تبیان، دستیار زندگی
سال‌هاست که در باره معضل حاشیه‌نشینی و پیامدهای آن سخن‌ها گفتیم و شنیدیم اما آیا مردم حاشیه حمایت کافی برای بازگشت به شهرهای خود می‌شوند؟زیاد دور نیست، فقط کافی است چند کیلومتری را از مرکز شهر به سمت محیط پیرامون حرکت کنید و از محدوده شهر خارج شوید. از شم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اینجا همه‌چیز رنگ خاک و حاشیه است!


سال‌هاست که در باره معضل حاشیه‌نشینی و پیامدهای آن سخن‌ها گفتیم و شنیدیم اما آیا مردم حاشیه حمایت کافی برای بازگشت به شهرهای خود می‌شوند؟زیاد دور نیست، فقط کافی است چند کیلومتری را از مرکز شهر به سمت محیط پیرامون حرکت کنید و از محدوده شهر خارج شوید.
از شمال و جنوب و شرق و غرب هم فرقی ندارد، وقتی از آخرین منطقه مشخص‌شده در نقشه شهر یا به قول معروف از پونز چهارطرف نقشه بیرون می‌روید، چشم‌هایتان رنگ خاصی را می‌بینند. اینجا تا چشم کار می‌کند خاک است و خاک است و خاک؛ البته رنگ و لعاب‌هایی هم از حلبی و آجر و زباله‌های رنگارنگ به چشم می‌خورد.

فراغت

شاید هنوز هم باورش سخت باشد که مردمی خانه و کاشانه و آقاییِ خود را در شهر و روستای خود رها کردند و به زندگی در چنین مکانی تن دادند، مکانی که در آن نه خبری از مدرسه و پارک و تفریح‌گاه است نه خبری از امکاناتی مانند حمل و نقل، بهداشت و امنیت و غیره.

تفریح بچه‌های اینجا بازی با یک توپ کوچک در یک زمین خاکی و البته معمولاً با پای برهنه یا دمپایی هست و بچه‌های بالاشهر اینجا، کتونی در پای خود دارند که آن هم یا پاره است یا کهنه. در واقع شمه‌ای از شهربازی‌های و حتی پارک‌های شهرهای کوچک را هم نمی‌توانی ببینی.

حاشیه‌نشینی قبل از ابتدای انقلاب هم مهمان ناخوانده شهرهای ما بوده و البته در سال‌های اخیر تعداد آنها در حال افزایش است، به طوری که به گفته محمد آئینی، عضو هیئت مدیره عمران و بهسازی شهری ایران، در 720 محله از 60 شهر کشور بیش از 44 هزار هکتار حاشیه‌نشینی وجود دارد که 5.5 میلیون نفر در آنها زندگی می‌کنند و البته آمارهای دیگر هم از حضور 3،5 میلیون حاشیه‌نشین در اطراف پایتخت حکایت دارد.

مردمی در سال‌های ابتدای انقلاب برای بدست‌آوردن امکانات بیشتر و استفاده از خدمات شهری به حاشیه شهرها مهاجرت کردند که سیاست برخورد با این گروه از مردم بدینگونه بود که خانه‌های مسکونی که آنها ساختند آرام‌آرام از حاشیه به متن شهر وارد شد و در حال حاضر جزء شهر محسوب می‌شوند و یکی از دلایلی هم که کارشناسان برای افزایش بی‌رویه این معضل اجتماعی در سال‌های اخیر مطرح می‌کنند همین موضوع است؛ مردم خیال می‌کنند وضع مانند همان سال‌هاست لذا به امید اینکه زمانی خانه‌ها و محله‌های آنها هم جزء شهر محسوب شود اقدام به خانه‌سازی می‌کنند، در حالی که قانون چیز دیگری می‌گوید.

سخن در باب مشکلات حاشیه‌نشینی زیاد است چرا که باید در باره همه امکانات مورد نیاز یک انسان صحبت کرد، که در این مناطق یا یافت نمی‌شود یا این امکانات، دست چندم است. اینجا سخن‌گفتن از فرهنگ سخت است چرا که نه مدرسه‌ای به آن صورت می‌بینی و نه مسجد و حسینیه

شاید در ابتدا کسی فکر نمی‌کرد که این حاشیه‌ها روزی به محل اصلی پناهگاه مجرمان تبدیل شود. پناهگاهی که هم دسترسی به آنها را سخت می‌کند و هم به علت وجود فرهنگ‌ها و قومیت‌های متفاوت در آن، شناسایی آنها سخت است و البته یکی از خطراتی هم که شاید کمتر به آن توجه می‌شود کودکانی هستند که در این مناطق جرم‌خیز زندگی می‌کنند و آینده آنها همان سرنوشت مجرمان امروز است، به عبارت دیگر مجرم حرفه‌ای تحویل جامعه می‌دهد.

سخن در باب مشکلات حاشیه‌نشینی زیاد است چرا که باید در باره همه امکانات مورد نیاز یک انسان صحبت کرد، که در این مناطق یا یافت نمی‌شود یا این امکانات، دست چندم است. اینجا سخن‌گفتن از فرهنگ سخت است چرا که نه مدرسه‌ای به آن صورت می‌بینی و نه مسجد و حسینیه. اینجا سخن‌گفتن از بهداشت و سلامت سخت است چرا که نه بیمارستان و درمانگاه می‌بینی، نه بهداشت اولیه و آب و غذای سالم. وضع جاده و حمل و نقل هم که مشخص است، از بیمه و رفاه اجتماعی هم سخن نگوییم بهتر است، شغل بیشتر مردم تکدی‌گری و خدماتی و کارگری است، ورزش و جوانان و ازدواج هم که جای خود دارد.

اما باز هم سوال اینجاست که آیا در روستاها و شهرهای اولیه ساکنان اینجا، این امکانات نه به صورت صدردصدی شهرها بلکه حداقل بهتر از این مناطق وجود نداشت که مردم ساکن این مناطق، اینجا را به عنوان محل زندگی خود انتخاب کردند؟

اینجا منطقه‌ای در جنوب شرق تهران است، 10 تا 15 کیلومتر خارج از محدوده شهر، مردمانش در خانه‌های به ظاهر خانه زندگی‌ می‌کنند، خانه‌هایی کوچک که برخی از آنها سقف ندارد و نمای آجریی رنگ‌باخته آن نشان از قدمت آن دارد. پتو، بهترین انتخاب برای درب ورودی خانه‌هاست و البته در برخی خانه‌ها جای سقف را هم می‌گیرد. از برق و آب خبری نیست؛ البته تیرهای چراغ برق ناجی روشنایی شب‌های اینجاست.

اینجا منطقه‌ای در جنوب شرق تهران است، 10 تا 15 کیلومتر خارج از محدوده شهر، مردمانش در خانه‌های به ظاهر خانه زندگی‌ می‌کنند، خانه‌هایی کوچک که برخی از آنها سقف ندارد و نمای آجریی رنگ‌باخته آن نشان از قدمت آن دارد

* می‌خواهم برگردم ولی نمی‌توانم

مرد 55 ساله‌ای که چین‌وچروک صورتش نشان از تحمل سختی‌های روزگار را دارد می‌گوید: چند سالی است که از همدان با زن و بچه به اینجا آمدم، به این امید که بتوانم خانه‌ای دست و پا کنم و شغلی داشته باشم و زندگی کنم.

از وی پرسیدم که آیا از اینجا راضی است یا خیر که ابروهایش در هم کشیده شد و انگار دست روی دلش گذاشته بودم ادامه می‌دهد: دلم می‌خواهد به شهرستان خودم برگردم. راستش را بخواهید آنچه فکر می‌کردم با آنچه شد، زمین تا آسمان فرق می‌کند. من با امیدی به اینجا آمدم ولی چیزی دستم را نگرفت. زن و بچه‌ام را یک سال پیش به همدان فرستادم و خودم هم اینجا در کوره آجرپزی کار می‌کنم و ماهانه برایشان پول می‌فرستم.

وقتی سوال کردم که آیا دلت برای خانواده‌ات تنگ نشده است اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: خیلی دوست دارم به آنها ملحق شوم ولی چه کنم که گیر افتاده‌ام. بارها تصمیم گرفتم این کار را بکنم و به شهرستان خودم بازگردم اما با خودم می‌گویم که به چه امیدی به شهرستان خودم بروم؟ کار، سخت پیدا می‌شود و من هم باید خرج و مخارج خانواده‌ام را بدهم.

از وی سوال کردم که چه چیز موجب آمدنت به اینجا شد؟ اصلاً چرا اینجا را انتخاب کردی؟ که در جواب گفت: آمدن من به اینجا به امید داشتن زندگی بهتر بود. ببینید! اگر من در شهرستان خودم حمایت می‌شدم هرگز تن به این زندگی نمی‌دادم ولی این حمایت وجود ندارد و من مجبور به انتخاب شدم.

فراغت

*فقر به ما فشار می‌آورد

زن حدود 45 ساله‌ای که رنگ صورتش از ماندن زیاد در زیر آفتاب به سیاهی می‌زد هم در این زمینه می‌گوید: به همراه شوهرم و فرزندانم حدود چهار سال پیش از یکی از شهرهای لرستان به اینجا آمدیم تا شاید زندگی بهتری داشته باشیم اما همانطور که شما می‌بینید اینجا امکانات نیست. شوهرم صبح‌ها به کارگری می‌رود و من هم اینجا کار می‌کنم.

وی که با پیراهن رنگ‌باخته‌ و کهنه‌ و روسری محلی از خانه‌ای با ابعاد حدود 4 متر در 4 متر بیرون آمده بود ادامه می‌دهد: اینجا خانه ماست، ما در شهرستان خودمان اوضاع بهتری داشتیم اما فقر به ما فشار آورد. البته شغلمان را هم از دست دادیم چرا که محصولات کشاورزی‌مان را به هزینه‌های پایین می‌خریدند و این درآمد کفاف زندگی ما را نمی‌داد؛ اعتراضات ما هم نتیجه‌ای نداشت.

این مادر دو پسربچه می‌افزاید: مادر دو پسر با سنین 12 و 10 سال هستم. اینجا مدرسه ندارد، البته یک خانه‌ای که بچه‌های این منطقه با سنین مختلف آنجا درس می‌خوانند هست اما اگر می‌شد بچه‌هایم مدرسه رسمی بروند خیلی خوب می‌شد.

*حکایت بچه 13 ساله‌ای که دوست داشت مهندس شود

بچه‌ها در حال بازی بودند، آن هم بازی فوتبال، دو پیت حلبی نقش دو تیرک دروازه را بازی می‌کرد و 13- 14 نفر هم دنبال یک توپ پلاستیکی، اینجا خبری از زمین چمن مصنوعی و سالن فوتبال نیست. منتظر ماندم تا بازی‌شان تمام شد. بچه 13 ساله‌ای خودش را می‌تکاند تا خاک‌های روی لباسش بیرون رود. به نزد وی رفتم و با این سوال حرفم را آغاز کردم که دوست داری چه کاره شوی؟ در جواب گفت: "اول دوست دارم مهندس شوم و بعد، فوتبالیست".

وقتی از وی پرسیدم چرا مهندس؟ گفت:" دوست دارم برای دوستانم خانه بسازم و به آنها مجانی بدهم. خانه‌های ما گرم است و اذیت می‌شویم".

در باره مدرسه‌اش سوال کردم که جواب داد:" اینجا مدرسه نداریم ولی خانه‌ای است که یکی از ساکنان، بچه‌ها را جمع می‌کند و به آنها درس می‌دهد. در این کلاس همه بچه‌ها می‌آیند.

به او گفتم: دوست نداری به شهر خودتان بازگردی؟ اصلاً آنجا را یادت می‌آید؟ پاسخ داد: "آره. آنجا را یادم هست. از اینجا بهتر بود. پدرم می‌گوید نمی‌توانیم به آنجا برگردیم. عمه‌ها و خاله‌ و دایی و عموهای من آنجا هستند و ما در اینجا کسی را نداریم. خیلی دوست دارم آنها را ببینم اما به گفته پدرم نمی‌شود".

گزارش ما به پایان رسید اما این سوال هنوز ذهنم را درگیر کرده است که اگر این افراد بخواهند به خانه خود برگردند با اینکه دوست دارند این کار را انجام دهند چگونه و با چه امیدی باید این کار را بکنند؟ آیا کسی هست آنها را حمایت کند؟

بخش اجتماعی تبیان


منبع: تسنیم