"بامداديكي ازروزهاي ماه نوامبرسال پپميلادي ناله كودكي ازدرون بسته اي دركناركليساي سن ژان لورن فرانسه توجه زني خيرخواه ونيكوكارراجلب كرد .اين زن كه همسريك شيشه برفقير بود،به بسته نزديك شدوفورادريافت كه درآن بسته كودكي قرارداردكه سرراه گذاشته شده است .زن كه قلبي رئوف ومهربان داشت ،كودك رابه خانه برد،او رابه فرزندي قبول كردوبه تربيتش همت گماشت .اين زن نيكوكارعلاقه عجيبي به پسرك داشت وازاومنتهاي مراقبت رامي كردوكودك هم چون بزرگ شدنهايت حق شناسي رانسبت به اوابرازمي داشت .مدتي بعدمعلوم شدكه آن پسرسرراهي ، فرزندنامشروع ژنرال رتوش وخانم تنس است .آن پسربافداكاريهاي زن نيكوكارو پشتكاروتلاش خوددانشمندي شهيردررياضي شد .وي دربيست ودوسالگي باانتشار مقاله اي درباره حساب انتگرال ،خودراشناساندودرسال پكتاب ديناميك را منتشرساخت .اين دانشمندشهيرژان دالامبربودكه اكنون دانش آموزان مدارس فرانسه باشنيدن نامش احساس غروروافتخارمي كنند .يك روزمادام تنس به نزد دالامبررفت وخواست كه اورابه خانه اش ببرد .دالامبرباصراحت به وي گفت: نه ،من به نزدشمانمي آيم .شمافقطنامادري من هستيد،مادرحقيقي من همان زن شيشه براست .