دركنـــــــــــج دلــم عشق كســي خانــــه ندارد

كـــس جـاي در ايــن خــانهء ويــــرانه نــــدارد

دل را بكــــــــف هــر كــه نهـــــم باز پس آورد

كـس تاب نگهــــــــــداري ديـــــوانه نـــــدارد

در بـزم جهـــان جــز دل حســـرت كـش ما نيـست

آن شمــــع كه ميســــوزد و پــروانـــه نـــــدارد

گفتــــم مــه مــن از چــه تـو در دام نيفتـــــــي

گفتــــــا چـــه كنــم دام شمـا دانـــــه نـــــدارد

اي آه مكـــش زحمـــــت بيهــوده چه تاثيــــــــر

راهــــــي به حــــريم دل جـــانانـــــه نـــــدارد

در انجمــــــن عقـــــل فــــروشــان ننهــم پــاي

ديــــوانــه ســر صحبــــت فــرزانــــه نـــــدارد

از شــــاه و گــدا هــر كـه در ايــن ميـكده ره يافـت

جــز خون دل خـــويــش به پيمـــــــانـه نـــــدارد

تا چنـــــد كنـــي قصـــه ي اسكنــــــــدر و دارا

ده روزه عمـــــــــر اين همـه افســانـــه نــــــدارد

حسين پژمان بختياري

 

 پ ن : اين شعر فقط باصداي سالار عقيلي...

دسته ها : شاعرانه
يکشنبه سوم 2 1391 9:54

عيب از كجاست ؟

                 غيبت او بي دليل نيست !

                                          چون ذاتاً آفتاب به مردم بخيل نيست...

دسته ها : يادداشت
شنبه بیست و ششم 1 1391 14:13

بيا كه رايت منصور پادشاه رسيد

نويد فتح و بشارت به مهر و ماه رسيد

جمال بخت ز روي ظفر نقاب انداخت

كمال عدل به فرياد دادخواه رسيد

سپهر دور خوش اكنون كند كه ماه آمد

جهان به كام دل اكنون رسد كه شاه رسيد

زقاطعان طريق اين زمان شوند ايمن

قوافل دل و دانش كه مرد راه رسيد

عزيز مصر به رغم برادران غيور

ز قعر چاه درآمد به اوج ماه رسيد

كجاست صوفي دجال فعل ملحد شكل

بگو سوز كه مهدي جان پناه رسيد

صبا بگو كه چه ها بر سرم در اين غم عشق

زآتش دل سوزان و دود آه رسيد

ز روي تو شاها بدين اسير فراق

همان رسيد كز آتش به برگ كاه رسيد

مرو به خواب كه حافظ به بارگاه قبول

ز ورد نيمه شب و درس صبحگاه رسيد

 

دسته ها : شاعرانه
سه شنبه بیست و دوم 1 1391 12:42

چهارشنبه هفته پيش رفته بوديم قم و ديدار با مراجع عظام! آيت اله نوري همداني و صافي گلپايگاني . كه البته دومي كنسل شد و بجاي ملاقات با ايشان به كارگاه ساخت ضريح امام حسين عليه اسلام رفتيم .

اول ارتباطم آن طور كه بايد برقرار نشد ، ولي وقتي متوليان كارگاه از معجزات رخ داده گفتند منقلب شدم ، و فهميدم كه در واقع زيارت كربلا نصيبمان شده ، با يك حال خوب و وصف نشدني ! از همانجا به همه پيام زدم من كنار ضريح امام حسينم ! سريعاً تماس هاي تلفني شروع شد و گريه امان نداد كه خوب صحبت كنم !

يا دم آمد موقع رفتن به قم در اين فكر بودم كه براي رفتن به كربلا خوب است از حضرت زينب مدد گرفت و از ايشان خواست ! حساب كنيد اگر چيزي را با تمام دل از ائمه عليهم السلام بخواهيم چه مي كنند!!!

چند سال پيش هم رفته بوديم قم . وقتي مي خواستيم وارد حرم شويم درها بسته شد و همه زوار را هم بيرون كردند . دلم خيلي شكست ، پشت درهاي بسته نشستم و زيارت امام رضا ( ع) را خواندم و به ايشان متوسل شدم : يا امام رضا ما تا اينجا آمده ايم خواهرتان ما را لايق ندانستند و درها را بستند ! باور نمي كنيد ، يكي از خادمان حرم يكي از درهايي را كه معمولاً بسته بود بازكرد و گفت اگر مي خواهيد زيارت كنيد سريع بياييد داخل .....  

دسته ها : يادداشت
دوشنبه اول 12 1390 14:13

ديروز اولين روز دانشگاه بود ، دانشگاه از نوع مجازي !

خيلي جالب بود ، درخانه  ، تا هفت روز ميتواني دريك جلسه از يك درس شركت كني و اگر نه غيبت ميخوري ! هم آنلاين و هم آفلاين ؛ به اين شكل كه اگر نخواهي كلاس را از روي سايت ببيني ، سي دي آن را از دانشگاه تهيه مي كني و موقع ديدن آن كافي است كانكت شوي ، بعد ارتباط با سرور دانشكده برقرار مي شه و حضور شما در كلاس ثبت ميشه ! جاي تقلب هم وجود نداره ، چون اگر تقلب كني ، حضورت در كلاس ثبت نمي شه !

وسط كلاس بودم كه برادرم از بيرون فرياد زد : زنگ تفريحه !!! و برام چاي آورد .

كلاس هم كه تمام شد ، آمدم بيرون و به مامان گفتم از دانشگاه ميام شام چي داريم ..

برچسب : دانشكده مجازي علوم حديث ،

دسته ها : يادداشت
يکشنبه سیم 11 1390 10:55

ديروز كه از محل كارم به خانه بر مي گشتم ، فكر مي كردم كه خدايا عجب روز خوبي بود خودت فردايم را بهتر از امروز كن !

ديروز مثل هميشه كه به خانه زنگ زدم اشغال بود و نتوانستم بامامان صحبت كنم ، كمي دلخور بودم ، وقتي بعد از چند بار زنگ زدن بالاخره در باز شد ، مامان را در حال صحبت كردن با تلفن ديدم ! از كوره در رفتم و بد برخورد كردم . آنقدر كه مامان ناراحت شد و موقع حرف زدن گريه كرد ....

حسوديم مي شود ، دلم براي مامان تنگ مي شود ، اما او متوجه نيست ، دلم مي خواهد با من حرف بزند ، بخندد ، با من بيايد بيرون ، به من زنگ بزند ، نمي داند من هنوز بچه اش هستم ،  بچه فقط نصيحت نمي خواهد ، من به محبتش محتاجم ،‌من به بودنش دركنارم نيازمندم همانقدر كه به بودن بابا نياز دارم و او نيست ؛ و حالا زندگي بدون او برايم مثل فشار قبر است ! مامان شما ديگر تنگ ترش نكن !!!

هرچه به شوخي و خنده گفتم ، هرچه آرام گفتم و حتي حالا كه شديداً بد اخلاقي كردم كارگر نشده و نخواهد شد !من بد اخلاقم درست ، اما چند سال ديگر بايد صبر كنم كه مامان از من خبر بگيرد ، از صبح با همه بچه ها كه از خانه رفته اند خبر مي گيرد ، بعد از ظهر كه من مي رسم يا همه آنجا هستند و كمن اصلا نمي فهمم كه مامان يعني چه و همش بايد بگذاري و برداري و توقعات مامان را براي پذيرايي از بچه ها برآورده كني كه همه شان بيشتر از من در آن خانه هستند و من در مقابل آن ها مهمانم  يا دائماً پاي تلفن از حالشان با خبر مي شود انگار نه انگار كه من هستم ، اگر من دو كلمه با مهدي حرف نزنم ف مامان هيچوقت فكر نمي كند كه بايد با او حرف بزند . پسر ها در خانه كه محبت مي بينند ، باز كم مي آورند ، چه رسد به اينكه ..

مامان از دستم خيلي ناراحت است 1 خدايا كمكم كن.

دسته ها : يادداشت
دوشنبه بیست و چهارم 11 1390 10:53

دلم مي خواهد ديگر از او ننويسم ، اما هربار موضوعي باعث مي شود عهدم را

 بشكنم !

با آروز كه حرف زدم از تو گفت ، دلم نلرزيد مثل هميشه ، اما از او كه گفت

 ترسيدم ، فكر كردم : نكند از وقتي كه او آمد ...

نه ، نمي توانم باور كنم ! سخت است ، حتي تصورش برايم دردناك است . اين

طور كه من برايت مي نويسم هركه نداند ، فكر ميكند ما با هم دوست بوديم ،

اما فقط خدا مي داند كه هيچوقت هيچوقت هيچ دوستي بينمان نبوده و اين

تنها من بودم كه دوستت داشتم و انگار هنوز هم دارم ! از تو دور شدم كه شايد

 دوريت آرامم كند ، نشد ، بخدا نشد!

مدت هاست به تو وفادارم اما پنهاني !‌ دوست داشتن تنها ،‌ وفاي تنها ،‌ غصه

 خوردن تنها ، بي تاب شدن تنها ..... همه يك طرف ؛ فكر حضور ديگري ...

ديوانه كننده است !

مشكلي نيست ، تنهايي براي خوشبختي ات دعا مي كنم !

 

 

دسته ها : يادداشت
چهارشنبه نوزدهم 11 1390 11:53

ياد حرف دوستم افتادم كه مي گفت دلم يه دوست مي خواد ، البته اين مال وقتيه كه من حوصله نداشتم و دلم مي خواست تنها باشم !

اما حالا دلم يه دوست مي خواد ، يه دوست خوب !

دسته ها : يادداشت
چهارشنبه نوزدهم 11 1390 11:22

اصغر عظيمي مهر

گر چه گاهي در لجاجت انعطافي خفته است
هر كجا عشقي‌ست در آن اختلافي خفته است

جز خـدا از حـال آدم‌ها كسـي آگاه نيست
در نگاه هرزه‌ها گاهي عفافي خفته است

غالـباً برجـستگـي‌هــاي تن ِ تنـديس‌هـا
سالها در سينه‌هاي سنگ صافي خفته است

مـي‌وزند از آسمـان‌ها ابـرهـاي نيمه شب
مـاه من آرام در زيـر لحـافي خـفـته است

بـر لبم لبخـند اندوه است در هنگام خواب
مثل سربازي كه با فكر معافي خفته است 

وقت دلتـنگي تو را مي‌خواهـم اما نيستي
مثل سيمرغي كه پشت كوه قافي خفته است

گر چه دانم نامه‌هاي بي جوابم سال‌هاست
چون دعايي كهنه در لاي شكافي خفته است -

در سـكوتم سـال‌ها در انتظارت بوده‌ام
مثل شمشيري كه عمري در غلافي خفته است

خواب در چشمم نمي‌آيد ؛ كدامين جنگجو -
در تمام عمر يك شب، قدر كافي خفته است ؟!؟

ظاهر شمشيرها شكل صليبي منحني‌ست
هر كجا جنگي‌ست در آن انحرافي خفته است

زخم كشـتي شيوه‌ي دزدان دريايي نبود
در سكوت لال دريا اعترافي خفته است

گوشه‌گيران حرف اول را در آخر مي زنند
گاه اگر مقصود شاعر در قوافي خفته است

ترسم از روز مباداي سرودن از تو بود
در غزل‌هايم اگر بيتي اضافي خفته است 

 

 

دسته ها : شاعرانه
سه شنبه یازدهم 11 1390 9:35

امروز داشتم خصوصيات متولد آذرماه ( برج قوس ) را مي خواندم ، صادق ، راستگو ، دمدمي مزاج ، در عشق كم اعتنا !!!! خواهان آزادي و بي قيدي ، فوق العاده خوش شانس ، به طرز وحشتناكي از تشكيل خانواده فراري و ... من به قدرت خدا ايمان دارم ، اگر چيزي قسمتم باشد از من دريغش نمي كند ، هر چقدر سخت ، هر چقدر دير ، مگر نه اينكه خودش فرمود : بعد از هر سختي آساني هست !

دسته ها : درد دل
دوشنبه دهم 11 1390 13:6

سي ساله شدم هنوز و كودك هستم                    هم بازي باد و بادبادك هستم

عاشق بشوم ؟ نه ! بچه ها منتظرند                   من مادر چند كفشدوزك هستم

دسته ها : شاعرانه
دوشنبه دهم 11 1390 13:4
X