احساس
کنار پیکر خود التهاب را حس کرد
حضور شعلهور آفتاب را حس کرد
هنوز نبض نگاهش سر تپیدن داشت
که گرمی نفس همرکاب را حس کرد
و پیش از آن که بگوید برادرم دریاب
حضور فاطمه را بوتراب را حس کرد
نگاه ملتمس او خیال پرسش داشت
که در تبسم زهرا جواب را حس کرد
عطش سراغ وی آمد ولی نگفت انگار
صدای گریه بانوی آب را حس کرد
لبان زخمی فرق سرش دوباره شکفت
چه زود زخم عمیق رباب را حس کرد
به درک آبی چشمان خویش ایمان داشت
که در تلاطم دریا سراب را حس کرد
کدام داغ به جان امام عشق نشست
که با کمال وجود التهاب را حس کرد
همین که ماه به یاد دو دست او افتاد
قلم قلم شدن آفتاب را حس کرد
و شیههای و سواری که میشود از دور
خروش شعلهور انقلاب را حس کرد
"استاد محمدعلی مجاهدی"