تبیان، دستیار زندگی
رسول صدرعاملی در عرصه فیلمسازی پس از ساخت سه‌گانه نوجوانانه‌اش، هر گامی که به پیش برمی‌دارد نوعی پسرفت در کارنامه حرفه‌ای او به شمار می‌رود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

با چشمان بسته زندگی نکنید

نگاهی به فیلم «زندگی با چشمان بسته» رسول صدرعاملی


رسول صدرعاملی در عرصه فیلمسازی پس از ساخت سه‌گانه نوجوانانه‌اش، هر گامی که به پیش برمی‌دارد نوعی پسرفت در کارنامه حرفه‌ای او به شمار می‌رود. عرضه «زندگی با چشمان بسته» در شبکه نمایش خانگی زمینه‌ای فراهم می‌آورد تا رجعت بی‌محابای صدرعاملی به ساختارهای کلیشه‌ای فیلمفارسی را دوباره ارزیابی کنیم.

زندگی با چشمان بسته

یکی از المان‌های گل‌درشت فیلمفارسی بدمن‌های اغراق شده و اگزجره‌ای هستند که تعادل درام را به صورت غیرمتعارفی برهم‌ می‌زنند و عمدتا در سینمای فارسی شكلی كاریكاتورگونه دارند. بدمن فیلمفارسی‌های گذشته اغلب آدم‌های تنومندی از طبقه لمپن‌های بورژوا یا سرمایه‌داری بودند كه عمدتا صاحب كافه یا رستوران بودند و زنان رنجدیده‌ای را كه در محور داستان قرار داشتند در جدالی نابرابر تحت تكلف می‌گرفتند و ابرمرد دیگری پیدا می‌شد که عامل رهایی‌بخش زنان در بند باشد.

این بدمن‌ها را خود اهالی سینما، «هیكل» نامیده‌اند؛ پرسوناژی كه طبق توضیح بیان شده تقریبا سردسته بدمن‌ها بود و اغلب صاحب كافه به شمار می‌رفت و نسبت به شخصیت‌های زن احساس مالكیت داشت. اگر «زندگی با چشمان بسته» را از دریچه بدمن فیلم بررسی كنیم، پرسوناژ مقدم- بدمن فیلم- تقریبا همان شمایل هیكل را به ذهن متبادر می‌کند؛ كسی كه غیر از ظلم و جفای كاملا اغراق‌آمیز هیچ كنش دیگری از او سر نمی‌زند. چنین كاراكترهایی در فیلمفارسی‌های گذشته جز وجوه مادی، بویژه بهره‌كشی از زنان و دشمنی بی‌دلیل با پروتاگونیسم و قهرمان روایت، تاثیر دیگری در بدنه روایت نداشتند.

البته بی‌هدفی سركشی‌های بدمن‌های فیلمفارسی را باید به دیگر تعاریف این مجموعه بدمن‌ها افزود. بدمن فیلم «زندگی با چشمان بسته» مثل همان بدمن‌های فیلمفارسی بی‌هدف و سرگردان است و مثل یك شكارچی در پی این است كه زنان مختلفی را صیغه كند و حالا می‌خواهد قلابش را به گردن پرستو- دختری كه محور درام است- بیندازد. هیكل فیلم صدرعاملی نیز یك شكارچی است و جز اینكه مدتی این زن را صیغه كند مدتی آن زن را صیغه كند، هدف دیگری ندارد. در نهایت علی (حامد بهداد)- قهرمان داستان- با زدن یك سیلی، هیكل (مقدم) را شكست می‌دهد و بدین‌ ترتیب قهرمان خنثای فیلم به همه شرایط نامطلوب پرسوناژها سر و سامان می‌دهد و رستگار می‌شود. البته عامل شك و اینكه دختر به خطا رفته است یا خیر، پرسشی است كه تماشاگر با آن تا انتهای فیلم درگیر است، ضمن اینكه درشت‌نمایی مولفه شك درباره یك زن یا دختر از همان سیل خروشان شبه‌اندیشمندانه فیلم‌های فارسی برمی‌آید.

هیكل (مقدم) تلاش می‌كند پرستو را به دست آورد و برای به هدف رسیدن، بیتا- همسر صیغه‌ای خود- را آلت دست قرار می‌دهد. با توجه به اینكه این داستانك فرعی نیست و بخش اعظمی از فیلم برشمرده می‌شود، موجب شده بتوان همه معادل‌های مدرن فیلمفارسی را در این فیلم جست. جان بخشیدن دوباره به انگاره‌های فیلمفارسی برای كارگردانی كه به‌زعم نگارنده یكی از چیره‌دست‌ترین كارگردان‌های سینمای ایران است، سبب شده فیلمساز یك نكته را فراموش كند كه ظرف فرمی فیلم نیاز به بسترسازی محتوای غنی دارد. عمده‌ترین مشكل «زندگی با چشمان بسته» در گام بعد این است كه اگر ندانیم كارگردانش رسول صدرعاملی است و چندین اثر سینمایی را كارگردانی و تولید كرده است این تصور برای تماشاگر به وجود خواهد آمد كه با یك كارگردان فیلم‌اولی روبه‌رو است كه گرفتار خودنمایی و به رخ كشیدن بازی‌های فرمی شده و به هیچ‌وجه تمایلی ندارد فیلمش بدنه محتوایی غنی داشته باشد.

بدمن فیلم فارسی‌های گذشته اغلب آدم‌های تنومندی از طبقه لمپن‌های بورژوا یا سرمایه‌داری بودند كه عمدتا صاحب كافه یا رستوران بودند و زنان رنجدیده‌ای را كه در محور داستان قرار داشتند در جدالی نابرابر تحت تكلف می‌گرفتند و ابرمرد دیگری پیدا می‌شد که عامل رهایی‌بخش زنان در بند باشد

این روزها درام‌پروری و قصه‌گویی در سینمای ایران برای فیلمسازان كار بسیار دشواری شده است. قصه‌گویی در سرزمینی كه به ادبیات كهنش می‌نازد چه كار دشواری شده است. تقریبا 75 درصد فیلم‌های مدعی، فاقد قصه‌های مشخص و كلاسیك هستند. این از مشكلات سینمایی است كه گرفتار ابتذال فرمی شده و مطابق با سینمای روشنفكرمآبانه به تماشاگرش روایتی مدون ارائه نمی‌کند. «زندگی با چشمان بسته» از این قاعده مستثنا نیست و كلیت اثر در همان گرداب نداشتن قصه می‌افتد، ضمن اینكه با پراكندگی لحنی خود، تماشاگر را سرگردان‌تر می‌کند.

چندی است مرگ و بهره‌بری از این مولفه ‌تراژیك بدل به مولفه اصلی- نقطه‌گذاری- همه فیلم‌های ایرانی شده است. مولفه تنها ایجاب داستان برای فیلم‌های اجتماعی که در گرداب تکرار وضعیت‌های نمایشی مشابه افتاده‌اند و ‌تراژدی مرگ بدل به فرمول تكراری انتهای فیلم‌های شبه‌فاخر شده اما در مرگی كه برای علی اتفاق می‌افتد باز هم ردپای كپی نعل به نعل را می‌توان یافت. صدرعاملی این بخش را به صورت ناشیانه‌ای از فیلم «ملاقات با آقای جو بلاك» (مارتین برست) برداشته است. دختر و پسری كه آشنایی مختصری با هم دارند و گاهی می‌ایستند و دور شدن یكدیگر را نظاره می‌كنند، ناگهان خودرویی با پسرك برخورد می‌كند و موجب كشته شدن وی می‌شود. این پایان‌بندی از آغاز نگاری یك فیلم «ملاقات با جو بلاک» برداشت شده و هیچ خلاقیتی در نوع میزانسن و دكوپاژش نیز لحاظ نشده است. در شخصیت‌پردازی فیلم مشكلات عدیده فراوانی وجود دارد، نقص‌های فراوانی در نوع ورود شخصیت‌ها به داستان و نوع چیدمان این ورود، صدمه جبران‌ناپذیری به درام وارد ساخته است. مثلا مجهول ماندن كاراكتر علی، به مینی‌مالیسم ناقص شخصیت‌ها و فیلم دامن می‌زند. البته شخصیت‌ها می‌توانند ذهنی، استعاری، سوررئال و مینی‌مال باشند اما تاكید كارگردان بر فضاسازی رئالیستی با در نظر گرفتن نوع شخصیت‌پردازی‌اش در تعامل نیست.

زندگی با چشمان بسته

درباره پرسوناژ علی و پرستو چند نكته حائز اهمیت است؛ تماشاگر فیلم از ابتدای داستان تا انتهای روایت چگونگی سیر این تغییرات ناگهانی را درنمی‌یابد و شخصیت پرستو همچون دیگر شخصیت‌ها گویی برای تماشاگر مجهول است؛ تعدادی عروسك خیمه‌شب‌بازی كه تماشاگر قادر به درك این شخصیت‌ها نیست. با این مینی‌مالیسم ذهنی تا انتها نمی‌توان نه قصه انتزاعی كارگردان را دنبال کرد نه با شخصیت‌ها همراه شد و می‌توان به سادگی گفت درام فیلم از 2 زاویه صدمه دیده است. با این حساب نه روایت و نه شخصیت‌ها فاقد كنشمندی دراماتیك هستند، البته این مجهول‌الحالی مثلا درباره پدر و مادر پرستو، حتی بیتا و مقدم نیز اتفاق می‌افتد.

شخصیت‌های فیلم سایه‌وار در درام ظاهر می‌شوند و اغلب با بدنه درام چفت نمی‌شوند. مثلا پرسوناژ مادر سایه‌ای است كه هیچ تغییری بر روند كلی جریان فیلم نمی‌گذارد. حتی در آن بخشی كه وی به امضا گرفتن اهالی محل معترض می‌شود، سبب تاثیرگذاری بر روند كلی و جزئی قصه نمی‌شود. مهم‌ترین كنش‌های شخصیت‌ها مثل «مسابقه آخر» كه تا مرگ پیش می‌روند فاقد تاثیر دراماتیك بر مختصات فیلم است. اگر درباره برخی شخصیت‌ها واژه مجهول‌الحال را به كار بردم آنچنان هم بیراه نبود؛ استفاده از این كلمه هم جای توضیح و تفسیر دارد، مثلا كاراكتر علی كه به سفری دریایی رفته معلوم نیست كی؟ كجا؟ و چگونه؟ اصلا دلیل این سفر- گریز- نوعی فرار از خانواده سنتی بوده؟ به صورت استعاری‌تر آیا علی برای فرار از سنت‌ها از خانه گریخته؟ اگر چنین است رجوع به كسب پدری- در بخش پایانی فیلم- به نوعی احیای سنت‌ها نیست؟ این همه رویداد حول پرستو اتفاق افتاده است؟ چه ارتباطی به پرسوناژ علی دارد كه سبب تحول علی می‌شود و مشكل عمده «زندگی با چشمان بسته» این است كه به ایدئولوژی و جهان‌بینی فردی شخصیت‌هایش نزدیك نمی‌شود و این است كه شخصیت‌ها مجهول‌الهویه هستند و در سایه باقی می‌مانند، ضمن اینكه جامپ زمانی ابتدایی به روند قصه صدمه می‌زند، این جامپ زمانی، نیاز مبرم به پیش‌فرض‌های دراماتیك دارد كه در همان ابتدا این پیش‌فرض‌های دراماتیك ارائه نمی‌شود و تماشاگری كه پرستو را به عنوان یكی از نقش‌های محوری دنبال می‌كند متوجه جزئیات و درك موقعیت‌های بعدی نمی‌شود، ضمن اینكه فیلمنامه آنقدر مفصل نیست كه جزئی‌نگر باشد، از این رو شخصیت پرستو نیز دقیقا همانند شخصیت علی در این جهش زمانی گم می‌شود و در این پرش زمانی خیلی چیزهای مجهول و ساده بدل به خط تعلیق می‌شود. نوع معاشرت‌های دیروقت پرستو با مشتریان دفتر حقوقی كه پرستو در آن كار می‌كند مجهول است؛ دیر آمدن، تغییر در نوع لباس پوشیدنش به هیچ روی مشخص نیست و مجموع همه این شك‌ها نمی‌تواند گره فیلمنامه‌ای باشد.

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع: وطن امروز/علیرضا پورصباغ