تبیان، دستیار زندگی

استانداری که تازیانه می خورد!

در آن روز ظالم(عقبة بن ابی معیط‌) انگشت‌ به دندان‌ می‌ گزد و می‌گوید: ای کاش من راه پیـغمبر را پیـش مـی‌گرفتم، ای کاش من فلانی(ابی‌ بن‌ خلف‌) را دوست خود نمی‌ گرفتم...؟
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

استاندار تازیانه می خورد
عقبة بن ابی معیط در مکه همسایه ی پیغمبر‌ اکـرم‌ صلی الله علیه و آله بـود‌. ایـن مرد قبل از اسلام و بعد از اسلام پیغمبری رسول خدا به علاقه ی همسایگی بارها می آمد‌ و در محضر حضرت مـی‌ نشست و از فیض حضور آن برگزیده ی خدا بهره‌مند می‌گشت.
عقبه‌ هر وقت از سفر‌ مراجعت‌ می‌ نمود ضـیافتی به افتخار دوستان و اشراف مـکه مـی‌داد.

این آیه ی شریفه درباره ی سرنوشت‌ عقبه‌ بر پیغمبر نـازل گـردید: و یـوم یعض الظالم علی یدیه و یقول یالیتنی اتخذت مع الرسول سبیلا‌. یالیتنی‌ لم اتخذ فلانا خـلیلا(سوره ی فـرقان‌ آیـات 28-29-30.)

یـعنی: در آن روز ظالم(عقبة بن ابی معیط‌) انگشت‌ به دندان‌ می‌ گزد و می‌گوید: ای کاش من راه پیـغمبر را پیـش مـی‌گرفتم، ای کاش من فلانی(ابی‌ بن‌ خلف‌) را دوست خود نمی‌ گرفتم...؟

بعد از بعثت پیغمبر صلی الله و علیه وآله که دوستان و آشنایان سابق مبدل به دشمنان کینه‌ توز وی شده بود روزی عقبه از سفر برگشت و طبق معمول اشراف شهر و از‌ جمله شخص پیغمبر را بواسطه روابط دیرینی که با آن حضرت داشت به ضیافت دعـوت نمود.
هنگامی که سفر گسترانیدند و حضار مشغول صرف غذا شدند عقبه از پیغمبر خواست که آن حضرت نیز‌ از‌ خوان او تناول کند ولی پیغمبر فرمود:
من دست به طرف غذای تو دراز نمی‌کنم مگر این که کلمه ی شـهادتین بـه زبان جاری سازی. یعنی بگوئی:گواهی می دهم خداوند جهان یکتا و محمد پیغمبر‌ اوست‌.
عقبه هم سخن حضرت را شنید و کلمه ی شهادتین گفت و بدین‌ گونه حضرت نیز از طعام او تناول فرمود.
چون این خبر بـه ابـی خلف که از دوستان صمیم و قدیمی او‌ بود‌ رسید،از آنجا که وی مردی مشرک و خودسر و دشمن سرسخت پیغمبر بود،عقبه را مورد سرزنش بسیار قرار داد و گفت:تو از دین خود برگشتی و سخن محمد را شـنیدی‌!
عـقبه‌ گفت‌:من از دین خود برنگشته‌ام‌ و به‌ محمد‌ نگرویده‌ام،محمد در خانه ی من دعوت بودو گفت اگر شهادتین نگوئی از غذای تو نمی‌ خورم،من هم برای خوش آمد وی‌ این‌ سخن‌ را گـفتم تـا غـذای بخورد.
ابن بن خلف‌ گـفت‌:در هـر صـورت من از تو راضی نخواهم شد و نگاه به تو نخواهم کرد مگر اینکه محمد را تکذیب کنی‌ و رو به روی‌ او‌ ایستاده آب دهان به صورت وی بیاندازی!
عقبه کـه ذاتـا مـردی‌ تبهکار بود پیشنهاد او را پذیرفت و در حالی که پیغمبر اکـرم صلوات الله علیه در سـجده بود نسبت به ساحت مقدس آن حضرت‌ اسائه‌ ادب‌ نمود،چون این حرکت ناهنجار از وی سر زد پیغمبر فرمود‌: ای‌ عقبه تو را چـنان مـی‌بینم کـه اگر از مکه خارج شوی گردنت را بزنیم.
عقبه از‌ آن روز‌ پیوسته‌ پیـغمبر را می آزرد و چون همسایه حضرت بود آزار وی بیش از دیگران‌ پیغمبر‌ را‌ رنج می داد. چنانکه خود فرمود: من در میان دو همسایه شرور: ابـو لهـب و عـقبة‌ بن‌ ابی‌ معیط قرار داشتم.
عقبه در جنگ بدر که نخستین پیـکار مـشرکین مکه با پیغمبر‌ اسلام‌ بود شرکت جست و پس از شکست لشکر کفار با هفتاد تن دیگر اسیر‌ گـشت‌ و بـه امر‌ پیـغمبر خدا، امیر المؤمنین علی علیه السلام او را گردن زد و همان طور که پیغمبر‌ فرموده‌ بـود بـه سزای اعـمال زشت خود رسید.
در این هنگام این آیه ی شریفه درباره ی سرنوشت‌ عقبه‌ بر پیغمبر نـازل گـردید: و یـوم یعض الظالم علی یدیه و یقول یالیتنی اتخذت مع الرسول سبیلا‌. یالیتنی‌ لم اتخذ فلانا خـلیلا(سوره ی فـرقان‌ آیـات 28-29-30.)
یـعنی: در آن روز ظالم(عقبة بن ابی معیط‌) انگشت‌ به دندان‌ می‌ گزد و می‌گوید: ای کاش من راه پیـغمبر را پیـش مـی‌گرفتم، ای کاش من فلانی(ابی‌ بن‌ خلف‌) را دوست خود نمی‌ گرفتم...؟
این عقبه فرزندی داشت کـه هـر چند اسلام آورد‌ و در‌ صف مسلمانان قرار گرفت ولی در حقیقت چیزی از پدر کم نداشت، چنانکه گفته‌اند:

از کوزه‌ هـمان‌ بـرون تـراود که در اوست

در سال نهم هجری پیغمبر صلوات الله علیه ولید بن‌ عقبه‌ را چون دیگر فرستادگان به سوی قبیله بـنی‌ مـصطلق‌ روانه‌ ساخت تا زکوة و مالیات آنها را جمع‌ کرده‌ بیاورد. در زمان جاهلیت مـیان قـبیله بـین مصطلق و ولید خونی ریخته شده بود‌ و افراد‌ قبیله ی  کینه ی او را به دل‌ داشتند‌، با این‌ وصـف موقعی‌ که‌ خبر آمدن ولید به قبیله رسید سابق دشمنی خود را با او فـراموش‌ کـرده‌ و به استقبال او که این هنگام فرستاده ی پیغمبر صلوات الله علیه بود بیرون آمدند‌.
ولید‌ به گمان این که افراد قبیله‌ قـصد‌ سـوئی نسبت به وی دارند از همان جا برگشت و به فرض پیغمبر رسانید که: بنی مصطلق‌ راه ارتـداد پیش گرفته و از دین‌ خدا‌ برگشتند‌ و از پرداخت زکـوة‌ سـر باز‌ زدنـد و قصد جان من‌ کردند‌!
در آن هنگام جبرئیل آمـد و ایـن آیه را در نکوهش وی آورد:
یا آیها‌ الذین‌ آمنوا ان جائکم فاسق بنبأفتبینوا(سوری حجرات آیه ی 6)
یعنی‌: ای‌ اهل ایـمان‌ اگـر‌ شخص‌ فاسقی آمد و خبری بـرای‌ شـما آورد فورا از او نـپذیرید و در آن باره تـحقیق کنید.
چیزی نگذشت که سرشناسان قـبیله‌ خـدمت‌ پیغمبر رسیدند و جریان را برای آن حضرت‌ نقل‌ کرده‌ آمادگی‌ خود‌ را برای پرداخت‌ زکـوة‌ و انـجام اوامر پیغمبر اعلام داشتند و بدین گـونه دروغ و فسق ولید فاش گـردید.
ولیـد برادر مادری عثمان‌ بی‌ عفان‌ بـود‌،و بـه همین جهت با اینکه بعد از نزول‌ آیه ی مزبور‌ مورد‌ نفرت‌ عموم‌ بود و میان خـلق رسـوا شد؛مع الوصف در زمان خـلافت عـثمان بـه استانداری کوفه منصوب گـشت.
ولیـد در کوفه با خاطری آسـوده بـه عیش و نوش پرداخت،و از صرف بیت‌ المال مسلمین در راه از می‌ گساری و انواع فسق و اعمال نامشروع امتناع نمی‌ ورزید و کـسی هـم جرأت نداشت او را از اعمال ننگینی که پیـش گـرفته بود بـرحذر دارد.
هـنگامی که ولیـد به استانداری‌ کوفه‌ رسید،عـبد اللّه بن مسعود مرد نامی اسلام خزینه‌ دار بیت المال بود، روزی ولید مبلغ متنابهی طبق احکام آن روز از بـیت المال قرض گرفت و عبد الله بن مـسعود هـم‌ بـه وی‌ داد تـا بـه موقع مسترد دارد،ولی برای اولیـن بـار ولید استاندار کوفه از پرداخت قرض خود به خزینه ی دولت امتناع ورزید،و چون عبد‌ اللّه‌ بن مسعود از وی تـقاضا‌ کـرد‌،ولیـد جریان را به عثمان اطلاع داد،عثمان هم بـه عید اللّه بـن مـسعود نـوشت:
تـو خـزینه‌دار ما هستی،کار به کار ولید نداشته باش!عبد اللّه‌ بن‌ مسعود هم کلیدهای خزینه‌دار‌ به دور‌ افکند و گفت:من گمان می‌کردم خزینه‌دار مسلمانان هستم،اگر بنا باشد خزینه‌دار شـما باشم، احتیاجی ندارم این سمت را بعهده بگیرم!
سپس به مسجد کوفه آمد و گفت‌: ای‌ مردم!امشب من صد هزار درهم از بیت المال از دست داده‌ام، ولی خلیفه مسلمین نـه در ایـن‌باره بازخواست کرده و نه از من رفع مسئولیت کرده است.
چون این خبر‌ بولید‌ رسید برای‌ عثمان نوشت و عثمان هم دستور داد عبد اللّه بن مسعود آزاد مردی که دزدی استاندار چپاول‌گر را‌ فاش ساخته بـود،از خـزینه‌ داری بیت المال مسلمین عزل کردند.
خیانت‌ و خودسری‌ ولید‌ بن عقبه استاندار کوفه به همین جا خاتمه نیافت و تنها در این مورد نبود،ولید خوشگذرانی و عـیاشی را ‌‌بـه جائی‌ رسانید که در دنیای آن روز چـون خـیالش از طرف مرکز جمع بود و مانعی‌ در‌ پیش‌ پای خود نمی دید،دست به هر عمل ناشایستی می زد، و از کسی هم باک نداشت.
شبی به‌ می‌گساری مشغول شد و چندان افـراط کـرد که موقع صبح بـا حـالت مستی به‌ مسجد کوفه آمد و با‌ مردم‌ نماز جماعت گذارد و به جای دو رکعت نماز صبح را چهار رکعت خواند،و در آن حال بنای مستی گذاشت و اشعار عاشقانه می‌خواند آنگاه رو به آنها که پشت سر وی نـماز مـی‌گذاردند کرد‌ و گفت: من امروز نشاط خوبی دارم اگر بخواهید چند رکعت دیگر بخوانم؟!
یکی از حضار گفت:
نه!نماز ما از دولت سر شما قضا شد،همین کافی است!
دیگری گفت:
از روزی‌ که‌ تو بـه این شـهر آمدی تـاکنون ما از این زیادی ها بسیار از تو دیده ایم.
سومی گفت:
ما از تو گله نداریم، از کسی در شگفتیم که چون تـو فاسقی را بر‌ سر‌ ما مسلط کرده است
چهارمی مشتی سنگ‌ ریزه از زمـین بـرداشت و بـه صورت استاندار از حال رفته و پیش نماز مست کرده پاشید، در آن حال ولید قی کرد و محراب را آلوده ساخت و سپس‌ بیهوش‌ به گوشه‌ای افـتاد.

ولید او را به یاد‌ خویشاوندی خود با خلیفه‌ می انداخت‌ و می گفت از من دسـت بـردار‌ و خـلیفه‌ را نسبت به خود خشمگین مساز،و او هم خودداری می کرد.

چون امیرالمؤمنین علی‌ عـلیه‌ السـلام ایـن منظره را نگریست‌، تازیانه‌ بدست‌ گرفت و در حالی‌ که‌ فرزندش امام حسن نیز‌ در‌ خدمتش بود بـر ولیـد وارد شـد ولید همان سخنان را نیز به حضرت گفت ولی‌ حضرت‌ از وی نشنید و فرمود: اگر من‌ بخاطر‌ خـویشاوندی تـو‌ با‌ خلیفه‌ از اجرای حد الهی‌ صرف‌نظر کنم، مؤمن نیستم.
آنگاه با تازیانه‌ای که دو شـاخه داشـت او را در زیـر ضربات‌ پی‌ در پی‌ خود گرفت و بدین گونه حد را‌ بر‌ وی‌ جاری‌ ساخت‌.( این داستان مـفصل‌تر‌ از‌ آنـچه در این‌جا مسطور گشت در تمام تواریخ اسلام و کتب حدیث شیعه و سنی آمده است مـانند‌: تـاریخ‌ ابـن‌ اثیر جلد سوم، اسد الغابه جلد 5، سنن‌ بیهقی‌ جلد‌ 8، مسند‌ احمد‌ بن‌ حنبل جلد اول، و اغـانی ابـو الفرج اصفهانی جلد 4، عقد الفرید صفحه 272 و غیره)

اطـرافیان او که حال را بدین‌گونه دیدند، او را برداشته به خانه آوردند و روی تختش خوابانیدند ولی او چندان شراب خورده و آن قدر سـر مـست بود که به این حرف ها‌ به هوش‌ نیامد‌،جمعی از حاضران که وضع‌ را‌ بدین‌گونه‌ دیدند دل به دریا زده و گفتند هـرچه بادا باد، سپس انگشتر استاندار را در حالی که بیهوش افتاده بود از دستش بیرون‌ آورده و چهار‌ نفر که از مـردان خـوش‌ نام و ناظر جریان بودند‌ برای‌ گزارش امر و ادای شهادت و هسپار مدینه و در بار خلیفه شدند.
وقتی این موضوع را به اطلاع عثمان رسانیدند،عثمان برآشفت‌ و آنها‌ را‌ تهدید کرد که چرا ولید را رسوا کردند،و در آن حال‌ عصانیت از یـکی از شهود به نام جندب بن زهر پرسید: تو خود برادر مرا به چشم دیدی که شراب‌ می‌نوشید؟
جندب‌ گفت‌: من شراب خوردن او را ندیدم ولی دیدم او بیهوش است‌ و قی‌ می کند،و من انگشترش را از دستش درآوردم ولی او بیهوش و لا یعقل بـود!
عـثمان تازیانه بدست‌ گرفت‌ و چند‌ ضربه به بدن جندب نواخت و او را از پیش خود راند.
شهود که‌ از‌ اقدام‌ خود مأیوس و مرعوب خلیفه واقع شده بودند نخست نزد عایشه همسر پیغمبر و سپس به خدمت‌ امیر‌ مـؤمنان‌ رسـیده و به حضرت عارض شدند.علی(علیه السلام)به نزد عثمان آمد و به وی فرمود: اجرای حد خلافکاران را‌ تعطیل‌ نمودی و مردمی را که شهادت به فسق برادرت داده‌اند کتک زدی و احکام الهی را‌ وارونه‌ ساختی؟با این‌ که عمر بن الخـطاب بـه تو سفارش کرد که رجال بنی امیه و مخصوصا اولاد ابن‌ معیط‌ را بر گردن مردم مسلط مکن!
عثمان پرسید: نظر شما چیست؟
حضرت فرمود: باید‌ ولید‌ را‌ از حکومت کوفه معزول نمائی و دیگر هیچ‌ کاری را بـه او رجـوع نـکنی، و شهود را احضار نموده‌ اگر‌ شـهادت آنها از روی گـمان و دشمنی نبود، باید حد شرابخواره را بر‌ ولید‌ جاری‌ سازی.
از طرف دیگر عایشه همسر رسول خدا و طلحه و زبیر دو تن از شخصیت های معروف‌ آن روز‌ مـسلمین هـم زبان اعتراض به عثمان گشودند و ولید شرابخوار را بـه باد انـتقاد‌ گرفتند‌ و عزل او را از خلیفه خواستند.
عثمان هم به ناچار سعید بن العاص یکی از خویشان خود‌ را‌ که از لحاظ سوء پیشینیه و ناپاکی مثل ولیـد بـود، به جای او به کوفه‌ اعزام‌ داشت و دستور داد که ولید را روانه‌ مدینه‌ کـند‌.
سعید منبر کوفه را که ولید بر‌ آن‌ می‌نشست تطهیر کرد و آنگاه او را به مدینه نزد خلیفه فرستاد.
عثمان شـهود‌ را‌ طـلبید و پس از اثـبات مطلب‌ چون‌ خواست او‌ را‌ حد‌ بزند لباس فاخری به او پوشانید و او‌ را‌ در خانه‌ای جـای داد،و چـون یکی از سرشنان را می فرستاد تا او‌ را‌ حد بزند،
ولید او را به یاد‌ خویشاوندی خود با خلیفه‌ می انداخت‌ و می گفت از من دسـت بـردار‌ و خـلیفه‌ را نسبت به خود خشمگین مساز، و او هم خودداری می کرد.
چون امیرالمؤمنین علی‌ عـلیه‌ السـلام ایـن منظره را نگریست‌، تازیانه‌ بدست‌ گرفت و در حالی‌ که‌ فرزندش امام حسن نیز‌ در‌ خدمتش بود بـر ولیـد وارد شـد ولید همان سخنان را نیز به حضرت گفت ولی‌ حضرت‌ از وی نشنید و فرمود: اگر من‌ بخاطر‌ خـویشاوندی تـو‌ با‌ خلیفه‌ از اجرای حد الهی‌ صرف‌نظر کنم، مؤمن نیستم.
آنگاه با تازیانه‌ای که دو شـاخه داشـت او را در زیـر ضربات‌ پی‌ در پی‌ خود گرفت و بدین گونه حد را‌ بر‌ وی‌ جاری‌ ساخت‌. (این داستان مـفصل‌تر‌ از‌ آنـچه در این‌جا مسطور گشت در تمام تواریخ اسلام و کتب حدیث شیعه و سنی آمده است مـانند‌: تـاریخ‌ ابـن‌ اثیر جلد سوم،اسد الغابه جلد 5،سنن‌ بیهقی‌ جلد‌ 8،مسند‌ احمد‌ بن‌ حنبل جلد اول، و اغـانی ابـو الفرج اصفهانی جلد 4، عقد الفرید صفحه 272 و غیره)
منبع:
درسهایی از مکتب اسلام » تیر 1340، سال سوم - شماره 5
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.