تبیان، دستیار زندگی
باید روزی تصمیم بگیرم؛ چگونه؟ نمی‌دانم، ولی باید بشود؛ در انتظار دیدار شش گوشه‌ات بی‌تابم...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

در انتظار دیدار شش گوشه‌ات

باید روزی تصمیم بگیرم

چگونه؟

نمی‌دانم، ولی باید بشود

کربلا

در انتظار دیدار شش گوشه‌ات بی‌تابم

باید خمره‌ای از گلاب به دوش بکشم

با پاهای برهنه بدوم!

آری با پاهای برهنه بدوم

می‌خواهم وقتی به آن کوچه معرفت می‌رسم

جز حس عشقت چیزی در قلبم نباشد

ولی افسوس

افسوس که دستانم ...

نه، تمام جسمم مملو از گناه است

لیاقت آن را ندارم که به عشقت بلرزد

روزها و شب‌ها سرگرمِ مشغول کردن فکرم

مشغول زخم زدن به وجودم

تا فکر گناهانم نباشم

وقتی گناهانم در جلوی چشمم می‌آید

از تصمیم خود در خجلم

روسیاهم، روسیاه

ای خدا! وای خدا!!!

چه کنم عاشقم و لیاقت عشق ندارم

شرمسار از جسم و روحم

ولی باید تصمیم بگیرم

دل به دریا بزنم و دریایی شوم

چشم از دنیا فرو بندم با پای برهنه

به سوی او بدوم نذر گلابم را ادا کنم

ضریح

شش گوشه‌ات را ببوسم

می‌خواهم آنقدر اشک بریزم تا آب شوم

می‌خواهم شب‌های جمعه در زیر گنبدت،

فریاد زنم

نام پاک مادرت را فریاد زنم

شرمنده از رویت شوم

هر چند آنقدر بزرگواری تا وقتی

من ناپاک فریاد زنم

یا فاطمه، یا فاطمه

تو مرا می‌بخشی

دوستی یاد کرد و گفت: این زمانِ حاجت است

این زمانِ پایان فراغ است

ای کاش، روزی من هم حسینی می‌شدم...


باشگاه کاربران تبیان - برگرفته از تبلاگ: جزیره