تبیان، دستیار زندگی
می‌دانید كه ضرب‌المثل‌ «عجب سر گذشتی داشتی کل علی»، در چه مواقعی به كار می‌رود؟ وقتی كه یک نفر به دقت تمام برای دیگری حرف بزند، اما آخر کار ببیند که حرفش در او اثر نکرده، این مثل را به زبان می‌آورد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عجب سر گذشتی داشتی کل علی!

آشنایی با ریشه ضرب‌المثل‌های فارسی

ضرب ‌المثل


می‌دانید كه ضرب‌المثل‌ «عجب سر گذشتی داشتی کل علی»، در چه مواقعی به كار می‌رود؟ وقتی كه یک نفر به دقت تمام برای دیگری حرف بزند، اما آخر کار ببیند که حرفش در او اثر نکرده، این مثل را به زبان می‌آورد.


یک شخصی مستطیع شده و به مکه رفته و برگشته بود و شده بود حاجی و همه به او می‌گفتند:حاج علی؛ اما یک دوست قدیمی داشت که مثل قدیم باز به او می‌گفت: کل علی (کربلایی علی). مثل اینکه اصلاً قبول نداشت که این بابا حاجی شده!

این بابا هم از آن آدم‌هایی بود که تشنه عنوان و لقب هستند و دلشان لک زده است برای عنوان! اگر هزار بلا هم سرشان بیاید، راضی‌اند، اما به شرط اینکه اسم و عنوان آن‌ها را با آب و تاب ببرند! حاج علی پیش خودش گفت: باید کاری بکنم تا رفیقم یادش بماند که من حاجی شده‌ام. به همین جهت، یک شب شام مفصلی تهیه دید و رفیقش را دعوت کرد. بعد از اینکه شام خوردند، نشستند به صحبت کردن و او صحبت را به سفر مکه‌اش کشاند و تا توانست با سخنانش در کله رفیقش فرو کرد که حاجی شده است!

می‌گفت: در راه حجاز، یک نفر سرش به کجاوه خورد و شکست و یک همچین دهان باز کرد، آمدند و به من گفتند كه حاج علی، از آن روغن عقربی که همراهت آورده‌ای به این پنبه بزن. بعد گذاشتند روی زخم، فردای آن روز خوبِ خوب شد. همه گفتند: خیر ببینی حاج علی که جان بابا را خریدی.

ضرب‌المثل

باز هم تعریف می‌كرد كه در مدینه منوره که داشتم زیارت می‌خواندم، یکی از پشت سر صدا زد «حاج علی»، من خیال کردم شما هستی، برگشتم دیدم یکی دیگر از هم‌سفرهاست، ولی به یاد شما افتادم و نایب‌الزیاره‌تان بودم.

همین‌طور كه تعریف می‌كرد، گفت: توی کشتی هم که بودیم، دو نفر دعوایشان شد. نزدیک بود خون راه بیفتد. همه پیش من آمدند که حاج علی، به دادمان برس که الان خون راه می‌افتد. وسط افتادم و آشتی‌شان دادم. هم‌سفرها می‌گفتند: خیر ببینی حاج علی که همیشه قدمت خیر است.

خلاصه گفت و گفت تا رسید به در خانه‌شان و گفت كه همه اهل محل، با قرابه‌های گلاب آمدند به پیشواز و صلوات فرستادند و گفتند كه: «حاج علی، زیارت قبول...: همین که پایم را گذاشتم توی دالان خانه و مادر بچه‌ها چشمش به من افتاد گفت: خدا را شکر كه حاج علی آمد... همین را گفت و از حال رفت.

خلاصه اینكه مدام حاج علی و حاج علی را گفت تا قصه سفر مکه‌اش را به آخر رساند. وقتی که خوب حرف‌هایش را زد، ساکت شد تا اثر حرف‌هایش را در رفیقش ببیند. رفیقش هم با تعجب فراوان گفت: عجب سرگذشتی داشتی کل علی؟!

باشگاه خبرنگاران


باشگاه کاربران تبیان - ارسالی از: golbanoo