ديروز روز سختي داشتم. خدايا من رو ببخش !

قل يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعاً

اين آيه اميدواركننده ترين آيه قرآنه!

خدايا به همين آيه قسمت ميدم من رو ببخش!

آمين.

دسته ها : يادداشت
يکشنبه بیست و نهم 11 1391 10:54

دلم خيلي تنگه ، احتمالا بعد از چند ما ه غيبت بيشتر توي وبلاگ خواهم نوشت!

دسته ها : يادداشت
دوشنبه بیست و سوم 11 1391 17:39

خصوصيات زن متولد اسفند رو خوندم ، جالبتر از همه اينكه كسي براش محرم تر از قلم و كاغذ نيست!

دسته ها : يادداشت
دوشنبه بیست و سوم 11 1391 17:34

غرور حس عجيبي است و عشق حسي عجيب تر!

هردو را كه با هم داشته باشي ، درونت غوغاست. هر لحظه يكي سربلند مي كند و دادش را از تو مي ستاند . تو اين وسط ملعبه دستشان مي شوي .دلت به عشق دامن ميزند و عقلت به غرور . آنقدر مي جنگند باهم و با تو ، تا مجبور شوي سمت يكي را بگيري ، حتي با اينكار هم آرامشان نمي تواني بكني، چون طرف هركدامشان را كه بگيري ، آن يكي آنقدر بي تابي مي كند كه نمي تواني تحمل كني و نمي تواني بي تفاوت بماني ؛ وااااااي از اينهمه كش مكش! خسته ات مي كنند بعد با خود مي گويي : غرور را كه داشتم و مي خواهي يكشب عشق را در خواب بگذاري كه تنها بماند . غرورت را در كوله پشتي جا مي دهي ، شب عجيب مهتابي است . نسيم شبانه ، پرده حرير دلت را كنار مي زند از روزنه اميد . مهتاب به چهره عشق تابيده . دلت ميلرزد .چه معصومانه خوابيده عشقت! رو اندازش را رويش جابجا مي كني . پننهان از چشم غروز محو تماشايش مي شوي ، آن روز كه درگيرش شدي شب نبود ، مثل روز روشن بود ، مهتابي در كار نبود كه همه چيز را كردنش بياندازي. عشق بود و تو ، كه در دلت خلاصه مي شدي ، براي تو و براي دلت زيبايي محض بود به نور مهتاب نياز نداشت. همه چيز از همان نگاه اول مثل فيلم برايت مرور مي شود ! كنارش ايستاده اي و با تمام وجود تماشايش مي كني اما چقدر برايش دلتنگي . تمام احساست حلقه مي زند در چشماني ، پلك مي زني كه جاري اش كني ، نمي خواهي حتي لحظه اي تار ببيني اش . باز دلت مي لرزد. به جاي پاهايت اينبار دستانت شل مي شوند ف كوله پشتي از دستت مي افتد. انگار تو هم از خدا خواسته سعي نمي كني برداري اش. همانجا مثل لحظه ي اول تصميمت را از ذهن مي گذراني ف عشقت را با تمام وجود در آغوش مي كشي و در همان مهتاب ، غرور را همانجا مي گذاري تنها و مي روي و باز تو مي ماني و عشق !

دسته ها : يادداشت
دوشنبه بیست و سوم 11 1391 17:21

هرچند كه خسته ايم از اين حال ، نيا !

شرمنده ، اگر ندارد اشكال ، نيا !

ما خط تمام نامه هامان كوفي است!

آقاي گلم ، زبان من لال ....نيا !

دسته ها : يادداشت
شنبه بیست و هفتم 3 1391 12:38

الان چند وقتيه دلم مي خواد محبت يه نفر رو باور كنم اما اصلاً نمي شه ، يعني من نميتونم ، همش به خودم مي گم نه بازم داري اشتباه مي كني ، دوباره خودت رو درگير نكن . براي كسي تب كن كه برات بميره !

دسته ها : يادداشت
سه شنبه نهم 3 1391 9:38

عيب از كجاست ؟

                 غيبت او بي دليل نيست !

                                          چون ذاتاً آفتاب به مردم بخيل نيست...

دسته ها : يادداشت
شنبه بیست و ششم 1 1391 14:13

چهارشنبه هفته پيش رفته بوديم قم و ديدار با مراجع عظام! آيت اله نوري همداني و صافي گلپايگاني . كه البته دومي كنسل شد و بجاي ملاقات با ايشان به كارگاه ساخت ضريح امام حسين عليه اسلام رفتيم .

اول ارتباطم آن طور كه بايد برقرار نشد ، ولي وقتي متوليان كارگاه از معجزات رخ داده گفتند منقلب شدم ، و فهميدم كه در واقع زيارت كربلا نصيبمان شده ، با يك حال خوب و وصف نشدني ! از همانجا به همه پيام زدم من كنار ضريح امام حسينم ! سريعاً تماس هاي تلفني شروع شد و گريه امان نداد كه خوب صحبت كنم !

يا دم آمد موقع رفتن به قم در اين فكر بودم كه براي رفتن به كربلا خوب است از حضرت زينب مدد گرفت و از ايشان خواست ! حساب كنيد اگر چيزي را با تمام دل از ائمه عليهم السلام بخواهيم چه مي كنند!!!

چند سال پيش هم رفته بوديم قم . وقتي مي خواستيم وارد حرم شويم درها بسته شد و همه زوار را هم بيرون كردند . دلم خيلي شكست ، پشت درهاي بسته نشستم و زيارت امام رضا ( ع) را خواندم و به ايشان متوسل شدم : يا امام رضا ما تا اينجا آمده ايم خواهرتان ما را لايق ندانستند و درها را بستند ! باور نمي كنيد ، يكي از خادمان حرم يكي از درهايي را كه معمولاً بسته بود بازكرد و گفت اگر مي خواهيد زيارت كنيد سريع بياييد داخل .....  

دسته ها : يادداشت
دوشنبه اول 12 1390 14:13

ديروز اولين روز دانشگاه بود ، دانشگاه از نوع مجازي !

خيلي جالب بود ، درخانه  ، تا هفت روز ميتواني دريك جلسه از يك درس شركت كني و اگر نه غيبت ميخوري ! هم آنلاين و هم آفلاين ؛ به اين شكل كه اگر نخواهي كلاس را از روي سايت ببيني ، سي دي آن را از دانشگاه تهيه مي كني و موقع ديدن آن كافي است كانكت شوي ، بعد ارتباط با سرور دانشكده برقرار مي شه و حضور شما در كلاس ثبت ميشه ! جاي تقلب هم وجود نداره ، چون اگر تقلب كني ، حضورت در كلاس ثبت نمي شه !

وسط كلاس بودم كه برادرم از بيرون فرياد زد : زنگ تفريحه !!! و برام چاي آورد .

كلاس هم كه تمام شد ، آمدم بيرون و به مامان گفتم از دانشگاه ميام شام چي داريم ..

برچسب : دانشكده مجازي علوم حديث ،

دسته ها : يادداشت
يکشنبه سیم 11 1390 10:55

ديروز كه از محل كارم به خانه بر مي گشتم ، فكر مي كردم كه خدايا عجب روز خوبي بود خودت فردايم را بهتر از امروز كن !

ديروز مثل هميشه كه به خانه زنگ زدم اشغال بود و نتوانستم بامامان صحبت كنم ، كمي دلخور بودم ، وقتي بعد از چند بار زنگ زدن بالاخره در باز شد ، مامان را در حال صحبت كردن با تلفن ديدم ! از كوره در رفتم و بد برخورد كردم . آنقدر كه مامان ناراحت شد و موقع حرف زدن گريه كرد ....

حسوديم مي شود ، دلم براي مامان تنگ مي شود ، اما او متوجه نيست ، دلم مي خواهد با من حرف بزند ، بخندد ، با من بيايد بيرون ، به من زنگ بزند ، نمي داند من هنوز بچه اش هستم ،  بچه فقط نصيحت نمي خواهد ، من به محبتش محتاجم ،‌من به بودنش دركنارم نيازمندم همانقدر كه به بودن بابا نياز دارم و او نيست ؛ و حالا زندگي بدون او برايم مثل فشار قبر است ! مامان شما ديگر تنگ ترش نكن !!!

هرچه به شوخي و خنده گفتم ، هرچه آرام گفتم و حتي حالا كه شديداً بد اخلاقي كردم كارگر نشده و نخواهد شد !من بد اخلاقم درست ، اما چند سال ديگر بايد صبر كنم كه مامان از من خبر بگيرد ، از صبح با همه بچه ها كه از خانه رفته اند خبر مي گيرد ، بعد از ظهر كه من مي رسم يا همه آنجا هستند و كمن اصلا نمي فهمم كه مامان يعني چه و همش بايد بگذاري و برداري و توقعات مامان را براي پذيرايي از بچه ها برآورده كني كه همه شان بيشتر از من در آن خانه هستند و من در مقابل آن ها مهمانم  يا دائماً پاي تلفن از حالشان با خبر مي شود انگار نه انگار كه من هستم ، اگر من دو كلمه با مهدي حرف نزنم ف مامان هيچوقت فكر نمي كند كه بايد با او حرف بزند . پسر ها در خانه كه محبت مي بينند ، باز كم مي آورند ، چه رسد به اينكه ..

مامان از دستم خيلي ناراحت است 1 خدايا كمكم كن.

دسته ها : يادداشت
دوشنبه بیست و چهارم 11 1390 10:53
X