معرفی وبلاگ
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 81245
تعداد نوشته ها : 67
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
وحيد اسدي
" شبی یــــاد دارم که چشمم نخفت " شنیدم کـه یک  لامپ با  شمع گفت : که ای آنکه خامـــــــوش روی رفی نباشد از این پس تـــــو را مصرفی به هر خانه ای پرتــــــو افشان منم به ظلمات شب مــــــاه رخشان منم ز " نیرو " مـرا برق ارزانی است از آنرو مــــــرا روی نورانی است درخشنده چـــــــون اختری روشنم منم روشنی بخش شبهــــــــــا منم تو خاموش، از هرکجــــا رانده ای فــراموش ، در گوشه ای مانده ای دگر دوره ی تو به سر آمـده است که لامپی چو من در نظر آمده است حساب مـن ای شمـع با تو جـداست که یک لامپ را با تو بس فرقهاست در این ب
دسته ها : فرهنگ و ادب
جمعه 1388/4/19 17:51
ای نامـه که می روی به سویش               صد سال دگـــر رسی به کویش! کز طا لــــــع نا مبــــارک تست               افکنده شدی به باجـــه ی پست! صد ســـــال دگر عزیز جانــــم!                ـ البته " اگر" عزیز جانـــــــم! ـ بر دست مبارکش رسیـــــــــدی                یک شمّه بگـــــو از آ
دسته ها : فرهنگ و ادب
جمعه 1388/4/19 17:48
 برشته شد تنـــــــــــم از فرط گرما ! دمت سرد ای کولر  !! لطفی بفرما! ز بی پولان بگیـــــــــر اینک سراغی مزیّن کن اتــــــــــــــــاق خانه ی ما!                 ******** ز گرمــــا گشته ام بی تاب و بی حال مرا نه " آبسال" است و نه " جنرال"! تــو گویی چــــــــاره ای جز این ندارم که شبهـــــــــا را بخوابم توی یخچال!                *******   تن از فرط عــــــــرق گویی لب جوست! از آنرو
دسته ها : فرهنگ و ادب
جمعه 1388/4/19 17:43
پر می کشد همیشه دلــم در هوا ی مرغ! جانـــم به لب رسید که جانم فـــدای مرغ! در ویترین مرغفروشی خـــورد چو تیـــــر قبل از جمال مرغ به چشمم بهــــای مرغ! گر بر حقوق مــــــــــن نفزایند...وای من! گر از بهــــای مـــرغ بکاهند...وای مرغ! از گوشت ران وسینـــه ی او دم نمی زنم جایی که دست من نرسد جز به پای مرغ! امروزه خلق را همه با مرغ نسبتی است خرپــــول مرغ دارد ومن اشتهــــای مرغ! اشکم شود روان چو به سفره نظـــر کنم توی خورشت آخ...چه پیداست جای مرغ! حتی کلاغ در نظـــــــــرم مــــرغ می شود چون من مبـــــــاد هیچکسی مبتلای مرغ! هرشب گرسنه با غم او تا روم به خـواب پیچد به گوش خسته
دسته ها : فرهنگ و ادب
جمعه 1388/4/19 17:39
تو کیستی که ز دستت بهار می ریزد بهار در قدمت برگ و بار می ریزد ز چشم گرم تو خورشید نور می گیرد چو مهر روی تو بر شام تار می ریزد به زیر پای تو ای یاس گلشن یاسین نسیم عشق، گل انتظار می ریزد چو عطر آمدنت را به سینه می کارم ز روی آیینه دل غبار می ریزد به باغ، حضرت گل دست و روی می شوید چو طرح یاد تو در جویبار می ریزد نگاه عاطفه از بس به انتظار نشست ز دست هر مژه اش آبشار می ریزد چراغ گل به شبستان باغ می تابد چو اشک شوق تو بر لاله زار می ریزد تو سر رسیدی و از شوق گیسوان درخت به روی آیینه چشمه سار می ریزد شمیم نام تو وقتی سفر کند با باد گلاب از نفس روزگار می ریزد
دسته ها : فرهنگ و ادب
شنبه 1388/4/13 10:54
بسم الله الرحمن الرحیم ای تنهای من! ای گم شده جهان! ای مرغ پر و بال شکسته! ای طایر بلند پرواز قدس! سرود تنهایی من نثار تو باد من نیز طایر قدسم که در این خراب آباد گرفتار آمده ام مرغی پر و بال شکسته ام که در وادی عدم گم گشته ام آتشی مقدس در قلبم زبانه می کشد روحم به امید معراج به پرواز در می آید می جوشم می خروشم. (1) به روح مطهر شهید عشق، دکتر مصطفی چمران قنوت عارفانه تو را در ارتفاع عشق دیدم دو دستت در قنوتی عارفانه لبانت گرم گلبانگ مناجات به کوی وصل می رفتی شبانه تو را دیدم به نرمی چون کبوتر به بام عشق و خون، پر می کشیدی سوار باه معراج بودی سب
دسته ها : فرهنگ و ادب
شنبه 1388/4/13 10:45
بسم الله الرحمن الرحیم کبود سودابه مهیجی هوهو... بگو با بادهای بی خبر مانده بغض کبود یک کبوتر پشت در مانده سنگی به پرواز بلندش آنچنان خورده است کز او فقط در آشیان، یک مشت پَر مانده هوهو... بگو بادی که سیلی کوفت بر این در بر صورت تاریخ از انگشتش اثر مانده این بیشه آتش گرفته پس چرا سبز است؟ خونی به رگ های پر از زخمش مگر مانده؟ نه! تک درخت لاغر قصه نمی میرد بر شاخه هایش گر چه ردّی از تبر مانده با این شب هیزم شکن تنها بگو خوش باش اندازه یک سرو دیگر تا سحر مانده با «در» بگو تا بشنود «دیوار» هم آری! مردی هنوز از نسل شمشیر دوسر مانده...
دسته ها : فرهنگ و ادب
شنبه 1388/4/13 10:41
فلسفه هنر به تبیین مبادی و مبانی غیرهنری هنر یا به تعبیر دیگر به تبیین مبادی فلسفی هنر می پردازد. هر چند فلاسفه اسلامی بخش مستقلی را در آثار خود به فلسفه هنر اختصاص نداده اند، اما به طور پراکنده در لابلای مباحث گوناگون به طرح مباحثی پرداخته اند که در قالب فلسفه هنر می گنجد. چنانچه در مورد معرفت شناسی و فلسفه علم هم وضع به همین منوال است. یکی از مباحث محوری در فلسفه هنر بحث زیبایی است. فیلسوفان اسلامی تعاریف و دیدگاه های ویژه درباره زیبایی دارند به عقیده حکمای اسلامی زیبایی های موجود در این عالم جلوه های ناقص و مقیدی از زیبایی مطلق یعنی حق تعالی هستند. دومین بحث محوری در فلسفه هنر، نقش
دسته ها : فرهنگ و ادب
شنبه 1388/4/13 10:39
بسم الله الرحمن الرحیم وقتی رفت طیبه رئیسی باغی ستاره در ردایش بود وقتی رفت فریاد خلقی در صدایش بود وقتی رفت آن شب که چشم آسمان یک ریز می بارید آواز باران در عزایش بود وقتی رفت خورشید، سرد و خسته و تن ها به خود لرزید در آسمان ها جای پایش بود وقتی رفت بر بال های باد، در هفت آسمان تا عشق بال ملائک ناخدایش بود وقتی رفت ای کاش برمی گشت و ما را در غمش می دید فرشی ز دل ها زیر پایش بود وقتی رفت عزادار آن روز دیدی عشق با یاران چه می کرد با شوره زار چشم ها باران چه می کرد دیدی زلال چشم مست آسمانیش با جان خاک آلود هشیاران چه می کرد بیداری اش آش
دسته ها : فرهنگ و ادب
شنبه 1388/4/13 10:2
آن شب برفی ساعت چهار بعد از ظهر روز سه شنبه بود. برف شدیدى مى‏بارید. محوطه دانشگاه یکپارچه سفید شده بود. بر خلاف روزهاى گذشته، سکوتى رمز آلود بر خوابگاه حکمفرما بود. علیرغم علاقه فراوان به خاطر بارش برف و طولانى بودن مسیر، از مسافرت به شهرستان صرف نظر کردم. در ضمن این ایّام براى آماده شدن جهت امتحانات پایان ترم مناسب بود. پس از خداحافظى با جمعى از دوستان، آهسته آهسته وارد خوابگاه شدم و کنار پنجره روى تخت نشستم. راستى بارش برف چه زیبا و نشاط آور است. دانه‏هاى برف که رقص کنان بر زمین مى‏نشینند، انسان را در فضاى بى‏کران خیال از این سو به آن سو مى‏برند. در همین
دسته ها : فرهنگ و ادب
شنبه 1388/4/13 3:46
 (با اجازه ی خاقانی!) "صبحــــــــــــــدم چــــون کلّه بندد آه دودآسای من!" صبح شب گـــــــردد ز آه آسمــــــــــــــــان آلای من!   شهردار از من بپرسد:" این گلـــو یا اگــــزوز است؟ هان!میالای آسمـــــان شهــــــــــــر  جان  افزای من!   شد صدای من گرفته ؛چهــــــــــــــــــــره ام تار وکدر نویز وبرفک اوفتاده بر صدا_ سیمـــــــــــــــای من(!)   این گلویت گوییا فرســـــــــــــــوده باشد؛ ای عمــو! از رده خــــارج کنش با یاری امحــــــــــــای من!!"   گرچه شخص شهردار ازبهــــــــــر پاسخگــــوییش
دسته ها : فرهنگ و ادب
پنج شنبه 1388/4/11 20:2
بهر اصلاح صورت وســـر خویش        رفتـــــــــه بودم دکـــــــان سلمانی چشم بـد دور ، دکّه ای دیــــــــــدم         از سیاهــــــی چو شام ظلمـــــانی سقف دکّـــــان به حـــــال افتـــادن         در ودیــــــــــوار ، رو بـــه ویرانی عکسهــــــا بود هر سو آویـــزان         همـــــــه در حـــــــال نیمه پنها نی یکطرف عکس مجلس مختــــــار          یک طـــرف عکس مسلم وهانی یک طرف عکس
دسته ها : فرهنگ و ادب
پنج شنبه 1388/4/11 19:57
          تو دل پاییزیمون مثــــــل بهــــــــاری گل آقا!           واسمون شکوفه ی شـــــادی میاری گل اقا!            هنـوزم باغبـــــــــون شــــــــادی این جماعتی          رولباشون گـل لبخنــــــــــــــد میکاری گل آقا!            واسه ایرونی جماعت هنــوزم کــه هنـــــوزه          داداش و قــارداش و کاکـــو و برا
دسته ها : فرهنگ و ادب
پنج شنبه 1388/4/11 19:55
تا توی این خونه باشی ،  زن خبری نیس قلی جون درد شما رو چاره جـــز دربدری نیس قلـــــــی جون این طور که بابا و مامان دارن برات کــــــــار می کنن تو رو تو اون هلف دونی عمری گرفتــــــــار می کنن ازین حاج آقا حاج خانوم آبی برات گــــرم نمی شه عروس نمییاد تو خونه لحاف برات نــــــرم نمی شه یه فکـــــــر تازه ای بکن یه طــــــــــرح تــازه ای بریز خودم برات نقشه دارم یه نقشه ی خوب و تمیــــــز لیلا رو ول کن کـــه بره زنِ صمـــــــــــد جونش بشه این علفه و اون بـــــــــــزی بذار نوش جونش بشه خودم یه گلنســــــا دارم دومترو بیس سانته قدش چشاش یه کم چپه ولی خواسگار رودس می بردش ان
دسته ها : فرهنگ و ادب
پنج شنبه 1388/4/11 19:52
به من گفتی به رسم دوستداری                روم بهر جنابت خواستگـــــــــــاری بابا ای ول! چقـــــدر انگیزه داری!                هوای دلبــــــــــــری دوشیزه داری! (به قول شیخ اجل وقتی شوی شوش          شوی تیری وبنشینی به پهلوش!) از آنسو وضع ما هم از تو به نیست             دلم خواهد نگاری کمتر از بیست! پی عقد یکی تازه نگـــــــار است&nb
دسته ها : فرهنگ و ادب
پنج شنبه 1388/4/11 19:51
X