رستم نماد سالك و سهراب نماد نفس
قسمت اول
بخش دوم :
حالا كه سخن بدینجا رسید باید گفت مگر جز این است كهرسول خدا(ص) دربارة نفس فرموده: «اعدا عدُوِّكَ نفسكَ التی بین جنبیكَ» یعنی دشمنترین دشمنانت نفسی است كه بین دو پهلویت قرار دارد و مگر غیر از این است كه آنچه در بین دو پهلوی انسان است از تمامی نزدیكان به انسان نزدیكتر است و آیا جز این است كه سهراب هم به حسب اینكه از صلب رستم است و پارة جگر اوست، نزدیكترین كس به رستم محسوب میشود. پس چه اشكالی دارد كه همین شباهت قریب را كافی بدانیم تا
سهراب را نفس رستم به حساب آوریم و بگوییم چنانكه «مولانا جلالالدین» گفت:
نفس اژدرهاست او كی مرده است |
از غم بیآلتی افسرده است |
مات كن او را و ایمن شو ز مات |
رحم كم كن نیست او ز اهل صلات |
می كش او را در جهاد و در قتال |
مردوار الله یجزیك الوصال |
بنابراین رستم با كشتن سهراب در حقیقت نفس را تربیت و تأدیب كرده و بیآلت ساخته تا افسرده شود و خود نیز از مات شدن، به دست وی ایمن شده است چرا كه مرگ انسان در حقیقت امر، از كار افتادن جسم است جسمی كه قالب و آلت روح انسان است. لذا وقتی كه جسم از كار میافتد روح انسان در عین اینكه بقا دارد و جاودانه است بیآلت و وسیله گشته است و روح بیآلت و سلاح، مطمئناً بیخطر است.
از طرف دیگر رستم كه پهلوانی بینظیر است باید نفس او هم پهلوانی قدرتمند و بینظیر باشد تا بتواند پنجه در پنجة یل سیستانی اندازد. و بر همین اساس است كه سهراب هم كه نماد نفس رستم است پهلوانی زورمند و جوانی است كه از نظر قدرت همسنگ، و حتی قویتر از رستم است.
راستی آیا اینكه رستم اوّل بار مغلوب سهراب میشود اشارهای بر جایزالخطا بودن رستم كه نماد انسان سالك است نیست؟ آیا این امر رمزی بر غیر معصوم بودن رستم نمیتواند باشد؟ از منظر عرفان یقیناً میتوان گفت چرا، این موضوع هم میتواند نمادی بر گناهی باشد كه آدم ابوالبشر (انسان نخستین) به موجب آن هبوط كرده چنانكه به خاك افتادن رستم هم نشان هبوط رستم بر اثر اشتباه خویش است، و اشتباه وی عبارت است از عدم شناخت سهراب كه در حقیقت عدم شناخت نفس خود است و نیز رمزیست بر وسوسهپذیری انسان، در ضمن دوباره برخاستن رستم میتواند نشانه و رمز توبه و بازگشت انسان باشد. چنانكه حضرت آدم(ع) نیز بعد از اینكه مرتكب اشتباه شد با توبه و انابه اشتباه خویش را جبران فرمود. همچنین نماد و نشان پذیرش توبة رستم (كه نماد انسان سالك است) از جانب خداوند است.
سلاح، نماد دعا
همچنانكه در منابع اسلامی ازامام صادق(ع) نقل شده كه پیامبر اكرم(ص) فرمودند: «الدُّعاءُ سلاحُ المؤمن» و علی(ع) فرمودند: «الدُّعاءُ مفاتیح النَّجاحِ و مقالیدُ الفلاح» و نیز حضرتش (امام صادق(ع) ) فرمودند: «الدُّعاءُ و أنفذُ مِن السَّنانِ الحدید» یعنی پیامبر اسلام(ص) فرمودهاند: دعا اسلحة مؤمن است و علی(ع) فرمودهاند: دعا[ها] كلیدهای نجات و گنجینههای رستگاریاند و حضرت صادق(ع) فرمودند: دعا از نیزة تیز آهنی برانتر و نافذتر است.
از نظر عارفان نیز چون یكی از صفات حق تعالی جواد بوده و این صفت مستلزم وجود سائل است، شاید هم یكی از دلایل این امر قول خداوند باشد كه فرمود: «ادعونی استجب لكم» بخوانیدم و بخواهید از من تا اجابت كنم شما را همچنان كه عارف رومی نیز گفته است:
بانگ میآید كه ای طالب بیا
جود محتاج گدایان چون گدا
عارف برای دست یازیدن به غایت كمال نه بر اساس خواهش دل خویش بلكه مِن باب امتثال امرالله همواره و در حالات مختلف از جمله در وقت خواب دل و دست خویش به دعا گشوده دارند تا هم از این طریق محض عبودیت خویش را اثبات كنند و هم از فیض بخشش ربوبیت خداوند محروم نمانند. رستم نیز كه نماد انسان سالك است برای ستیز با نفس خویش و پیروزی بر آن كه یكی از مراحل مهم تكامل است خود را محتاج آن میبیند كه از باب امتثال امر رب هم كه شده از خداوند متعال طلب استمداد كند. لیكن طلب استمداد مناسب جنگ تحقیقاً و یقیناً عبارت است از سلاح، اعم از پوشیدنی و غیر آن و به تعبیری اعم از دفاعی و هجومی. بنابراین آنچه را كه رستم بهعنوان سپر و گرز و تیغ و سنان و یا زره و كلاهخود با خود حمل كرده و به میدان رزم میبرد نماد دعای اوست. همچنانكه در روایات اسلامی نیز از دعا گاهی بهعنوان سپر بلا و یا سپر مؤمن یاد شده و گاهی مطلق سلاح عنوان گردیده است كه نمونههایی از آنها در مطلع همین بحث از سمع و نظر شما گذشت.
بر همین اساس است كه با جرئت میتوان گفت از منظر عرفان، مطلق سلاح رستم تجسم عینی دعای وی در عالم خارج و ماده است.
گریه، نماد تولد و تنبه و بیداری است
همچنانكه وقتی كودكی پا به عرصه حیات میگذارد و با تولد خویش آگاه میشود كه از عالم پیشین خود یعنی شكم مادر خارج شده است گریه میآغازد، در حقیقت گریة او علامت تنبه و بیداری اوست و نیز چنان كه سلطانالعارفین علی(ع) در دعای روحبخش و پرفیض كمیل در مراحل پایانی دعا یعنی بعد از اعتراف به عجز و گناه و عبودیت انسان و اقرار به توحید و ربوبیت و دیگر صفات الهی است كه از گریه یاد میكند. چنانكه میفرمایند: «یا مَناسمه دوا و ذكره شفا و طاعته غنی ارحم مَن راس ماله الرجا و سلاحه البُكا» یعنی، ای كسی كه نامش دوا و یادش شفاست، و طاعتش توانگریست بر آن كس كه سرمایه او امید و اسلحة او گریه است رحم كن. با كمی دقت در دعای فوقالذكر درمییابیم كه بنده بعد از اینكه مراحلی از دعا را طی میكند و با قرائت دعا از خدا و خویشتن خویش به آگاهی كاملی دست مییابد و بیدار میگردد از اسلحه گریه یاد و استفاده میكند، او در حقیقت علامت بیداری خود را كه گریه میباشد عیان میسازد و عینیت میبخشد.
در عرصه عرفان نیز سالكان راه الهی در مراحل مختلفی كه به آگاهی یا شناخت تازهای دست یافته و بیدار گشتهاند، به فراخور حال خویش گریه و زاری كردهاند، برای مثال میتوان از مرحله فراق یاد كرد. سالك وقتی كه فهمید از اصل خود دور شده و به درد فراق مبتلا گشته شكوه و زاری میكند، نینامة مولوی هم ناظر بر همین مرحلة از شناخت است كه میگوید:
بشنو از نی چون حكایت میكند |
از جداییها شكایت میكند |
كز نیستان تا مرا ببریدهاند |
از نفیرم مرد و زن نالیدهاند |
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق |
تا بگویم شرح درد اشتیاق |
نیز حاكی از این مرحله است، شخصی كه انس با حق را سرمه چشم دارد و نور ایمان به قلب او تابیده، حلاوت و همنشینی محضر حضرت دوست را چشیده و حال از درد مفارقت و فراق، دل خود را رنجور و جانش را مهجور میبیند و به زبان حال میگوید:
آن دل كه تو دیدهای فگاست هنوز |
وز عشق تو با ناله و زار است هنوز |
و آن آتش دل بر سر كار است هنوز |
و آن آب دو دیده برقرار است هنوز |
همچنین است رستم (نماد انسان سالك) هنگامی كه سهراب (نماد نفس خویش) را میكشد، كنایه از اینكه وی بر هوای نفس خویش غالب گشته و نفس خود را تربیت كرده است. و در حقیقت مرحلهای از مراحل سلوك را طی نموده و به مرحلة جدیدی قدم نهاده است. یعنی او به آگاهی و فهم تازهتری دست یافته چرا كه او در این مرحله طبق بیان شاهنامه پی برده است كه سهراب فرزند وی است به علت اینكه سهراب به او میگوید:
... از این نامداران و گردنكشان |
كسی هم برد نزد رستم نشان |
كه سهراب كشتهاست و افكنده خوار |
همی خواست كردن تو را خواستار |
و لذا:
چو رستم شنید این سخن خیره گشت |
جهان پیش چشم اندرش تیره گشت |
بیفتاد از پای و بیهوش گشت |
همی بی تن و تاب و بیتوش گشت |
بپرسید از آن پس كه آمد به هوش |
بدو گفت با ناله و با خروش |
بگو تا چه داری ز رستم نشان؟ |
كه گم باد نامش ز گردنكشان |
كه رستم منم كم مماناد نام |
نشیناد بر ماتمم پور سام |
تا اینكه:
همی گفت كای كشته بر دست من
دلیر و ستوده به هر انجمن
بنابراین:
همی ریخت خون و همی كند موی
سرش پر ز خاك و پر از آب، روی
در اینجاست كه چون نفس، تربیت شده و تأدیب گردیده است و به اختیار رستم درآمده، رستم را اندرز میدهد چنان كه فردوسی بیان میكند.
بدو گفت سهراب كاین بدتریست |
به آب دو دیده نباید گریست |
از این خویشتن كشتن اكنون چه سود؟ |
چنین رفت و این بودنی كار بود |
و این موضوع حكایت از آن دارد كه رستم گام در وادی شناخت نفس خویش نهاده است، این وادی همان وادی «مَن عرف نفسه فقد عرف ربه» میباشد، آری او به شناخت خویش كه همان شناخت رب است توفیق مییابد و این شناخت و تنبه است كه او را به اشك و به آه و به افغان و زاری وامیدارد، و در این مقام است كه «ابوبكر شبلی» میگوید: «وقت عارف چون روزگار بهار است، رعد میغرد و ابر میبارد و برق میسوزد و باد میوزد و شكوفه میشكفد و مرغان بانگ میكنند.
حال عارف همچنین است. به چشم میگرید و به دل میسوزد و به سر میبازد و نام دوست میگوید و بر در او میگردد.»ادامه دارد...
ید الله قائم پناه
تنظیم : بخش ادبیات تبیان