تبیان، دستیار زندگی
مدح حضرت ابوالفضل (ع) و جانبازان در آثار شاعران معاصر
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نوبت جانبازی عباس شد

مدح حضرت ابوالفضل (ع)  و جانبازان در آثار شاعران معاصر

بخش ادبیات تبیان
جانباز

شعری از علی معلم دامغانی در مدح حضرت ابوالفضل(ع)

تشنه تشنه ترین هایم برخور ای مَرد!
نوش كن یك كف و صد مَشك ببر پُر ای مَرد!


بسترم نرم و نجیب است روم گام به گام
چون شود سخت و سراشیب خورم سُر ای مَرد!


سردم و شب زده و شور نه شیرین و روان
ریزم از صخره ی شَلّال به شُرشُر ای مَرد!


جوش صحرا و سراب است و كنارم سر آب
زآب خُوردم رمه رم خورده به آخور ای مَرد!


كم مَبینم كه سفیر غم و اشكم چون ابر
دُرّم و لؤلؤام و قطره ی چون دُر ای مَرد!


میزبان عربت بنده فراتم از من
برخورد نخل و درخت، آهو و اُشتر ای مَرد!


ای چو كوه از بركوه ای قمرین خد از اسب!
پای بر دیده من نِه كه شوم خور ای مَرد!


مشك پر شد به فدای تو كمی نیز بنوش
پر شدت دیده ز من چشم بیفشُر ای مَرد!


این منم تشنه تو تشنه تر از مردم تو
آب دیدی كه گرفته است ز غم گُر ای مَرد!

شعری از مرحوم آقاسی در وصف علمدار کربلا

كربلا لبریز عطر یاس شد
نوبت جانبازی عباس شد


بازوانش مرگ را بیتاب كر د
تیغهای تشنه را سیراب كرد


تا كنون عباسها را دیده ای
بوسه ای از دست آنها چیده ای


بنگر این مستان آتش خورده را
بازوان تیر وتركش خورده را


ای صبا از ما بگو با كربلا
ای نماز ما به خاكت مبتلا


تا به كی دور از تودر خود سوختن
چشم بر راه نسیمت دوختن


یا جنون كن راه خود را باز كن
یا مرا آماده پرواز كن


بر سر نی زلف ما را تاب ده
ماهیان را رخصت گرداب ده


آنچنان كن تا نماند بر زمین
از وجودم غیر آهی آتشین

شعری از سعید بیابانکی به مناسبت روز جانباز

دور تا دور حوض خانه ما پوکه های گلوله گل داده است 
پوکه های گلوله را آری  پدر از آسمان فرستاده است


عید آن سال ،حوض خانه ما  گل نداد و گلوله باران شد 
 پدرم رفت و بعد هشت بهار پوکه های گلوله گلدان شد


پدرم تکه تکه هر چه که داشت رفت همراه با عصاهایش 
سال پنجاه و هفت چشمانش سال هفتاد و پنج پاهایش


پدرم کنج جانماز خودش بی نیاز از تمام خواهش ها
 سندی بود و بایگانی شد کنج بنیاد حفظ ارزش ها


روی این تخت رنگ و رو رفته پدرم کوه بردباری بود
 پدر مرد من به تنهایی ادبیات پایداری بود

شعری زیبا از علیرضا قزوه تقدیم به همسران  جانبازان


دست هایش از ترانه ی ویلچر انباشته
کمرگاه جوانش
از هجوم بی آرام لحظه ها تاخورده
نمی دانم فرشته ها
از پشت پرچین حیاطشان
روی سجاده ی بلند مهربانی اش
سحرگاه
کدام ترانه را آواز می کنند
که
آفتاب
از دو چشم روشن او
شوق دوباره سر زدن
در درونش شکوفه می کند
اشرف سرلک


باغ نگاه
صبح. دو مرغ رها
بی صدا
صحن دو چشمان تو را ترک کرد
شب. دو صف از یا کریم
بال به بال نسیم
از لب دیوار دلت
پرکشید
آفتاب.
خار و خس مزرعه ی چشم تو
آبشار.
موج فرو خفته ای از خشم تو
می شود از باغ نگاهت، هنوز
یک سبد از میوه ی خورشیدچید.


منبع: مهر