تبیان، دستیار زندگی

فلسفه سكوت امام على علیه السلام

جاى گفت وگو نیست كه رحلت پیامبر گرامى (صلى الله علیه و آله و سلم) جامعه اسلامى وخاندان رسالت را با بحران عجیبى روبرو ساخت وهرلحظه بیم آن مى رفت كه آتش جنگ داخلى میان مسلمانان بر سر موضوع خلافت وفرمانروایى شعله ور شود وسرانجام جامعه اسلامى به انحلال گراید وقبایل عرب تازه مسلمان به عصر جاهلیت وبت پرستى بازگردند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
فلسفه سکوت امام علی
نهضت اسلام، نهضت جوان ونهال نوبنیادى بود كه هنوز ریشه هاى آن در دلها رسوخ نكرده واكثریت قابل ملاحظه اى از مردم آن را از صمیم دل نپذیرفته بودند.

هنوز حضرت على (علیه السلام) وبسیارى از یاران با وفاى پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم)، از تغسیل وتدفین پیامبر فارغ نشده بودند كه دو گروه از اصحاب مدعى خلافت شدند وجار وجنجال بسیارى به راه انداختند. این دو گروه عبارت بودند از:

1- انصار، به ویژه تیره خزرج، كه پیش از مهاجران در محلى به نام سقیفه بنى ساعده دور هم گرد آمدند وتصمیم گرفتند كه زمام كار را به سعد بن عباده رئیس خزرجیان بسپارند واو را جانشین پیامبر سازند.ولى چون در میان تیره هاى انصار وحدت كلمه نبود وهنوز كینه هاى دیرینه میان قبایل انصار، مخصوصا تیره هاى اوس وخزرج، به كلى فراموش نشده بود، جبهه انصار در صحنه مبارزه با مخالفت داخلى روبرو شد واوسیان با پیشوایى سعد كه از خزرج بود مخالفت نمودند ونه تنها او را در این راه یارى نكردند بلكه ابراز تمایل كردند كه زمام كار را فردى از مهاجران به دست بگیرد.

2- مهاجران ودرراس آنان ابوبكر وهمفكران او.این گروه، با اینكه در انجمن سقیفه در اقلیت كامل بودند، ولى به علتى كه اشاره شد توانستند آرایى براى ابوبكر گرد آورند وسرانجام پیروزمندانه از انجمن سقیفه بیرون آیند ودر نیمه راه تا مسجد نیز آراء وطرفدارانى پیدا كنند وابوبكر، به عنوان خلیفه پیامبر، بر منبر رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) قرار گیرد ومردم را براى بیعت واطاعت دعوت كند.

3- مسئله خلافت
در برابر آن دو جناح، جناح سومى وجود داشت كه از قدرت روحى ومعنوى بزرگى برخوردار بود. این جناح تشكیل مى شد از شخص امیر مؤمنان (علیه السلام) ورجال بنى هاشم وتعدادى از پیروان راستین اسلام كه خلافت را مخصوص حضرت على (علیه السلام) مى دانستند واو را از هر جهت براى زمامدارى ورهبرى شایسته تر از دیگران مى دیدند.

آنان با دیدگان خود مشاهده مى كردند كه هنوز مراسم تدفین جسد مطهر پیامبر گرامى (صلى الله علیه و آله و سلم) به پایان نرسیده بود كه دو جناح مهاجر وانصار بر سرخلافت پیامبر به جنگ وستیز برخاستند.

این جناح براى اینكه مخالفت خود را به سمع مهاجرین وانصار بلكه همه مسلمانان برسانند واعلام كنند كه انتخاب ابوبكر غیر قانونى ومخالف تنصیص پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم) ومباین اصول مشاوره بوده است در خانه حضرت زهرا  (علیها السلام) متحصن شده، در اجتماعات آنان حاضر نمى شدند. ولى این تحصن سرانجام در هم شكست ومخالفان خلافت مجبور شدند خانه دخت گرامى پیامبر را ترك گویند وبه مسجد بروند.

در آن وضعیت وظیفه جناح سوم بسیار سنگین بود.به ویژه امام (علیه السلام) كه با دیدگان خود مشاهده مى كرد خلافت ورهبرى اسلامى از محور خود خارج مى شود وبه دنبال آن امور بسیارى از محور خود خارج خواهد شد. از این رو، امام (علیه السلام) تشخیص داد كه ساكت ماندن وهیچ نگفتن یك نوع صحه بر این كار نارواست كه داشت شكل قانونى به خود مى گرفت وسكوت شخصیتى مانند امام (علیه السلام) ممكن بود براى مردم آن روز ومردمان آینده نشانه حقانیت مدعى خلافت تلقى شود.

پس مهر خاموشى را شكست وبه نخستین وظیفه خود كه یاد آورى حقیقت از طریق ایراد خطبه بود عمل كرد ودر مسجد پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم)، كه به اجبار از او بیعت خواستند، رو به گروه مهاجر كرد وگفت: اى گروه مهاجر،حكومتى را كه حضرت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) اساس آن را پى ریزى كرد از دودمان او خارج نسازید ووارد خانه هاى خود نكنید.به خدا سوگند، خاندان پیامبر به این كار سزاوارترند، زیرا در میان آنان كسى است كه به مفاهیم قرآن وفروع واصول دین احاطه كامل دارد وبه سنتهاى پیامبر آشناست وجامعه اسلامى را به خوبى مى تواند اداره كند وجلو مفاسد را بگیرد وغنایم را عادلانه قسمت كند. با وجود چنین فردى نوبت به دیگران نمى رسد. مبادا از هوى وهوس پیروى كنید كه از راه خدا گمراه واز حقیقت دور مى شوید.[1]

امام (علیه السلام) براى اثبات شایستگى خویش به خلافت، در این بیان، بر علم وسیع خود به كتاب آسمانى وسنتهاى پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) وقدرت روحى خود در اداره جامعه بر اساس عدالت تكیه كرده است، و اگر به پیوند خویشاوندى با پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) نیز اشاره داشته یك نوع مقابله با استدلال گروه مهاجر بوده است كه به انتساب خود به پیامبر تكیه مى كردند.

طبق روایات شیعه امیر مؤمنان (علیه السلام) با گروهى از بنى هاشم نزد ابوبكر حاضر شده، شایستگى خود را براى خلافت، همچون بیان پیشین از طریق علم به كتاب وسنت وسبقت در اسلام بر دیگران وپایدارى در راه جهاد وفصاحت در بیان وشهامت وشجاعت روحى احتجاج كرد;چنانكه فرمود: من در حیات پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) وهم پس از مرگ او به مقام ومنصب او سزاوارترم. من وصى ووزیر وگنجینه اسرار ومخزن علوم او هستم.منم صدیق اكبر وفاروق اعظم. من نخستین فردى هستم كه به او ایمان آورده او را در این راه تصدیق كرده ام.من استوارترین شمادر جهاد با مشركان، اعلم شما به كتاب وسنت پیامبر، آگاهترین شما بر فروع واصول دین، وفصیحترین شما در سخن گفتن وقویترین واستوارترین شمادر برابر ناملایمات هستم.چرا در این میراث با من به نزاع برخاستید؟[2]

امیر مؤمنان (علیه السلام) در یكى دیگر از خطبه هاى خود، خلافت را از آن كسى مى داند كه تواناترین افراد بر اداره امور مملكت وداناترین آنها به دستورات الهى باشد; چنانكه مى فرماید: اى مردم، شایسته ترین افراد براى حكومت، تواناترین آنها بر اداره امور وداناترین آنها به دستورات الهى است. اگر فردى كه در او این شرایط جمع نیست به فكر خلافت افتاد از او مى خواهند كه به حق گردن نهد، واگر به افساد خود ادامه داد كشته مى شود.[3]

این نه تنها منطق حضرت على (علیه السلام) است بلكه برخى از مخالفان او نیز كه گاه با وجدان بیدار سخن مى گفتند به شایستگى حضرت على (علیه السلام) براى خلافت اعتراف مى كردند واذعان داشتند كه با مقدم داشتن دیگرى بر او حق بزرگى را پایمال كرده اند.

هنگامى كه ابوعبیده جراح از امتناع حضرت على (علیه السلام) از بیعت با ابوبكر آگاه شد رو به امام كرد وگفت:

زمامدارى را به ابوبكر واگذار كه اگر زنده ماندى واز عمر طولانى برخوردار شدى تو نسبت به زمامدارى از همه شایسته تر هستى، زیرا ملكات فاضله وایمان نیرومند وعلم وسیع ودرك وواقع بینى وپیشگامى در اسلام وپیوند خویشاوندى ودامادى تو نسبت به پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بر همه محرز است.[4]

امیر مؤمنان (علیه السلام) در بازستاندن حق خویش تنها به اندرز وتذكر اكتفا نكرد، بلكه بنا به نوشته بسیارى از تاریخنویسان در برخى از شبها همراه دخت گرامى پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) ونور دیدگان خود حسنین (علیهما السلام) با سران انصار ملاقات كرد تا خلافت را به مسیر واقعى خود باز گرداند.

ولى متاسفانه از آنان پاسخ مساعدى دریافت نكرد، چه عذر مى آوردند كه اگر حضرت على پیش از دیگران به فكر خلافت افتاده، از ما تقاضاى بیعت مى كرد ما هرگز او را رها نكرده، با دیگرى بیعت نمى كردیم.

امیر مؤمنان در پاسخ آنان مى گفت: آیا صحیح بود كه من جسد پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را در گوشه خانه ترك كنم وبه فكر خلافت واخذ بیعت باشم؟ دخت گرامى پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) در تایید سخنان حضرت على (علیه السلام) مى فرمود:على به وظیفه خود از دیگران آشناتر است. حساب این گروه كه على را از حق خویش بازداشته اند با خداست.[5]

این نخستین كار امام (علیه السلام) در برابر گروه متجاوز بود تا بتواند از طریق تذكر واستمداد از بزرگان انصار، حق خود را از متجاوزان بازستاند. ولى، به شهادت تاریخ، امام (علیه السلام) از این راه نتیجه اى نگرفت وحق او پایمال شد. اكنون باید پرسید كه در چنان موقعیت خطیر ووضع حساس، وظیفه امام چه بود.آیا وظیفه او تنها نظاره كردن وساكت ماندن بود یا قیام ونهضت؟

نبود بیش از یک راه براى امام (علیه السلام)

اندرز ویاد آوریهاى امیر مؤمنان (علیه السلام) در مسجد پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) ودر حضور گروهى از مهاجرین وانصار، حقیقت را روشن ساخت وحجت را بر همه مسلمانان تمام كرد. اما خلیفه وهمفكران او بر قبضه كردن دستگاه خلافت اصرار ورزیدند ودر صدد گسترش قدرت خویش بر آمدند.گذشت زمان نه تنها به سود امام (علیه السلام) نبود، بلكه بیش از پیش پایه هاى خلافت را در اذهان وقلوب مردم استوارتر مى ساخت ومردم به تدریج وجود چنین حكومتى را به رسمیت شناخته، كم كم به آن خو مى گرفتند.

در این وضعیت حساس، كه گذشت هر لحظه اى به زیان خاندان رسالت وبه نفع حكومت وقت بود، تكلیف شخصیتى مانند حضرت على (علیه السلام) چه بود؟در برابر امام (علیه السلام) دو راه بیش وجود نداشت: یا باید به كمك رجال خاندان رسالت وعلاقه مند وپیروان راستین خویش بپا خیزد وحق از دست رفته را باز ستاند، یا اینكه سكوت كند واز كلیه امور اجتماعى كنار برود ودر حد امكان به وظایف فردى واخلاقى خود بپردازد.

علائم وقرائن گواهى – چنانكه ذیلا خواهد آمد – مى دهند كه نهضت امام (علیه السلام) در آن اوضاع به نفع اسلام جوان وجامعه نوبنیاد اسلامى نبود. لذا پیمودن راه دوم براى حضرت على (علیه السلام) متعین ولازم بود.

نگرانی پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از ارتداد امت

1- آیات قرآنى حاكى ازآن است كه پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) در دوران حیات خود از آینده جامعه اسلامى سخت نگران بود وبا مشاهده یك سلسله حوادث ناگوار این احتمال در ذهن او قوت مى گرفت كه ممكن است گروه یا گروههایى پس از درگذشت او به دوران جاهلى بازگردند وسنن الهى را به دست فراموشى بسپارند.

این احتمال هنگامى در ذهن او قوت گرفت كه در جنگ احد، وقتى شایعه كشته شدن پیامبر از طرف دشمن در میدان نبرد منتشر شد، با چشمان خود مشاهده كرد كه اكثر قریب به اتفاق مسلمانان راه فرار را در پیش گرفته، به كوهها ونقاط دور دست پناه بردند وبرخى تصمیم گرفتند كه از طریق تماس با سركرده منافقان (عبد الله بن ابى) از ابوسفیان امان بگیرند. وعقاید مذهبى آنان چنان سست وبى پایه شد كه در باره خدا گمان بد بردند وافكار غلط به خود راه دادند. قرآن مجید از این راز چنین پرده بر مى دارد: وطائفة قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیة یقولون هل لنا من الامر من شیء.[6]

گروهى از یاران پیامبر چنان در فكر جان خود بودند كه در باره خدا گمانهاى باطل، به سان گمانهاى دوران جاهلیت، مى بردند ومى گفتند: آیا چاره اى براى ماهست؟

قرآن كریم در آیه اى دیگر تلویحا از اختلاف ودو دستگى یاران رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) پس از رحلت او خبر داده، مى فرماید: وما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ینقلب على عقبیه فلن یضر الله شیئا وسیجزى الله الشاكرین.[7]

محمد فقط پیامبرى است كه پیش از او نیز پیامبران آمده اند. آیا اگر بمیرد یا كشته شود شما به افكار وعقاید جاهلیت باز مى گردید؟هركس عقبگرد كند ضررى به خدا نمى رساند وخداوند سپاسگزاران را پاداش نیك مى دهد.

این آیه از طریق تقسیم اصحاب پیامبر به دو گروه «مرتجع به عصر جاهلى » و«ثابت قدم وسپاسگزار» تلویحا مى رساند كه پس از درگذشت پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم) ممكن است مسلمانان دچار اختلاف ودودستگى شوند.

2- بررسى سرگذشت گروهى كه در سقیفه بنى ساعده گرد آمده بودند به خوبى نشان مى دهد كه در آن روز چگونه از رازها پرده بر افتاد وتعصبهاى قومى وعشیره اى وافكار جاهلى بار دیگر خود را از خلال گفت وگوهاى یاران پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) نشان داد وروشن شد كه هنوز تربیت اسلامى در جمعى از آنان نفوذ نكرده، اسلام وایمان جز سرپوشى بر چهره جاهلیت ایشان نبوده است.

بررسى این واقعه تاریخى به خوبى مى رساند كه هدف از آن اجتماع وآن سخنرانیها وپرخاشها، جز منفعت طلبى نبوده است وهركس مى كوشید كه لباس خلافت را، كه باید بر اندام شایسته ترین فرد امت پوشیده شود، بر اندام خود بپوشد.آنچه كه در آن انجمن مطرح نبودمصالح اسلام ومسلمانان بود وتفویض امر به شایسته ترین فرد امت كه با تدبیر خردمندانه ودانش وسیع وروح بزرگ واخلاق پسندیده خود بتواند كشتى شكسته اسلام را به ساحل نجات رهبرى كند.

در آن اوضاع كه عقیده اسلامى در قلوب رسوخ نكرده، عادات وتقالید جاهلى هنوز از دماغها بیرون نرفته بود، هرنوع جنگ داخلى ودسته بندى گروهى مایه انحلال جامعه وموجب ازگشت بسیارى از مردم به بت پرستى وشرك مى شد.

3- از همه روشنتر سخنان حضرت على (علیه السلام) در آغاز حوادث سقیفه است. امام در سخنان خود به اهمیت اتحاد اسلامى وسرانجام شوم اختلاف وتفرقه اشاره كرده است.

از باب نمونه هنگامى كه ابوسفیان مى خواست دست حضرت على (علیه السلام) را به عنوان بیعت بفشارد وازاین راه به مقاصد پلید خود برسد، امام رو به جمعیت كرد وچنین فرمود: موجهاى فتنه را با كشتیهاى نجات بشكافید. از ایجاد اختلاف ودودستگى دورى گزینید ونشانه هاى فخر فروشى را از سر بردارید… اگر سخن بگویم مى گویند بر فرمانروایى حریص است واگر خاموش بنشینم مى گویند از مرگ مى ترسد.

به خدا سوگند علاقه فرزند ابوطالب به مرگ بیش از علاقه كودك به پستان مادر است.اگر سكوت مى كنم به سبب علم وآگاهى خاصى است كه در آن فرو رفته ام واگر شما هم مثل من آگاه بودید به سان ریسمان چاه مضطرب ولرزان مى شدید.[8]

علمى كه امام (علیه السلام) از آن سخن مى گوید همان آگاهى ازنتایج وحشت آور اختلاف ودودستگى است.او مى دانست كه قیام وجنگ داخلى به قیمت محو اسلام وبازكشت مردم به عقاید جاهلى تمام مى شود.

4- هنگامى كه خبر درگذشت پیامبر اكرم( صلى الله علیه و آله و سلم) در میان قبایل تازه مسلمان منتشر شد گروهى از آنها پرچم ارتداد وبازگشت به آیین نیاكان را بر افراشتند وعملا با حكومت مركزى به مخالفت برخاستند وحاضر به پرداخت مالیات اسلامى نشدند.نخستین كارى كه حكومت مركزى انجام داد این بود كه گروهى از مسلمانان راسخ وعلاقه مند را براى نبرد با مرتدان بسیج كرد تا بار دیگر به اطاعت از حكومت مركزى وپیروى از قوانین اسلام گردن نهند ودر نتیجه اندیشه ارتداد كه كم وبیش در دماغ قبایل دیگر نیز در حال تكوین بود ریشه كن شود.

علاوه بر ارتداد بعضى قبایل، فتنه دیگرى نیز در یمامه برپا شد وآن ظهور مدعیان نبوت مانند مسیلمه وسجاح وطلیحه بود.

در آن اوضاع واحوال كه مهاجرین وانصار وحدت كلمه را از دست داده، قبایل اطراف پرچم ارتداد برافراشته، مدعیان دروغگو در استانهاى نجد ویمامه به ادعاى نبوت برخاسته بودند،هرگز صحیح نبود كه امام (علیه السلام) پرچم دیگرى برافرازد و براى احقاق حق خود قیام كند.

امام در یكى از نامه هاى خود كه به مردم مصر نوشته است به این نكته اشاره مى كند ومى فرماید: به خدا سوگند، من هرگز فكر نمى كردم كه عرب خلافت را از خاندان پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بگیرد یا مرا از آن باز دارد.مرا به تعجب وانداشت جز توجه مردم به دیگرى كه دست او را به عنوان بیعت مى فشردند. از این رو، من دست نگاه داشتم.

دیدم كه گروهى از مردم از اسلام بازگشته اند ومى خواهند آیین محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) را محو كنند.ترسیدم كه اگر به یارى اسلام ومسلمانان نشتابم رخنه و ویرانیى در پیكر آن مشاهده كنم كه مصیبت واندوه آن بر من بالاتر وبزرگتر از حكومت چند روزه اى است كه به زودى مانند سراب یا ابر از میان مى رود. پس به مقابله با این حوادث برخاستم ومسلمانان را یارى كردم تا آن كه باطل محو شد وآرامش به آغوش اسلام بازگشت.[9]

در آغاز خلافت عثمان كه شوراى تعیین خلافت به نفع عثمان راى داد، امام (علیه السلام) رو به اعضاى شورا كرد وگفت: همگى مى دانید كه من براى خلافت از دیگران شایسته ترم.ولى مادام كه امور مسلمانان رو به راه باشد خلافت را رها مى كنم; هرچند بر من ستم شود. واگر من نسبت به حكومت از خود بى میلى نشان مى دهم به جهت درك ثواب وپاداشى است كه در این راه وجود دارد.[10]

ابن ابى الحدید مى گوید:

در یكى از روزهایى كه على عزلت گزیده، دست روى دست گذاشته بود، بانوى گرامى وى فاطمه زهرا، او را به قیام ونهضت وبازستانى حق خویش تحریك كرد. در همان هنگام صداى مؤذن به نداى «اشهد ان محمدا رسول الله » بلند شد. امام رو به همسر گرامى خویش كرد وگفت:آیا دوست دارى كه این صدا در روى زمین خاموش شود؟ فاطمه گفت:هرگز. امام فرمود: پس راه همین است كه من در پیش گرفته ام.[11]

به سبب اهمیت موضوع، قدرى پیرامون آن بحث كرده، نتایج قیام مسلحانه امام (علیه السلام) را با ارائه اسناد صحیح بررسى مى كنیم.

ارزش والاى هدف

در میان مسائل اجتماعى كمتر مسئله اى،از حیث اهمیت ونیاز به دقت،به پایه مدیریت ورهبرى مى رسد.شرایط رهبرى آنچنان دقیق وحایز اهمیت است كه در یك اجتماع بزرگ، تنها چند نفر انگشت شمار واجد آن مى شوند.

در میان همه نوع رهبرى، شرایط رهبران آسمانى به مراتب سنگینتر ووظایف آنان بسیار خطیرتر از شرایط ووظایف رهبران اجتماعى است كه با گزینش جامعه چنین مقام وموقعیتى را به دست مى آورند.

در رهبرى هاى الهى ومعنوى هدف بالاتر وارجمندتر از حفظ مقام وموقعیت است ورهبر براى این برانگیخته مى شود كه به هدف تحقق بخشد وچنانچه بر سر دو راهى قرار گیرد وناچار شود كه یكى را رها كرده دیگرى را برگزیند، براى حفظ اصول واساس هدف، باید از رهبرى دست بردارد وهدف را مقدستر از حفظ مقام وموقعیت رهبرى خویش بشمارد.

امیر مؤمنان (علیه السلام) نیز پس از درگذشت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) با این مسئله مهم روبرو شد. زیرا هدف از رهبرى وفرمانروایى او پرورش نهالى بود كه به وسیله پیامبر گرامی (صلى الله علیه و آله و سلم) در سرزمین حجاز غرس شده بود; نهالى كه باید به مرور زمان به درختى برومند وبارور مبدل شود وشاخه هاى آن بر فراز تمام جهان سایه بگستراند ومردم در زیر سایه آن بیارامند واز ثمرات مباركش بهره مند شوند.

امام (علیه السلام) پس از درگذشت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) تشخیص داد كه در موقعیتى قرار گرفته است كه اگر اصرار به قبضه كردن حكومت وحفظ مقام خود كند اوضاعى پیش مى آید كه زحمات پیامبر اكرم (صلى الله علیه و آله و سلم) وخونهاى پاكى كه در راه هدف مقدس آن حضرت ریخته شده است به هدر مى رود.

عقده ها وكینه هاى دیرینه

جامعه اسلامى در آن ایام چنان دچار اختلاف نظر ودودستگى شده بود كه یك جنگ داخلى ویك خونریزى كوچك موجب انفجارهایى در داخل وخارج مدینه میشد.

بسیارى از قبایلى كه در مدینه یا بیرون از آن زندگى مى كردند نسبت به حضرت على (علیه السلام) بى مهر بوده، كینه او را سخت به دل داشتند.زیرا حضرت على (علیه السلام) بودكه پرچم كفر این قبایل را سرنگون كرده، قهرمانانشان ر ا به خاك ذلت افكنده بود.اینان، هرچند بعدها پیوند خود را با اسلام محكمتر كرده، به خداپرستى و پیروى از اسلام تظاهر مى كردند، ولى در باطن بغض وعداوت خود را نسبت به مجاهدان اسلام محفوظ داشتند.

در چنان موقعیتى اگر امام (علیه السلام) از طریق توسل به قدرت وقیام مسلحانه در صدد اخذ حق خویش بر مى آمد به نتایج زیر منجر مى شد:

1- در این نبرد امام (علیه السلام) بسیارى از یاران وعزیزان خود را كه از جان ودل به امامت ورهبرى او معتقد بودند از دست مى داد. البته هرگاه با شهادت این افراد حق به جاى خود بازمى گشت جانبازى آنان در راه هدف چندان تاسفبار نبود، ولى چنانكه خواهیم گفت، با كشته شدن این افراد حق به صاحب آن باز نمى گشت.

2- نه تنها حضرت على (علیه السلام) عزیزان خود را از دست مى داد بلكه قیام بنى هاشم ودیگر عزیزان ویاران راستین حضرت على سبب مى شد كه گروه زیادى از صحابه پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) كه به خلافت امام (علیه السلام) راضى نبودند وبه آن تن نمى دادند نیز كشته شوند ودر نتیجه قدرت مسلمانان در مركز به ضعف مى گرایید.

این گروه، هرچند در مساله رهبرى در نقطه مقابل امام (علیه السلام) موضع گرفته بودند، ولى در امور دیگر اختلافى با آن حضرت نداشتند و قدرتى در برابر شرك و بت پرستى و مسیحیت و یهودیت به شمار مى رفتند.

3- براثر ضعف مسلمانان، قبایل دور دست كه نهال اسلام در سرزمین آنها كاملا ریشه ندوانیده بود به گروه مرتدان ومخالفان اسلام پیوسته، صف واحدى تشكیل مى داد وچه بسا بر اثر قدرت مخالفان ونبودن رهبرى صحیح در مركز، چراغ توحید براى ابد به خاموشى مى گرایید.

امیر مؤمنان (علیه السلام) این حقایق تلخ ودردناك را از نزدیك لمس مى كرد ولذا سكوت را بر قیام مسلحانه ترجیح مى داد.خوب است این مطالب را از زبان خود امام (علیه السلام) بشنویم.

عبدالله بن جناده مى گوید:

من در نخستین روزهاى زمامدارى على از مكه وارد مدینه شدم ودیدم همه مردم در مسجد پیامبر دور هم گرد آمده اند ومنتظر ورود امام هستند.پس ازمدتى على، در حالى كه شمشیر خود را حمایل كرده بود، از خانه بیرون آمد.همه دیده ها به سوى او دوخته شده بود تا اینكه در مسند خطابه قرار گرفت وسخنان خود را پس از حمد وثناى خداوند چنین آغاز كرد:

هان اى مردم، آگاه باشید هنگامى كه پیامبر گرامى (صلى الله علیه و آله و سلم) از میان ما رخت بربست لازم بود كه كسى با ما در باره حكومتى كه او پى ریزى كرد نزاع نكند وبه آن چشم طمع ندوزد، زیرا ما وارث وولى وعترت او بودیم.اما برخلاف انتظار، گروهى از قریش به حق ما دست دراز كرده، خلافت رااز ما سلب كردند واز آن خود قرار دادند. به خدا سوگند، اگر ترس از وقوع شكاف واختلاف در میان مسلمانان نبود وبیم آن نمى رفت كه بار دیگر كفر وبت پرستى به ممالك اسلامى باز گردد واسلام محو ونابود شود، وضع ما غیر این بود كه مشاهده مى كنید.[12]

كلبى مى گوید:

هنگامى كه على (علیه السلام) براى سركوبى پیمان شكنانى مانند طلحه وزبیر عازم بصره شد خطبه اى به شرح زیر ایراد كرد:

هنگامى كه خداوند پیامبر خود را قبض روح كرد قریش، با خودكامگى، خود را بر ما مقدم شمرد وما را از حقمان بازداشت.ولى من دیدم كه صبر وبردبارى بر این كار بهتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان وریختن خون آنان است.زیرامردم به تازگى اسلام را پذیرفته بودند ودین مانند مشك سرشار از شیر بود كه كف كرده باشد،وكمترین سستى آن را فاسد مى كرد وكوچكترین فرد آن را واژگون مى ساخت.[13]

ابن ابى الحدید، كه هم به حضرت على (علیه السلام) مهر مى ورزد وهم نسبت به خلفا تعصب دارد، در باره كینه هاى ریشه دار گروهى از صحابه نسبت به امیر المؤمنین (علیه السلام) چنین مى نویسد: تجربه ثابت كرده است كه مرور زمان سبب فراموشى كینه ها وخاموشى آتش حسد وسردى دلهاى پركینه مى شود.گذشت زمان سبب مى شود كه نسلى بمیرد ونسل دیگر جانشین آن گردد و در نتیجه كینه هاى دیرینه به صورت كمرنگ از نسل قبل به نسل بعد منتقل شود.

روزى كه حضرت على بر مسند خلافت نشست بیست وپنج سال از رحلت پیامبر مى گذشت وانتظار مى رفت كه در این مدت طولانى عداوتها وكینه ها به دست فراموشى سپرده شده باشد. ولى برخلاف انتظار، روحیه مخالفان حضرت على پس از گذشت ربع قرن عوض نشده بود وعداوت وكینه اى كه در دوران پیامبر وپس از درگذشت وى نسبت به حضرت على داشتند كاهش نیافته بود.حتى فرزندان قریش ونوباوگان وجوانانشان، كه شاهد حوادث خونین معركه هاى اسلام نبودند وقهرمانیهاى امام را در جنگهاى بدر واحد و… بر ضد قریش ندیده بودند، به سان نیاكان خود سرسختانه با حضرت على عداوت مى ورزیدند وكینه او را به دل داشتند.

…چنانچه امام، با این وضع، پس از درگذشت پیامبر بر مسند خلافت تكیه مى زد وزمام امور را به دست مى گرفت آتشى در درون مخالفان او روشن مى شد وانفجارهایى رخ مى داد كه نتیجه آن جز محو اسلام ونابودى مسلمانان وبازگشت جاهلیت به ممالك اسلامى نبود.[14]

امام (علیه السلام) در یكى از سخنرانیهاى خود به گوشه اى از نتایج قیام مسلحانه خود اشاره كرده، مى فرماید: پس از درگذشت پیامبر در كار خویش اندیشیدم.در برابر صف آرایى قریش جز اهل بیت خود یار ویاورى ندیدم.پس به مرگ آنان راضى نشدم وچشمى را كه در آن خاشاك رفته بود فرو بستم وبا گلویى كه استخوان در آن گیر كرده بود نوشیدم وبر گرفتگى راه نفس وبر حوادث تلختر از زهر صبر كردم.[15]

اتحاد مسلمانان
اتحاد مسلمانان از بزرگترین آمال وآرزوهاى امام (علیه السلام) بود.او به خوبى مى دانست كه این اتحاد در زمان پیامبر گرامى (صلى الله علیه و آله و سلم) سبب شده بود كه رعب عجیبى در دل امپراتوران جهان وقدرتهاى بزرگ رخنه كند واسلام به سرعت رشد ونمو كرده، گسترش یابد. ولى اگر این وحدت به جهت مسئله رهبرى از بین مى رفت مسلمانان دچار انواع گرفتاریها واختلافات مى شدند وبالاخص گروهى از قریش كه به كسوت اسلام در آمده بودند دنبال بهانه بودند تا ضربت اساسى خود را بر پیكر اسلام وارد سازند.

در میان مهاجران، ماجراجویانى به نام سهیل بن عمرو، حارث بن هشام، عكرمة بن ابى جهل و… بودند كه مدتها از دشمنان سرسخت مسلمانان وبه ویژه انصار به شمار مى رفتند، ولى سپس، به عللى ودر ظاهر، كفر وبت پرستى را ترك كردند واسلام آوردند.وقتى انصار، پس از شكست در سقیفه، به هوادارى امام (علیه السلام) برخاستند ومردم را به پیروى از او دعوت كردند، این افراد ماجراجو بى اندازه ناراحت شدند واز دستگاه خلافت خواستند كه تیره خزرج از انصار را باید براى بیعت دعوت كند واگر از بیعت سرباز زدند با آنها به نبرد برخیزد.

هریك از سه نفر مذكور در اجتماع بزرگى سخنرانى كرد.ابوسفیان نیز به آنان پیوست! در برابر آنان، خطیب انصار به نام ثابت بن قیس به انتقاد از مهاجران برخاست وبه سخنان آنان پاسخ داد.

جنگ میان مهاجرین وانصار، به صورت ایراد خطابه وشعر، تا مدتى ادامه داشت. متن سخنان واشعار طرفین را ابن ابى الحدید در شرح خود آورده است.[16]

با در نظر گرفتن این اوضاع روشن مى شود كه چرا امام (علیه السلام) سكوت را بر قیام مسلحانه ترجیح داد وچگونه با حزم وتدبیر، كشتى طوفان زده اسلام را به ساحل نجات رهبرى كرد. واگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت وعواقب وخیم اختلاف و دودستگى را پیش بینى نمى كرد، هرگز اجازه نمى داد مقام رهبرى از آن دیگران باشد.

در همان روزهاى سقیفه، یك نفر از بستگان حضرت على (علیه السلام) اشعارى در مدح او سرود كه ترجمه آنها چنین است:

من هرگز فكر نمى كردم كه رهبرى امت را از خاندان هاشم واز امام ابوالحسن سلب كنند.

آیا حضرت على نخستین كسى نیست كه بر قبله شما نماز گزارد؟ آیا داناترین شما به قرآن وسنت پیامبر او نیست؟

آیا وى نزدیكترین فرد به پیامبر نبود؟ آیا او كسى نیست كه جبرئیل او را در تجهیز پیامبر یارى كرد؟[17]

هنگامى كه امام (علیه السلام) از اشعار او آگاه شد قاصدى فرستاد كه او را از خواندن اشعار خویش باز دارد وفرمود: «سلامة الدین احب الینا من غیره »، سلامت اسلام از گزند اختلاف، براى ما از هر چیز خوشتر است.

در جنگ صفین مردى از قبیله بنى اسد از امام (علیه السلام) سؤال كرد:چگونه قریش شما را از مقام خلافت كنار زدند؟حضرت على (علیه السلام) از سؤال بى موقع او ناراحت شد، زیرا گروهى از سربازان امام به خلفا اعتقاد داشتند وطرح این مسائل در آن هنگام موجب دو دستگى در میان صفوف آنان مى شد.

لذا امام (علیه السلام) پس از ابراز ناراحتى چنین فرمود: به احترام پیوندى كه با پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) دارى وبه سبب اینكه هر مسلمانى حق پرسش دارد، پاسخ تو را به اجمال مى گویم.رهبرى امت از آن ما بود وپیوند ما با پیامبر از دیگران استوارتر بود، اما گروهى بر آن بخل ورزیدند وگروهى از آن چشم پوشیدند. داور میان ما وآنها خداست وبازگشت همه به سوى اوست.[18]

اینها بعضى از علل سكوت امیرمؤمنان حضرت على (علیه السلام) بود كه به سبب حفظ اساس اسلام، دست از حق خود كشید وبیست وپنج سال جرعه هاى تلختر از زهر نوشید.

نویسنده: آیت الله جعفر سبحانى

منبع: فروغ ولایت ص 155

پى نوشت:
[1] . الامامة والسیاسة، ج‏1، ص 11.
[2] . احتجاج طبرسى، ج‏1، ص 95.
[3] . نهج البلاغه عبده، خطبه 168:«ایها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه…».
[4] . الامامة والسیاسة، ج‏1، ص 12.
[5] . الامامة والسیاسة، ج‏1، ص 12 وشرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏2، ص‏47، نقل از نامه معاویه.
[6] . آل عمران:153.
[7] . آل عمران:144.
[8] . نهج البلاغه، خطبه 5.
[9] . نهج البلاغه عبده، نامه 62.
[10] . نهج البلاغه عبده، خطبه 71.
[11] . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏11، ص‏113.
[12] . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏1، ص‏307.
[13] . همان، ج‏8، ص 30.
[14] . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏11، ص 114(خطبه 311).
[15] . فنظرت فاذا لیس لى معین الا اهل بیتى فضننت‏بهم عن الموت واغضیت على القذى و شربت على الشجى و صبرت على اخذ الكظم و على امر من طعم العلقم. نهج البلاغه عبده، خطبه‏26. قریب این مضمون در خطبه 212 نیز آمده است.
[16] . ر.ك.شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید،ج‏6، ص‏45-23.
[17] . همان، ج‏6، ص 21.
[18] . نهج البلاغه عبده، خطبه‏157.

منبع :الشیعه

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.