مسلمانان وقتی مرا نوا بود
هزاران شوقم از بهر خدا بود
به شوق بیکران من هم رسیدم
بسوی شهر عشق آخر دویدم
در آنجا من هفت بار دور کعبه
بچرخیدم بنازم شور کعبه
خوشا آندم میان کوه بودن
زشیرین آب زمزم را بخوردن
وزا آنگه رهسپار شهر دیگر
شدم سوی مدینه بهر دیگر
وز آنگه سوی وطن بازگشتن
حدیث عاشقی از دل بگفتن