• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 14221
تعداد نظرات : 3204
زمان آخرین مطلب : 3686روز قبل
آلبوم تصاویر
عکس: حیای زن شرقی
دختری در غاری در بامیان با بچه ای در بغل صورت خود را از عکاسان پوشانده
پنج شنبه 21/7/1390 - 7:55
دنیای گیاهان و حیوانات
حیواناتی که رو سفید شدند + عکس
حیوانات زال یا سفید نمونه های نادری از گونه های خود هستند که به دلیل ناهنجاریهای ژنتیکی رنگ طبیعی آنها تغییر می کند.
مهر: زالی نه تنها در انسان بلکه در سایر موجودات نیز دیده می شود. در این پدیده نادر جهشهای ژنتیکی رخ می دهد که به خاطر آن حیوان قادر به تولید ملانین نیست. این فرایند موجب می شود که حیوان به رنگ سفید در بیاید و یا پوست، مو و چشمهای آن بدون رنگ باشد که این بی رنگی اغلب به صورت صورتی بسیار کمرنگ و یا شیری کمرنگ خود را نشان می دهد.

به دلیل جذاب و نادر بودن زالی، مجله نشنال جغرافی در گزارشی تصویری به معرفی نمونه هایی از حیوانات کمیاب پرداخته است.



نهنگ سفید- این یک نهنگ کوهان دار است که به تازگی در نزدیکی جزیره "وایت ساندی" استرالیا دیده شده است. اعتقاد بر این است که از بین جمعیت 13 هزار تا 15 هزارتایی نهنگهای کوهان دار ساکن این منطقه بین 10 تا 15 نمونه سفید وجود داشته باشند.




گاو سفید- این عکس را "جوردن نایلر" هنگام رانندگی در تکزاس گرفته است. به گفته این عکاس، این گاو ناگهان سر خود را از بین دریایی از گاوهای سیاه بالا آورد.




لاک پشت سفید- این عکس در ژوئن 2009 در جزیره خرام در تایلند گرفته شده است. این بچه لاک پشت زال از گونه لاک پشتهای سبز دریایی است.


راکون زال- این راکون زال در کنار خانواده خود که همگی رنگ عادی دارند زندگی می کند. این عکس در سال 2009 در مینه سوتا گرفته شد.



سمور دریایی زال- یک سمور دریایی زال در سال 2009 در سواحل "مورایشایر" اسکاتلند دیده شد. "کارن جک"، عکاس این تصویر در این خصوص اظهار داشت: "تماشای این حیوان زیبا که در آنجا نشسته بود و غذا می خورد یک منظره سورئال و رویایی بود."




طاووس سفید- بسیاری از مردم فکر می کنند این طاووس زال است اما در واقع این یک طاووس سفید است که رنگ آن به سبب تکنیک های ویژه پرورش پرندگان به این شکل درآمده است. این پرنده زیبا ساکن پارک ملبورن در استرالیا است.




تمساح زال- یک تمساح زال در باغ وحش "آدوبان" نیواورلئانز در سال 2011.




کانگوروی زال- یک کانگوروی زال از گونه کانگروی جثه متوسط قرمز. باغ وحش "کریستیان سند" در نروژ در سال 2009.



خرچنگ زال آبهای شیرین- این تنها نمونه خرچنگ زال شناخته شده در "سووانی کانتی" در فلوریدا است. این نمونه علاوه بر زال بودن نابینا هم هست.



گوریل زال- این گوریل زال "دانه برف" نام دارد. این عکس را روستاییان بومی گینه استوایی در سال 1967 گرفتند. سپس این نمونه بسیار نادر گوریل زال به باغ وحش بارسلونا فرستاده شد و به مدت 37 سال در آنجا زندگی کرد تا اینکه در سال 2003 به دلیل ابتلا به سرطان پوست مرد.


وزغ زال- این پرتره وزغ زال در آتلیه عکاسی گرفته شده است.



سهره کاکل قرمز زال- این سهره کاکل قرمز زال در براونزوویل تکزاس در سال 2008 دیده شد.



دلفین زال- این حیوان در آبهای نزدیک به "آزورس" در سال 2011 دیده شد
پنج شنبه 21/7/1390 - 7:54
اخبار

مردم كرمانشاه امروز، بیستم مهرماه سال 90 میزبان رهبر انقلاب اسلامی هستند. استانی كه قبل از این نیز خاطرات بسیاری از حضور آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای را در یاد دارد؛ خاطراتی از جنس مقاومت و دفاع مقدس. برای آشنایی بیشتر با كرمانشاهی‌ها، گفت‌وگوی ما با حجت‌الاسلام سید جواد حسینی‌كیا، مدیر آموزشی مؤسسه‌ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) و نماینده‌ی طلاب كرمانشاه در مجمع طلاب و فضلای حوزه علمیه‌ی قم را بخوانید.

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif مردم كرمانشاه همواره در طول تاریخ پس از اسلام، به محبت اهل بیت علیهم‌السلام معروف بوده‌اند. از نظر شما عامل این مسئله چه بوده است؟
كرمانشاه یكی از مناطق مهد تشیع در ایران بوده است. هنگامی كه در سال 127 هجری، عبدالله بن معاویه بن عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب در منطقه‌ی حلوان -سرپل‌ذهاب فعلی- به نمایندگی از اهل بیت علیهم‌السلام قیام می‌كند، مردم كرمانشاه به یاری او رفتند و او را به حكومت ‌رساندند.

در برخی كتب تاریخی آمده است كه وقتی زائران حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام از كرمانشاه عبور می‌كردند و در این شهر محل اقامتی وجود نداشت، مردم كرمانشاه برای پذیرایی و اسكان این زائران در خانه‌هاشان از یكدیگر سبقت می‌گرفتند. 

وقتی به تاریخ كرمانشاه نگاهی می‌اندازیم، درمی‌یابیم كه منطقه‌ی «دینور» كرمانشاه در قرن چهارم هجری مملو از سادات بوده است. این مطلب خود گویای عشق این مردم به اهل‌بیت علیهم‌السلام بوده است. تعدادی از روات حدیث شیعه مانند ابوالحسن محمد بن احمد قربطینی، عبدالله ‌بن‌ حسن دینوری و علی‌ بن عبیدالله دینوری از عالمان كرمانشاه بوده‌اند. برخی از این افراد خود به نقل حدیث پرداختند و برخی هم باواسطه به این كار اقدام كردند.

مردم كرمانشاه دروازه‌بانان خوبی برای ایران بودند. ایشان با شهدایی كه تقدیم كردند، مانع از پیشروی دشمن بعثی در خاك ایران شدند. این شهر شاهد روزهایی بود كه تا چهارصد نقطه‌ی آن در یك روز هدف بمباران دشمن بعثی قرار می‌‌گرفت. با این وجود، مردم همچنان ایستادگی كردند.


در حال حاضر نیز استان كرمانشاه از نظر وسعت مناطق موقوفه، دومین استان كشور بهحساب می‌آید و مشهور است كه می‌گویند: چهار دانگ كرمانشاه وقف است.

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif شهر كرمانشاه همواره به عنوان شهری عالم‌پرور مطرح بوده است. لطفاً درباره‌ی پیشینه‌ی حضور علما در این شهر و وضعیت كنونی آن توضیح دهید.
علمای بزرگوار و برجسته‌ای در كرمانشاه حضور داشته‌اند. مرحوم ‌آیت‌الله مرعشی نجفی پس از چند سال شاگردی نزد مرحوم «حاج شیخ حسن علامی»، در نامه‌ای خطاب به علمای قم می‌‌نویسد: در عمرم نه شنیده‌ام و نه دیده‌ام و نه خوانده‌ام كه مردی به جامعیت این مرد وجود داشته باشد؛ كه این مرد رساله‌ها و كتاب‌های بسیاری دارد. 

مرحوم وحید بهبهانی مدتی در كرمانشاه سكونت ‌كردند. فرزند ایشان نیز كه بعدها برای سال‌های طولانی، مرجعیت كرمانشاه را عهده‌دار شد، به سبب سكونت طولانی‌مدت در كرمانشاه به «آقا محمدعلی كرمانشاهی» معروف شد.

بسیاری از دیگر علما بوده‌اند كه از دیگر مناطق به كرمانشاه آمدند و در این شهر ساكن شدند. «سردار كابلی» -از علمای طراز اول نجف- از جمله‌ی این افراد بود. او پس از سفر به هند و عراق، چندین سال در كرمانشاه ساكن شد. پیشینه‌ی شخصیت های فرهیخته‌ی كرمانشاه بسیار خوب بوده است. این شهر خاطره‌ی حضور افرادی مانند خرمشهری‌ها، میبدی‌ها، فیض مهدوی‌ها، حاج‌آخوندها، نجومی‌ها، شیخ محمد كنگاوری‌ها و حجتی‌ها را در حافظه‌ی خود دارد.

در كرمانشاه و در زمان طاغوت، گاهی سه یا چهار درس خارج فقه هفتگی، آن هم پیش از نماز صبح برگزار می‌‌شد. در این دروس علاوه بر طلاب، مردم و بازاریان نیز شركت می‌‌كردند. این نشانه‌ی زحمات علمای وقت و همین‌طور نشان‌دهنده‌ی معرفت مردم بوده است. فرزندان چنین مردمی بودند كه در جبهه‌های دفاع مقدس، آن حماسه‌های به‌یادماندنی را آفریدند و نسل امروز را پرورش دادند.

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif به زمان مبارزات انقلابی كرمانشاه برگردیم، حال و هوای كرمانشاه در این دوران چگونه بود؟
مردم كرمانشاه در جریان انقلاب شكوهمند اسلامی جانفشانی‌ها و تلاش‌های بسیاری داشتند. مشهور است كه حاج شیخ فضل‌الله كرمانشاهی تنها مرجعی بوده است كه فرمان قتل رضاخان را صادر ‌كرد. منزل حاج شیخ فضل‌الله در كرمانشاه مأوای شهید نواب صفوی بوده است. بزرگوارانی از این خطه مثل حاج آخوند و مرحوم آقای زرندی سال‌ها در زندان‌های شاه بودند. حتی اعلامیه‌های حضرت امام رحمه‌الله در منزل آیت‌الله نجومی در كرمانشاه بازنویسی می‌شد و در زیرزمین خانه‌ی ایشان تكثیر می‌‌شد؛ اولین شهید كرمانشاه هم مرحوم آقای صابون‌پز، داماد آیت‌الله نجومی بودند. نفرت مردم از رژیم ستمشاهی به اندازه‌ای بود كه با قوت گرفتن انقلاب در شهرهای كرمانشاه، مردم با عمّال این رژیم به‌سختی برخورد كردند.

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif استان كرمانشاه از جمله خطوط مقدم ما در جنگ هشت‌ساله بود. در واقع دفاع مقدس، جلوه‌گر تداوم حضور مردم این خطه در دفاع از آرمان‌های انقلاب اسلامی است. اثرگذاری ویژه‌ی مردم كرمانشاه در طول دفاع مقدس چگونه بود؟
مردم كرمانشاه در جریان جنگ تحمیلی از هیچ فداكاری فروگذار نكردند. گواه این سخن، تقدیم 9500 شهید، 17 هزار جانباز و 2 هزار آزاده از این خطه‌ در جنگ تحمیلی است و این مردم دین خود را به انقلاب ادا كردند. مردم كرمانشاه دروازه‌بانان خوبی برای ایران بودند. ایشان با شهدایی كه تقدیم كردند، مانع از پیشروی دشمن بعثی در خاك ایران شدند. در عین حال، این جنگ آسیب‌های بسیاری را به كرمانشاه وارد كرد. این شهر شاهد روزهایی بود كه تا چهارصد نقطه‌ی آن در یك روز هدف بمباران دشمن بعثی قرار می‌‌گرفت. با این وجود، مردم همچنان ایستادگی كردند و نماز جمعه‌ی كرمانشاه در اوج بمباران‌های این شهر همچنان برگزار می‌شد. 

با توجه به این‌كه اكثریت اهل سنت كرمانشاه، شافعی‌مذهب و محب اهل بیت علیهم‌السلام هستند. بنابراین هم‌زیستی مسالمت‌آمیزی بین مردم كرمانشاه وجود دارد. «ماموستا شیخ‌الاسلام» گفته بود: «ما اگر ارادتمان نسبت به اهل بیتعلیهم‌السلام از شما شیعیان بیشتر نباشد، كمتر نیست!»

 


وقتی كه گیلان‌غرب بر اثر حمله‌ی عراق از سكنه تخلیه ‌شد، مدافعان نظامی به همراه مردمی كه در گوشه و كنار شهر باقی مانده بودند، در روزهای جمعه، نماز جمعه را اقامه می‌كردند. همچنین در زمانی كه منافقین بر ترور عناصر انقلابی افزودند، نه‌تنها از حضور مردم كرمانشاه در تجمعات مذهبی و انقلابی كاسته نشد، بلكه این حضور پررنگ‌تر هم شد و این بیانگر میزان معرفت مردم این خطه به اسلام و انقلاب است.

پدر شهیدی را به خاطر می‌آورم كه در مراسم تشییع جنازه‌ی فرزند شهیدش می‌گفت: «فرزند من فدای علی‌اكبر امام حسین علیه‌السلام. اگر ما كربلا بودیم، امام حسینعلیه‌السلام را یاری می‌‌كردیم. ما تا آخر ایستاده‌ایم.» 

با تمام این افتخاراتی كه كرمانشاه در طول تاریخ خود داشته، اما این استان مظلوم واقع شده است و همواره به دلیل نزدیكی به مرز و برخی مسائل دیگر، محروم بوده است. با این وجود شما مشاهده می‌كنید كه همین مردم در جریان بازسازی عتبات، بخشی از وجوه مورد نیاز را پرداخت كردند.

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif با وجود این‌كه كرمانشاه از تنوع مذهبی و قومی برخوردار است، اما به نظر می‌رسد این تنوع نه‌تنها مشكل‌ساز نبوده، بلكه نوعی الگوی هم‌زیستی مذاهب مختلف را رقم زده است. تحلیل شما در این باره چیست؟
با توجه به این‌كه اكثریت اهل سنت كرمانشاه، شافعی‌مذهب و محب اهل بیت علیهم‌السلام هستند. بنابراین هم‌زیستی مسالمت‌آمیزی بین مردم كرمانشاه وجود دارد. حتی ما شاهد هستیم كه در برخی همایش‌هایی كه برگزار می‌شود، تعداد مقالاتی كه اهل تسنن درباره‌ی اهل بیت علیهم‌السلام با استفاده از منابع خود می‌نویسند، از مقالات شیعیان در این باره بیشتر است. آیت‌الله مصباح یزدی از قول شهید «ماموستا شیخ‌الاسلام» نقل می‌كردند كه به ایشان گفته بودند: «ما اگر ارادتمان نسبت به اهل بیت علیهم‌السلام از شما شیعیان بیشتر نباشد، كمتر نیست!»

پنج شنبه 21/7/1390 - 7:45
اخبار
نماینده آیت الله سیستانی در کربلا ترور شد
یکی از نمایندگان حضرت آیت الله سیستانی، شب گذشته در شهر مقدس کربلا ترور و به شهادت رسید.
به گزارش خبرگزار ی رسا، حجت الاسلام شیخ مهند المعمار از نمایندگان حضرت آیت الله سیستانی در شهر مقدس کربلا، شب گذشته از سوی افراد مسلح ترور شد.
وی پس از اقامه نماز مغرب و عشاء در مسجد منطقه سیف سعد کربلا و در هنگام بازگشت به منزل بوسیله افراد با سلاح صداخفه کن مورد اصابت قرار گرفت و در دم جان باخت.
شاهدان عینی تاکید کردند که تعدادی از افراد مجهول که سوار خودرویی شده بودند پس از خروج شیخ مهند المعمار به سوی وی و یکی از همراهانش تیراندازی کردند که هر دو در این حادثه جان خود را از دست داده و به شهادت رسیدند.
تروریست ها در حالی موفق به ترور نماینده آیت الله سیستانی و فرار از آن منطقه شدند که ازدحام فراوانی در آن ساعت از شب در منطقه سیف سعد دیده می شد.
نیروهای امنیتی شهر کربلا بلافاصله منطقه را محاصره کرده و به تحقیقات خود درباره این جنایت ادامه می دهند.
گفتنی است خطبای جمعه شهرهای مقدس نجف و کربلا بارها در خطبه های نماز جمعه نسبت به گسترش استفاده از سلاح های صداخفه کن از سوی گروه های تروریستی هشدار داده بودند.
پنج شنبه 21/7/1390 - 7:44
اخبار

فارس: داستان سرایی جدید آمریکا می‌تواند آغاز مرحله جدیدی از اقدامات تروریستی دستگاه اطلاعاتی آمریکا علیه جهان اسلام باشد و از این رو باید در انتظار پرده‌های جدید این نمایش خطرناک بود.

اتهام جدید دستگاه‌های مختلف اطلاعاتی، سیاسی و قضایی آمریکا علیه جمهوری اسلامی که در یک روز بارها تکرار گردید، نشان دهنده تصمیم سیاسی هیئت حاکمه آمریکا برای اثرگذاری بر تحولات منطقه اسلامی و خارج کردن دیکتاتورهای وابسته به آمریکا از خطر سقوط می‌باشد.
در این میان مقامات سیاسی و اطلاعاتی آمریکا که «ایران» را کانون اصلی شکل‌گیری خاورمیانه جدید با مبانی اسلامی دانست و سلسله جنبان تحولات بزرگ منطقه عربی می‌دانند تلاش می‌کنند تا با سناریو سازی، جنبش‌های اسلام گرا را از مهمترین منبع الهام بخش خود محروم گردانند و امکان سیطره بر اجزای این جنبش‌ها را که در شرایط فقدان رهبری می‌توانند شکننده باشند، فراهم نمایند.
اتهامات هماهنگ و برنامه‌ریزی شده دستگاه‌های مختلف آمریکا شامل کاخ سفید، وزارت خارجه، وزارت خزانه‌داری، اطلاعات داخلی و ریاست جمهوری این کشور، پس از برگزاری با شکوه دو اجلاس بزرگ مردمی و دولتی منطقه در تهران و تأثیر این دو اجلاس در شکست طرح‌های آمریکا و عربستان در یمن، لیبی و مصر کاملا معنادار می‌باشد. چند روز پیش علی عبدالله صالح که با برنامه مشترک عربستان و آمریکا به یمن بازگشته بود و ادامه حکومت خود را ممکن می‌دانست، ناچار به پذیرش شکست و اعلام آمادگی برای واگذاری حکومت طی چند روز آینده کرد و این در حالی انجام شد که مردم یمن یک روز قبل از آن، مراسم نمادین تشییع جنازه طرح شورای همکاری و در واقع طرح عربستان برگزار کرده بودند.
در مصر پس از تجمع عظیم مردم در میدان التحریر و بالا گرفتن خشم آنان علیه آمریکا که به آتش زدن پرچم این کشور انجامید، از امید آمریکایی‌ها برای اثرگذاری بر مردم این کشور کاسته شد و از این رو سه روز پس از تجمع میدان مرکزی قاهره، از یک طرف عصام شرف نخست وزیری که یکی از امیدهای اصلی آمریکا برای ادامه سیطره بر این کشور است استعفا کرد و هم زمان با آن درگیری قبطی‌ها با نیروهای پلیس و مردم قاهره به وقوع پیوست که بر اثر آن صدها نفر کشته و زخمی شدند.
همه می‌دانند که حرکت قبطی‌ها یک حرکت صهیونیستی و با مدیریت شناخته شده آمریکا و اسرائیل انجام شده است. این فضای شکست، آمریکا را به یک کار دیوانه وار و رسوا کشانده است بگونه‌ای که حتی فرصت و دقت رتوش خبرها و ادعاهای خود را هم از دست داد. بر اساس آنچه سایت دویچه‌وله که مربوط به سازمان سیا و با روکش آلمانی است نوشته است، دادستانی آمریکا در روز اعلام خبر کشف توطئه می‌گوید ‌«اگر اتهامات منصور ارباب سیار ثابت شود، به حبس ابد محکوم می‌گردد».
بر اساس این بیانیه دادستانی هنوز به موضوع رسیدگی نکرده است زمان دستگیری منصور ارباب هم 29 سپتامبر - هفتم مهر ماه - یعنی 12 روز قبل از ورود تبلیغاتی و هماهنگ مقامات سیاسی، اطلاعاتی و قضایی به ماجرا است. اما در فاصله 29 سپتامبر تا 11 اکتبر بر اساس گزارش روز 11 اکتبر سایت فارسی بی‌بی‌سی تنها متهم دستگیر شده پرونده حتی بازجویی هم نشده تا چه رسد به اینکه برای اظهارات او کمیته تحقیقی یا دادگاهی تشکیل شده باشد.
اما هنوز دادگاهی هم تشکیل نشده، دریک هولدر رئیس دادگستری آمریکا نه تنها جرم منصور ارباب سیار را قطعی و بدون تردید معرفی می‌کند بلکه ایران را نیز به دست داشتن قطعی توطئه بزرگ «ترور و بمب‌گذاری» علیه کشورهای همسایه در هزاران کیلومتر آن طرف‌تر از مرزهای خود متهم می‌کند و همزمان با این مقام قضایی، رئیس جمهور آمریکا، وزیر خارجه، وزیر خزانه‌داری، رئیس پلیس داخلی آمریکا هم وارد عمل شده و در یک موضع واحد اعلام می‌کنند که «دولت ایالات متحده هر چه سریعتر اقدامات نامشخصی را علیه دولت ایران به کار خواهد گرفت».
البته موضع هیلاری کلینتون از این هم رسواتر بود او در یک کنفرانس خبری کوتاه که اختصاصا برای این موضوع به راه افتاده بود، اعلام کرد: «تحریم‌های بیشتری علیه مقامات ایرانی به تصویب خواهد رسید.» در واقع تعجیل آمریکا در تهیه یک سناریو و به اجرا گذاشتن آن پس از دو اجلاس بزرگ و موثر منطقه‌ای ایران، آمریکا به ورطه‌ای رسوا و پر از اشتباه انداخت تا جایی که بعضی از مقامات F.B.I را هم آن را سناریویی ضعیف و نشئات گرفته از ذهن هالیوودی خواندند. 
در عین حال نکات دیگری را هم می‌‌توان در هدف‌گذاری تعجیلی آمریکایی‌ها استنتاج کرد: 
1 - مقامات آمریکا و اروپا در کنار «طرح روسیه» - ناظر به فعالیت هسته‌ای ایران - از تصویب تحریم‌های جدید علیه ایران حرف زدند و خبرها بیانگر آن بود که تحریم‌های جدیدی طی هفته سوم اکتبر - دهه سوم مهرماه - در راه است و اتحادیه اروپا به نمایندگی از غرب فرمان این تحریم‌ها را در دست دارد سناریوی متهم کردن ایران به عملیات ترور و بمب‌گذاری در خاک آمریکا می‌‌تواند پشتوانه این قطعنامه‌های تحریم باشد کما اینکه اظهارات مقامات آمریکا و بیانیه‌های رسمی دستگاه‌های مختلف آن از چنین چیزی خبر می‌دهند. وزارت خارجه آمریکا در بیانیه رسمی خود نوشت: «تحریم‌ها و فشارها علیه سپاه شدت خواهد گرفت».
کلینتون هم در کنفرانس خبری خود همین خط را اعلام کرد. وزیر خارجه آمریکا گفت: «ما با هم‌پیمانان خود در سراسر دنیا وارد گفت‌وگو می‌شویم که چگونه می‌توانیم پیامی قوی به ایران بفرستیم که این گونه حرکات را که تخطی از معیارهای بین‌المللی است، پایان دهد.» او حتی صراحتاً گفت: «کشورش به دنبال راههایی می‌گردد که با آن بتوان ایران را منزوی‌تر کرد.» وزارت خزانه‌داری آمریکا هم از تحریم بیشتر فرمانده سپاه قدس ایران خبرداد».
در واقع اگر بر اساس این اسناد یکی از اهداف اصلی سناریوسازی اخیر علیه ایران را تأثیرگذاری برمحتوا و موضوعات تحریم‌های مورد بحث اتحادیه اروپا علیه ایران بدانیم باید بگوئیم گفت و گوهای مقامات آمریکا حتی با هم پیمانان اروپایی‌شان نظیر آلمان، فرانسه و انگلیس هم نتیجه دلخواه آمریکا را در پی نداشته و از این رو ناگزیر به جنجال سازی شده‌اند. این از شکست دیپلماسی نزدیک و دور آمریکا خبر می‌دهد و بیانگر بروز مشکلات جدید در روند اقتدار بین‌المللی آمریکاست.
2- یکی از اهداف اصلی سناریو جدید ضد ایرانی آمریکا می‌تواند «پر کردن شکاف عربی - اسرائیلی» باشد. با سقوط رژیم حسنی مبارک و روند ضد اسرائیلی انقلاب مصر و غیر فعال شدن روابط اردن با رژیم صهیونیستی و پرهزینه شدن روابط عربستان و قطر با تل‌آویو، انعذال منطقه عربی از اسرائیل روندی پرشتاب پیدا کرد تا جایی که آمریکا نتوانست علی‌رغم نفوذ عمیق در کشورهای عربی این روند را متوقف گرداند و رفت‌و‌آمدهای اخیر مقامات ارشد دستگاه دیپلماسی آمریکا به منطقه کارساز نشد. در این میان آمریکایی‌ها به خلق یک سناریوی بدل برای انتقال حساسیت‌ها از یک طرف به طرف دیگر و ایجاد پوشش جدید برای فعال کردن روابط غیر رسمی متحدان عرب آمریکا با رژیم غاصب روی آوردند.
این سناریو می‌گوید عربستان، ‌اسرائیل و آمریکا و در واقع غرب و اعراب مشترکا در معرض برنامه‌ریزی تروریستی ایران قرار دارند و باید با هم به مقابله با آن برخیزند. با این وصف یکی از اهداف اصلی این اتهام‌زنی خارج کردن روابط هم‌پیمانان عرب آمریکا و رژیم صهیونیستی از حالت انفعال و عقب‌گرد به حساب می‌آید و جالب این است که هیلاری کلینتون هم زمان با طرح خطر تروریزم ایران اعلام می‌کند که آمریکا آماده است تا با «حقانی» - سرکرده تندروترین جناح طالبان که رسما دستور کشتن نیروهای غرب در افغانستان را صادر می‌کند و دست جناح او هم در ترور برهان‌الدین ربانی کاملا عیان است - وارد مذاکره شود و به توافق برسد. پس واضح است که مسئله اصلی آمریکا و مشکل کلیدی آن تروریزم نیست. مشکل اصلی غرب، نفوذ و روش نرم ایران در منطقه و جایگاه آن در رهبری خیزش‌های اسلام‌گرایانه منطقه است این روش نرم باید در نمای بیرونی، اقداماتی خشن، بی‌منطق و کور جلوه کند. آمریکا گمان می‌کند با ابزار عملیات روانی می‌تواند تحقق برنامه‌ی نرم ایران را مختل گرداند.
3- این سناریو می‌تواند از طرحی اجرایی در دستگاه‌های امنیتی آمریکا خبر دهد به این معنا که آمریکا قصد دارد یک سلسله اقدامات تروریستی علیه مراکز دیپلماتیک ایران و کشورهای همگرا با آن و عملیات‌های تروریستی علیه دیپلمات‌های ایران و یا همگرایان منطقه‌ای آن به راه‌ اندازد ولی از آنجا که چنین رویکردی مذموم است و با واکنش جهانی و منطقه‌ای همراه می‌شود، تلاش می‌کند تا خود و دوستانش را نه طراح ترورها بلکه آماج این ترورها معرفی نماید.
کشته شدن دو تن از دوستان منطقه‌ای ایران - از حوزه اهل سنت -طی یک ماه اخیر کاملا در این چارچوب قابل اندازه‌گیری و ارزیابی می‌باشد. ترور برهان الدین ربانی یک روز پس از بازگشت از ایران با استفاده از گروه حقانی- که روز گذشته کلینتون از آمادگی آمریکا برای مذاکره علنی با آنان خبر داد و ترور فرزند بدرالدین حسون مفتی اعظم کشور سوریه در این راستا به حساب می‌آید. ربانی و شیخ حسون دو رهبر بزرگ و اندیشمند اهل سنت هستند که در تحولات منطقه‌ای همگرا با ایران بوده‌آند. 
هم اینک دستگاه‌های ترور کننده شخصیت‌های سنی، در مقام مدافع کشورهای سنی ظاهر شده و از یک طرح ضدسنی - با این ادعا- که در دستگاه‌های امنیتی ایران پخت و پز شده است، خبر می‌دهند. این حرکت می‌تواند نقطه آغاز یک طرح فراگیر برای ترور شخصیت‌های مؤثر جبهه مقاومت به حساب آید. 
شاید از همین روست که در کشاکش خبر دستگیری یک آمریکایی ایرانی‌تبار پای سپاه قدس و تحریم جدید سردار  سلیمانی به میان آمده است. بر این اساس باید در انتظار حوادث بعدی ماند. جالب این است که رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت امام خامنه‌ای - دامت برکاته- در دیدار چند روز پیش با کارگزاران حج فرمودند پس از شکست آمریکا از ملت‌های منطقه، مسلمانان باید مراقبت باشند چرا که قطعا آمریکا برای درگیر کردن آنان با یکدیگر برنامه‌ریزی می‌کند.
پنج شنبه 21/7/1390 - 7:43
شهدا و دفاع مقدس
طراح اولین عملیات شبانه جنگ چه کسی بود

خبرگزاری فارس: به هنگام شروع جنگ تحمیلی، دوره یازدهم سپاه در حال آموزش بود و شهید با استفاده از تجربیات خود آنان را آماده ورود مستقیم به دفاع مقدس نمود و با استفاده از آنان اولین و موثرترین عملیات شبانه را طراحی و هدایت نمود.

خبرگزاری فارس: طراح اولین عملیات شبانه جنگ چه کسی بود

به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، سردار شهید علی غیور اصلی در چهارم بهمن ماه سال 1330مصادف با شب اربعین حسینی در مشهد مقدس دیده به جهان گشود. وی طفلی آرام و خوش چهره بود. اعتماد به نفس خصوصیتی دائمی وی بود که از دوران کودکی به مدد آن مشکلات را از میان برداشته و همواره این ویژگی در کنار ادب و مهربانیش باعث جذب دیگران می شد.

از 6 سالگی فرایض دینی را به خوبی انجام می داد و در سن7 سالگی درس و مدرسه را آغاز کرد.

با علاقه درس می خواند و از قدرت درک خوبی برخورداربود. ضمن دارا بودن روحیه فعال و اجتماعی، در کنار فعالیت ها به ورزش نیز می پرداخت. شهید غیور اصلی پس از اتمام تحصیلات به تهران عزیمت کرد و در واحد تیپ نیروهای ویژه هوابرد ارتش استخدام شد.

او بسیار زیرک و باهوش بود لذا پس از اینکه دوره های متعددی را در داخل کشور گذراند، برای تکمیل تجربیات نظامی به چند سفر خارج از کشور از قبیل آلمان، ایتالیا، مصر، اردن و عمان اعزام گردید.
شهید علاوه بر آشنایی هر چه بیشتر با مسائل و تاکتیک های نظامی این فرصت را یافت تا فرهنگ های مختلف دیگر محل را از نزدیک مشاهده کند. وی با تواضع و متانت در رفع مشکلات دیگران از تجربیات خود سود می جست و از هیچ تلاشی فروگذار نبود.

در تمام دوران زندگیش بسیار به مذهب اعتقادات دینی اش اهیمت می داد و اطرافیانش را به نماز اول وقت توصیه می کرد .صراحت بیان داشت، توصیه او همیشه این بود:

«مواظب باشید خطر همیشه همه جا است، فقط با انسان و مومن واقعی دوستی کنید و از افراد بی اعتقاد دوری کنید».

شهید به مطالعه کتاب علاقه زیاد داشت و آثار شهید مطهری را مطالعه می کرد و مصرانه سخنرانی های ایشان را دنبال می کرد .

ارتش رژیم شاهنشاهی که از جانب او بسیار احساس خطر می کرد، او را با تمام تجربیاتش به لشگر92 زرهی اهواز منتقل کرد. شهید به دلیل فعالیت های مختلف علیه رژیم شاه ، مورد تعقیب قرار گرفت و موفق به فرار گردید. ولی در اوایل سال 1357 دستگیر و به بازداشتگاه اهواز منتقل شد، وی در آن دوران دفتر از اشعار خود تهیه کرد. پس از چند ماه حکم اعدامش صادر شد ولی با پیروزی انقلاب اسلامی به همراه دیگر زندانیان سیاسی آزاد شد. او به توصیه و وساطت شهید والامقام کلاهدوز با سردار علی شمخانی که در آن موقع فرمانده سپاه خوزستان بود، آشنا و مسئولیت تربیت نیروهای آموزشی سپاه اهواز را به عهده گرفت و از دوره سوم تا یازدهم عهده دار این مهم بود.
شهید غیور اصلی از یکسال قبل از شروع تهاجم عراق، آمادگی رزمی نیروهای عراقی را رصد نموده و معتقد به آغاز قریب الوقوع جنگ داشت و در همین راستا نسبت به تربیت نیروهای کارآمد با تمام توان مبادرت ورزید. در این مدت بیش از دویست نفر نیروی رزمی که بعدها اکثرا جزء سرداران پرافتخار دفاع مقدس شدند را تربیت نمود.
به هنگام شروع جنگ تحمیلی، دوره یازدهم سپاه در حال آموزش بود و شهید با استفاده از تجربیات خود آنان را آماده ورود مستقیم به دفاع مقدس نمود و با استفاده از آنان اولین و موثرترین عملیات شبانه را طراحی و هدایت نمود.

در روز هشتم مهرماه، عراق با دور زدن سوسنگرد و حمیدیه به 23 کیلومتری اهواز رسید و خود را برای ورود به شهر اهواز در صبح نهم مهرماه آماده می کرد. استاندار وقت طی اطلاعیه ای عمومی، خواستار آمادگی دفاع شهری شد.
در همان شب شهید با اتکاء به همان نیروهای محدود و چند تن دیگر که عدد آنان از 40 نفر تجاوز نمی کرد، در یک رزم شبانه، نیروهای عراقی را به کمک نیروهای هوانیروز که صبح روز بعد به کمک وی شتافتند، تا پشت شهر بستان به عقب راند. در این عملیات تنها یک نفر از نیروهای وی ( شهید محمود مراد اسکندری ) به فیض عظیم شهادت نائل شد.
این تدبیر شهید عزیز ما، علاوه بر مأیوس کردن عراق از اشغال اهواز و شکست طرح صدام برای سقوط خوزستان، روش دفاعی نوینی را برای مقابله با ارتش صدام را برای تمام دوران دفاع مقدس به نیروهای سپاه و ارتش آموزش داد به گونه ای که این روش درتمام دوران دفاع مقدس روش غالب و تاکتیک اصلی ارتش و سپاه اسلام بود.
در غروب روز عملیات، در هنگامی که شهید به همراه سه نفر از همرزمان خود برای شناسایی مواضع جدید دشمن و طرح ریزی تهاجم بعدی در منطقه عملیاتی سوسنگرد در حال تردد بود، مجروح گردید و پس از انتقال به اهواز، در بیمارستان به فیض شهادت نائل گردید.
وی درسال 1352 ازدواج کرد و از او دو فرزند به یادگار مانده است . وصیت نامه ای از او بدست نیامده ، ولی خاطرات ، آموزشها ، روح بزرگ و شجاع او سینه به سینه نقل محافل یاران ، خانواده و دوستان وی است .
روحش شاد و یادش گرامی باد

پنج شنبه 21/7/1390 - 7:14
اخبار
اولین یادواره «آشنای غریب »
یادواره فرمانده آزاد سازی سوسنگرد فردا برگزار می شود

خبرگزاری فارس: اولین یادواره شهید غیور اصلی فرمانده دلاور عملیات مرحله اول آزاد سازی شهر عاشقان شهادت «سوسنگرد» پنج شنبه در تهران برگزار می شود.

خبرگزاری فارس: یادواره فرمانده آزاد سازی سوسنگرد فردا برگزار می شود

به گزارش گروه «حماسه و مقاومت»خبرگزاری فارس، اولین یادواره شهید غیور اصلی فرمانده دلاور عملیات مرحله اول آزاد سازی شهر عاشقان شهادت «سوسنگرد» در تهران برگزار می شود.
شهید غیور اصلی به هنگام تجاوز صدام عفلقی به کشور عزیزمان در 31 شهریور 1359 و عبور ارتش بعثی از شهرهای بستان، سوسنگرد و حمیدیه و پیشروی به طرف اهواز به منظور تصرف مرکز استان، با سازماندهی تعدادی از برادران پاسدار و نیروهای مردمی داوطلب و به کارگیری تاکتیک حیرت آوری طی یک عملیات شبیخون، در ساعت 24 روز 9 مهر1359 به مواضع ارتش متجاوز در یک جبهه نسبتاً وسیع در محور جاده حمیدیه – سوسنگرد یورش برد.
در این عملیات بسیار نابرابر نیروهای شهید غیور اصلی توانستند با کمک یگان های هوانیروز ارتش، دشمن که استعداد آن ده ها برابر نیروهای خودی بود را با اتکاء به ایمان و توکل خود به ایزد متعال و تأسی از مکتب امام حسین (ع) در هم کوفته و با وارد نمودن تلفات بسیار سنگینی از جمله انهدام و به غنیمت درآوردن دهها دستگاه تانک،آنها را تا پشت شهر مرزی بستان عقب برانند.
بدین ترتیب شهید غیور اصلی با عملیات خود نقش مؤثری را در شکست طرح صدام در سقوط خوزستان و اشغال اهواز ایفاء نمود. این شهید عزیز در ادامه این عملیات بهنگام شناسایی مواضع جدید دشمن مجروح شد و در11 مهر1359 به یاران شهیدش پیوست. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
به همین مناسبت اولین یادواره شهید غیور اصلی با سخنرانی امیر سرلشکر علی شمخانی و با حضور مردم عزیز و شهید پرورمان از جمله جمعی از فرماندهان دفاع مقدس، نمایندگان استان خوزستان در مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی، همرزمان و خانواده آن شهید برگزار می شود.

زمان: پنج شنبه مورخه 21/07/1390 از ساعت 14 الی 17:30.
مکان: تهران- خیابان شهید خالد اسلامبولی (وزراء سابق)- جنب پارک ساعی- مسجد حضرت ولیعصر(عج).

پنج شنبه 21/7/1390 - 7:13
شهدا و دفاع مقدس
لحظه‌ای که صدای پای نرگس می‌پیچد

خبرگزاری فارس: باید همان جا میت‌وار بمانم. تا لحظه‌ای که صدای پای نرگس می‌پیچد تو پا گرد پله‌ها و سرازیر می‌شود.

خبرگزاری فارس: لحظه‌ای که صدای پای نرگس می‌پیچد

به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، روزها را می‌شمارم تا به امروز برسم. به جمعه. به روز تعطیل. دیگر زنم می‌داند ساعتی از روز جمعه وقت بازی است. بازی که در آن هیچ حرکتی با من نیست. من فقط نقش یک میت را بازی می‌کنم. با چشمانی بسته در خنکای مطبوع زیرزمین، دراز به دراز می‌خوابم و اکرم، زنم، وقتی می‌بیند ساکت و آرام با پتوی سنگین پشمی سربازیم راهی پله‌های زیرزمین می‌شوم، می‌فهمد که وقت بازی است فقط یک ساعت. نه بیشتر. و من تا شروع بازی، تا زمانی که نرگس، دختر چهار ساله‌ام، مرا پیدا کند، باید همان جا میت‌وار بمانم. تا لحظه‌ای که صدای پای نرگس می‌پیچد تو پا گرد پله‌ها و سرازیر می‌شود پایین. و من در تمام این مدت نگرانم. نگرانم که کسی زنگ خانه‌مان را نزند، توپی به حیاط نیفتد، یا مهمانی ناخوانده وارد نشود، که در آن صورت یک هفته انتظارم به باد رفته است.
در آن لحظات که من خوابیده‌ام، ‌نرگس از نبود من، احساس دل تنگی می‌کند و بلند می‌شود که عقب سرم بگردد. یک قایم باشک درست و حسابی. می‌توانم حدس بزنم کجاها را می‌گردد.
از اتاق پذیرایی شروع می‌کند. بعد اتاقی که می‌داند شب ها روزنامه به دست توی آن می‌نشینم و خودم را مشغول نشان می‌دهم. (هیچ وقت تمرکز حواس ندارم.) اگر اینجاها نباشم یک راست می‌رود سراغ مادرش، توی آشپزخانه و فقط کافی است نگاهی سطحی به همه جا بیندازد. یخچال سفید، اجاق گاز، زیر میز ناهارخوری، پشت صندلی‌های استیل، آن وقت است که ذهن کوچکش جرقه‌ای می‌زند و یاد زیرزمین می‌افتد. و اینجاست که اکرم نقش کوچکی دارد. نقشی کوچک ولی حساس. او باید صبر کند، تا نرگس از در راهرو بگذرد. و پشت نرده‌های ایوان، خیره شود به حیاط، به درخت توت، به بشکه‌های آبی نفت و حوض بدون فواره، آن وقت است که عروسک پارچه‌ای چهل تکه را بدهد دست نرگس. برای همین نقش کوچک، باید لحظه‌های بسیاری بشمارد تا لحظه موعود برسد. این نقش کوچک ولی حساس، باید آن قدر طبیعی بازی شود که نرگس حس نکند در یک بازی ساختگی گرفتار است. باید دلواپسی مادرانه در این لحظه نمود پیدا کند. طوری که وقتی مادر عروسک پارچه‌ای چهل تکه را می‌دهد دست نرگس، عروسک طبیعی در بغل او جا بگیرد. حتی باید او را از ادامه تعقیب منع کند. به طرف خودش بکشد. با او حرف بزند. و با این کار آتش جست‌وجوی نرگس را تیزتر کند.
و من آن پایین در تمام این لحظات خودم را ول کرده‌ام تا دیگر متعلق به زمین نباشم. فرّار فرّار. انگار که روی سطح صاف و بی‌موج آب شناورم. رها شده در زمین و هوا. و بریده از هر چیزی که رنگ تعلق به خود دارد: کشمکش‌ها‌، قرضها، گلایه‌ها، توپ و تشرها... تا لحظه‌ای که صدای تق‌تق دمپایی‌های نرگس بلند می‌شود. دمپایی‌های بزرگ پایی که برای پاهای کوچک و نحیف او سنگین است. تق، تق، تق. صدا هر لحظه نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود. و در این لحظه باشکوه است که من خودم را در زیرزمینی، در آبادان می‌بینم. سراپا خون‌آلود و عرق کرده، با پایی تیرخورده و سری شکسته. افتاده بر خاکی که بوی زیره می‌دهد و بوی تمر هندی. و نرمه‌بادی که از زیرزمین وارد می‌شود، می‌پیچد رو تن زخمی‌ ما. چند نفر خوابیده‌اند. روی پتوهای سربازی. قهوه‌ای، پشمی، همگی زخمی، ازتک و تا افتاده. اینجا انگار نقطه‌ رهایی است. جایی که در باورمان نمی‌گنجد. تا زمانی که زنی سیاهپوش کوزه در دست می‌آید بالا سرم. دور ما می‌چرخد. بی‌صدا. بی‌هیچگونه تعجیل و اضطرابی. و انگار نه انگار که کسی آن طرف‌تر ما صدای خرخرش بلند شد. با پرمینارش می‌کشد روی پیشانی‌ام. و وقتی می‌گویم آب، آب، سرکوزه را کج می‌کند پایین تا صدای پلق پلق آب جاری شود زیر تاق ضربها، و من به خیال خنکای آب، لب می‌زنم. و زن سیاهپوش آهسته پر مینار ترش را می‌چلاند روی لبهای خشک و داغمه بسته‌ام. بعد می‌کشد روی گونه‌ها و پیشانی‌ام. و وقتی از من خلاص می‌شود، دوباره صدای پلق پلق کوزه می‌پیچید توی گوشم. و این همان لحظه‌ای است که چند انفجار مکرر، همه جا را می‌لرزاند. و از بیرون، از حیاط خانه، صدایی می‌گوید: مامان.
صدایی کوتاه و کودکانه. بعد صدای پایی که می‌پیچد توی پاگرد پله‌ها و دختری سه چهار ساله، با عروسک پارچه‌ای در بغل، در خم پله‌ها، در تاریک و روشنا، ظاهر می‌شود. بی‌هیچ ترسی از ما می‌رود طرف زن سیاهپوش و با دست کوچک و سفیدش دخیل مادر می‌شود. و نگاه سرد و بی‌تفاوتش را می‌چرخاند رو تن زخمی و خاموش ما. میهمانان ناخوانده دیگر. انگار این بازی هر روزه دخترک و زن سیاهپوش است. بازی‌ای که کمی بوی خون می‌دهد. و من محو دخترک می‌شوم که چطور به این مرحله از زندگی رسیده است. و همین جاست که کشف کوچکی رخ می‌دهد. همه ما نقش کوچکی در این بازی مقدس داریم. حتی آن تکه پارچه‌ها که معلوم نیست روزی دم قیچی کدام خیاطی بوده‌اند.

*مجید قیصری

پنج شنبه 21/7/1390 - 7:12
خاطرات و روز نوشت
حلالیت یک نویسنده از یک جانباز/
بعد 26 سال، حلالم کن آقا مصطفی

خبرگزاری فارس: ناگهان گلوله‌های تیرباری که به طرف‌مان شلیک می‌شد، باعث شد مجروح را همان جا رها کنیم و بپریم داخل چاله‌ای. چاره ای نبود. جان پناه دیگری هم نبود که برانکارد و مجروح را داخل آن ببریم.

خبرگزاری فارس: بعد 26 سال، حلالم کن آقا مصطفی

به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، چندی پیش یکی از خبرگزاری ها، گزارش تصویری از زندگی روزمره یک جانباز قطع نخاعی به نام «مصطفی باغبانی» را منتشر کرد.

حال بعد از گذشت چند روز از آن اتفاق، ‌نویسنده وبلاگ «خاطرات جبهه» (حمید داود آبادی) ماجرای نحوه قطع نخاع شدن آقا مصطفی را تعریف کرده که نظر شما را به آن جلب می کنیم:



* پنج‌شنبه 24 بهمن 1364
سنگرهای کمین حاشیه‌ی جاده‌ی فاو – ام القصر
گردان شهادت - لشکر 27 محمد رسول الله (ص) - عملیات والفجر 8

به دلیل این که تحرک تانک‌های دشمن فقط از روی جاده ممکن بود، تعدادی از نیروهای گردان تخریب برای زدن جاده‌ای که تانک‌ها روی آن مستقر بودند، همراه با مقدار زیادی مواد منفجره، به طرف آن‌جا رفتند. چندتایی هم از بچه‌های گردان شهادت برای مراقبت از آنها که هیچ سلاحی نداشتند، دنبال‌شان رفتند. پس از این که جاده منفجر شد، همه شروع کردند به دویدن طرف سنگرهای ما. عراقی‌ها که بدجوری عصبانی شده بودند، منطقه را زیر آتش خمپاره‌ 60 و توپ مستقیم تانک گرفتند. همراه (شهید) "جمشید پیروز مفتخری" و چندتایی دیگر از بچه‌ها نزد آنها رفتیم و یکی از نیروها را که ترکش به فکش خورده و گلویش را شکافته بود، روی برانکارد گذاشتیم تا به عقب ببریم. ناگهان گلوله‌های تیرباری که به طرف‌مان شلیک می‌شد، باعث شد مجروح را همان جا رها کنیم و بپریم داخل چاله‌ای. چاره ای نبود. چاله اندازه‌ی قبری کوچک بود که ما دوتا را به زور در خود جای می داد. جان پناه دیگری هم نبود که برانکارد و مجروح را داخل آن ببریم. زمین هم مثل کف دست، صاف صاف بود. یک آن متوجه شدم مجروح تکان شدیدی خورد و فریاد زد. بیرون که آمدم، دیدم متأسفانه یکی از گلوله‌ها به کمر مجروح خورده و او را قطع نخاع کرده است.

آن مجروح، کسی نبود جز جانباز بزرگوار "مصطفی باغبانی"


"هادی روان‌خواه" درباره‌ی شهادت جمشید می‌گفت:

"جمشید هنگام عبور از سینه‌کش تپه، رفت روی مین والمری. شدت انفجار به حدی بود که یک پایش کاملا قطع شد و ده‌ها متر آن طرف‌تر افتاد وسط میدان مین." حتی از شنیدن نحوه‌ی شهادت جمشید، آن هم بعد از 20 سال، بغض در گلویم نشست و یاد شب‌های سرد فاو و عملیات والفجر 8 افتادم. با این که زیاد با هم دم‌خور نبودیم، ولی خیلی دوستش داشتم و شهادتش حالم را گرفت.
"جمشید پیروز مفتخری" چهارشنبه 14 مرداد 1366 در عملیات نصر 2 در ماووت به شهادت رسید.

آقا مصطفی!
جمشید که رفت، شما بزرگواری بفرما و من یکی رو حلال کن

پنج شنبه 21/7/1390 - 7:11
خاطرات و روز نوشت
آتش در باران/4
لودر از عراقی ها، راننده از جهاد

خبرگزاری فارس: جالب اینکه لودر از عراقی‌هاست و راننده هم از جهاد سازندگی و معلوم نیست تشکیلات عظیم مهندسی ارتش که باید لااقل نیمی از کار جنگ را راه بیندازد کجاست!

خبرگزاری فارس: لودر از عراقی ها، راننده از جهاد

به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، این یادداشت‌های روزانه، توسط خانم زهرا زواریان که در سفری که به جنوب داشته‌اند توانسته‌اند در ملاقاتی با خانواده یک شهید، به این یادداشت‌های پراکنده دست بیابند؛ یادداشت‌هایی که یادگار «شهید غلام عباس قنادان» اهل دزفول است که تاریخ 3/1/61، در بیمارستان ذوب‌آهن اصفهان، ناتمام رها شده است!

*سه‌شنبه 30/10/59 – جبهه

امروز صبح با تفنگ 106 مجددا به محل روز قبل رفته پشت سنگر مناسبی مستقر شدیم. این بار سه گلوله شلیک کردیم و با این کار دشمن سخت عصبانی شده چون پس از شلیک دوم اطراف ما را به شدت کوبید به طوری که حتی تا پنج متری ما گلوله خمپاره 120 به زمین می‌خورد.
فورا جیپ 106 را درون سنگر برده خودمان هم پناه گرفتیم. این بار گروه ما متشلک از سه نفر بود برادر بابایی، برادر حاجیپور و من. کم کم محل اصابت خمپاره‌ها از ما دور شد چون فکر می‌کردند که ما فرار کرده‌ایم و به همین دلیل مسیر حرکت را می‌کوبیدند. ما هم از فرصت استفاده کرده سومین گلوله را به سمت تانک آنها شلیک کردیم. دوباره باران گلوله توپ و خمپاره و تانک به طرف ما سرازیر شده که سریع محل را ترک کردم.
پس از دور شدن از محل شلیک با ابراز احساسات سربازان و بچه‌های سپاه که شاهد کارمان بودند مواجه شدیم آنها به هنگام بارش خمپاره و توپ بر سر ما نگران حالمان شده بودند و حالا از اینکه سالم بودیم خدا را شکر می‌کردند.
ساعت 4/5 بعد از ظهر چند موضع دشمن را شناسایی کرده به طرف مقر بابایی رفتم و مجددا اقدام به شلیک 4 گلوله کردیم. یکی از گلوله‌ها، از پشت مرغداری شلیک و عراقیها را به وحشت انداخت چون هیچ گاه فکر نمی‌کردند که تا آن حد به آنها نزدیک شویم. قبل از آن که گرای مرغداری را به دست بیاورند، به محل شلیک همیشگی که ستونی از خاک بود و در دل دشت پیش می‌رفت، رفتیم. از آنجا حدود دو کیلومتر با تانکهای دشمن فاصله داشتیم. دومین گلوله را هم شلیک کردیم. هوا کم کم رو به تاریکی می‌رفت و موضع ما، در اثر آتش حاصل از شلیک، بیشتر مشخص می‌شد. بعد از گلوله دوم، یکی از تانک‌ها، موضع ما را تشخیص داد و بلافاصله گلوله‌ای به طرف‌مان شلیک کرد که از بالای سر ما گذشت و پنجاه متر آن طرف‌تر به زمین خورد. چند خمپاره 120 هم دور و برمان را شخم زد. در همین حین، از فرصت استفاده کرده، برادر بابایی سومین گلوله را تنظیم کرد و من شلیک کردم.
چهارمین گلوله را در میان دشت و درست نقطه مقابل دشمن، یعنی حدود 500 متر پایین‌تر از محل شلیک دوم و سوم، شلیک کردیم و از معرکه در رفتیم.

*پنج شنبه 2/11/59، جبهه

بچه‌های مستقر در پاسگاه 2 موفق شدند با کالیبر 50 یک لودر را که از جنوب به شمال رود کارون حرکت می‌کرد، متوقف کنند؛ راننده آن هم فرار می‌کند. به اتفاق بابایی و تفنگ 106 خود – هر چند که دوربین با مسلسل و تفنگ، هم محور نبود – طی شلیک چند گلوله، آن را منهدم کردیم.

*جمعه 3/11/59، جبهه

بالاخره مهلت مقرر گروه 25 نفری بسیج مساجد تمام شد و ترتیب اعزام آنها را دادیم. نیمی از آنها، امروز و نیم دیگر فردا با هلی کوپتر اعزام می‌شوند.
وضعیت جبهه در حال حاضر به این صورت است. حاجی پور و بابایی و بهمن خود را جهت رفتن به غرب کشور آماده می‌کنند تا به گردان خود ملحق شوند. فضلی هم به اتفاق گروه گچسارانی خود وارد آبادان می‌شود. بچه‌های ما نیز مانند قبل، حالت سیبل‌های مقابل دشمن را دارند و طبق معمول، برتری آتش با عراقی‌هاست. در واقع فقط نیروی ایمان بوده که بچه‌ها را در جای خود نگه داشته است. مهمات به هیچ وجه نمی‌رسد. به عنوان مثال، گلوله خمپاره 120 نداریم و وقتی هم می‌آید، به صورت جیره‌ای است. معمولا به بچه‌های سپاه، 10 جعبه – یعنی 20 عدد می‌رسد و باید این مقدار را ظرف مدت چند روز مصرف کرد در صورتی که دشمن برای وجب به وجب صحرای خشک و خالی اطراف، هر دقیقه دهها خمپاره 120 مصرف می‌کند. یعنی اگر بخواهیم نسبت بگیریم، تقریبا نسبت مصرف، خمپاره آنها به ما حدود 10 به 1 نسبت مصرف منور، حدود 150 به 1، نسبت مصرف گلوله کلاشینکف به ژ-ث حدود 000/10 به 1 و نسبت مصرف گلوله تانک و توپ و کاتیوشا به ما حدود 200 به 1 است البته این وضعیت، مربوط به جبهه جنوب آبادان، یعنی از ایستگاه 7 و ذوالفقاری تا فیاضیه و مرغداری است که ما در آن مستقر هستیم.
وضعیت جاده تدارکاتی فوق العاده بد و در مواقع بارانی غیر قابل استفاده است ضمن اینکه اکثر روزها هوا بارانی است و وقتی هم باران نباشد، تا چند روز، زمین گل آلوده و غیر قابل استفاده است. فقط جیپ‌های 106 و فرماندهی و لندرور – آن هم به زور دنده کمکی و سرعت خیلی کم – قادر به حرکتند. ماشین‌های آمبولانس ابدا حرکت نمی‌کنند و اگر در طول روز مجروح داشته باشیم، باید آنها را حدود 5 کیلومتر بر روی دوش حمل کنیم. اگر هم شب باشد که باید تا روز صبر کنیم...

ارتش به امید سپاه می‌جنگد، اما کمترین نیاز آن را که غالبا مهمات است برآورده نمی‌کند. سه چهار لودر به غنیمت گرفته‌ایم که به علت نبودن سوخت گازوئیل قادر به کندن سنگر و صاف کردن جاده نیستند.

جالب اینکه لودر از عراقی‌هاست و راننده هم از جهاد سازندگی و معلوم نیست تشکیلات عظیم مهندسی ارتش که باید لااقل نیمی از کار جنگ را راه بیندازد کجاست! از اول جنگ تاکنون، این طور بوده و شاید تا آخر نیز همین طور بماند؛ ولی مهم نیست؛ ما با توکل به خدا شروع کرده‌ایم و حتی بدون امکانات هم ادامه می‌دهیم؛ بدون هیچ گونه چشمداشتی از مخلوق.

شاید اگر دامنه جنگ به تهران می‌کشید و فقط منحصر به دزفول و اندیمشک و اهواز و آبادان و خونین شهر نمی‌شد، مسئولان عاملان و سران ارتش را بیشتر در فشار می‌گذاشتند، بیشتر از آنها کار می‌خواستند و این طور هاور کرافت‌ها و هلی کوپتر‌های غول پیکر را انبار نمی‌کردند.
البته شاید قضاوتم تحت تاثیر شرایط کنونی واقع شده باشد؛ اما به هر حال، توقع مردم، همین است؛ چرا که از نظر نظامی، کشور ضعیفی نیستیم. هم سلاح داریم و هم نیروی جان بر کفی چون سپاه و بسیج و نیروهای مسلحی چون نیروی هوایی؛ همچنین رهبری پیامبر گونه‌ای چون امام و مکتبی چون اسلام و اسوه‌هایی چون ائمه اطهار. پیروزی ما مسلم است و این واقعیتی است که هم نیروی خودی می داند و هم نیروهای غیر خودی.

*شنبه 4/11/59، جبهه

امروز صبح، اقدام به هم محور کردن تفنگ 106 کردیم. برادر بابایی، نظر به اینکه مدت ماموریتش در آبادان تمام شده و قرار است به غرب کشور برود، از من خواست که مسئولیت 106 را بپذیرم؛ اما چون در شرایط موجود، تفنگ 106 کارآیی مورد نظر مرا نداشت، از پذیرش آن امتناع کرده، آن را یکی از بچه‌های گروه علی فضلی – که قبلا نیز کارش همین بوده سپردم.

*یکشنبه 5/11/59، جبهه

بین پاسگاه 3 که خود در آن مستقر بودم و پاسگاه 4 مقر کالیبر 50 کویر بود و هیچ نوع پوشش گیاهی وجود نداشت. لذا رفت و آمد ما، در دید مستقیم دشمن بود. ناگزیر، از لودر جهاد سازندگی خواستیم که دیواری از خاک در آن قسمت بکشد تا حداقل از تیر مستقیم دشمن در امان باشیم.

حدود ساعت 9 صبح، لودر شروع به کار کرد. یکی از بچه‌ها را محافظ او کرده، خودم سری به پاسگاه 4 زدم. از شروع کار لودر، بیش از یک ربع نگذشته بود که باران خمپاره باریدن گرفت. بچه‌های پاسگاه 4 را به درون سنگر محافظ فرستاده، به طرف پاسگاه 3 حرکت کردم.

لودر، زیر باران گلوله و خمپاره همچنان کار می‌کرد. محافظ آن را مرخص کرده، خودم کنار دست راننده نشستم. گویا راننده اعتماد به نفس بیشتری پیدا کرد. خمپاره‌ها در فاصله صد متری ما به زمین می‌خوردند و خطری به آن صورت نداشتند، تا اینکه نیم بیشتر دیوار کشیده شد. زیر باران خمپاره صدای تیر بار کلاشینکف هم بلند شد. در آن هوای آفتابی می‌توانستند از چند کیلومتری، ما را نشانه بگیرند. چون نفیر گلوله‌ها چندان نزدیک نبود، راننده اعتنایی نکرد و به کارش ادامه داد.

در همین لحظه گلوله تانکی از فاصله یک متری بالای سرمان گذشت. راننده لودر، با نگاهش نظر مرا خواست. به او گفتم که می‌تواند ادامه بدهد؛ چون قصد داشتم هر چه زودتر دیوار کشیده شود.

بعد از چند دقیقه، دوباره رگبار کلاشینکف شروع شد. این بار حرارت گلوله‌ها را روی پوست صورت خود احساس کردیم. راننده بدون معطلی پایین پرید من هم بلافاصله در پشت دیواره خاکی، به او ملحق شدم و یک خشاب به طرف دشمن خالی کردم. جواب ما را با گلوله ضد هوایی دادند. گلوله‌ها بالای سرمان منفجر شد و ترکش‌هایی به لودر خورد. چند ترکش هم در فاصله حدود 20 سانتی ما در خاک فرو رفت. کمی صبر کردیم و پس از حدود یک ربع، مجددا از او خواستم. که مشغول شویم. حدود 15 متر بیشتر باقی نمانده بود. چند متری کار کرد و این بار، آتش مستقیم آنها به مراتب سنگین‌تر شد؛ به طوری که ادامه کار به هیچ عنوان صلاح نبود. از وی خواسته که لودر را به درون سنگرش برده، بقیه کار را به روز بعد موکولی کند.

*سه شنبه 7/11/59، جبهه

امروز ظهر، به اتفاق کلیه سر گروه‌ها در پاسگاه‌ شمار 4 جمع شدیم تا به منظور هماهنگی همه نیروهای بسیج و سپاه، مسئولیت‌هایی را تقسیم کنیم. چون بچه‌های ما بیش از 10 روز دیگر در جبهه‌ نبودند، لذا از قبول مسئولیت‌های مکانیکی و تصدی ماشین‌های مورد استفاده و یا قبول پاسگاه‌های که حسا‌س‌تر و درگیری در آنها به مراتب شدیدتر بود، امتناع کردم و قرار بر این شد که 2 پاسگاه فعلی را اداره کنیم. حدود ساعت 5، 3 نفر عراقی، قصد عبور و یا شاید قصد بردن ماشین‌هایی را که متوقف ساخته بودیم، داشتند؛ اما با رگبار کالیبر 50 و تیربار ژ- ث ما، به پشت یک جیب فرماندهی پناه بردند. بلافاصله تفنگ 106 که بابایی آن را تحویل گروه گچسارانیها داده بود به محل آمد و سه گلوله به سمت جیپ شلیک کرد. ماشین منهدم شد و به احتمال90 درصد 3 عراقی کشته شدند؛ اما طولی نکشید که کلیه سلاح‌های دشمن به کار افتاد. فورا به درون سنگری که جلوی مقر بود و هنوز سقف نداشت، رفتم تا با کمک امیر بزاز زاده و اسماعیل – معاون علی فضلی، چند کیسه خاک از کشف سنگر پر کنیم. تیرهای کلاشینکف هر دم به سطح زمین نزدیکتر می‌شدند و حتی امکان سینه خیز رفتن هم نبود.
خمپاره‌های زمانی پی در پی بالای سرمان منفجر می‌شدند، به طوری که حدود 40 تا 50 ترکش از آنها به درون سنگر افتاد و اگر عمق سنگر زیاد نبود و کنار کیسه‌ها پناه نمی‌گرفتیم به احتمال زیاد زخمی می‌شدیم.
چند بار تصمیم گرفتیم از سنگر خارج شده، به داخل ساختمانی که در 20 متری ما بود برویم؛ ولی آتش شدید، این امکان را از ما گرفت.
تا اینکه صدای ناله‌ای از سمت سنگر کالیبر 50 به گوش‌مان رسید، خودمان را فراموش کرده، بلافاصله به طرف ساختمان خیز برداشتیم. یکی از بچه‌های گچسارانی ترکش خورده بود و بچه‌های دیگر همگی سالم بودند.

*پنجشنبه، 9/11/59،جبهه

روز گذشته تعمیر جاده تدارکاتی و کشیدن دیواری مقابل دید دشمن، به من محول شد. همراه راننده که از جهاد اصفهان بود، لودر غنیمیتی را، جهت تعمیر قطعاتی که در اثر ترکش آسیب دیده بود، به جهاد برده، پس از سرویس‌ لازم، هنگام غروب، اقدام به بالا آوردن کناره‌های جاده کردیم، جاده از نخلستان به دشت منتهی می‌شد و در دید مستقیم دشمن قرار داشت. هنوز بیش از یک ربع از شروع کار نگذشته بود که ما را زیر رگبار خمپاره و تیر بارهای کلاشینکف گرفتند، کاری نبود، فورا پشت تپه‌ خاکی کنار جاده پناه گرفتیم. از صدای لودر، محل را نسبتا خوب تشخیص داده بودند؛ چون تیرها کلا به سمت ما بود. برای این که لودر آسیب نبیند، آن را خاموش کرده، وارد جنگلی در فاصله 50 متری شدیم. آتش هر لحظه شدیدتر می‌شد و این بار از دو طرف، یعنی هم از پشت رود کارون که جاده به موازات آن بود و هم از طرف شیر پاستوریزه که در تیرس مستقیم دشمن بودیم، ما را هدف قرار می‌دادند.

آتش سنگین، حدود 3 ربع ادامه داشت و پس از آن مجددا کار را شروع کردیم ساعت حدود 7/5 شب بود و هوا کاملا تاریک شده بود. اطراف جاده کاملا حالت لغزندگی داشت و بعضی قسمت‌ها باتلاقی بود؛ به طوری که وقتی لودر از سمت چپ لیز خورد، نتوانستیم آن را در بیاوریم هر چه بیشتر تلاش می‌کردیم، لودر بیشتر در گل فرو می‌رفت. ناچار شدیم لودری تهیه کرده، آن را بیرون بکشیم؛ چون هدفمان این بود که کار جاده را تا صبح تمام کنیم. در واقع چنانچه روز می‌شد، عراقی‌ها با خمپاره و تانک، آن را منهدم می‌کردند.

تقریبا 3 کیلومتر به سمت جبهه پیاده روی کرده، پس از تهیه ماشینی به جهاد رفتیم تا لودری برای بکسل بیاوریم وقتی لودر را از گل بیرون آوردیم. مجددا شروع به کار کردیم ساعت، حدود 2 نیمه شب را نشان می‌داد و غرش لودر، عراقی‌ها را به وحشت انداخته بود و مرتب منور می‌انداختند تا ساعت 4:30 صبح قسمت تخریب شده را ترمیم کرده، به طرف مقرر خود حرکت کردیم تا دیوار نیمه کاره را به پایان برسانیم.

به علت نزدیکی به دشمن، صدای لودر، وحشت آنها را بیشتر کرد و ما را زیر رگبار تیر و خمپاره گرفتند؛ به طوری که دوباره مجبور شدیم کار را برای چند دقیقه تعطیل کنیم. پس از چند دقیقه وقتی خواستیم مجددا کار کنیم با گرای قبلی که از محل داشتند، باز هم مانع کارمان شدند. مجبور شدیم لودر را به درون سنگر برده، خود به استراحت بپردازیم.

از ساعت حدود 5/5 صبح تا دو بعد از ظهر استراحت کردیم و سپس مشغول ترمیم جاده داخل جنگل شدیم. حدود عصر کار جاده به اتمام رسید و جهت اصلاح دو پیچ تند، به دشت رفتیم. در روزهای بارانی امکان نداشت که چند ماشین از کناره‌های این دو پیچ لیز نخورند و در گل نمانند. این بار هم شانس با ما یار نبود؛ چون سلاح‌های سنگین عراقی به کار افتاده بودند و وجب به وجب اطراف ما را می‌زدند. البته چون محل اصابت گلوله‌ها حدود 50 متری ما بود، اعتنایی نکردیم و این امر، آنها را بیشتر عصبانی کرد؛ تا اینکه حلقه‌ای از خمپاره‌های دودزا، اطراف ما را فرا گرفت و لودر در مرکز دایره واقع شد. بدین ترتیب، هدف قرار دادن لودر خیلی راحت‌تر بود. چیزی نگذشت که مخلوطی ازدود سیاه خمپاره‌های 120 و دود سفید دودزا، اطراف ما را فرا گرفت. از راننده خواستم که هر چه زودتر لودر را حرکت داده، از معرکه دور شویم. او را تا داخل جنگل همراهی کردم و پس از دفع خطر، به سمت مقر بازگشتم؛ به این امید که روز بعد بقیه کار را به کمک چند بیل و چند نفر از بچه‌ها انجام دهیم.


*یکشنبه 12/11/59 جبهه

شب گذشته شورای سر گروه‌های تشکیل شد و مطلع شدیم که ساعت 5 صبح روز گذشته عراقیها سد دز را باز کرده‌اند تا آب، ظرف 42 ساعت، اهواز را و ظرف 90 ساعت، خرمشهر و آبادان را فرا بگیرد.
طبق محاسبه، قاعدتا می‌بایست حدود ساعت 11 امشب، سراسر جبهه را آب فرا می‌گرفت.
پس از ختم جلسه، بچه‌های پاسگاه 4 را در جریان امر قرار دادم. حدود ساعت 10/5 بود که به پاسگاه خودم برگشتم و دیدم که آب قسمتی از دشت را فرا گرفته، سیل وار به طرف سنگر‌ها می‌رود آب رودخانه کارون هم کاملا بالا آمده بود؛ به طوری که از دیواره کناره گذشته و وارد جویهای بین نخلستان‌ شده بود. بلافاصله به بچه‌های پاسگاه اطلاع دادم و مهمات داخل سنگر‌ها را تخلیه کرد، در محل‌هایی بالاتر از سطح زمین قرار دادیم.
پست‌های نگهبانی را نیز 4 نفره کردم و بچه‌ها حالت آماده باش به خود گرفتند. صبح، سطح آب کمی پایین تر رفت؛ اما سنگر‌ها مالامال از آب بود. گفته بودند به محض بالا آمدن آب، عراقیها فقط دو نقطه بلند دارند که می‌توانند در آن پناه بگیرند یکی شیر پاستوریزه و دیگری ایستگاه رادیو که توپخانه هر دو موضع را خواهد کوبید و هوانیروز و نیروی هوایی، تانکهای آنها را و همین طور هلی کوپترهایی را که احتمالا جهت رساندن مهمات به پرواز در می‌آیند، می‌شد و ما باید آماده می‌بودیم تا از هجوم آنها جلوگیری کرده، حتی در صورت امکان، حمله را شروع کرده، ضربه‌ای به آنها می‌زدیم.

*دوشنبه 13/11/59 جبهه

به دنبال باز شدن سد دز، آب همه جا را فرا گرفت و بچه‌ها مهمات را به پلکان‌ها و بالای پشت بام بردند. سنگر‌های نگهبانی و سنگر‌های خواب، ظرف مدت کوتاهی، از آب پر شد و قسمتی از ده هم زیر پوشش آب رفت؛ به طوی که نیروهای مستقر در دشت مجبور به عقب نشینی شدند.
جاده‌های تدارکاتی ما را طوری آب گرفته بود که آمبولانس‌ها قادر به نقل و انتقال زخمیها نبودند و یکی پس از دیگری در گل فرو می‌رفتند. تفنگ‌های 106 به علت گل آلوده بودن زمین قادر به حرکت و شلیک نبودند. ماشین لندرو که در چنین مواقعی، تنها ماشین قادر به حرکت بود شب گذشته در اثر اصابت خمپاره 81، سه چرخ آن ترکی و دیفرانسیل و گیر بکس و رادیاتور و بعضی جاهای دیگرش هم ترکش خورد. از طرفی لودر هم قادر به کندن سنگر و یا دیوار حفاظتی نبود. و اگر هم می‌بود، پس از ساعتی، سنگر از آب پر می‌شد.
بچه‌های سپاه و بسیج و نیز سربازان مجبور به ترک سنگرهای مالامال از آب و استقرار در خانه‌های موجود گلی که هیچ گونه امنیتی نداشتند شدند. البته ظرف 2 روز اخیر حجم آتش دشمن به صورت چشمگیری کاهش یافت، چون سنگرهای آنها در نخلستان‌ پر از آب شده و چند ماشین شان هم در گل فرو رفت با این حال، به علت پیش بینی قبلی آنها و ساختن جاده به مراتب امکانات بیشتری نسبت به ما داشتند.

شب گذشته حدود ساعت 8/5 همراه با سه تن از بچه‌ها، در سنگری به عمق حدود 20 سانت نگهبانی می دادیم که ناگهان پاسگاه کالیبر 50 به سمت ماشین‌های عراقی آن طرف رود کارون آتش کرد. بلافاصله آتش سنگین دشمن متوجه ما شد و تیر بارهای کلاشینکف که از قبل روی بلندی مستقر کرده بودند مواضع ما را زیر آتش گرفتند. خوشبختانه بچه‌های مستقر در پاسگاه کالیبر 50 به علت داشتن سنگر بلوکی، چندان با اشکال مواجه نشدند و متقابلا پاسخ دادند و آر پی جی و نارنجک تفنگی به طرف آنها شلیک کردند. اما چون سنگر ما فقط یک گودی کم عمق بود، خطر جانی تهدیدمان می‌کرد. گلوله‌های دشمن، از فاصله چند سانتی بالای سرمان می‌گذشت و اگر کمی پایین تر شلیک می‌کردند، حتما هدف قرار می‌گرفتیم امکان پناه گرفتن در پشت درخت‌ها را هم نداشتیم چون از پشت سر و همین طور از سمت راست یعنی از سه طرف به ما شلیک می‌شد. چاره‌ای نبود جز اینکه یک نفر را در همان سنگر مستقر کنم و 3 نفر دیگرمان، پشت سنگر‌های خواب که کمی عقب‌تر بود و موقعیت بهتری داشتند، برویم و ساعت به ساعت جایمان را عوض کنیم.

به ما گفته بودند که آب بالا می‌آید و حدد یک متر- و شاید هم بیشتر، از سطح منطقه را زیر پوشش می‌گیرد؛ لذا خود را آماده مواجهه چنین وضعی کرده بودیم. ساعت 10، نگهبانی ما تمام شد؛ ولی هنوز از بالا آمدن آنچنانی آب، خبری نبود. ساعت 12 شب، با سر و صدای شدید آتش طرفین، از خواب بیدار شدم. با احتمال این که حمله‌ای آغاز شده باشد، از اتاق بیرون رفتم. جهت شلیک گلوله‌ها، از آن طرف رود بود.

هنگام نگهبانی ما یعنی از ساعت 12 تا 4 نیمه شب، مجددا ما را زیر آتش گرفتند ولی خوشبختانه به کسی آسیب نرسید. صبح، نه تنها آب بالا نیامد، که کمی هم فروکش کرد. طی تماسی که سپاه آبادان با اهواز گرفت مطلع شدیم که به دلیل عدم موفقیت برنامه سد را بسته اند و در نتیجه دیگر از بالا آمدن آب، خبری نخواهد بود.

*چهارشنبه 15/11/59 جبهه

به علت سرازیر شدن آب در جاده و سطح دشت، تفنگ‌های 106 ما قادر به فعالیت نبودند. در عوض، خمپاره‌هایمان شدیدا کار می‌کرد؛ به طوری که مواضع دشمن در طول روز، چندین بار در زیر باران خمپاره در هم کوبیده می‌شد. در چند روز اخیر، حجم آتش عراق به صورت چشمگیری کاهش یافت. حتی شب‌ها هم تیر بارهای آنها کار نمی‌کرد.

امروز، در جواب آتش سنگین ما حدود ظهر چند خمپاره در اطراف مقرمان فرود آمد و منجر به زخمی شدن یک سرباز از ناحیه پا شد. سرباز مجروح، به کمک دو نفر از بچه‌های خودی پانسمان شد و به وسیله برانکارد، به تدارکات ارتش واقع در پاسگاه 4 انتقال یافت. از اتفاقات دیگر اینکه امروز بین یکی از فرماندهان ارتش که حوزه عملیاتی شان همان حوزه عملیاتی ماست و با علی فضلی مشورتی صورت گرفت و قرار شد که خط مقدم و پاسگاه 1 و 2 یعنی از حد مرغداری به سمت رود کارون را ارتشیها زیر پوشش بگیرند و در عوض، مرغداری به اضافه دشت و ده پاسگاه دیگر را علی فضلی به عهده بگیرد. با اجرای این طرح، مدت خدمت بچه‌های ما به اتمام رسید و دو پاسگاه را تحویل ارتش داده، به مقر رفتیم تا کار اعزام بچه‌ها را درست کنم.

*چهارشنبه 22/11/59 گلف اهواز، پایگاه منتظران شهادت

عصر شنبه، هیجدهم بهمن سوار بر لنج، آبادان را به مقصد ماهشهر ترک کردیم و 23 ساعت را در بدترین شرایط گذارندیم به طوری که کلیه بچه‌ها، بدون استثناء دچار ناراحتی دریا شدند. می‌توانم بگویم که این سفر، بدترین مسافرت در طول عمرم بود؛ زیرا ناخدای لنج بنا به اقرار خودش اولین بار بود که مسافر سوار می‌کرد و کار اصلی‌اش ماهیگیری بود. از طرفی، مسیر را خوب نمی‌شناخت و قادر به کنترل لنج هم نبود؛ به طوری که چند بار دچار امواج سنگین شد و لنج مانند برگ درخت، روی آب، به هر سو می‌رفت. همچنین چند بار مسیر را گم کرد و مجبور به چرخش 360 درجه و رجعت به جای اول خود شد.

روز یکشنبه را در گلف اهواز استراحت کرده، صبح دوشنبه به طرف دزفول حرکت کردیم. من از فرصت استفاده کرده، در کلاس آموزش سلاح‌های سنگین باشگاه گلف از قبیل بازوکا، خمپاره 120، 81، 60، تفنگ 106 و موشک دراگون ثبت نام کردم و امروز صبح به اهواز آمدم تا آموزش لازم را ببینیم.

*جمعه 7/1/60 جبهه فیاضیه

پس از حدود چهل روز استراحت، به اتفاق عظیم، کدخدازاده که دانشجوی پل تکنیک از شمال است و مجید شارونی مجددا به آبادان آمدیم. با خبر شدیم که علی فضلی در اثر اصابت ترکش به سرش، حدود 70 درصد بینایی خود را از دست داده و جهت معالجه، عازم تهران شده است. از جمله کارهای او، کشیدن یک سد خاکی از مرغداری تا حدود تانک سوخته ـ در امتداد ایستگاه 12 و در دل دشت ـ بود. کلهر و شیرزاد، جایگزین حاج علی شدند.
یک تفنگ 106 به من تعلق گرفته بود که موتور جیپ آن را جهاد اصفهان رو به راه کرده بود. به اتفاق حبیبیان و چند نفر دیگر از بچه‌ها گروه 106 را تشکیل دادیم و پشت سد خاکی مستقر شدیم.

*یکشنبه 9 / 1 / 60 جبهه

شب را پیش غلامعلی که حدود یک ماه پیش به این جبهه آمده بود، گذراندم.
علی بیسیمچی و بقیه رفقایش، یک قبضه خمپاره 81 را جا به ‌جا می‌کردند. حدود ساعت ده شب بود که دیده‌بان خواستار شلیک شد.
من به درون سنگر خمپاره رفتم. در همین موقع، یک خمپاره 81 صفیر کشد و در فاصله چند متری به زمین خورد و چنانچه سریع زمینگیر نمی‌شدم، تلف شده بودم. علی و کمکش، به موقع خود را به درون اتاق کشیدند و خدا خواست که زنده بمانیم. دود غلیظی، درون سنگر خمپاره و اطرافم را پر کرده بود؛ طوری که فاصله دو متری خود را نمی‌دیدم. علی از من خواست به آنها ملحق شوم و به دیده‌بان اطلاع داد که شرایط مناسب نیست.

ادامه دارد...

گرامیداشت «سی و یکمین سالگرد هفته دفاع مقدس» در خبرگزاری فارس» 4-1

پنج شنبه 21/7/1390 - 7:10
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته