كوتاه و خواندنى - کوتاه و خواندنی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کوتاه و خواندنی - نسخه متنی

سید علی تقی میرحسینى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كوتاه و خواندنى

سيدعلى‏تقى ميرحسينى

اين نكته هاى جالب و خواندنى به مناسبت سال حضرت اميرالمومنين على ابن ابى طالب(ع) تقديم شده است. اميد است كه در اين سال مولا, از رهروان واقعى حضرتش باشيم و لحظه به لحظه بر عشق و محبتمان به آن حضرت و نسل پاكش افزون گردد.

1 ـ اقتدا به على(ع)

مرحوم شيخ عباس قمى مى فرمايد: از ابن عباس چنين روايت شده كه شخصى سلمان فارسى را در خواب ديد. در بهشت تاجى از ياقوت برسرش بود. از او پرسيد: اى سلمان! بگو, در بهشت بعد از ايمان به خدا و رسولش چه عملى افضل است؟

سلمان فرمود: چيزى افضل تر از حب على(ع) و اقتداى به آن حضرت نيست.(1)




  • از گرمى آفتاب محشر غم نيست
    اهل عصيان به تولاى تو گر تكيه كنند
    معصيت ناز كند روز جزا بر غفران



  • تا سايه مرتضى على برسرماست
    معصيت ناز كند روز جزا بر غفران
    معصيت ناز كند روز جزا بر غفران



2 ـ غفلت از ياد خدا

يك روز مردى ده عدد شتر نزد پيامبر اسلام(ص) آورد و گفت: يا رسول الله! هركس از يارانت دو ركعت نماز بخواند كه از اول تا آخر لحظه اى از خدا غافل نشود, اين شترها را برايش مى دهم.

پيامبر(ص) به يارانش نگاه كرد. كسى از جايش بلند نشد. مگر حضرت على(ع) كه بعد از نگاه رسول خدا(ص) به نماز ايستاد. وقتى نمازش تمام شد, فرشته وحى نازل شد و گفت:

ـ على هم يك لحظه در بين نماز از ياد خدا غافل شد و آن, هنگامى بود كه حضرت به فكر فرو رفت:

ـ اگر اين شترها را به من بدهد, چگونه آن ها را به نيازمندان و مستمندان برسانم؟(2)

3 ـ حق با على(ع) است.

همه مى دانيم كه براساس روايات متواتر, رسول خدا(ص) به عماربن ياسر فرمود:

((گروهى ظالم تو را مى كشند.))

در جنگ صفين گروهى از مردم در شك افتادند كه حق با على(ع) است و يا با معاويه؟

وقتى كه عماربن ياسر توسط معاويه و پيروانش به شهادت رسيد, مردم با توجه به حديث رسول خدا(ص) فهميدند كه حق با على(ع) است, نه با معاويه. اين مطلب را به معاويه هم گفتند. معاويه كه حسابى غافلگير شده بود, به توجيه و تبرئه خود پرداخت و گفت:

ـ عمار را على كشته است نه ما! زيرا اگر على او را به جنگ نمى فرستاد, كشته نمى شد!

عبدالله فرزند عمروبن عاص ـ كه جوان هوشيار و زيركى بود.ـ گفت:

ـ پس قاتل حمزه سيدالشهدإ, رسول خداست; چون كه حمزه را رسول خدا(ص) به جنگ كفار فرستاده بود.

معاويه كه از سخن عبدالله آزرده و شرمگين شده بود, به پدرش عمروبن عاص رو كرد و گفت:

ـ اين فرزند ديوانه ات را از مجلس بيرون كن.(3)

4 ـ علامت نصب عمر

سيد رضى(ره) در كودكى شاگرد ((سيرافى)) نحوى و عالم برجسته اهل سنت بود. يك روز سيرافى در مجلسى ـ كه پدر سيدرضى هم حاضربود, براى اين كه نشان دهد شاگردش از علم نحو هم چيزهايى مى داند.ـ از او پرسيد:

ـ اگر گفته شود: ((رإيت عمر)), علامت نصب عمر چيست؟

سيد رضى بدون اين كه به نكته اعرابى مثال توجه كند, معناى دوم كلمه نصب را در نظر گرفت و گفت:

ـ بغض على بن ابى طالب(ع)!

سيرافى و ديگر حاضران مجلس از حاضرجوابى سيدرضى در شگفت شدند. پدر سيدرضى كه از پاسخ فرزندش شادمان شده بود, گفت:

ـ حقا كه پسرخودم هستى!(4)

5 ـ نون لنا

در متون تاريخى آمده است كه ابوبكر و عمر قامت بلند داشتند. اما على(ع) مستوى الخلقه بود. روزى هرسه نفر از راهى مى گذشتند. در هنگام راه رفتن, حضرت على(ع) در وسط و آن دو, در دو طرف حضرت قرار داشتند. عمر كه متوجه كوتاه بودن قامت حضرت شده بود, گفت:

ـ يااباالحسن! انت فى بيننا كنون لنا; تو در بين ما مثل نون ((لنا)) هستى.

حضرت على(ع) فرمود:

ـ انا ان لم اكن فكنتم ((لا)); بله; من اگر نبودم, شما ((لا)) مى شديد.(5)

6 ـ دل بينا

روزى عقيل ـ برادر حضرت على(ع) كه نابينابود.ـ نزد معاويه رفت. معاويه در ظاهر به او احترام بسيار كرد و او را نزد خودش نشاند. پس از تعارفات معمولى و گفتگوى مختصر, معاويه گفت:

ـ گروه بنى هاشم همواره چشمهايشان نابينا مى شود.

عقيل در پاسخ گفت: طايفه بنى اميه همواره دلهايشان نابينا (كور) مى شود.

معاويه از پاسخ صريح و دندان شكن عقيل خجل و شرمنده شد و ديگر سخنى نگفت.(6)

7 ـ پاسخ لطيف

عبدالرحمن جامى ـ شاعر معروف اهل سنت ـ شايد از روى تقيه اشعارى در مذمت شيعيان سرود. وقتى ((قاضى ميرحسين)) اشعار او را ديد, در ذم و رد شعر او چنين سرود:




  • آن امام بحق ولى خدا
    دوكس او را به جان بيازردند
    هردو را نام ((عبدالرحمن)) است
    يكى بن ملجم و دگر جامى(7)



  • اسدالله غالبش نامى
    يكى از ابلهى و دگر خامى
    يكى بن ملجم و دگر جامى(7)
    يكى بن ملجم و دگر جامى(7)



8 ـ اگر ساربان...!

دو نفر كه در انديشه مخالف هم بودند, چنين به بحث پرداختند:

اولى: روز قيامت خليفه دوم بر شترى سوار مى شود و على ابن ابى طالب(ع) مهار آن را گرفته, كنار درب بهشت مى خواباند.

دومى: بله, اگر على(ع) ساربان باشد, مى داند شتر را كجا بخواباند!(8)

9 ـ مردم نمى گذارند!

دو نفر كه يكى موافق و ديگرى مخالف معاويه بودند; درباره او به گفتگو پرداختند. اولى كه موافق معاويه بود, گفت:

ـ چون معاويه از اصحاب پيغمبر(ص) است, خدا او را به بهشت مى برد.

دومى كه مخالف معاويه بود, گفت:

ـ چون معاويه با على(ع) جنگ كرد, خدا او را به دوزخ مى برد.

و ادامه داد:

ـ برفرض كه خدا هم بخواهد معاويه را به بهشت ببرد, مردم نمى گذارند.

اولى كه به تعجب آمده بود, پرسيد:

ـ مگر ممكن است چيزى را خدا بخواهد, ولى مردم نگذارند؟!

دومى پاسخ داد:

ـ بله, همان طور كه خدا مى خواست على(ع) خليفه شود, ولى مردم نگذاشتند و به جاى آن حضرت, ديگرى را خليفه نمودند.

اولى كه به همه چيز پى برده بود, شرمنده شد و سكوت اختيار كرد.(9)

1 ـ مناظرات علمى بين شيعه و سنى, ص ;282 به نقل از هديه الاحباب, ص 265.

2 ـ به نقل از سخنان حضرت آيه الله مشكينى كه در تاريخ 77/12/16, درمدرسه علميه امام خمينى(ره) ايراد نمودند.

3 ـ مناظرات علمى, ص ;210 به نقل از الكلام يجرالكلام, ص 168.

4 ـ همان, ص 263.

5 ـ همان, ص ;263 به نقل از منتخب التواريخ, ص751.

6 ـ همان, ص ;270 به نقل از پندهايى از تاريخ, ص268.

7 ـ همان, ص ;271 به نقل از تتمه المنتهى, شيخ عباس قمى, ص 409.

8 و 9 ـ همان, ص ;272 به نقل از كشكول طبسى, ج2, ص 322.


/ 1