گفتوگوبا جانباز غلامحسین مهدیزاده و همسرش بتول عالمی
مدافعان جوان امروز مرا یاد دیروز خودم میاندازند
مقام معظم رهبری صبر همسران جانبازان و تحمل آنها بر رنج و سختی خدمت به جانبازان را ایثارگری واقعی و یك جهاد و حماسه خواندهاند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : دوشنبه 1396/09/20 ساعت 10:49
مقام معظم رهبری صبر همسران جانبازان و تحمل آنها بر رنج و سختی خدمت به جانبازان را ایثارگری واقعی و یك جهاد و حماسه خواندهاند. به واقع همسران جانبازان دوشادوش آنها در همه مراحل و سختیها ایستادگی كردند و در جهاد آنها سهیم هستند. جانباز غلامحسین مهدیزاده از جانبازان شیمیایی دفاع مقدس است كه یك سالی میشود برای درمان و پیوند ریه به تهران مهاجرت كرده و در این شهر ماندگار شده است. بتول عالمی همسرش نیز در تمامی مراحل زندگی او را همراهی كرده است. برای آشنایی با برگهایی از زندگی یك جانباز دفاع مقدس، به گفتوگو با جانباز غلامحسین مهدیزاده و همسرش بتول عالمی پرداختهایم.
همسر جانباز
زمانی كه با آقای مهدیزاده ازدواج كردید، ایشان جانباز بودند؟
بله، ما سال 1377 با هم ازدواج كردیم. نسبت فامیلی با هم داشتیم و من در جریان مجروحیتهای دوران جنگشان بودم. آن زمان ایشان 30 سال داشت و دبیر قرآن بود.
جانبازی ایشان مربوط به چه زمانی است؟
آقای مهدیزاده در سن 14 سالگی به جبهه رفت و بعد از مدتی حضور در سال 1365 در روند اجرای كربلای5 جانباز شدند. ایشان بعد از مجروحیت باز هم به جبهه رفت.
قاعدتاً زندگی با یك جانباز سختیهایی را دارد، چرا این مسیر را انتخاب كردید؟
راستش هرگز فكر نمیكردم اینقدرها سخت باشد. همسرم در زمان جنگ شیمیایی شده بود. هم دیدش دچار مشكل شده بود و هم اوضاع ریهاش به خاطر تأثیر گازهای شیمیایی وخیم بود. از حدود چهار سال پیش حال و روزشان وخیمتر شده است. با همه اینها من علاقه داشتم كه زندگی مشتركم را با یك جانباز آغاز كنم و در كنار یك جانباز به تعالی برسم.
با مقوله ایثارگری آشنایی داشتید؟
بله، عمویم رضا عالمی از شهدای دفاع مقدس هستند. ایشان در سن 22 سالگی در سال 1361 به شهادت رسید. عمو وقتی به مرخصی میآمد از جبهه و جهاد و ایثارگری رزمندهها برایمان صحبت میكرد. شهادت عمو در آن سنین جوانی بعدها باعث شد تا من به فكر ازدواج با یك جانباز بیفتم.
الان اوضاع جسمی آقای مهدیزاده چطور است؟
هر روز كه از جانبازی ایشان میگذرد شرایط سختتر و سختتر میشود. این روزها كه بحث مدافعان حرم در جریان است، با خودم میگویمای كاش هیچ كدام از این عزیزان جانباز نشوند. شهادت عاقبتشان باشد. خیلی سخت است كنار جانباز بنشینی و دردهایش را حس كنی و كاری از دستت برنیاید. من دردهای همسرم را با همه وجود احساس میكنم. مدتهاست كه همسرم نمیتواند از خانه بیرون بیاید چون دائم باید اكسیژن بگیرد. یعنی فاصله اتاق تا سرویس بهداشتی را هم بدون استنشاق اكسیژن نمیتواند طی كند. وقتی مهمان میآید و ایشان میخواهد با كسی صحبت كند دائم باید مراقب تنگی نفس و سرفههایش باشیم. همسرم جانباز 70 درصد است. سالها در آموزش و پرورش معلم قرآن بود و حتی استفاده از گچ آزارش میداد. شرایط ما به گونهای است كه برای یك ثانیه خودمان هم نمیتوانیم برنامهریزی كنیم، چون اصلاً وضعیت جسمی همسرم مشخص نیست. حال و احوال جانبازان را نمیشود پیشبینی كرد. همه این دردها و سختیها یك طرف، نوع دید و نگاه مردم هم به جانبازان درد دیگری است كه باید با آن كنار بیاییم.
مگر شاهد چه نوع برخوردی از سوی دیگران هستید؟
ببینید! جانباز خودش دردهایی دارد كه با آن كنار میآید اما گاهی شاهد رفتارها و طعنهها و كنایههایی هستیم كه كاممان را تلخ میكند. برخی از مردم قدر امنیت امروز كشورمان را نمیدانند كه چه خونها برای امنیت ایران اسلامی ریخته شده است. عموی شهیدم میگفت: من به چشم خود دیدم كه بعثیها با جنازه زنان و دخترانی كه مورد تجاوز قرار داده بودند، سنگر درست میكردند. دیدن این تصاویر برای بچههای رزمنده بسیار سخت و تلخ بود. خیلی مسائل و خاطرات تلخ و ناراحتكننده جنگ گفته نشد تا خاطر مردم مكدر نشود اما این بدان معنا نیست كه به همت آنها و دلاوری شهدا و جانبازان ما بیاحترامی شود. مردم نباید جانبازان و شهدا را فراموش كنند. متأسفانه امروز نوع نگاه مردم و برخی مسئولان به جانبازان اصلاً نگاه خوبی نیست.
چه حرفی با مردم دارید؟
من و آقای مهدیزاده حدود 20 سال در كنار هم هستیم. سختیها و تلخیها هست اما عشق به همراهی با جانباز و جهاد در كنار ایشان من را صبورتر میكند. از شما خواهش میكنم به مردم بگویید نگذارید جانبازان ما حرف و كنایه بشنوند. ما برای درمان و پیگیری اوضاع همسرم از اصفهان به تهران آمدیم و به خاطر شرایط جسمی ایشان مجبور به پیوند ریه شدیم اما بعد از پیوند متأسفانه برای تهیه داروهای ایشان به شدت دچار مشكل شدیم و بنیاد حمایت چندانی نسبت به تأمین داروها ندارد. برای تداوم درمان همسرم مجبور شدیم یك سالی در تهران اجارهنشین باشیم. انشاءالله به اصفهان بازمیگردیم تا در صورت نیاز هر ماه یك بار برای انجام تست و چكاپ به تهران بیاییم.
جانباز غلامحسین مهدیزاده
آقای مهدیزاده متولد چه سالی هستید و كی وارد جبههها شدید؟
من متولد سال 1347 هستم. زمانی كه جنگ آغاز شد، محصل بودم. آن زمان با راهنمایی یكی از معلمانمان كه بسیجی بود و رابط هلال احمر، آموزشهای امدادگری را دیدم. 16 سال داشتم كه درس و تحصیل را رها كردم و راهی میدان نبرد شدم. اواخر سال 1364 بود كه با جمعی از بچهها حدود 40 نفر كه دوره امدادگری دیده بودند، راهی جبهه شدیم. ابتدا من را به خاطر سن كم و جثه ریزم نمیپذیرفتند. آنقدر گریه و زاری كردم تا در نهایت با اعزامم موافقت شد.
وقتی مسئولان نمیگذاشتند در آن سن و سال به جبهه بروید، خانواده چطور موافقت كردند؟
اول خانوادهام اصلاً خبر نداشتند، من از خانه فرار كردم و به جبهه رفتم. بعد هم كه متوجه شدند دیگر مانع اعزامم نشدند. ابتد با بچههای لشكر همدان به جبهه رفتم اما بعد از جانبازی با لشكر 14 امام حسین(ع).
جانبازیتان چطور اتفاق افتاد؟
من و تعدادی از دوستان و همرزمانم بعد از پاكسازی شلمچه در روند عملیات كربلای5 وارد این منطقه شدیم. به گمان اینكه منطقه كاملاً پاكسازی شده همراه تعدادی از بچهها بدون ماسك وارد شدیم. تعدادی از بچهها وارد سنگرها شدند و متأسفانه از آبهای داخل سنگر بچهها آشامیدند. كمی كه گذشت بچهها دچار حالت تهوع شدند و اوضاع جسمیشان به هم ریخت. یك به یك روی زمینافتادند. بعد از جابهجایی و استحمام كمی حالمان بهتر شد. اما متأسفانه اثرات گاز خردل در تنمان ماند و بعد از 20 سال ریهمن را از كار انداخت و مجبور شدم شب و روز از اكسیژن استفاده كنم.
شما كه رزمنده دفاع مقدس بودید و زخم آن روزها را در یاد دارید، اگر امكان برایتان فراهم بود در جبهه مقاومت اسلامی هم ورود میكردید؟
تكلیف ما را اسلام و ولایت فقیه روشن میكنند. درون مرز و برون مرز معنا ندارد. فرقی نمیكند جبهه متعلق به كدام كشور مسلمان باشد. در صورت نیاز و امكان باید در صحنه نبرد حاضر شویم. نه تنها من بلكه همه این نوجوانان و جوانان كه امروز در كوچه و خیابان از كنارمان میگذرند هم بیصبرانه حضور پیدا خواهند كرد. امروز این جوانها، من را به یاد دیروز خودم میاندازند. این را به خوبی میتوانم به شما ثابت كنم. تشییع پیكر شهید حججی این موضوع را به همگان ثابت كرد. مسیر میدان امام حسین(ع) تا میدان شهدا فاصلهای چندانی نبود اما حضور پرشور مردان و زنان سرزمینمان باعث شد تا طی كردن این مسیر سه ساعت و نیم طول بكشد. اینها را باید دشمنان ما به ویژه امریكا و رئیسجمهورش ببیند و عینك واقعبینی را به چشمشزده و اتحاد مردم را با هم و در كنار هم ببیند و بداند این مردم با توجه به مشكلاتی كه گریبانگیر آنهاست بیتوجه به فضای تبلیغاتی مسموم ایستادهاند و هر زمان كه احساس كنند از غیرتشان كم نمیگذارند.
دلتان برای دوران دفاع مقدس تنگ میشود؟
بله، چند باری میخواستم برای زیارت كربلای جبههها، با راهیان نور به جنوب بروم اما شرایط جسمانیام اجازه نداد. خیلی دوست دارم كه با حضور در مناطق عملیاتی خاطرات آن روزها را مرور كنم. اكثر مواقع هم كه با خودم خلوت میكنم، یاد آن روزها میافتم و حسرت آن ایام را میخورم.
اگر میشود ما را مهمان خاطراتی از دوران دفاع مقدس كنید.
متأسفانه امروز كه با شما صحبت میكنم به خاطر مشكلات جسمانی و تأثیر داروهای شیمیایی حافظه خوبی برایم باقی نمانده تا از خاطرات جبهه و جنگ برایتان تعریف كنم اما یك صحنه هیچگاه از یادم نمیرود. وقتی بالای سر یكی از شهدا كه نوجوان بود رسیدم، در یك دستش قرآن بود و در طرف دیگرش كتاب فیزیك دوره دبیرستانش افتاده بود. او با آنكه آمده بود تا در جبهه جهاد كند اما مسئولیت دانشآموزیاش را از یاد نبرده بود.
حضرت آقا اجر همسران جانباز را كمتر از جهاد خود آنها نمیدانند. نظر شما چیست؟
قبول دارم كه زندگی با یك جانباز شیمیایی كه هر روزش بدتر از دیروز میشود، سخت است اما همسرم با همه مهربانی و لطفی كه دارد كنار من مانده است. من وقتی حال جسمیام به هم میریزد شرایط بدی برایم پیش میآید كه همسرم صبورانه همه این دردها و رنجها را تحمل میكند. در این 20 سال همراهی هرگز لحظهای خسته نشد و با همه فشارهایی كه رویش بود تحمل كرد. واقعاً همسرم سهم بسزایی در مجاهدتهای من دارد. دوندگیهای روزمره ، كارهای اداری و امور بیمارستانی ، بانك خون ، درمان و... همه را انجام میدهد و در همه مراحل همراهیام كرده است.
منبع: روزنامه جوان