ره آورد
به كعبه رفتم و سيماي آشنا ديدم چو جان خسته به امّ القري قرار
گرفتچو بال شوق گشودم ز طوس زي
حرمينچو پاي خسته به دار الشفاي دوست
رسيدسر نياز چو هشتيم به درگه
معبودقدم به وادي مشعر نهادم و
عرفاتبه سوي قبله حاجات برده ام
حاجتوجود و هستي اين بنده از كرامت
اوستاز اين خرابه تاريك نا كجا
آبادهر آنچه داشت دلم آرزو، فراهم
شدمسيح بود ز يكسوي با دم جان
بخششدم به يثرب و در آستان ختم
رُسلبه گرد گنبد خضراي آن حظيره
قدسكنار منبر و محراب در سراي
رسولنزول وحي در آن خانه بود و آنجا
رابه چشم دل به مزار بقيع و خاك
اُحدمظاهر شرف و زهد و پارسايي
رابه عمرِ رفته ز كف، چونكه ديده
كردم بازبه غير عشق، كه روشنگر خيالم
بودهزار شكر كه در اين سفر ز جانب
دوست«بقا!» مقام رفيع تو را به بزم
سخن«بقا!» مقام رفيع تو را به بزم
سخنقرارگاهِ نبي خانه خدا ديدم ز بند غم دل افسرده را رها ديدم جهان و آنچه در آن است زير پا ديدم براي درد فراوان خود دوا ديدم ز فخر بر سر خود سايه هما ديدم مقام و خيف و منا، مروه و صفا ديدم به درگهش همه حاجات را روا ديدم من اين ملاطفت از دوست بارها ديدم چو گويمت به كجا رفتم و چه ها ديدم! به عرش رفتم و ديدار انبيا ديدم كليم را ز دگر سوي با عصا ديدم نشان بوذر و سلمان پارسا ديدم طواف جنّ و ملك را جدا جدا ديدم مقام آمدن جبرئيل را ديدم گهر زديده فشاندم ز شوق، تا ديدم هزار چهره دلجوي آشنا ديدم به خانه علي و خيرة النسا ديدم همه گناه و همه لغزش و خطا ديدم هر آنچه در طلبش رفته نا روا ديدم بسي عنايت و بخشايش و عطا ديدم ز يُمن منقبت حضرت رضا(عليه السلام)
ديدمز يُمن منقبت حضرت رضا(عليه السلام)
ديدم