تبیان، دستیار زندگی
فرمود: اى یوسف ! عدّه اى از افراد فكر مى كنند كه ولایت و محبّت ما خانواده - اهل بیت عصمت و طهارت - براى امثال شما كه مسلمان نیستید، سودمند نمى باشد؛ ولى آن ها حقیقت را درك نكرده اند كه ولایت و محبّت ما براى همگان ، حتّى براى شماها مفید است .
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ما برای همگانیم حتی غیرمسلمان

امام هادی

مرحوم قطب الدّین راوندى به نقل از هبة اللّه بن ابى منصور موصلى رضوان اللّه علیهما حكایت می كند:

شخصى نصرانى به نام یوسف بن یعقوب با وى معاشرت و هم نشینى داشت ، روزى از روزها اظهار نمود: متوكّل عبّاسى مرا احضار كرده و نمى دانم از من چه مى خواهد، براى نجات از شرّ او با خود عهد كردم كه مبلغ صد دینار نذر علىّ بن محمّد هادى علیه السلام كنم .

هبة اللّه موصلى گوید: سپس آن مرد نصرانى به سمت سامراء حركت كرد و رفت ؛ و بعد از گذشت چند روزى ، با خوشحالى و سرور به موصل مراجعت كرد، بعضى از دوستان به او گفتند: جریانت به كجا انجامید و چه گذشت ؟

پاسخ داد: هنگامى كه به شهر سامراء رفتم ، وارد مسافرخانه اى شدم و مرتّب در این فكر بودم كه چگونه مبلغ صد دینار را به حضرت علىّ بن محمّد هادى علیه السلام برسانم كه كسى مرا نشناسد و با چه حالتى نزد متوكّل بروم.

در فرصتى كه داشتم ، با بعضى از مردم پیرامون اوضاع متوكّل و نیز امام هادى علیه السلام صحبتى انجام دادم ؛ و متوجّه شدم كه حضرت تحت نظر مأمورین حكومتى است و از منزل بیرون نمى رود، لذا متحیّر بودم كه چگونه به منزل حضرت بروم تا مأمورین و دیگر افراد مرا نشناسند.

ناگهان به فكرم رسید كه سوار الاغ خود بشوم و آن را آزاد بگذارم تا هر كجا خواست برود، شاید از این طریق منزل حضرت پیدا شود.

لذا پول ها را در دستمالى گذاشته و آن ها را برداشتم و سوار الاغ شدم ، الاغ از خیابان ها و كوچه ها عبور كرد تا آن كه جلوى خانه اى ایستاد و هر چه كردم تا حركت كند، قدم از قدم برنداشت ، از شخصى سؤ ال كردم این خانه مال كیست ؟

در جواب گفت : این جا خانه علىّ بن محمّد بن علىّ الرّضا علیه السلام مى باشد.

با خود گفتم : براى حقانیّت آن حضرت ، چه علامت و نشانه اى بهتر از این خواهد بود.

در همین اثناء، غلام سیاهى از منزل خارج شد و گفت : آیا تو یوسف بن یعقوب هستى ؟

اظهار داشتم : بلى .

گفت : پیاده شو! وقتى از الاغ پیاده شدم ، مرا به طرف سكّوئى كه داخل دالان منزل بود هدایت نمود و گفت : اینجا بنشین تا بازگردم ؛ و خود به درون خانه رفت .

فرمود: اى یوسف ! عدّه اى از افراد فكر مى كنند كه ولایت و محبّت ما خانواده - اهل بیت عصمت و طهارت - براى امثال شما كه مسلمان نیستید، سودمند نمى باشد؛ ولى آن ها حقیقت را درك نكرده اند كه ولایت و محبّت ما براى همگان ، حتّى براى شماها مفید است

با خود گفتم : این دوّمین نشانه براى حقانیّت حضرت كه چگونه نام من و نام پدرم را مى داند، با این كه من در این شهر غریب هستم و كسى هم مرا نمى شناسد كه از چه خانواده اى مى باشم ؛ و نیز تاكنون بر او وارد نشده و ارتباطى نداشته ام .

پس از آن كه لحظاتى گذشت ، همان غلام آمد و اظهار داشت : صد دینارى را كه در دستمال پنهان كرده اى تحویل من بده ، من نیز آن ها را تحویل غلام حضرت دادم و با خود گفتم : این هم دلیل و علامت سوّم براى حقانیّت آن حضرت .

هنگامى كه غلام پول ها را تحویل گرفت و به درون منزل رفت ، پس از گذشت لحظه اى دو مرتبه آمد و اظهار داشت: حضرت اجازه فرمود كه وارد بشوى .

هنگامى كه وارد اتاق حضرت هادى علیه السلام شدم ، او را تنها یافتم كه در گوشه اى نشسته و مشغول دعا بود.

وقتی كه چشمش به من افتاد فرمود: اى یوسف ! عدّه اى از افراد فكر مى كنند كه ولایت و محبّت ما خانواده - اهل بیت عصمت و طهارت - براى امثال شما كه مسلمان نیستید، سودمند نمى باشد؛ ولى آن ها حقیقت را درك نكرده اند كه ولایت و محبّت ما براى همگان ، حتّى براى شماها مفید است .

بعد از نصایح و تذكّرات سازنده خود، مجدّدا مرا مخاطب قرار داد و فرمود: اى یوسف ! آنجائى كه تو را احضار كرده اند و مى خواهى بروى برو و ترسى نداشته باش .

و سپس افزود: به همین زودى ها داراى فرزند پسرى خواهى شد كه مایه رحمت و بركت خواهد بود.

بعد از آن ، از حضور مبارك امام هادى علیه السلام خداحافظى كرده و خارج شدم .

و چون از منزل حضرت بیرون آمدم ، راهى دربار خلیفه گشته و نزد متوكّل عبّاسى رفتم و هنگامى كه ملاقات و دیدار با خلیفه تمام شد مراجعت كردم .

سالها بعد، پسر او که جوانى شیعه و متدیّن و علاقه مند به ولایت و امامت گشته بود، خود را معرّفى كرد كه من پسر یوسف بن یعقوب نصرانى هستم ؛ و پدرم مرده است و اظهار داشت : من پس از مرگ پدرم مسلمان شده ام ؛ من همان كسى هستم كه حضرت ابوالحسن ، امام هادى علیه السلام بشارت مرا داده است.

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان


منبع: الثّاقب فى المناقب ، ص 553، ح 13؛ إثبات الهداة ، ج 3، ص 373، ح 39؛ مدینة المعاجز، ج 7، ص 469، ح 2472 (نقل از کتاب «چهل داستان و چهل حدیث از امام هادی علیه السلام»، عبدالله صالحی).

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.