى كه در مدرسه وجود دارد.
پس بالاخره اين روايت هم تضيعف مىكند آن دو تا روايت را. ولى اشكال اين است كه در مورد خود اين روايت سوم هم
شايد مشهور و يا حداقل جماعت زيادى بر طبق اين روايت فتوا ندادهاند ولو اين كه جماعتى هم بر طبق اين روايت فتوا دادهاند. بالاخره اين هم يكى از معيدات اين معناست كه ما آن دو تا روايت را نمىتوانيم اخذ به او بكنيم. پس تا به حال ما دليلى بر اين كه حج نذرى از ثلث خارج بشود، دليلى نتوانستيم بر اين معنا اقامه بكنيم. تا برسيم به نتيجه اين بحثهايى كه كرديم.
«و الحمد لله رب العالمين»