دسته
وبلاگهاي برگزيده
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 1769891
تعداد نوشته ها : 1695
تعداد نظرات : 564
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

 

 

به درک عشق رسیدن

بگو بگو که پریدن چه‌قدر مشکل بود


به بام صبح رسیدن چه‌قدر مشکل بود


غرور جاری صد رُود را سفر کردن


به عمق چشمه رسیدن چه‌قدر مشکل بود


کنار نام تو ماندن چه‌قدر ساده و سهل


و‌لیک با تو پریدن چه‌قدر مشکل بود


به کوچه‌های عطشناک فصل تابستان


چنان نسیم وزیدن چه‌قدر مشکل بود


به عقل تکیه نکردن همیشه بود آسان


ز دام جهل رهیدن چه‌قدر مشکل بود


همیشه باورمان رو به قبله داشت چه‌حیف


ندای کعبه شنیدن چه‌قدر مشکل بود


اگرچه لحظة دیدارِ عشق لذّت داشت


به درک عشق رسیدن چه‌قدر مشکل بود.

 

سیمین دوخت وحیدی

 

دسته ها : ادبی - شعر
يکشنبه بیست و هفتم 10 1388


خواب دیدم کربلا باریده بود


بر تمام شب خدا باریده بود


خواب دیدم مرگ هم ترسیده بود


آسمان در چشمها ترکیده بود


مرگ آنجا سخت زیبا بود، حیف!


چون عروسانِ فریبا بود، حیف!


این چنین مطرود و بی‌حاصل نبود


مرگ آنجا آخرین منزل نبود


ای غریو توپها در بهت دشت


آه ای اروند! ای «والفجر هشت»


در هوا این عطر باروت است باز


روی دوش شهر، تابوت است باز


باز فرهادم، بگو تدبیر چیست؟


پای این البرز هم‌زنجیر کیست؟


پشت این لبخندها اندوه ماند


بارش باران ما انبوه ماند


همچنان پروانه‌ها رفتید، آه!


بر دل ما داغتان چون کوه ماند…


یادها تا صبح زاری می‌کنند


واژه‌هایم بی‌قراری می‌کنند


خواب دیدم سایه‌ای جان می‌گرفت


یک نفر در خویش پایان می‌گرفت

 

محد حسین جعفریان

دسته ها : ادبی - شعر - جبهه و جنگ
يکشنبه بیست و هفتم 10 1388

مثنوی در شیشه مجنون

دیشب از چشمم بسیجی می‌چکید،


از تمام شب «دوعیجی» می‌چکید


باز باران شهیدان بود و من،


باز شبهای «مریوان» بود و من،


دستهایم باز تا آهنج رفت،


تا غروب «کربلای پنج» رفت،


یادهای رفته دیشب هست شد،


شعرم از جامی اثیری مست شد


تا به اقیانوسهای دوردست،


همچنان رودی که می‌پیوست شد،


مثنوی در شیشه مجنون نشست،


آن‌قدر نوشید تا بدمست شد،


اولین مصرع چو بر کاغذ دوید،


آسمان در پیش رویم دست شد...


یک‌نفر از ژرفنای آبها


آمد و با ساقی‌ام همدست شد


باز دیشب سینه‌ام بی‌تاب بود


چشمهاتان را نگاهم قاب بود


باز دیشب دیده، جیحون را گریست


راز سبز عشق مجنون را گریست


باز دیشب برکه‌ها دریا شدند


عقده‌های ناگشوده وا شدند


محد حسین جعفریان

دسته ها : ادبی - شعر - جبهه و جنگ
يکشنبه بیست و هفتم 10 1388

 

 سوار سبز پوش من مولا...



دو دستت پر گرفت از آستین تا کسب نور از عرش


که آرد در شبت داوود، ‌فانوس زبور از عرش


بمان با درد خود در انتظار حضرت موعود!


که نازل می‌شود بر خاک ایوبی صبور از عرش


به قوتی لایموت از آسمانها خاک محتاج است


نگاه خاکیان بی‌نور تو افتاده دور از عرش


تویی رازی که از هفت آسمان در خاک افتاده‌ست


تو جبریلی برای عارفان بهر عبور از عرش


شبیه چشمهای روشنت یک شب دعا فرما


ببارد بر قنوت تشنه‌ام باران نور از عرش


کدامین روز می‌پیچد بهشتی بر تن این خاک؟


بگو کی می‌دمد موسیقی گرم ظهور از عرش


بیا با محشری عظما و با غوغای رستاخیز


بگو جاری شود انفاس تو چون نفخ صور از عرش

 

صالح محمدی امین

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
شنبه بیست و ششم 10 1388

 

ستاره بود، غزل بود
ترانه بود و تو بودی
هزار حادثه، اما
 بهانه بود و تو بودی

تو بودی و شب قصه
تو بودی و تب پرواز
هزار آینه فریاد هزار پنجره آواز

شب از تو شعر دوباره
شب از تو باغ ستاره
به اعتبار تو روشن
من و چراغ ستاره

حضورم از تو همیشه
سکوتم از تو صدا بود
تو آسمون ترانه پرنده بود و رها بود

گذشتی از شب قصه
گذشتی از شب آواز
نه از ستاره شنیدی
نه گفتی از تب پرواز

نه گفتی از شب گریه
نه گفتی از منِ بی تو
در این حضور خیالی
چگونه ماندنِ بی تو

ستاره بود، غزل بود
غزل نبود و تو بودی
تویی که از تو نوشتی

تویی که از تو سرودی

اهورا ایمان

دسته ها : ادبی - شعر
شنبه بیست و ششم 10 1388

 

باور نکن تنهایی ات را
من در تو پنهانم، تو در من
از من به من نزدیک تر تو
از تو به تو نزدیک تر من

باور نکن تنهایی ات را
تا یک دل و یک درد داریم
تا در عبور از کوچة عشق
بر دوش هم سر می‌گذاریم

دل تاب تنهایی ندارد
باور نکن تنهایی ات را
هر جای این دنیا که باشی
من با توام، تنهای تنها

من با توام، هر جا که هستی
حتی اگر با هم نباشیم
حتی اگر یک لحظه، یک روز
با هم در این عالم نباشیم

این خانه را بگذار و بگذر
با من بیا تا کعبة دل
باور نکن تنهایی ات را
من با توام منزل به منزل

 

اهورا ایمان

دسته ها : ادبی - شعر
شنبه بیست و ششم 10 1388


برای موعود همه امم



پلک می‌زنی سپیده می‌شود


آسمان دوباره دیده می‌شود


قامت بلند و پر غرور کوه


در برابرت خمیده می‌شود


میوه‌های کالِ باغِ برزخی


با اشاره‌ات رسیده می‌شود


در رگ و پی فسردة زمین


خونِ عاشقی دویده می‌شود


از گلویِ زخمی ستم کشان


بانگِ سرخوشی شنیده می‌شود


قدرِ عالمان به عرش می‌رسد


گوشِ جاهلان کشیده می‌شود


وضعِ واعظانِ قوم دیدنی است


پردة ریا دریده می‌شود


تیر دشمنان به سنگ می‌خورد


مشکلاتشان عدیده می‌شود


هر چه مهره از سیاه و از سفید


بادرایت تو چیده می‌شود


آنچه زائد است نیست می‌شود


آنچه لازم است دیده می‌شود


حاصل کلام: آنچه هست و نیست


بار دیگر آفریده می‌شود...

 

 سیدعبدالجواد موسوی

دسته ها : ادبی - شعر - مهدی نامه
شنبه بیست و ششم 10 1388

 

نمی شود که مرا در خودم رها بکنی
و بعد با همه بنشینی ادعا بکنی

که عاشق منی و حاضری به خاطر من
هزار بار صمیمانه جان فدا بکنی

از آن طرف ته قلبت اگر که دست دهد
بنای عشق رقیب مرا به پا بکنی

شکست پشت من از بار بی وفایی تو
نخواستی با من عاشقانه تا بکنی

من از قبیله دردم چگونه می خواهی
که حق عشق اصیل مرا ادا بکنی؟

دوباره فرصت جبران گرفته ای از من
که بلکه این گره را عاشقانه وا بکنی

قبول! قلب مرا باز هم نشانه بگیر
اگر خطا بکنی وای اگر خطا بکنی

سید محمد بابامیری

دسته ها : ادبی - شعر
شنبه بیست و ششم 10 1388

 

عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی
بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی

یک آسمان پرندگی ام دادی و مرا
در تنگنای از تو پریدن گذاشتی

وقتی که آب و دانه برایم نریختی
وقتی کلید در قفس من گذاشتی
 
امروز از همیشه پشیمان تر آمدی
دنبال من بنای دویدن گذاشتی
 
من نیستم... نگاه کن این باغ سوخته
تاوان آتشی ست که روشن گذاشتی
 
گیرم هنوز تشنه حرف توام ولی
گوشی مگر برای شنیدن گذاشتی؟

آلوچه های چشم تو مثل گذشته اند
اما برای من دل چیدن گذاشتی؟

حالا برو برو که تو این نان تلخ را
در سفره ای به سادگی من گذاشتی

مهدی فرجی

دسته ها : ادبی - شعر
شنبه بیست و ششم 10 1388

 

 

از خاطرات گمشده می‌آیم تابوتی از نگاه تو بر دوشم
بعد از تو من به رسمِ عزاداران غیر از لباسِ تیره نمی‌پوشم

در سردسیری از منِ بیهوده وقتی که پوچ و خسته و دلسردم
شب‌ها شبیه خواب و خیال انگار تب می‌کند تن تو در آغوشم

تکثیر می‌شوند و نمی‌میرند سلول‌های خاطره‌ات در من
انگار مانده چشم تو در چشمم لحن صدای گرمِ تو در گوشم

هرچند زیر این‌همه خاکستر، آتش بگیر و شعله بکش در من
حتی پس از گذشت هزاران سال روشن شو ای ستاره خاموشم
...
بعد از تو شاید عاقبتِ من نیز مانند خواجه حافظِ شیراز است
من زنده‌ام به شعر و پس از مرگم مردُم نمی‌کنند فراموشم

 

مرحومه نجمه زارع

دسته ها : ادبی - شعر
شنبه بیست و ششم 10 1388

 

 نه می شه باورت کنم
نه می شه از تو رد بشم
نه می شه خوبِ من بشی
نه می شه با تو بد بشم

نه دل دارم که بشکنی
نه جون دارم فدات کنم
نه پای موندنِ منی
نه می تونم رهات کنم

نه می تونه تو خلوتش
دلم صدا کنه تو رو
نه می تونم بگم بمون
نه می تونم بگم برو

کجا برم که عطر تو
نپیچه توی لحظه هام
قصه مو از کجا بگم
که پا نگیری تو صدام

چه جوری از تو بگذرم
تویی که معنی منی
تویی که از منی اگر
به ریشه تیشه میزنی

نه ساده ای، نه خط خطی
نه دشمنی، نه هم نفس
نه با تو جای موندنه
نه مونده راه پیش و پس

نمی شه با تو باشم و
اسیرِ دستِ غم نشم
فقط می خوام با خواستنت
تا هستم از تو کم نشم

 

اهورا ایمان

دسته ها : ادبی - شعر
جمعه بیست و پنجم 10 1388
X